درس کلام آیت الله سبحانی -

93/05/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: معناي کفر و ايمان
سخن در معناي ايمان و کفر از نظر اهل لغت و علماء و متکلمين است. ما در صدد هستيم که تقريب و تذويب و تکفير را از نظر اهل لغت و اصطلاح علماء بررسي کنيم.
اما تکفير از نظر لغت: ابن فارس، صاحب مقاييس از لغت شناسان معروف زبان عرب است و ريشه ي معاني را بيان مي کند. ممکن است کلمه اي حدود ده گونه استعمال مختلف داشته باشد ولي ابن فارس غالبا آنها را به يک ريشه ي واحد بر مي گرداند. او در مورد کفر مي گويد: له اصل واحد و هو الستر و التغطية. يعني کفر در زبان عرب به معناي پوشانيدن است. بعد اضافه مي کند که به کافر، کافر گفته مي شود زيرا او حق را مي پوشاند: لانه يغطي الحق.
ملا اسماعيل جوهري در کتاب صحاح اللغة مي گويد: کل شيء غطّي شيئا فقد کفر و منه سمّي الکافر لانه يغطّي نعم الله تبارک و تعالي.
راغب در مفردات که در آن مفردات قرآن را معنا کرده است مي گويد: الکفر في اللغة ستر الشيء. بعد اضافه مي کند که به شب کافر مي گويند: لانه يستر الاشخاص.
حتي خداوند در قرآن، زارعان را کفار مي خواند و مي فرمايد: ﴿كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُه‏[1] يعني مانند باراني که زارعان را به تعجب وا مي دارد. زارع را کافر مي نامند زيرا دانه ها را زير خاک مخفي مي کند.
نقول: کفر در لغت يک معناي ديگر نيز دارد و آن اينکه به معناي جهل و انکار مي آيد کما اينکه خداوند در قرآن مي فرمايد: ﴿ثُمَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْض[2] يعني سپس در روز قيامت بعضي از شما (کافران) بعضي ديگر را انکار مي کنند.
مخفي نماند که بحث ما در مقابل تکفيري هاست که مي خواهيم بدانيم آنها که غير خود را تکفير مي کنند تا حد دور از حقيقت هستند و بر اساس چه مبنايي چنين مي کنند.
اما معناي لغوي ايمان: ايمان در لغت گاه به صورت فعل مجرد به کار مي رود مانند أمَنَ يأمَنُ که در اين صورت به معناي ضد خيانت مي باشد و گاه به صورت فعل ثلاثي مزيد به کار مي رود مانند آمَنَ. در اين صورت اگر همراه (من) باشد به معناي امنيت است مانند: ﴿الَّذي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ[3]ولي اگر با (باء) يا (لام) استعمال شود به معناي تصديق است کما اينکه در قرآن در مورد فرزندان يعقوب مي خوانيم: ﴿قالُوا يا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَكْنا يُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ كُنَّا صادِقين‏[4] و يا مانند: ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ[5] اما ايمان و کفر در اصطلاح متکلمان و فقيهان:
نظريه ي اول: کرّاميه
نظريه ي دوم: جهميّه
نظريه ي سوم: نظريه ي خوارج
نظريه ي چهارم: نظريه ي معتزله
نظريه ي پنجم: نظريه ي علماء اسلام اعم از شيعه و سني.
اما نظريه ي اول: کراميه جمعيتي بودند در قرن سوم که رئيس آنها ابن کرّام بوده است که در سال 255 فوت کرده است. او قائل بود که ايمان به تصديق زباني است هرچند قلبا مؤمن نباشد. او مي گفت که اگر کسي در زمان رسول خدا (ص) لسانا به خدا و رسالت او شهادت مي داد، رسول خدا (ص) از او قبول مي کرد.
اين استدلال بسيار نارسا است زيرا پيامبر اکرم (ص) اگر به لسان اکتفاء مي کرد براي اين بود که زبان از قلب، انسان کاشف است و الا اگر او مي دانست که شهادتين او صرفا زباني بوده و قلبا ايمان نياورده بود او را مؤمن نمي دانست کما خداوند در قرآن مي فرمايد: ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنينَ[6] البته کراميه اکنون منقرض شده اند و کسي از آنها باقي نيست.
اما نظريه ي دوم: اين نظريه متعلق به صفوان بن جهم است که متوفاي 127 مي باشد. نظريه ي او 180 درجه عکس نظريه ي ابن کرّام است و آن اينکه اگر کسي قلبا به خدا و رسولش ايمان داشته باشد ولي لسانا انکار کند، مؤمن است.
او در بيان دليل خود بر اين نظريه مي گويد: عمار، در دل قبول داشت که رسول خدا (ص) پيامبر خداست ولي وقتي تحت فشار قرار گرفت آن را (از روي تقيه) انکار کرد و با اين حال خداوند او را مؤمن شناخته است و حتي رسول خدا (ص) به او فرمود: اگر دوباره تو را تحت فشار گذاشتن باز همين کار را بکن.
جواب اين استدلال اين است تقيه، امري است استثنايي. در حال تقيه مي توان خلاف عقيده ي قلبي را اظهار کرد زيرا خداوند مي فرمايد: ﴿لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ في‏ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاة[7] بحث ما در حالت عادي و زماني است که تقيه اي در کار نيست. از اين رو رسول خدا (ص) به امير مؤمنان علي عليه السلام دستور داد با کفار بجنگد تا اينکه بگويند: لا اله الا الله.
خداوند در آيه اي ديگر در مورد آل فرعون مي فرمايد: ﴿وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوا[8] يعني فراعنه زبانا انکار کردند ولي قلبا يقين داشتند که خداوند حق است ولي خداوند آنها را در دريا غرق کرد. اگر ايمان قلبي کافي بود چرا خداوند آنها را در دريا غرق کرد.
نظريه ي سوم: خوارج که گروهي تندرو هستند معتقدند که ايمان قلبي، اعتراف زباني و عمل به احکام، اعم از واجبات و محرمات همه جزء عناصر سازنده ي ايمان هستند. بنا بر اين اگر کسي لسانا و قلبا ايمان داشته باشد ولي حتي اگر يک دروغ بگويد کافر محسوب مي شود. اين گروه عثمان را تکفير مي کردند زيرا مي گفتند: عثمان عملا بيت المال را ميان بستگانش تقسيم مي کرد و اين چون خلاف شرع است موجب کفر عثمان شده است. بنا بر اين اگر کسي در عمل، گناه کند و به واجبات عمل نکند اعمال گذشته اش باطل مي شود مگر اينکه توبه کند.
جواب اين استدلال اين است که عمل صالح، هرچند مهم است ولي مقوّم ايمان نيست زيرا رسول خدا (ص) زناکاري را رجم کرد و وقتي او مرد، بر جنازه ي او نماز خواند. اگر او کافر بود، رسول خدا (ص) بر جنازه ي او نماز نمي خواند. يا در جايي ديگر کسي در زمان رسول خدا (ص) دزدي کرد و دستش را قطع کردند ولي وقتي پدرش مرد، به او اجازه داد از پدرش ارث ببرد. اگر او کافر بود، از پدرش ارث نمي برد زيرا کافر از مسلمان ارث نمي برد.
حتي اگر نظريه ي خوارج صحيح باشد ديگر نبايد کسي مؤمن محسوب شود زيرا بجز معصوم کسي نيست که گناه نکند.
همچنين قول به اينکه به محض گناه، انسان کافر شود و بعد از توبه مؤمن شود به يک نوع بازيگري شباهت دارد تا قول صحيح. خداوند متعال نسبت به بندگانش دلسوز است و با يک گناه آنها را مانند فرعون، کافر مطلق نمي کند.
اين طائفه نيز منقرض شده اند و يک طائفه از آنها به نام اباضيه مانده اند که آنها هم در اين قول تجديد نظر کردند و گفتند مراد کفر ملي و شريعتي بلکه کفر نعمتي است يعني اين گروه نعمت خداوند را منکر شده و ناديده گرفته اند.
نظريه ي چهارم: نظريه ي معتزله همان نظريه ي خوارج است اما به شکل معتدل شده و آن اينکه قائل هستند. ايمان عبارت است از تصديق زباني و قلبي و اينکه عمل صالح انجام دهد. اما اگر کسي عمل صالح نداشت کافر مطلق نمي شود بلکه بين ايمان و کفر باقي مي ماند. بنا بر اين اگر کسي دروغ بگويد و يا دزدي کند او از دايره ي ايمان خارج مي شود ولي در دايره ي کفر نيز قرار نمي گيرد او در برزخي بين ايمان و کفر است.
اين استدلال غير صحيح است زيرا خداوند مي فرمايد: ﴿هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصير[9] بنا بر اين افراد بر دو دسته هستند يا مؤمن مي باشند و يا کافر.
نظريه ي پنجم: نظريه ي مشهور علماء شيعه و سني است و آن اينکه ايمان دو پايه بيشتر ندارد که عبارتند از ايمان قلبي و تصديق زباني. اگر کسي گناه کند، او از دايره ي ايمان بيرون نمي آيد بلکه فاسق و گنهکار است و حتي در دنيا و يا آخرت مجازات مي شود ولي همچنان مؤمن باقي مي ماند. دليل ما بر اين قول، سوره ي عصر است که خداوند مي فرمايد: ﴿و العصر إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي‏ خُسْر إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ[10] اين نشان مي دهد که عمل صالح غير از ايمان است و الا بر ايمان عطف نمي شد. ايمان، درخت است و عمل صالح ثمره ي آن درخت مي باشد.
ممکن است ما را متهم کنند و بگويند اين عقيده مانند عقيده ي مرجئه است. مرجئه عده اي بود در زمان امام صادق عليه السلام که قائل بودند که ايمان کافي است و عمل صالح اگر نباشد به ايمان ضرر نمي زند و قائل بودند: لا تضر مع الايمان المعصيه. اين همان چيزي است که عده اي مي گويند: آنچه مهم است اين است که قلب انسان پاک باشد و مازاد بر آن مهم نيست.
نقول: امام صادق عليه السلام در همان زمان به شيعيان خود خبر داد: بَادِرُوا أَوْلَادَكُمْ بِالْحَدِيثِ قَبْلَ أَنْ يَسْبِقَكُمْ إِلَيْهِمُ الْمُرْجِئَةُ[11] يعني قبل از اينکه مرجئه فرزندان شما را فاسد کنند به سراغ فرزندان خود برويد.
مرجئه قائل هستند که اصلا عمل، مهم نمي باشد ولي ما مي گوييم که عمل مهم مي باشد و اگر انساني عمل نداشته باشد مي تواند مؤمن باشد ولي جهنمي هم باشد. اين همان چيزي است که در قرآن مي خوانيم: ﴿إِلَّا أَصْحابَ الْيَمِينِ فِي جَنَّاتٍ يَتَساءَلُونَ عَنِ الْمُجْرِمِينَ ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِين‏[12] يعني دخول در جنهم به سبب نماز نخواندن و عدم دادن زکات به مسکين بوده است.
يا اينکه در جاي ديگر مي خوانيم: ﴿فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ وَ ما أَدْراكَ مَا الْعَقَبَةُ فَكُّ رَقَبَةٍ أَوْ إِطْعامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ يَتِيماً ذا مَقْرَبَةٍ أَوْ مِسْكِيناً ذا مَتْرَبَة[13] يعني او از گردنه نمي گذرد و تو چه مي داني آن گردنه چيست گذشتن از آن گردنه به آزاد کردن برده، يا اطعام در روز بيچارگي و گرسنگي است و آن اينکه بستگان يتيم يا فقير خاک نشين را اطعام نمايد.
ان قلت: در بعضي از روايات آمده است که انسان زناکار در حال زنا از حالت ايمان خارج مي شود هکذا دزد در حال دزدي.
قلت: ايمان داراي مراتب و درجات مي باشد. فردي که در حال قانون شکني است در درجه ي بالاي ايمان قرار ندارد ولي اين دليل نمي شود که درجه ي پائين ايمان را نيز نداشته باشد.
ان شاء الله در بحث بدي به سراغ متعلقات ايمان مي رويم و آن اينکه ايمان که تصديق است اين تصديق به چه چيزي تعلق گرفته است. وقتي اين بحث را مشخص کنيم واضح مي شود که اکثر کساني که در دنيا هستند و ادعاي ايمان دارند، مؤمن هستند. اما اين را نيز اضافه مي کنيم که مؤمن بودن با اهل نجات بودن متفاوت است و ممکن است کسي مؤمن باشد ولي در روز قيامت عقاب شود.
بنا بر اين اينکه وهابي ها و عده اي مانند ايشان تمامي افراد غير خودشان را تکفير مي کنند به اشتباه مي روند.


[1]حدید/سوره57، آیه20.
[2]عنکبوت/سوره29، آیه25.
[3]قریش/سوره106، آیه4.
[4]یوسف/سوره12، آیه17.
[5]بقره، آيه 285.
[6]بقره/سوره2، آیه8.
[7]آل عمران/سوره3، آیه28.
[8]نمل/سوره27، آیه14.
[9]تغابن/سوره64، آیه2.
[10]عصر/سوره103، آیه1.
[11]الاصول من الکافي، شيخ کليني، ج6، ص47، ط دار الکتب الاسلامية.
[12]مدثر/سوره74، آیه39.
[13]بلد/سوره90، آیه11.