درس کلام آیت الله سبحانی

92/06/12

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: آشنایی با مبانی فکری ابن تیمیه در مورد خداوند و انبیاء
 اگر بخواهیم مکتبی را بشناسیم باید با آثار و افکار آن مکتب آشنا شویم همانند درختی که برای شناخت آن به میوه ی آن مراجعه می شود که اگر میوه ی آن شیرین بود و یا تلخ از آن به ماهیت درخت منتقل می شویم.
 بر این اساس برای شناخت مکتب سَلَفی باید با پایه گذار آن که ابن تیمیه است آشنا شویم. عقائد او را از جهات مختلف بحث کردیم و گفتیم او معتقد به تجسم خداست و قائل است خداوند مکان و جهت دارد. اعتقاد به این موارد اعتقاد به خلاف ضروریات اسلام است.
 
 امروز به سراغ نظر او در مورد تکلم خداوند می رویم.
 گفتیم از نظر علماء اسلام، تکلم به دو گونه است اگر خداوند بخواهد با بنده ی خاصی سخن بگوید از سه طریق انجام می شود که عبارت است از وحی، وراء حجاب و ارسال رسول. ولی اگر بخواهد با همه ی بشر سخن بگوید، فعل او همان کلام اوست.
 حتی قرآن مجید نیز این نظریه را تأیید می کند و در مورد حضرت مسیح می فرماید: يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا في‏ دينِكُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى‏ مَرْيَمَ. [1]
 یعنی مسیح به صورت یک موجود خارجی عبارت از کلمه است. این به سبب آن است که کلمه از ضمیر انسان خبر می دهد. آفرینش حضرت مسیح هم که پدر نداشت حاکی از قدرت بی پایان خداوند است و از خداوند خبر می دهد.
 هکذا در آیات دیگر می خوانیم: وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ. [2] مراد از آیه ی فوق این است که عالم آفرینش چنان وسیع و گسترده است که اگر درخت ها قلم شوند و آب دریاها مرکب شوند و بخواهند تمام نکاتی که در آن است را منعکس کنند کفایت نمی کنند. خداوند علم آفرینش را کلمات خودش بیان فرموده است که از او خبر می دهد همانند کسی که تکلم می کند و ما فی الضمیر خود را آشکار می سازد.
 بنا بر این کلام صفت فعل خداوند است نه صفت ذات.
 
 نظر ابن تیمیه در مورد کلام خداوند: او قائل است کلام صفت ذات خداوند است همان طور که علم و قدرت صفت ذات است.
 اگر تکلم صفت ذات باشد یعنی قدیم است و لازمه ی آن این است که خداوند از ابتدا که خدا بوده است مدام تکلم کند. همان طور که از ابتدا عالم و قادر بوده است.
 بعد ابن تیمیه دیده است که کلام امری است متدرج و شیئا فشیئا حادث می شود بنا بر این قائل شد که اصل کلام قدیم است ولی افراد آن حادث می باشد.
 او در کتاب خود به نام منهاج السنة که در رد کلابی از علامه ی حلی است به نام منهاج الکرامة چنین می گوید: قول من یقول انه لم یزل متکلما اذا شاء بکلام یقول به و هو متکلم بصوت یسمع و ان نوع الکلام قدیم (چون صفت ذات است) و ان لم یجعل نفس الصوت المعین قدیما (افرادش حادث است) و هذا هو المقصود عن ائمة اهل الحدیث و السنة و من جملة السنة و اهل الجماعة، اهل الحدیث.
 عین همین کلام را برخی از حکماء در مورد انسان می گویند که نوع انسان قدیم است و افراد انسان حادث است.
 به هر حال صوت به این گونه ایجاد می شود که انسان دهان را باز می کند و سخن می گوید به گونه ای که در هوا امواجی ایجاد می شود که همان صدا می باشد. بنا بر این خداوند هم باید هنگام سخن گفتن چنین کند و امواجی را در هوا تولید کند.
 اگر چنین باشد و کلام جزء صفت ذات باشد پس ذات خداوند حادث است زیرا اگر چیزی جزئش حادث شد کل آن حادث می شود زیرا کل مرکب از همین جزء است. این چیزی است که احدی به آن قائل نشده است. با این حال، ابن تیمیه به دروغ این سخن را به علماء اسلام نسبت می دهد.
 برای شفاف شدن این مطلب کلامی از علماء اسلام می خوانیم:
 الامام الاسفرائینی که از علماء بزرگ اشاعره است در کتاب التفسیر فی الدین که کتاب مرجعی برای عقائد اشاعره است می گوید: انا نعلم ان کلام الله تعالی لیس بحرف و لا صوت لان الحرف و الصوت یلزمان جواز التقدم و التاخر و ذلک مستحیل علی القادر سبحانه.
 (البته اشاعره قائل به کلام نفسی هستند ولی آن وقتی تفسیر می شود نوعی به علم خداوند بر می گردد.)
 بر این اساس است که شهرستانی می گوید: زادت المشبّهة في الأخبار أكاذيب وضعوها ونسبوها إلى النبي صلى الله عليه و آله و سلم، وأكثرها مقتبسة من اليهود، فإنّ التشبيه فيهم طباع. [3]
 در کلام دیگری از ابن تیمیه در کتاب موافقة النقل مع العقل می گوید: قال السَلَف و الائمة ان الله لم یزل متکلما اذا شاء فقد اثبتوا انه لم یتجدد له کونه متکلما بل نفس تکلمه بمشیته قدیم و ان کان یتکلم شیئا بعد شئ فتعاقب الکلام لا یقتضی حدوث نوعه (یعنی اصل کلام قدیم است و فرد کلام حادث می باشد).
 به هر حال ابن تیمیه برای عقیده ی خود به یک روایت تمسک کرده است که بخاری در صحیح آن را نقل می کند:
 جابر بن عبد الله انصاری می گوید: شنیدم حدیثی نزد یکی از اصحاب پیامبر اکرم (ص) به نام عبد الله بن انیس موجود است. یک ماه سفر کردم تا به او برسم. بعد خدمتش رسیدم و آن حدیث را سؤال کردم. او گفت: از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: یحشر الله العباد فینادیهم بصوت یسمعه من بَعُد کما یسمعه من قَرُب انا الملک انا الدیان. [4]
 نقول:
 اولا: حتی بخاری که این حدیث را نقل می کند در ابتدایش می گوید: و یُذکر عن جابر عن عبد الله بن انیس. این نشان می دهد که او خود به این حدیث اعتماد نداشته است. این مانند آن است که بگویند: و قیل.
 ثانیا: عقائد را نمی توان با یک خبر واحد ثابت کرد. در اعتقادات باید به سراغ علم رفت. باید توجه داشت که بین احکام و عقائد این فرق است که در احکام به خبر واحد عمل می کنیم ولی در عقائد نه. علت آن این است که غرض در احکام عمل است. عمل کردن به علم احتیاج ندارد و همین مقدار که اطمینان حاصل شود کافی است ولی در عقائد باید اعتقاد و ایمان داشت و این با خبر واحد حاصل نمی شود. بر این اساس نمی توان کسی را به زور معتقد کرد زیرا در اعتقاد باید مبادی آن تکمیل شود و با زور نمی توان ایده ی کسی را تغییر داد.
 ثالثا: خبر فوق بر خلاف قرآن است زیرا اگر خداوند مانند ما صحبت و تکلم کند او مثل ما می شود و حال آنکه خداوند می فرماید: لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ء [5] رابعا: حدیث فوق به صورت دیگری هم نقل شده است. در نقلی که طَبَرانی نقل می کند آمده است: عن عبد الله بن انیس سمعت رسول الله یقول: یحشر الله العباد فینادی مناد انا الملک الدیان.
 
 در عبارت دیگری از ابن تیمیه که در رد جهمیه نوشته است می خوانیم که ایده ی آنها را رد می کند و می گوید: چرا می گوییم خداوند بر روی عرش ننشسته است او اگر بخواهد می تواند بر پشت پشه هم بنشیند چه رسد به عرش که وسعتش از آسمان و زمین وسیع تر است: انّ اللَّه لو شاء لاستقرّ على ظهر بعوضةٍ لاستقلَّت بهِ بقدرتهِ و لطف ربوبیته (یعنی به قدرت و لطفش پشه هم او را تحمل می کند.) فكيف على عرشٍ عظيم اکبر من السموات و الارض.
 بنا بر این او هم خدا را جسم می داند و هم قائل است که او بر روی عرش می نشیند. او خدایی که در قرآن می فرماید: ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ [6] را به قدری کوچک کرده است که بر پشت پشه جای می دهد.
 
 اکنون به عقیده ی دیگر او اشاره می کنیم: آیات متعددی گواهی می دهند که کفار در آتش خالد هستند از جمله:
 إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْكافِرينَ وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعيرا خالِدينَ فيها أَبَداً لا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَ لا نَصيراً. [7]
 نوع مسلمانان الا ابن قتیبه و بعضی از عرفاء قائل به خلود هستند. اما ابن قتیبه نه خلود را قبول دارد و نه آتش را دائمی می داند او در عبارتی می گوید: و المسند للطبرانی ذکر فیه انه ینبت فیها (در جهنم) الجیرجیر (نام درختی است بعد می گوید: وقتی در جهنم چنین گیاهی رشد می کند نباید آتشی وجود داشته باشد.
 نقول: اصلا معلوم نیست درخت مزبور چیست شاید یک نوع تناسب با آتش و عذاب جهنم داشته باشد. کما اینکه در قرآن مجید هم چنین چیزی آمده است که در مورد شجره ی زقوم می فرماید: إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ في‏ أَصْلِ الْجَحيمِ [8] مضافا بر اینکه خبر فوق واحد است و با آن نمی توان عقائد را ثابت کرد مخصوصا که مخالف آیات قرآن است که خلود را بارها مطرح کرده است.
 
 عقیده ی دیگر او این است که می گوید: خداوند بر عرش می نشیند و رسول خدا (ص) را به احترام در کنار خود قرار می دهد. سپس آیاتی از قرآن را برای قول خود شاهد می آورد. از جمله می گوید به آیه ی عَسى‏ أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً [9] تمسک می کند و آن را به این معنا می گیرد که رسول خدا (ص) در کنار خداوند قرار می گیرد.
 این در حالی است که در قرآن می خوانیم وقتی رسول خدا (ص) به سدرة المنتهی رسید دیگر بالاتر نرفت زیرا آنجا از مقام امکان بالاتر بود.
 
 عقیده ی دیگر او این است که نباید ذکر الله الله را تکرار کنیم بلکه باید آن را با چیز دیگری مثلا اکبر همراه کنیم و بعد بگوییم: فاما الاسم المفرد اعنی نفس الجلالة فلا یکون کلاما مفیدا عند احد من اهل الارض و لا اهل السماء و ان کان وحده کان معه غیره مضمرا.
 بنا بر این الله الله گفتن حرام است.
 نقول: این مخالف قرآن است زیرا خداوند می فرماید: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ في‏ خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ. [10] در این آیه نیامده است که بگویید الله اکبر. بنا بر این اینکه در مجالس قرآن بعد از شنیدن صدای تلاوت الله الله می گویند مخالف با ایده ی سعودی ها است و آن به سبب قول ابن قتیبه است.
 
 آنچه تا به حال مطرح کرده ایم در چهارچوب ایده ی او در مورد خداوند بوده است. اگر بخواهید سایر عقائد او را نیز بررسی کنیم بسیار به طول می انجامد. ما در این فرصتی که داریم به بخشی از عقیده ی او در مورد انبیاء و ائمه و اولیاء می پردازیم.
 از جمله او معتقد است که زیارت نبی جایز نیست همچنین شدّ رحال و دعا نیز جایز نیست.
 
 ما ابتدا به مسأله ی شدّ رحال می پردازیم:
 او با حدیثی استدلال می کند که شدّ رحال و سفر برای زیارت رسول خدا (ص) جایز نیست: لا تشدّ الرحال إلّا إلى ثلاثة مساجد: مسجدي هذا، ومسجد الحرام، ومسجد الأقصی [11]
 او با این حدیث استدلال می کند که کسانی که می خواهند برای زیارت رسول خدا به مسافرت بروند کار حرامی را مرتکب شده اند.
 نقول: برای استثناء به مستثنی و مستثنی منه احتیاج داریم. مثلا در ما جاء القوم الا زیدا. مستثنی منه (قوم) و مستثنی (زید) است.
 با این حال گاه مستثنی منه را ذکر نمی کنند و در اصطلاح به آن استثناء مفرغ می گویند. حدیث فوق هم از باب استثناء مفرغ است. اگر بگوییم مراد این است: لا تشد الرحال الی مکان من الامکنه الا الی ثلاثة مساجد. در این حال تمامی سفرهای تجاری، صله ی ارحام، تفریحی و غیره حرام می باشد و فقط باید به آن سه مکان سفر کرد.
 لابد باید مستثنی منه مسجد باشد یعنی: لا تشد الرحال الی مسجد من المساجد الا الی ثلاثة مساجد.
 اگر هم این باشد، دیگر ارتباطی به زیارت رسول خدا (ص) ندارد بلکه حدیث می گوید: کسی نباید برای رفتن به مسجدی مسافرت کند چون این کار، لغو است. مثلا اگر کسی در مشهد است او به مسجد جامع شهر مشهد دسترسی دارد چرا باید مسافرت کند و به مسجد جامع نیشابور رود؟ زیرا آن مسجد فضیلتی بر مسجد جامع مشهد ندارد. ولی آن سه مسجد برتری دارند. (حتی در روایات ما مسجد کوفه هم جزء مساجدی است که فضیلتش برتر است.)
 مضافا بر اینکه مسافرت مزبور کار لغو است نه اینکه حرام باشد.
 البته آنها احادیث بسیاری دیگری را نقل می کنند که روایت فوق از مهمترین آنها است. مثلا در روایاتی می خوانیم که به صورت امر می گوید: تشد الرحال الی ثلاثة مساجد. این روایات حتی مفهوم هم ندارند که به سراغ مساجد دیگر نروید.
 به هر حال ابن قتیبه با این کار مقام انبیاء و اولیاء را در حد یک انسان عادی پائین آورده است.
 


[1] نساء/سوره4، آیه171
[2] لقمان/سوره31، آیه27
[3] الملل و النحل، ج1، ص106.
[4] صحیح بخاری، ج8، ص194.
[5] شوری/سوره42، آیه11
[6] زمر/سوره39، آیه67
[7] سوره احزاب، آیات 64 و 65.
[8] صافات/سوره37، آیه64
[9] اسراء/سوره17، آیه79
[10] انعام/سوره6، آیه91
[11] صحيح مسلم، ج4، ص12.