درس کلام آیت الله سبحانی -

93/05/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: قرآن و ارزش انساني در راستاي تقريب مذاهب
کلام در مورد تقريب يا تکفير است يعني آيا اسلام براي تقريب بين مسلمانان آمده است و يا براي تکفير آمده است همان گونه که گروهي مانند وهابي ها پيدا شده اند که اسلام و دين را مختص خود بدانند و ديگران را تکفير کرده خون هاي آنها را بريزند.
البته مخفي نماند که تقريب به تذويب فرق دارد. تذويب به اين معنا است که تمامي مذاهب را ذوب در يک مذهب کنيم مثلا از شيعه و سني يک مذهب بسازيم. سخن در تذويب نيست زيرا امکان ندارد بتوان مذاهب متفاوت اسلامي را در يک مذهب خلاصه کرد. تقريب که امري است که عملي، به معناي نزديک کردن برادران مسلمان به يکديگر مي باشد و کم کردن فاصله ها و تقويت اخوت اسلامي و تکيه بر مشترکات است.
وهابي ها و يا سلفي ها قائل هستند که فقط خودشان مسلمان هستند و ما بقي کافر و ديگران يا بايد کشته شوند و يا توبه کنند.
ما مي خواهيم اين بحث را بر اساس آيات قران و سنت رسول خدا (ص) پيگيري کنيم.
به عنوان مقدمه به اين نکته اشاره مي کنيم که قرآن براي انسان چه ارزشي قائل شده است.
قرآن در درجه ي اول، انسان را خليفه ي الهي معرفي مي کند و مي فرمايد: ﴿وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً[1] تصور نشود که تنها آدم عليه السلام خليفة الله است بلکه انسان خليفه ي الهي است. خلافت حضرت آدم، به عنوان نماينده ي کل بشريت است.
اين آيه نشان مي دهد که انسان اگر بعدها به گناه آلوده نشود، گوهري است که مي تواند نماينده ي خداوند باشد.
دوم اينکه انسان، مسجود ملائکه است. هرچند آدم مسجود ملائکه بود نه کل انسان ها ولي آدم نماد و نماينده ي تمام انسان ها بود. سجود بر آدم، در واقع سجود بر کل بشر بود. خداوند در اين مورد مي فرمايد: ﴿وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ[2] خداوند ابتدا به تمام انسان ها مي فرمايد: ما همه ي شماها را خلق کرديم و همه ي شما را تصوير کرديم و بعد به ملائکه گفتيم که بر آدم سجده کنند. بنا بر اين سجده بر آدم بعد از تصوير کل بشريت بيان شده است بنا بر اين سجده بر آدم، در حکم سجده بر کل بشريت بود.
سومين ويژگي که خداوند در مورد انسان مي فرمايد اين است که فقط بشر بوده است که توانست امانت الهي را به دوش بکشد زيرا غير او قابليت اين کار را نداشتند و خداوند مي فرمايد: ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسان‏[3] چهارمين ويژگي اين است که آفرينش انسان نمايشگر غرض از خلقت است. آفرينش عالم به سبب غايتي بوده است و غايت آن خلقت انسان است يعني خلقت عالم براي اينکه لغو نباشد به انسان احتياج دارد و الا خلقت جهان لغو و عبث مي بود. خداوند در اين مورد مي فرمايد: ﴿وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً[4] لام در ﴿لِيَبْلُوَكُمْعلت و غايت براي خلق آسمان و زمين است به اين معنا که اين عالم با اين عظمت براي اين خلق شده است که انساني بيايد و در آزمايشگاه قرار بگيرد تا مشخص شود که کدام انسان عمل بهتري از خود ارائه مي دهد.
پنجمين ويژگي اين است که انسان به حدي ارزشمند است که آسمان به آن عظمت و خورشيد به آن بزرگي و ماه و ستاره ها توسط خداوند به تسخير انسان در آمده است ﴿وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ[5]
البته انسان درجاتي دارد ولي بشر في نفسه وجودي ارزشمند است.
ششمين ويژگي انسان اين است که خداوند تمامي افراد بشر را فطرتا خداجو و خداخواه خلق کرده است. ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّه‏[6] اين گرايش تا آخر عمر همراه انسان است ولي گاه اين گرايش توسط ماديات مخفي مي ماند ولي وقتي امر ماديات کنار رود، اين فطرت، خود را نشان مي دهد. مثلا وقتي انسان به خطر مي افتد اميدي در او شکل مي گيرد و احساس مي کند کسي هست که او را کمک کند.
هفتيم ويژگي اين است که بشر فطرتا، خيرخواه و خيرجو مي باشد و به اخلاق تمايل دارد. اخلاق در تمامي افراد بشر ريشه دارد به همين دليل تمامي افراد بشر در اقصي نقاط دنيا اذعان دارند که جواب نيکي به نيکي خوب است و جواب نيکي به بدي بد و ناپسند مي باشد.
اين ويژگي ها که از قرآن استفاده مي شود شاهدي عليه تکفيري ها است. زيرا آنها فقط به قرآن تمسک مي کنند و ما نيز با قرآن ثابت کرديم که بشر، في نفسه انسان ارزشمندي است.
حال نظري به روايت رسول خدا (ص) مي اندازيم:
مسلم در صحيح خود از رسول خدا (ص) روايت مي کند: إن الرفق ما وجد في شئ إلا زانه وما نزع من شئ إلا شانه؛ يعني رفق و نرمش و دوستي هرجا در چيزي يافت شود، موجب زينت مي شود و هر جا خشونت باشد آن چيز را معيوب مي کند و به شين و عيب مي کشاند.
مثلا براي هدايت جوان، بايد رفق به خرج دارد، حتي موقع اعتراض هم بايد رفق را فراموش نکرد. به همين دليل خداوند به رسول خدا (ص) دستور مي دهد که با مردم با نرمي رفتار کند و مي فرمايد: اگر او با مردم با نرمش برخورد نمي کرد مردم از اطراف او پراکنده مي شدند: ﴿فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ[7] در مقابل، هر جا رفق نباشد، عيب و عيب جويي و انتقاد بي ثمر جاي آن را مي گيرد.
در روايت است که بعد از فتح مکه، صفوان بن اميه که جنايتکار بود نزد رسول خدا (ص) آمد و عرض کرد که حاضرم اسلام را بپذيرم ولي با اين شرط که دو ماه در مورد اسلام تحقيق کنم. رسول خدا (ص) فرمود: به جاي دو ماه، چهار ماه مطالعه کن. اين همان رفق است که سرانجام موجب شده بود که فرد مزبور از ارادتمندان رسول خدا (ص) شود که در بعضي از جنگ ها غنيمت هاي بسياري را براي رسول خدا (ص) به همراه آورد.
آيا وهابي که خود را سلفي مي نامند و سَلَف به معناي تابع صحابه و صحابه تابع رسول خدا (ص) هستند، اعمالشان به پيامبر اکرم (ص) شباهت دارد؟
رسول خدا (ص) بعد از فتح مکه با افرادي مواجه شده بود که در سابق از جنايتکاران بودند که گاه بعدي از افراد مسلمانان را به دار مي آويختند. ولي بعد از فتح مکه هراسان بودند که رسول خدا (ص) با آنها چگونه رفتار مي کند و در نتيجه در مسجد الحرام جمع شدند و مي ترسيدند که رسول خدا (ص) اموال آنها را مصادره و زنان و فرزندان آنها را به عنوان کنيز به اسارت ببرد و خودشان را يا بکشد يا يا به عنوان برده با خود ببرد. ولي رسول خدا (ص) در عوض فرمود: درباره ي من چه فکر مي کنيد؟ همگي گفتند: ما تو را برادر بزرگواري مي دانيد. رسول خدا (ص) در جواب فرمود: انتم الطلقاء و همه آزاديد کما اينکه حضرت يوسف از گناه برادرانش گذشت.
در روايت ديگر مي خوانيم که رسول خدا (ص) تصميم داشت جمعيتي را براي جهاد اعزام کند به آنها مي فرمايد: سيروا باسم الله و استعينوا بالله و اغزوا علي ملة رسول الله (بر اساس شريعت رسول خدا (ص) جهاد کنيد) و لا تغدروا (هرگز حيله نکنيد و مردانه با دشمن مقابله کنيد) و لا تَغُلّوا (آنها را به زنجير نکشيد) و لا تمثّلوا (اعضاي آنها را قطع نکنيد.) و لا تقتلوا شيخا فانيا (پيران را نکشيد) و لا امرأة و لا صبيا و لا رهبانا (آنهايي که راهب هستند را نکشيد) و لا تقطعوا شجرا الا ما اضطررتم و لا تحرقوا النخل (درختان خرما را آتش نزنيد) و لا تغرقوه بالماء (به وسيله ي آب آنها را غرق نکنيد) و لا تقطعوا الشجرة المثمرة و لا تحرقوا زرعا و لا تعقروا من البهائم ما ياکل لحمه (دست و پاي چهارپايان مأکول را قطع نکنيد) و لا تمزجوا مياه العدو بالسم (آب دشمن را با سم قاطي نکنيد.)[8]
حال اين دستورات را با بمب گزاري هايي که توسط وهابي ها انجام مي شود مقايسه کنيم.
خداوند در قرآن مي فرمايد: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا[9] خداوند در اين آيه از کلمه ي حبل استفاده کرده است ولي در آيه ي ديگر مي فرمايد: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاكُمْ[10] وجه آن اين است که انساني که در چاه است اگر بخواهد نجات يابد بايد به ريسماني چنگ زند. مردم نيز بايد ريسمان الهي که وحدت است چنگ زنند. جمعيت متفرق همانند کساني هستند که در چاه افتاده اند ولي اگر از چاه تفرقه بيرون آيند نجات مي يابند.
اگر مسلمانان بخواهند ارزش خود را پيدا کنند بايد از راه تقريب که همان تفاهم و برادري و تکيه به مشترکات است اقدام کنند.
سؤال شده است که آدم به سبب اينکه در صلب خود انوار ائمه را داشته است مسجود ملائک قرار گرفته است.
جواب اين است که ما هم قبول داريم که چنين است ولي انسان في حد نفسه اين توانايي را دارد که به مقامات عاليه دست يابد. مقامات انسان متفاوت است و سجود ملائکه به سبب همين قابليت بوده است و کساني که به اين قابليت دست يافته اند.


[1]بقره/سوره2، آیه30.
[2]اعراف/سوره7، آیه11.
[3]احزاب/سوره33، آیه72.
[4]هود/سوره11، آیه7.
[5]نحل/سوره16، آیه12.
[6]روم/سوره30، آیه30.
[7]آل عمران/سوره3، آیه159.
[8]بحار الانوار، علامه مجلسي، ج19، ص177، ط بيروت.
[9]آل عمران/سوره3، آیه103.
[10]سوره حج، آيه 87.