درس کلام آیت الله سبحانی

92/06/10

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: آشنایی با مبانی فکری ابن تیمیه در مورد خداوند
 اگر بخواهیم مکتبی را بشناسیم باید با آثار و افکار آن مکتب آشنا شویم همانند درختی که برای شناخت آن به میوه ی آن مراجعه می شود که اگر میوه ی آن شیرین بود و یا تلخ از آن به ماهیت درخت منتقل می شویم.
 بر این اساس برای شناخت مکتب سَلَفی باید با پایه گذار آن که ابن تیمیه است آشنا شویم.
 در جلسه ی قبل در مورد عقیده ی ابن تیمیه در مورد تجسم خداوند بحث کردیم و گفتیم لوازم سخن او به معنای این است که او قائل به تجسم خداوند است. بعد گفتیم او قائل است خداوند مکان دارد، جهت دارد و حرکت می کند.
 امروز این نکته را بحث می کنیم که او قائل است که خداوند دارای مکان است. این بر خلاف عقیده ی مسلم علماء اسلام است.
 علمای کلام با سه دلیل ثابت می کنند خداوند دارای مکان نیست:
 دلیل اول: اگر خداوند دارای مکان باشد مسلما مکان یا باید قدیم باشد و یا حادث. یعنی آیا مکان از اول با خداوند بوده است یا نه. اگر از اول بوده باشد معنای آن این است که باید قائل به دو خدا و دو واجب الوجود شویم. اگر هم خدا از اول دارای مکان نبوده است و بعد به مکانی منتقل شده باشد لازمه اش این است که خداوند محل حوادث باشد یعنی از اول مکان نداشت و بعد دارای مکان شد. کسی که محل حوادث باشد نمی تواند قدیم باشد و خودش حادث است.
 دلیل دوم: خداوند غنی بالذات است و چنین موجودی معنا ندارد که دارای مکان باشد زیرا چنین موجودی به مکان احتیاج دارد و در نتیجه خداوند غنی نبوده بلکه باید فقیر باشد و حال آنکه خداوند در قرآن می فرماید: يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميد [1] دلیل سوم: کسی که مکان دارد در یک جهت است پس خداوند هم باید جهت داشته باشد. جهت داشتن برای خداوند محال است زیرا در این صورت محاط می شود و حال آنکه خداوند محیط است.
 
 امیر مؤمنان علی علیه السلام در نهج البلاغه خداوند را این گونه برای ما معرفی می کند و مکان را از او نفی می کند. می فرماید: لَا يَشْغَلُهُ شَأْنٌ وَ لَا يُغَيِّرُهُ زَمَانٌ وَ لَا يَحْوِيهِ مَكَان‏ [2] شاهد در فقره ی سوم کلام ایشان است.
 با این مقدمه عبارت ابن تیمیه را بیان می کنیم: او در کتاب مرآة السنة که کتاب رسمی اوست می گوید: و جمهور الخلق علی ان الله فوق الخلق و ان کان احدهم لا یلفظ بلفظ الجهة فهم یعتقدون بقدومهم و یقولون بالسنتهم ربهم فوق. [3]
 فوق برای خداوند هم مکان است و هم جهت و او به دروغ این را به عقیده ی همه ی مسلمان شیعه و سنی نسبت می دهد.
 
 ابن تیمیه در دلیل دوم خود مبنی بر اینکه خداوند مکان می گوید: در قرآن می خوانیم که فرعون به هامان گفت: فَأَوْقِدْ لي‏ يا هامانُ عَلَى الطِّينِ فَاجْعَلْ لي‏ صَرْحاً (برای من برجی درست کن) لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلى‏ إِلهِ مُوسى‏ [4]
 بعد در دلیل خود می گوید: فرعون از کجا می توانست متوجه شود که خدای موسی در آسمان است مگر اینکه این را از زبان موسی شنیده باشد.
 نقول: سستی این استدلال کاملا مشخص است. مضافا بر اینکه فرعون اعتقاد داشت که خداوند باید مرئی و قابل دیدن باشد و چون در این جهان نیست لابد باید در آسمان باشد. بنا بر این اینکه خداوند در آسمان است استدلال شخص فرعون بوده است و ارتباطی به موسی ندارد.
 همچنین اگر هم موسی گفته باشد که خداوند در بالا هست مرادش فوق معنوی بوده است نه فوق حسی.
 مخصوصا که برجی که ساخته می شود به هیچ وجه امکان ندارد به آسمانها سبعه دست یابد بنا بر این فرعون در مقام تمسخر بوده است و با یک کلام مسخره نمی شود یک جنبه ی علمی را ثابت کرد و قائل به این شد که خداوند مقام دارد.
 
 بعد ابن تیمیه به روایتی تمسک کرده است تا مدعای خود را ثابت کند. در این روایت می خوانیم فردی کنیزی خرید و خدمت رسول خدا (ص) آورد و تصمیم داشت او را آزاد کند. رسول خدا (ص) ابتدا فرمود: بگذار ببینم او مسلمان است یا نه. کنیز شهادتین را بر زبان جاری کرد بعد رسول خدا (ص) از او پرسید: خدا کجاست؟ کنیز گفت: در آسمان. بعد فرمود: من چه کسی هستم؟ کنیز گفت: تو رسول خدا هستی. سپس به مالک او فرمود: آزادش کن زیرا او مؤمنه است:
 قال للجارية: أين اللَّه؟ فقالت: في السماء، لم ينكر عليها بحضرة أصحابه كي لا يتوهموا أنّ الأمر على خلاف ما هي عليه، بل أقرّها و قال: أعتقها فإنّها مؤمنة [5]
 اهل سنت این حدیث را نقل می کنند و تفسیر صحیحی از آن ارائه می دهند.
 نقول:
 اولا: در این حدیث دروغی وجود دارد و آن اینکه اگر حالات رسول خدا (ص) را در زندگی مطالعه کنیم می بینیم ایشان به دو کلمه که شهادت به خدا و بر رسالت او بود اکتفاء می کرد. یک مورد هم مشاهده نمی شود که از کسانی که مسلمان می شدند سؤال کرده باشد خداوند کجاست. او از بزرگان قوم که مسلمان می شدند چنین سؤالی نمی فرمود چه رسد به اینکه از یک کنیز بپرسد. این نشان می دهد که مجسمه ها این حدیث را جعل کردند.
 ثانیا: این حدیث را دیگران هم نقل کرده اند از جمله مالک در موطّأ این حدیث را چنین نقل کرده است: ان رسول الله قال لها: أ تشهدین ان لا اله الا الله؟ فقالت: نعم. قال: أ تشهدین انی رسول الله؟ فقالت نعم. فقال: اعتقها فانها مؤمنه. [6]
 همچنین احمد در مسند نیز حدیث را چنین نقل می کند: جاء رجل من الانصار بامة سوداء فقال: یا رسول الله! ان علیّ رقبة مؤمنة فان کنت تری هذه مؤمنه فاعتقها. فقال لها رسول الله: أ تشهدین ان لا اله الا الله؟ قالت: نعم. قال: أ تشهدین انی رسول الله؟ قالت نعم. قال: تومنین بالبعث بعد الموت؟ قالت: نعم قال: اعتقها. [7]
 بنا بر این سخنی در این روایات از پرسش در مورد مکان خداوند نیست.
 
 اما بحث در تکلم خداوند:
 خداوند دو گونه تکلم دارد یکی تکلم با شخص است مانند تکلم با موسی، رسول خدا (ص) و غیره.
 دیگری تکلمی است که با همه ی افراد دنیا دارد.
 آنجا که بخواهد با شخص تکلم کند، خداوند به سه گونه تکلم می کند این همان چیزی است که در سوره ی شوری آمده است که خداوند می فرماید: وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكيمٌ [8]
 راه اول این است که از طریق وحی سخن بگوید. این همان القاء بر قلب است که خداوند مطلبی را بر قلب پیامبر القاء می کند. این نوع وحی نادر است و از عالی ترین مقام وحی به حساب می آید و به گونه ای است که بین خداوند و بشر حتی ملک هم فاصله نیست.
 راه دوم این است که از وراء حجاب سخن بگوید. مانند وحی به موسی که بین خداوند و موسی پرده ای به نام درخت و یا کوه وجود دارد. خداوند صدا را در درخت و یا کوه ایجاد می کند و موسی می شنود.
 راه سوم این است که رسولی را بفرستد تا کلام او را به فرد ابلاغ کند. مثلا جبرئیل را فرو می فرستد تا وحی را به رسولش منتقل کند همان گونه که خداوند می فرماید: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى‏ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ [9]
 اما اگر خداوند بخواهد با عموم مردم سخن بگوید از این سه راه استفاده نمی کند. در این مورد کلام او همان فعل اوست کما اینکه می فرماید: إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ [10] بنا بر این همه ی جهان کلام خداست و سخن او را می رساند وجه آن این است که کلام، آنچه در ضمیر انسان است را آشکار می کند. جهان هم با همه ی عظمت گواهی می دهد که معلول خالقی است که سمیع، بصیر، عالم، قادر و حکیم است.
 امیر مؤمنان علی علیه السلام می فرماید: ُ لِمَنْ أَرَادَ كَوْنَهُ كُنْ فَيَكُونُ لَا بِصَوْتٍ يَقْرَعُ (نه اینکه کلمه ی کن را تکلم کند که اگر چنین باشد سؤال مطرح می شود که این کلمه، خود مخلوق است و آن را هم باید با یک کلمه ی کن دیگر خلق کند و هکذا تسلسل لازم می آید.) وَ لَا بِنِدَاءٍ يُسْمَعُ وَ إِنَّمَا كَلَامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ أَنْشَأَهُ وَ مَثَّلَهُ لَمْ يَكُنْ مِنْ قَبْلِ ذَلِكَ كَائِنا. [11] بر این اساس تکلم از صفات ذات نیست بلکه از صفات فعل است.
 
 حال ببینیم عقیده ی ابن تیمیه در مورد کلام خداوند چیست ان شاء الله در جلسه ی بعد نظریه ی او را تبیین می کنیم. او کلام را از صفات ذات می داند و تالی فاسد های بسیاری بر آن بار می شود.
 
 از جلسه ی قبل سؤالاتی مطرح شده است از جمله اینکه ما ثابت کردیم خداوند حرکت ندارد. سؤال شده است که یکی از صفات خداوند این است که مرید می باشد و چیزهایی را اراده می کند. این خود موجب حرکت خواهد شد زیرا معنای اراده این است که چیزی در مرید نبود و بعد به شکل اراده ظاهر شد. این خود نوعی حرکت و موجب حدوث است.
 نقول: اراده از صفات فعل است نه از صفات ذات یعنی خداوند فعلی را بدون اینکه کسی بر او آن را تحمیل کند، ایجاد می کند. بله اگر اراده صفت ذات بود اشکال مزبور مطرح می شد. بله اصل اراده در خداوند و کیفیت آن برای ما روشن نیست ولی اراده های جزئی آن از صفات فعل است نه ذات.
 
 نکته ی دیگر این است که در قرآن هم که می خوانیم: الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏ [12] استواء به معنای نشستن نیست بلکه به معنای استیلاء است. شاهد آن هم این است که این عبارت با مشتقاتش هفت بار در مورد خداوند به کار رفته است و در همه ی موارد زمانی مطرح می شود که سخن از خلقت خداوند است به عنوان نمونه در سوره ی رعد می خوانیم: اللَّهُ الَّذي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْري لِأَجَلٍ مُسَمًّى يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ [13]
 حال اگر بگوییم خداوند آسمان و زمین و ماه و خورشید را خلق کرد و بعد بگوییم خداوند بر روی تخت نشست تناسب بین این دو از بین می رود. مراد این است که بعد از خلقت آنها، مدیریت آنها را به عهده گرفت و رتق و فتق آنها را به کس دیگری تفویض نکرد و رشته ی امور از دستش خارج نشد.
 


[1] فاطر/سوره35، آیه15
[2] نهج البلاغه، خطبه 178.
[3] مرآة السنة، ج2، ص642.
[4] قصص/سوره28، آیه38
[5] صحیح مسلم، ج2، ص71، طبع مصر.
[6] موطأ، ج1، ص145.
[7] مسند احمد، ج3، ص451.
[8] شوری/سوره42، آیه51
[9] سوره شعراء، آیات 193 و 194.
[10] یس/سوره36، آیه82
[11] نهج البلاغه، خطبه ی 186.
[12] طه/سوره20، آیه5
[13] رعد/سوره13، آیه2