1402/07/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: المقدمة/امر اول و دوم/ اشکال و جواب در قول مختار در امر اوّل، في كيفية دلالة الألفاظ على معانيها، امر دوم: وضع و اقوال در آن
در جلسات گذشته امر اوّل از باب اوامر سیزدهگانهی علم اصول را که شامل هفت جهت بود ذکر کردیم و به موضوع علوم، موضوع علم اصول، تعریف علم اصول و فرق بین مسألهی اصولی و قاعدهی فقهی پرداختیم.
قبل از این که وارد بحث امر دوم از باب اوامر بشویم، نکته ای را که در جلسهی قبل در مسألهی فرق بین مسأله اصولی و قاعدهی فقهی بیان کردیم را اصلاح می کنیم.
در جلسهی گذشته عرض کرده بودیم مرحوم ضیاء عراقی (ره) در جواب اشکالی که به ایشان شده بود فرمودند در قواعد اصولی دو کار انجام می دهند: استنباط احکام شرعی و بیان وظیفهی عملی.
این تعبیر فوق که در جلسهی گذشته هم عرض نمودیم مربوط به مرحوم خویی (ره) می باشد. و مرحوم آقا ضیاء عراقی (ره) به بیان و تعبیر دیگری نزدیک که همین بیان جواب را مطرح نمودند که جلسهی قبل هم ذکر کردیم. و گفتیم ایشان فرمودند که مسائل اصولی در تمام ابواب جاری می شود ولی قاعدهی فقهی فقط در ابواب خاصّ جاری است.
شاید برخی به نظر ما در مورد فرق بین مسألهی اصولی و قاعدهی فقهی که در جلسهی گذشته عرض کردیم مسائل اصولی در طریق طلب دلیل بر حکم شرعی می باشد ولی قاعدهی فقهی طلب حکم شرعی می باشد، اشکال کنند که «لاتنقض الیقین بالشّک.ابدا..»[1] مسألهی اصولی است و حال این که در مقدّمه بحث می کند و به ذي المقدّمة نمی رسد. در حالی که «لاتنقض...» در شُبهات حُکمیّة (و نه در شُبهات موضوعیّة) مسألهی اصولی است ولی در مقدّمه بحث نمی کند بلکه در ذي المقدّمة بحث می کند!
جواب این است که «لاتنقض الیقین بالشّک» حُکم شرعی نیست؛ ( وگرنه اگر کسی به استصحاب عمل نکند عِقاب نمی شود) بلکه به معنای «جعل حُجّیّت به یقین سابق» است. بنابراین بحث در حُجّیّت شد نه بحث در ذي المقدّمة.
ان قُلت: شما نسبت به روایت برائت یعنی «رُفِعَ عن امّتي...»[2] چه می فرمایید؟! این هم مانند اشکال قبل این روایت «رُفِعَ...» خودش مسألهی اصولی است و حال آن که در ذي المقدّمة بحث می کند.
قُلْت: همان جوابی که در اشکال قبل عرض نمودیم در اینجا هم می آید. امثال «رُفع...» و «لاتنقض...» جعل حُجّیّت اند نه حکم شرعی.
امر دوم: وضع[3]
این امر نُه جهت دارد:
جهت اوّل: [4] هل دلالةُ الفاظ على المعاني دلالة ذاتيّة (مثل دلالة دخان على النّار) أو بالوضع والمواضعة (مثل دلالة ضَرَبَ به معنای زدن و...)؟
تمام علماء قائل اند به این که دلالت الفاظ بر معانی از قبیل وضع و مواضعه (یعنی قراردادی) می باشد.
به غیر از یک نفر از قُدماء به نام «سليمان بن عبّاد».
سليمان بن عبّاد: ایشان گفته است دلالت الفاظ بر معانی از قبیل دلالت ذاتي می باشد.
دلیل ایشان: اگر بین لفظ و معنا رابطهی ذاتي برقرار نباشد، «ترجیح بلا مُرَجّح»[5] لازم می آید.
اشکال مرحوم خویی (ره) به دلیل این قول: فرق است بین «تَرَجُّح بلامُرَجّح» با «ترجیح بلا مُرَجّح»؛ [6] [7]
«ترجُّح بلا مُرَجّح» باطل است؛ زیرا معلول بدون علّت معنا ندارد. امّا «ترجیح بلا مُرَجّح» اشکالی ندارد. بنابراین اصل فعل علّت می خواهد ولی خصوصیّات علّت نیاز ندارد.
اشکال به مرحوم خویی (ره): علّامّه طباطبایی (ره) می فرمودند مرجع «ترجیح بلا مُرَجّح» به «ترجُّح بلا مُرَجّح» است.
توضیح ذلک: همان طور که اصل فعل علّت می خواهد، خصوصیّت هم چون «موجود امکانی» است، علّت می خواهد.
اشکال به قول سلیمان بن عبّاد:
الف) اگر رابطه بین الفاظ و معانی ذاتی باشد[8] ، پس باید وضع غلط و لغو باشد و احتیاجی به وضع نباشد! در حالی که شما وضع را قبول دارید.
ب) برخی از الفاظ از قبیل «اضداد» هستند؛ مثل: «قُرْء» که گاهی به معنی «حیض» است و گاهی به معنای «طُهْر». پس لازم می آید که دو مناسبت ذاتي متضادّ با هم در یک جا جمع شوند.
ج) اگر دلالت الفاظ بر معانی ذاتي باشد، باید تمام انسان ها در همه جای دنیا بر همهی معانی مسلّط باشند! و حال این که این طور نیست.
توجیه دلیل سلیمان بن عبّاد: باید دلیل ایشان را توجیه کنیم؛ زیرا بشر در نامگذاری حیوانات، از اصوات آن ها بهره می گیرد و همچنین در بیان افعال از صدای افعال نتیجه می گیرد.
فرق است بین انسان و حیوان؛ زیرا حیوان معانی را عملاً نشان می دهد. مثلاً مرغ بخواهد به جوجه اش بگوید دانه بخور، دانه را جلوی جوجهی خود می گذارد. یا گُربه اگر گرسنه باشد و طلب غذا کند صدای خاصّی می دهد. امّا خلّاق متعال به انسان بیان هدیه داده. و انسان از «آیت بیان»[9] بهره می برد. ولی در عین حال سه مرحله در اینجا وجود دارد:
مرحلهی نخست: گاهی انسان در تسمیهی حیوانات، مناسبت ها و اصوات حیوانات را در نظر می گیرد و می گوید که فلان لفظ بر فلان معنا دلالت دارد. مثل پرندهی «هُدهُد» که نامش از صدایی می دهد اخذ شده.
مرحلهی دوم: در تسمیهی افعال، انسان صدای آن افعال را در نظر می گیرد و بعد نامگذاری می کند. مثل لفظ «شَقّ» و لفظ «کَسْر» که از مُنْشّق شدن و کسر شدن چیزی نشأت می گیرد.
مرحلهی سوم: گاهی انسان از مناسبت های خیالی برای تسمیه بهره می گیرد. مثل «هيولاء» که در لفظ عرب به معنای مادّهی اوّلیّه می گیرند امّا در ایران، فارسی زبان ها از لفظ هیولاء معنای مخوفی به ذهنشان می رسد و برای آن موجود خیالی این لفظ را وضع کرده اند.
گویا مراد سلیمان بن عبّاد این موارد بوده باشد. و أدْنی مناسبت برای تسمیه کافی است.
جهت دوم: [10] آیا وضع الفاظ بر معانی کار بشر است و یا کار خداست؟
مرحوم نائینی (ره): ایشان قائل است به اين که این یک پدیدهی الهی و خدایی است؛ زیرا معانی بیش از حدّ است و یکی دو نفر قادر نیست این همه لفظ را بر معانی وضع کند.
اشکال به قول مرحوم نائینی (ره): بله؛ کار یک یا دو نفر نیست. ولی این می تواند کار جمع گسترده باشد. به این معنا که بشر همیشه دنبال نیازهای خود است که امروزه به آن قاعدهی «عرضه و تقاضا» معروف است. مثلاً در ایّام حَجّ زوّار بیت الله حرام دنبال حوله ها و پارچه های سفید هستند. در بحث الفاظ هم همین طور است ولی با دایرهی گسترده. چون بشر دوست دارد الفاظی را برای معانی عرضه کند. لذا این پدیده ای بشری می باشد. بشر در قرون متمادی همین طور که به سمت تمدّن پیشرفت تدریجی داشته است، جعل الفاظ هم تدریجی بوده.
توجیه کلام مرحوم نائینی (ره): شاید مراد ایشان از قبیل آیهی شریفهی ﴿...وعَلَّم آدَمَ أسماء كُلّها...﴾ باشد. در واقع خدا برای حضرت آدم (علیه السّلام) تمام الفاظ را وضع کرده و حضرت نیز همهی آنها را درک کرده. و یا شاید مراد ایشان این بوده خداوند متعال به بشر استعدادی داده که در طول زمان های متمادی علاوه بر تمدّن ها، الفاظ را برای معانی ایجاد کند.