درس کلام آیت الله سبحانی

92/06/09

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: عقائد باطل ابن تیمیه در مورد خداوند
 سخن در مورد سَلَفیه است. ان شاء الله بعدا توضیح می دهیم که آنها با وهابیت یکی هستند.
 اول کسی که بر سَلَف دعوت کرده است احمد بن تیمیه است. قبل از او کسی بر پیروی از ایشان دعوت نکرده است. ما ابتدا عقائد ابن تیمیه را بررسی می کنیم.
 احمد بن تیمیه در سال 662 هجری قمری در حرّان شام متولد شده است و در سال 728 در زندان شام از دنیا رفته است. تا سال 700 لغزشی از او شنیده نشد ولی بعد از آن مدت که در حدود چهل سال بود برای اولین بار دیده شد که در کلام و قلم او آثار لغزش نمودار شد و در اولین رساله ی او به نام الواسطیة این امر مشاهده شد. سپس اهل سنت کتاب های فراوانی در رد افکار او نوشتند. اگر این ردّیّه ها را جمع کنیم یک کتاب خانه ی بزرگی را تشکیل می دهد. افکار او موجب شد که بارها زندانی و آزاد شود و سرآخر در زندان از دنیا رفت. بنا بر این حتی علماء اهل سنت هم با او هماهنگ نیستند.
 اولین لغزش ابن تیمیه این بود که تلویحا قائل شده بود خداوند جسم دارد این در حالی است که اهل سنت قائلند خداوند جسم نیست و مکان ندارد و دارای جهت نیست و حرکت هم ندارد به عنوان نمونه در کتاب عقائد نسفیه که از کتب عقائد اهل سنت است و تدریس می شود می خوانیم: و المحدث للعالم هو الله تبارک و تعالی الواحد القدیم القادر الحی العلیم السمیع البصیر المرید لیس بعرض و لا جسم و لا جوهر و لا مصور و لا ممدود و لا معدود و لا متبعض و لا متنجز و لا مترکب و لا متناهی.
  فخر رازی نیز در کتاب تفسیر خود هنگامی که به تفسیر آیه ی لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ء [1] می رسد به صراحت بیان می کند که خداوند جسم ندارد. بعد کتاب هایی حدیثی که بعضا دلالت بر جسمیت خداوند می کنند را رد می کند و می گوید: مؤلفین آنها درک و عقل صحیحی ندارند.
 در کتاب صحیح ابن خُزَیمه که تألیف ابن خزیمه که جزء مجسمه است روایاتی ذکر شده است که دلالت بر جسمیت خداوند دارد و رازی می گوید او عقل سلیمی ندارد که این روایات را ذکر کرده است. این روایات هم غالبا روایات یهود است زیرا آنها بعد از اسلام (که به زور اسلام را قبول کردند) مانند کعب الاحبار و غیره این روایات را ذکر و جعل کرده اند.
 بنا بر این اجماع اهل سنت بر این است که خداوند جسم و عرض ندارد و حرکت و جهت هم در مورد خداوند معنا ندارد.
 با این حال احمد بن تیمیه دو گونه سخن دارد: گاه می گوید: در روایات و در قرآن نیامده است که خداوند جسم است یا نه. (این کلام تمایل به اعتقاد او به جسمیت خداوند دارد) بنا بر این چرا باید بگوییم خداوند جسم ندارد بلکه باید سکوت کنیم:
 اما ما ذکر من التجسیم و ذم المجسمه فهذا لا یعرف فی کلام احد من السَلَف و الائمه کما لا یعرف فی کلامهم ایضا القول بان الله جسم او لیس بجسم. [2]
 او با این عبارت عقل را کنار گذاشته است و به نص مراجعه می کند و با عبارت فوق زمینه را برای قول به جسمیت خداوند هموار می کند و می گوید: و اما اللفظ فبدعة نفیا و اثباتا (یعنین نفی جسمیت و اثبات آن هر دو بدعت است) فلیس فی الکتاب و لا السنة و لا قول احد من سَلَف الامة و ائمتها لفظ الجسم فی صفات الله تعالی لا نفیا و لا اثباتا.
 بعد اضافه می کند در عین حال خداوند این سه صفت را دارد: انه یشار الیه (زیرا هنگام دعا به او اشاره می کنیم و می گوییم: خدایا!) انه یُری فی الآخره و انه تقوم به الصفات. (یعنی علم و سایر صفات زائد بر ذات خداوند است و خداوند مرکب است.) فتکون مرکبا و ان له مکان و جهة لدلیل رفع الناس ایدیهم عند الدعاء الی الاعلی فالأله بهذا المعنی ثابت بصحیح المنقول و صریح المعقول.
 واضح است که فقط به جسم می توان اشاره کرد چون اگر چیزی مجرد باشد مثلا اراده و علم نمی توان به آن اشاره کرد.
 او سپس می گوید که اگر کسی که می گوید خداوند جسم دارد منظورش آن سه مطلب بالا باشد اشکالی ندارد.
 آیا چنین کسی می تواند یک عالم دینی مسلمان باشد؟
 آیه ی لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ء [3] این ایده را رد می کند. اگر قرار بود خداوند قابل اشاره باشد و یا در مکانی باشد می بایست میلیاردها مثل داشته باشد. آیه ی فوق از باب نکره در سیاق نفس است و افاده ی عموم می کند.
 علاوه بر آن در روایات ائمه ی اهل بیت به صراحت این ایده رد شده است. همچنین اگر خداوند دارای جهت و مکان باشد سؤال می کنیم مکان قدیم است یا حادث اگر قدیم باشد باید قائل به دو خدا باشیم و اگر حادث است می پرسیم خداوند قبل از خلق این مکان در کجا بود؛ قبل از آنکه مکانی بیافریند تا خودش در آن قرار بگیرد.
 یک بار در مسجد الحرام بودم و جمعی از من پرسیدند که ما قائل هستیم خداوند جسم است ولی نه مانند سایر اجسام.
 جواب آن روشن است زیرا جسم چیزی است که ابعاد سه گانه (طول، عرض و عمق) دارد ولی وقتی می گویید: مانند سایر اجسام نیست یعنی این ابعاد را ندارد و این تناقض است.
 خداوند جسم را در مورد بعضی از افراد به کار برده است کما اینکه می فرماید: وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ [4] یعنی کسی که طول و عرض و عمق دارد.
 به هر حال ابن تیمیه نه تنها قائل به جسم بودن خدا است بلکه خداوند را در آسمان ها نشانده است. او روایتی از رسول خدا (ص) نقل می کند که فرمود: انه سبحانه فوق سماواته علی عرشه علیّ علی خلقه. بعد می گوید عقیده ی من همین است. [5]
 یعنی خداوند سه صفت دارد: اولا بالای آسمان ها است ثانیا در آنجا عرش و تختی دارد که روی آن قرار گرفت و ثالثا: بر تمام مخلوقات برتری حسی دارد (نه برتری عقلی).
 آیا چنین خدایی می تواند جسم نداشته باشد؟
 امام علی علیه السلام در اول نهج البلاغه خداوند را به گونه ی دیگری معرفی می کند. این خطبه از معجزات علمی امیر مؤمنان علیه السلام می باشد. حضرت در ابتدای این خطبه می فرماید: مَا وَحَّدَهُ مَنْ كَيَّفَهُ وَ لَا حَقِيقَتَهُ أَصَابَ مَنْ مَثَّلَهُ وَ لَا إِيَّاهُ عَنَى مَنْ شَبَّهَهُ وَ لَا صَمَدَهُ مَنْ أَشَارَ إِلَيْهِ وَ تَوَهَّمَهُ. [6] حجاج، سعید بن جبیر را دستگیر کرد. حجاج به او گفت: ممکن است مهر علی را از دل بیرون ببری تا تو را نکشم. او گفت: حاضرم اما با یک شرط و آن اینکه بهتر از علی را به من نشان بده من هم چنین خواهم کرد.
 
 این تیمیه بعد از آنکه جسمیت را به معنای فوق برای خداوند ثابت کرد گفت: چنین خدایی دارای حرکت و نزول است. این بسبب آن است که در روایتی از رسول خدا (ص) دیده است که خداوند هر شب از آسمان بالا و از عرش به آسمان اول می آید و می گوید: آیا استغفار کننده و توبه کننده ای هست؟
 بعد می گوید: من عقائد خود را از روایات می گیرم و کاری به عقل ندارم.
 نقول: حرکت برای غایتی انجام می شود و این کار یا برای کسب کمال است یا برای از دست دادن کمال. مثلا درخت که حرکت می کند و از صورت نباتی به درختی کامل می رسد برای رسیدن به کمال است. گاه هم حرکت به سوی نقص است مانند درختی که برگهایش می ریزد و بعد خشک می شود. خداوند هم اگر بخواهد کمالی را به دست بیاورد پس الآن ناقص است و اگر به سمت نقص است که تالی فاسد آن بیشتر است.
 ابن بطوطة در همان زمان که ابن تیمیمه در دمشق بود به دمشق رفت. او از تونس یا مراکش سفر خود را آغاز کرد و شرق و غرب عالم را دیده و در سفرنامه ای منعکس کرده است. او می گوید: من روز جمعه در مسجد جامع دمشق حاضر بودم که مردی به نام احمد بن تیمیه بالای منبر رفت بعد می گوید: و فی عقله شیء (یعنی در عقل او گویا مشکلی بود) سپس اضافه می کند که او بالای منبر رفت و گفت: ان الله تبارک و تعالی ینزل فی آخر کل لیلة من عرشه الی السماء الدنیا و یقول: هل من تائب و هل من مستغفر او لا.
 یک نفر از پای منبر گفت: خداوند چگونه از بالا به پائین می آید. او یک پله از منبر پائین آمد و گفت: مانند همین.
 عبارت ابن بطوطه چنین است که از ابن تیمیه نقل می کند که گفت: ان الله ینزل الی سماء الدنیا کنزولی هذا و نزل درجة من درج المنبر فعارضه فقیه مالکی.
 بعد می گوید: عوام الناس طرفدار ابن تیمیه بودند و فقیه مالکی را از مسجد بیرون کردند.
 حال تطبیق کنید که خداوندی که از رگ گردن به ما نزدیک تر است چه نیازی دارد که پائین بیاید و به ما نزدیک تر شود.
 خداوند در قرآن در یک آیه می فرماید: وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ [7]
 و در آیه ی دیگری می فرماید: أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى‏ ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى‏ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا [8] خداوند در جای دیگر می فرماید: وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصير. [9] مضافا بر آن زمین همواره که دور خودش می گردد همچنان بخشی از آن روشن و بخش دیگر آن شب می شود مراد از ابن تیمیه که می گوید: خداوند هر شب به آسمان دنیا می آید لازمه اش این است که در هر نقطه ی زمین که هوا شب می شود خداوند پائین بیاید لازمه ی آن این است که خداوند باید در بیست و چهار ساعت به زمین بیاید و باز بالا برود.
 اشکال دیگر قول ابن تیمیه این است: خداوند که به آسمان زمین می آید برای این است که بشر بشنود و توبه و استغفار کند و الا لازم نبود که به زمین بیاید می توانست از همان بالا هم بگوید. حال که بشر صدای او را نمی شنود پس پائین آمدن او و تکرار آن عبارت لغو است. آیا خداوند کار لغو انجام می دهد؟
 
 همچنین ابن تیمیه می گوید: چون هنگام دعا دست را به سمت آسمان می بریم در واقع داریم به خدا اشاره می کنیم و در نتیجه خداوند مکان دارد و قابل اشاره کردن است.
 جواب این را امام صادق علیه السلام داده است و فرموده است این یک نوع تشبیه و بیان است و آن اینکه ما با این کار عظمت و رفعت خدا را بیان می کنیم نه اینکه بگوییم: خداوند در آسمان است. بلکه ما با این کار می گوییم: مقام خداوند بالاتر و مقام من پست تر است.
 ما در واقع با این کار عظمت معنوی را با عظمت جسمی تبیین می کنیم.
 
 به هر حال عقائد ابن تیمیه در موارد فوق خلاصه نمی شود بلکه او در مورد خداوند عقائد باطل دیگری هم دارد و او را مانند ما متکلم می داند.
 
 در رابطه با درس دیروز اشکال شده که گفتیم: که اهل سنت از رسول خدا (ص) نقل می کنند که فرمود: أصحابي كالنجوم بأيّهم اقتديتم اهتديتم [10]
 اشکال کردیم که همه ی نجوم برای هدایت نیستند بلکه بعضی موجب هدایت می شوند.
 اشکال شده است که خداوند در آیه ای از قرآن نسبت به همه ی نجوم می فرماید: وَ هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها في‏ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْر [11] جواب این است که اولا الف و لام در (النجوم) استغراق نیست که مراد همه ی نجوم باشد بلکه مراد نجومی خاص است که موجب هدایت می شود ولی در روایت فوق همه ی اصحاب به معنای نجوم معرفی شده اند.
 دیگر اینکه به هشام بن حکم نسبت داده اند که قائل به جسمیت خداوند بود. حق این است که این یک نوع تهمتی است که به او زده اند زیرا او در مقابل خصم حاضر جواب بود و بعضی تصمیم گرفتند او را تقدیح کنند.
 همچنین اگر چنین چیزی صحیح باشد این مربوط به زمانی است که هنوز خدمت امام صادق علیه السلام نرسیده بود.
 در قرآن هم که می خوانیم: الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏ [12] استواء به معنای نشستن نیست بلکه به معنای استیلاء است.
 


[1] شوری/سوره42، آیه11
[2] موافقة صحیح المنقول لصریح المعقول، ج1، ص100.
[3] شوری/سوره42، آیه11
[4] بقره/سوره2، آیه247
[5] مجموعة الرسائل الکبری، رساله ی نهم، ص407.
[6] نهج البلاغه، خطبه ی اول.
[7] سوره قاف، آیه 16.
[8] مجادله/سوره58، آیه7
[9] حدید/سوره57، آیه4
[10] جامع العلوم، ابن اثیر، ج8، ص556، حدیث6369.
[11] انعام/سوره6، آیه97
[12] طه/سوره20، آیه5