درس خارج فقه آیت الله سبحانی

97/01/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فقه القرآن

آیه مبارکه سوره مائده را از نظر مسح أرجل (پاها) خواندیم و عرض کردیم که این آیه مبارکه با مذهب شیعه کاملاً موافق است، اما با مذهب اهل سنت اصلاً تطابق ندارد ( هم قرائت نصبش و هم قرائت جرش ).

من مقداری روایات را از کتب اهل سنت جمع کرد‌ه‌ام که اصلاً پیغمبر اکرم (ص) و صحابه آنحضرت، و حضرت امیر المؤمنین (ع) پاها را مسح می‌کردند، البته روایت در این زمینه زیاد است، ولی من فقط ده تای آنها را آورد‌ه‌ام تا مطلب بهتر روشن شود که در زمان پیغمبر اکرم و حتی مدتی بعد از آن حضرت، مسئله مسح مطرح بوده است، یعنی همگی هنگام وضو گرفتن، پاهای خود را مسح می‌کردند، بعداً مسئله غسل بوجود آمده است.

پرسش

گاهی سوال می‌کنند با اینکه مسلمانان وضوی پیغمبر اکرم (ص) را دیده‌اند و باید هیچ اختلافی در این زمینه پیدا نمی‌کردند، و حال آنکه عملاً می‌بینیم که مسلمانان بر دو عقیده‌اند، گروهی پا ها را مسح می‌کنند و گروهی می‌شویند؟

پاسخ

پاسخ این پرسش را روایاتی که از طریق اهل سنت نقل شده می‌دهد، این روایاتی که می‌خوانیم حاکی از آن است که خودِ پیغمبر اکرم (ص) و صحابه و حتی عثمان هم پا ها را مسح می‌کردند، بعداً که مسئله اجتهاد پیش آمد، مسئله مسح را به مسئله غسل بر گردانده شد.

زمان پیدایش غَسل در وضو

ظاهراً مسئله غسل در وضو، از زمان حجاج شروع شده، چون حجاج می‌دید مردم هنگامی که به مسجد می‌آیند، پا های شان کثیف و آلوده است، از این رو گفت حتماً به جای اینکه هنگام وضو پاها را مسح می‌کنید، باید پا ها را بشویید و به مسجد بیایید، که در حقیقت غسل از آن زمان شروع شده است.

البته من تفصیل این مسئله را در کتاب:« الانصاف فی مسائل دام فیه الخلاف» نوشته‌ام.

مسح پاها در روایات اهل سنت

مسح الأرجل فی أحادیث النبیّ (ص)

قد عرفت أنّ القراءتین، سواء النصب أو الجَرّ تدلّان بوضوح علی وجوب المسح علی الأرجل، و هناک روایات متضافرة عن النبیّ (ص) تبلغ خمسة عشر (15) روایة کلّها تدلّ علی أنّ النّبیّ (ص) کان یمسح الأرجل، کما أنّ‌ هناک روایات عن الصحابة و التابعین تناهز أیضاً خمسة عشر أثراً[1] تدلّ علی أنّهم کانوا یمسحون علی الأرجل، و قد ذکرنا تلک النصوص فی کتابنا «الانصاف فی مسائل دام فیها الخلاف»، و لأجل أن لا یَخلُوَ کتابنا عن هذه الروایات، نأتی ببعض النصوص.

1: عن بسر بن سعید، قال: « أتی عثمان المقاعد فدعا بوضوء و تمضض و استنشق ثمّ غَسَلَ وجهه ثلاثاً، و یدیه ثلاثا ثلاثاً، ثمّ مَسَحَ برأسه و رِجلَیه ثلاثاً ثلاثاً، ثمّ‌ قال: رأیت رسول الله (ص) هکذا یتوضّأ، یا هؤلاء أکذاک؟ قالوا: نعم، لنفر من أصحاب رسول الله (ص )عنده»[2] . [3]

نه تنها عثمان پاهای خودش را مسح کرده، حتی گروهی که نزد او‌(عثمان) بودند و عثمان از آنها سوال کرد، جواب مثبت دادند و گفتند وضوی رسول خدا چنین بود که شما وضو گرفتید و در آن پاهای خود را مسح کردید.

2: عن حمران قال: « دعا عثمان بماء فتوضّأ ثمّ ضحک، ثمّ قال: ألا تسألونی ممّ أضحک؟ قالوا: یا أمیر المؤمنین ما أضحکک؟ قال: رأیت رسول الله (ص) توضّأ کما توضّأتُ، فتمضمض و استنشق و غسل وجهه ثلاثا و یدیه مرّتین و مسح برأسه و ظهر قدمیه»[4]

3: وفی مسند عبد الله بن زید المازنی: « أنّ النّبی (ص) توضّأ فغسل ثلاثاً و یدیه مرّتین و مسح رأسه و رجلیه مرّتین»[5]

4: عن أبی مطر قال: « بینما نحن جلوس مع علی (ع) فی المسجد، جاء رجل إلی علی (ع) و قال: أرنی وضوء رسول الله (ص) فدعا قنبر، فقال: ائتنی بکوز من ماء، فغسل یدیه و وجهه ثلاثاً، فأدخل بعض أصابعه فی فیه (دهانش) و استنشق ثلاثاً، وغسل ذراعیه ثلاثاً، و مسح رأسه واحدة و رجلیه إلی الکعبین، و لحیته تهطل‌ (تهطل، می‌چکید آب) علی صدره (سینه مبارکش) ، ثمّ حسا حسوةً بعد الوضوء،[6] ثمّ قال: أین السائل عن وضوء رسول الله (ص)، کذا کان وضوء رسول الله ص»[7] .

5: عن عبّاد بن نمیم، عن أبیه، قال: « رأیت رسول الله ص توضّأ و مسح بالماء علی لحیته و رجلیه»[8]

6: عن علیّ بن أبی طالب ع قال: « کنت أری أنّ باطن القدمین أحقّ بالمسح من ظاهرهما حتّی رأیت رسول الله (ص) یمسح ظاهرهما» [9]

7: عن رفاعه بن رافع أنّه سمع رسول الله ص یقول: « إنّها لا تتمّ صلاة لأحد حتّی یسبغ الوضوء کما أمره الله تعالی، یغسل وجهه و یدیه إلی المرفقین، و یمسح برأسه و رجلیه إلی الکعبین»[10]

8: ما روی عن عبد الله بن عمر، قال: « تخلّف النّبی ص فی سَفرَةٍ سافرناها، فأدرکنا و قد أرهقتنا الصلاة - وقت نماز نزدیک است - و نحن نتوضّأ فجعلنا نمسح علی أرجلنا، فنادی (ص) بأعلی صوته:« ویل للأعقاب – پاشنه‌ها- من النار مرّتین أو ثلاثاً»[11] .

آقایان اهل سنت با این روایت می‌گویند باید پا ها را شست، و حال آنکه این روایت دلیل بر عکس است، یعنی دلیل بر مسح است (نه دلیل بر غسل).

عجیب این است که یک روایت است که آنها (اهل سنت) می‌گویند دلالت بر غسل دارد، ولی من می‌گویم دلالت بر مسح دارد (نه بر غسل).

عبد الله بن عمر می‌گوید ما وضو می‌گرفتیم و پاها را مسح می‌ کردیم، یک مرتبه دیدیم که رسول خدا (ص) فریاد کرد: وای بر شما از این پاها از آتش دوزخ، آنها می‌گویند چون پا ها را مسح می‌کردند، پیغمبر اکرم تهدید کرد و فرمود: « ویل للأعقاب من النار»، و حال آنکه حضرت که می‌فرماید: « ویل»، چون پاهای آنها نجس بوده، غالباً برهنه راه می‌رفتند، حضرت می‌فرماید بر پای نجس اگر مسح بکنید،‌این مسح فایده ندارد.

این روایت دلیل بر بطلان مسح نیست، بلکه دلیل بر مسح است، چون مسح آنها، مسح صحیحی نبوده، ولذا حضرت فرموده: «ویل للأعقاب من النار».

اما دقت کنید که عبد الله بن عمر، سالهای زیادی در اسلام با پیغمبر اکرم (ص) بوده و تا آن زمان پاها را مسح می‌کرد، آیا می‌شود که عبد الله بن عمر سالیان درازی در میان پیغمبر باشد، پا‌هایش را مسح کند و حال آنکه واجب غسل باشد؟!

معلوم می‌شود که واجب همان مسح بوده، اصلاً این روایت حاکی از آن است این دو نفر که از صحابه‌اند ، ‌مدت‌ها پای خود را مسح می‌کردند ولذا پیغمبر اکرم (ص) هم که دید و نفرین کرد، بخاطر آلودگی و کثیفی پا بوده نه بخاطر مسح کردن پا ها.

ثمّ إنّه ربّما یستدلّ القائل بالغَسلِ بهذه الروایة بأنّ النّبی (ص) حذّر الماسحین علی الأرجل بقوله (ص): « ویل للأعقاب من النار»

یلاحظ علیه: أنّ النّبی (ص) حذّر هؤلاء لأنّ أعقابهم کانت نجسةً غیر صالحة للمسح، فأمرهم بأن یُطَهِّرُوا الأعقاب أوّلاً، ثمّ یمسحوا علی الأرجل، فلم یکن التحذیر لأجل المسح علی الأرجل، بل لأجل کون الممسوح غیر صالح له.

ثمّ إنّ‌ الروایة علی خلاف قول الخصم أدلّ، فإنّها تدلّ علی أنّ عبد الله بن عمر و أمثاله کانوا یمسحون إلی ذلک الیوم.

عبد الله بن عمر اعرابی نبود، شب و روز با پیغمبر بود، آیا می‌شود مسح کند و حال آنکه پیغمبر اکرم (ص) غسل می‌کرده است؟!

9: عن أبی الأشعری أنّة قال لقومه: «اجتمعوا أُصلّی بکم صلاة رسول الله ص، فلمّا اجتمعوا قال: هل فیکم أحد غیرکم؟ قالوا: لا، إلّا ابن أخت لنا، قال: ابن أخت القوم منهم، فدعا بِجَفنَةٍ [12] فیها ماء، فتوضّأ و مضمض و استنشق، و غسله وجهه ثلاثاً ثلاثاً، و مسح برأسه و ظهر قدمیه، ثمّ صلّی بهم فکبّر بهم ثنتین و عشرین تکبیرة»[13]

ازابی مالک اشعری نقل شده که او دستور داد که اقوام و بستگانش جمع بشوند تا با آنها نماز رسول خدا را بخوانم، هنگامی بستگان و اقوامش همگی جمع شدند، گفت:‌ آیا در این خانه آدم بیگانه نیست؟ گفتند: نه، همه ما از بستگان هستیم، فقط یکنفر خواهر زاده است، گفت: خواهر زاده هم از ماست، گفت او را هم بیاورید تا من وضوی رسول الله (ص) را برای شما بگویم، معلوم می‌شود که زمان حجاج اصرار می‌کردند که پا ها را بشویند و مردم هم از ترس پاها را می‌شستند، این آدم (ابی مالک اشعری) مخفیانه به نزدیک ترین افراد فامیل می‌گفته: وضوی پیغمبر اکرم (ص) مسح بوده نه غسل.

10: عن عبّاد بن تمیم المازنی، عن أبیه أنّه قال: « رأیت رسول الله ص یتوضّأ و یمسح الماء علی رجلیه»[14]

تلک عشرة کاملة نکتفی بها، و من أراد الوقوف علی الجمیع، فعلیه الرجوع إلی کتابنا «الإنصاف فی مسائل دام فیها الخلاف»

آقایان اگر بخواهند بقیه روایات را ببینند، کتاب «الانصاف فی مسائل دام فیها الخلاف» را مطالعه کنند، من این کتاب را به یکی از علمای مکه فرستادم که تا حدی با من آشنا شده بود، بعداً در جوابش برای من نامه نوشت و در آن نامه این جمله نوشته شده بود: «ذلک کتاب کُتِبَ بِمَدادِ الانصاف» یعنی این کتابی که شما نوشته‌اید، با مداد و قلم انصاف نوشته‌اید.

ألی هنا تمّ الکلام فی الموضع الأوّل، و هو تبیین وجه القراءتین و ما یتبعه من وجوب المسح أو الغسل.

إنّما الکلام فی الموضع الثانی و هو: ما هو المراد من الکعب؟

ما هو المراد من الکعب؟

بحث دیگر این است که مراد از کعب که در آیه مبارکه به صورت تثنیه (کعبین) آمده، چیست؟

اقوال مسئله

در اینجا چهار قول است:

الف؛ قول اول این است که مراد از «کعب» ‌همان برآمدگی و برجستگی پا می‌باشد که به آن «معقد الشراک» می‌گویند،« شِراک» به بند کفش می‌گویند، چون سابقاً کفش‌ها بند داشته، خصوصاً کفش‌های عرب‌ها که بند شان از جلد و پوست بوده است.

ب؛ قول دوم این است که «کعب» بین برآمدگی و مفصل را می‌گویند، که در واقع سبب باز و بسته شدن پا می‌شود.

ج؛ قول سوم - که غالباً اهل سنت به آن قائلند- کعب عبارت است از:« العظمان الناتئان فی جانبی الرجل»، ناتئ، یعنی برجسته ودارای ارتفاع و برآمدگی.

د؛ قول چهارم، یک چیزی است که فقط اهل «فن» آن را می‌فهمد، گفته‌اند:« کعب» بین ساق و بین پا که ساق به پا متصل می‌شود، یک برآمدگی در داخل پا است و به آن برآمدگی داخل پا ساق می‌گویند.

قول چهارمی را باید از محل بحث بیرون کنیم. چرا؟ چون قرآن کریم می‌فرماید:« کعب» کعب برای ارتفاع است و حال آن طبق این قول (قول چهارم) کعب ارتفاع ندارد، چون ‌می‌گویند یک استخوانی است بین ساق و بین پا، یعنی آنجا که این ساق به این پا متصل می‌شود، یک استخوانی در آنجا وجود دارد که به آن کعب می‌گویند.

این قول، خیلی سست و بی پایه می‌باشد. چرا؟ اولاً، قرآن برای تشریح نیامده، مخاطبین قرآن اهل تشریح نیستند تا به چنین استخوانی پی ببرند، این استخوان را فقط شیخ الرئیس و اهل تشریح می‌فهمند.

بنابراین، قول چهارم مورد اعتبار علما نیست، که می‌گویند استخوانی است بین ساق و بین پا که این دوتا را بهم متصل می کند.

پس وقتی قول چهارم از محل بحث خارج شد، باقی می‌ماند سه قول دیگر.

ما چه گفتیم؟ ما گفتیم: «کعب» به برآمدگی و برجستگی پا می‌گویند، اتفاقاً نصفِ از اهل لغت،‌ کعب را همان معنی می‌کنند که ما گفتیم. ‌چرا؟ چون کعب به معنای ارتفاع است، آقایان اگر توجه بفرمایند: قرآن کریم وقتی زنان را تعریف می‌کند، به آنان کعاباً می‌گویند،‌ چون یک نوع برآمدگی به وسیله پستان‌ها در سینه شان به وجود آمده است.

«علی ای حال» کعاب به معنای برآمدگی و برجستگی است، به زنان هم که می‌گویند دارای کعاب هستند، یعنی سینه‌های شان برآمدگی دارد، قهراً استخوان پا هم (که به آن کعب می‌گویند) برآمدگی دارد.

اما قول دوم که می‌گویند:«کعب» عبارت است از بین برآمدگی و بین مفصل، دلیل برایش نداریم، ولی اگر کسی احتیاطاً کمی تا مفصل بالا ببرد، مشکلی نداریم، اما هیچ دلیلی بر قول دوم نیست، باید کعاباً باشد، مرتفعاً باشد، برآمدگی داشته باشد و حال آنکه بین کعب و مفصل برآمدگی ندارد.

اما قول سوم که بیشتر «اهل سنت»‌ آن را قائلند، می‌گویند:« العظمان الناتئان فی جانبی الرجل»، اتفاقاً اصمعی می‌گوید، اینها کعاب نیستند،‌اینها «مِنجَمان» هستند ، یعنی در لغت عرب به اینها کعاب نمی‌گویند، بلکه به آنها «ِمنجَمان» می‌گویند، منجم و منجمان.

ائمه اهل بیت (علیهم السلام) کعاب را به همان «معقد الشراک» معنی کرده‌اند، کلمه «شِراک» به معنای بندِ کفش، و کلمه «معقد» جای بستن بند کفش.

خلاصه ظاهر آیه مبارک با نظر ما (شیعه) مطابق است، منتها اگر کسی احتیاط کند و مسح را تا مفصل ادامه بدهد، مشکلی ندارد، یا ناتئان را هم مسح کند، باز هم مانعی ندارد، اما آنکه می‌شود به آن فتوا داد، همان کعاب است.

أقول: إنّ الکعب یُطلَقُ علی معان أربعة:

1:‌ العظم المرتفع فی ظهر القدم الواقع فیما بین المفصل و المِشط.

«مِشط» یعنی انگشتان پا، البته کلمه «مِشط» در اصل به معنای شانه است و چون انگشتان پا حالت شانه را دارد ولذا به آن مشط می‌گویند.

2: المفصل بین الساق والقدم، و هو خیرة صاحب القاموس، قال: الکعب کلّ مفصل للعظام و یعبّر عنه بمعقد الشراک.

3: العظمان النائتان فی جانبی الرجل.

4: عظم مستدیر مثل کعب البقر و الغنم موضوع تحت عظم الساق، حیث یکون مفصل الساق و القدم، و هو قول محمد بن الحسن الشیبانی و کان الأصمعی یختار هذا القول و یقول: الطرفان النائتان یُسمّیان المِنجَمین. هکذا رواه القفّال فی تفسیره.

این قول چهارمی درست نیست، چون قرآن نیامده که با زبان اهل تشریح سخن بگوید، همه ما اطلاع نداشتیم که بین ساق و بین پا یکدانه استخوانی است مانند استخوان بقر و غنم، باید معنی کاملاً ظاهر باشد، چون این آیه مبارکه، آیه تعلیمی است و در آیه تعلیمی معنی ندارد که یک چیزی بگویند که نه دیده می‌شود و نه شنیده.

أمّا الوجه الرابع، فهو بعید عن الاعتبار، لأنّ‌ الکعب عبارة عن الارتفاع و منه، جاریة کاعب، إذا نتأ ثدیاها و منه الکعب لکل ما له ارتفاع.

و نظیره القول الثانی، إذ لیس فیه أیّ ارتفاع و بما أنّ الآیة تتضمّن تکلیفاً لکلّ مسلم، نتیجته التوضّوء لکلّ صلاته، فیجب أن یکون التعبیر واضح الدلالة مُبَیَّنَ المراد بحیث لا یحتاج فَهمُ المراد منه إلی دقّة علمیة لا یقف علیها إلّا الأوحدی.

فتعیّن أن یکون المراد من الکعب أحد الوجهین:

الأوّل: قبّة‌ القدم، لأنّ الکعب – کما مرّ – عبارة عن الارتفاع و منه جاریة کاعب إذا نَتَأَ ثَدیاها، و منه الکعب لکلّ ما له ارتفاع، و قد تضافرت الروایات عن أئمّة أهل البیت‌( ع) بأنّة قُبّةُ القدم، و قد نقل فی الجواهر عن عبید الرؤساء أنّه ألّف کتاباً فی الکعب و فسّره بظهر القدم الواقع بین المفصل و المِشطِ، و هو لغویّ بارز، و هذا القول هو المشهور بین أصحابنا، و هو المتعیّن لکونه مرویّاً عن أحد الثقلین.

الثانی: ما علیه فقهاء السنّة و هو: أنّ الکعبین هما العظمان الناتئان فی جانبی الساق، و لکن یُبَعِّدُهُ ما مرّ أنّهما یقال لهما: المِنجَمان.

و من أراد الاحتیاط فلیجمع بین الوجهین.

بحث ما در باره وضو تمام شد، اما آیه مبارکه هنوز تمام نشده، چون تا کنون فقط بخشی از آیه را خواندیم، اما بخش‌های دیگر آیه مبارکه باقی مانده که در جلسه آینده بحث خواهیم نمود.

 


[1] فرق روایت با اثر، اگر از معصوم نقل کنند، به آن روایت و حدیث می‌گویند، اما اگر کلام غیر معصوم را نقل کنند، به آن أثر می‌گویند (نه ر وایت).
[2] مسند أحمد، ج1، ص109، ح489.
[3] مسند أحمد مخرجا، أحمد بن حنبل، ج1، ص522.
[4] کنزل العمال، ج9، ص436، ح26922.
[5] کنزل العمال، ج9، ص436، ح26922.
[6] حسا، خوردن را می‌گوید، نه تنها حضرت وضو گرفت، بلکه مقداری از آب وضو را هم میل کرد.
[7] کنزل العمال، ج9، ص448، ح26908.
[8] کنزل العمال، ج9، ص429، ح26822.
[9] مسند أحمد مخرجا، أحمد بن حنبل، ج2، ص139.
[10] سنن ابن ماجه، ج1، ص156، ح460.
[11] صحیح بخاری، ج1، ص30، باب من رفع صوته بالعلم من کتاب العلم، ح1.
[12] جفنه، به کاسه و ظرف بزرگ می‌گویند.
[13] مسند أحمد، ج5، ص342.
[14] صحیح ابن خزیمه، ج1، 101.