درس خارج فقه آیت الله سبحانی

97/01/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فقه القرآن

همانطور که قبلاً بیان گردید، بحث ما راجع به «فقه القرآن» است و نیز گفته شد که ما مسئله را به صورت موضوعی دنبال می‌کنیم، نخستین آیه‌ای که در این زمینه مورد بررسی قرار می‌دهیم، آیه وضو،‌غسل و تیمم است.

لازم به ذکر است که این آیه مبارکه در دوجا تکرار شده، یکی در سوره مائده، و دیگری در سوره نساء، و چون این آیه مبارکه در سوره مائده به صورت جامع تر و مختصرتر آمده ولذا آن را جلو انداختیم، قرآن کریم در این آیه مبارکه سه مطلب را بیان کرده است:

الف-احکام وضو.

ب-احکام غسل.

ج-احکام تیمم.

ماهیت وضو چیست؟

ماهیت و حقیقت وضو را چهار چیز تشکیل می‌دهد:

1: غَسلُ الوجوه، کما یقول سبحانه تعالی: «فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ»

2: غَسلُ الأیدی، کما یقول سبحانه تعالی: «وَأَيدِيكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ»

3: مَسحُ الرأس، کما یقول سبحانه تعالی:« وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ»

4:و مَسحُ الأَرجُلِ إلی الکعبین، کما یقول سبحانه و تعالی:« وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَينِ»‌

و ما تا کنون از میان آن چهار چیز، فقط اولی (غسل الوجوه) را خواندیم و بحث ما راجع به دومی - که «غَسلُ الأیدی» باشد – باقی ماند و به اتمام نرسید، ولذا جا دارد که آن را نیز مورد تجزیه و تحلیل قرار داده و به اتمام برسانیم، راجع به دومی هم گفتیم که ما در آیه مبارکه احتیاج نداریم بر اینکه حرف « إلی» را در «وَأَيدِيكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ» به معنی «مع» بگیریم، بلکه حرف « إلی» به همان معنای خودش می‌باشد، ولی عرض کردیم آن چیزی که احتیاج به بیان دارد، تعیین حدّ مغسول است ( نه ‌کیفیت شستن و غَسل)، یعنی کیفیت غسل احتیاج به بیان ندارد چون کیفیت غسل یک امر عرفی است، (تعیین) حد مغسول احتیاج به بیان دارد و این که چه مقدار از دست شسته بشود، بنابراین، حتی اگر حرف «الی» به معنی خودش (تا) هم باشد مقصود ما حاصل است، البته بعضی‌ها می‌گویند به معنای «مع» است و با دو آیه هم استدلال می‌کنند، ولی حتی در آن دو آیه نیز «إلی» به معنی خودش است ﴿ وَلَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَى أَمْوَالِكُمْ ﴾ [1]

ولی «أکل» متضمن معنی ضمّ است « وَلَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَهُمْ – منضمّاً - إِلَى أَمْوَالِكُمْ»، همچنین در آن آیه دیگر که می‌گوید:

﴿ مَنْ أَنْصَارِي إِلَى اللَّهِ﴾[2] . آنجا نیز معنی متقرب را دارد، یعنی « مَنْ أَنْصَارِي- متقرّباً - إِلَى اللَّهِ».

بنابراین، ما این دو مؤید و کمک را قبول نداریم، بلکه « إلی» حتی در این دو آیه مبارکه نیز به معنی خودش است. عمده دلیل این است که بگوییم «ما یحتاج إلی البیان» مغسول است، اما کیفیت غسل واضح و روشن است، و عرفاً‌ نیز هر موقع بگویند دستت را تا مرفق بشور،‌همین معنی فهمیده می‌شود.

آیا شستن مرفق و آرنج (غایت) لازم است یا نه؟

آنگاه این بحث پیش می‌آید که آیا شستن و غَسلِ خودِ غایت (مرفق)[3] لازم است یا نه؟ آقایان می‌گویند من باب مقدمه علمیه لازم است شسته بشود، ولی ما می‌گوییم حتما باید شسته شود، ‌اما نه از باب مقدمه علمیه، بلکه دلالت لفظی دارد. چرا؟‌ا کسانی که در مبحث اصول ما بوده باشند، ما وقتی به غایت رسیدیم - یعنی در مبحث عام و خاص- گفتیم هر کجا که «غایت» ضد ما قبل باشد، آنجا داخل نیست، ‌مانند: ﴿ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَى اللَّيلِ﴾[4] . لیل و شب از جنس نهار روز نیست.

اما آنجا غایت ضد ماقبل نباشد، قطعاً داخل است، و چون در اینجا مغایر نیست، قطعاً غایت (مرفق) داخل است، اما نه از باب مقدمه علمیه، بلکه «من باب دلالة اللفظیة» شستن مرفق هم لازم است، البته بالاترش از باب مقدمه علمیه است، اما خود مرفق دلالت لفظی دارد.

کیفیت مسح سر

بحث دیگر اینکه کیفیت مسح سر چگونه است، آیا حتما باید از بالا به پایین انجام بگیرد یا ازطرف پایین به بالا هم می‌شود مسح کرد؟

دیدگاه صاحب عروة الوثقی

مرحوم سید در «عروة الوثقی» از خودش روشنفکری به خرج داده می‌فرماید فرق نمی‌کند، یعنی هم می‌شود از بالا به پایین انجام داد و هم بالعکس.

نظریه استاد سبحانی

ولی ما این فرمایش سید را قبول نداریم، بلکه تابع عرف هستیم،‌عرف در اینجا اطلاق گیری نمی‌کنند، اگر بگویند سرت را مسح کن، معنایش این است که از بالا به طرف پایین مسح کن، مثلاً به کسی بگویند: فلانی، دست به سرت بکش، حتماً او از بالا به سوی پایین می‌کشد، دلالت عرفیه این است که مسح باید از بالا به سمت پایین باشد، نه از پایین به طرف بالا.

وضو طهارت است، نه رمز

نکته ؛ آقایان خیال می‌کنند که وضو رمز است، و حال آنکه رمز نیست، بلکه طهارت است، حال که وضو طهارت است (نه مرز)، باید چه مقدار را مسح کنیم؟ باید « ‌مُقَدَّمُ الرأس» را مسح کنیم، چون در این زمینه روایت داریم، عرب‌ها به « مُقَدَّمُ الرأس» ناصیه می‌گویند، کلمه « ناصیه» به معنای « مقدمّ الرأس» است ( نه به معنای پیشانی)، «ناصیه» فوق پیشانی را می‌گویند، باید مُقَدَّمُ الرأس را مسح کنند، چه رقم مسح کند؟ أقلاً باید سه انگشتی مسح کنند، یعنی احتیاط لازم، و بلکه بالاتر زا احتیاط لازم این است که سه انگشتی مسح کنند، روایت می‌گوید باید «مقدم الرأس» را مسح کنند، ناصیه و «مقدمّ الرأس» را نمی‌شود با یک بند انگشت مسح کرد.

البته جناب شافعی می‌گوید یک بند انگشت هم کافی است، ولی ما مقلد ایشان نیستیم، مقدم الرأس باید یکنوع استیعاب پیدا بکند.

بنابراین، اگر آقایان وضوی شان یک انگشتی بوده، خب، بر گذشته‌ها صلوات، اما بعد از این که وضو می‌گیرند، ‌باید مقدم الرأس را استیعاب کنید، یعنی با سه انگشت استیعاب کنید، ولذا بعضی احتیاط می‌کنند که سه انگشتی باشد، من کلمه سه انگشتی را به کار نمی‌برم، لا اقل بگویند:« مَسَحَ رَأسَهُ»، به یک بند انگشت نمی‌گویند:« مَسَحَ رَأسَهُ».

مطلب دیگر اینکه: اگر آیه مبارکه این گونه بود:« إِمسَح رَأسَکَ» ‌باید همه سر را مسح می‌کردیم، اما اگر بگوید: «فامسح بالرأس»، یعنی اگر حرف « باء» را بیاورد، امام صادق (ع) می‌فرماید این معنایش مسح بعض الرأس است (نه مسح تمام سر)، اگر بگوید:« امسح رأسک» باید اکثرش را مسح کند، اما اگر بگوید:« امسح بالرأس» این حرف « باء» باید برای خودش معنی داشته باشد.

گفتار اهل سنت در مورد حرف «باء»

سنی‌ها غالباً می‌گویند حرف« باء» برای الصاق است، یعنی الصاق الماسح بالممسوح.

ما در جواب آنها می‌گوییم: این مطلب، نیاز به گفتن ندارد، چون کسی که می‌خواهد مسح کند، الصاق الماسح بالممسوح قهراً صورت می‌گیرد، همه می‌دانند آنچه در جوی می‌رود آب است، الصاق در جایی است که معلوم نشود، مانند مررت بزید، یعنی از کنارش رد شدم، ‌آنجا می‌رساند که مرور گاهی طولانی است و گاهی با فاصله است و گاهی بی فاصله، اگر واقعاً حرف «باء» در اینجا معنی ندارد، چرا گفت:« فامسحوا برؤوسکم»؟ پس حتما معنی دارد، چون اگر بگوید:« امسح رأسک» همه سر را باید مسح کند، ‌اما اگر بگوید:« امسح برأسک»، یعنی بعضی سر را مسح کن، این معنی دارد،‌ امام صادق ع در جواب زراره که می‌پرسد: من أین علمت أنّ المسح ببعض الرأس؟ حضرت در جواب می‌فرماید:« لمکان الباء»، حضرت امیر المؤمنین و امام صادق (ع) هردو عربیّ صمیم و قرشیّ، ولذا فهم آنان برای حجت است، شما فهم یک عرب جاهلی را برای ما حجت می‌دانید، اما کسانی که در مهد عربی قریشی بزرگ شده‌اند، آیا گفتار آنان برای ما حجت نیست؟!! منهای اینک امام معصوم و دور از هر اشتباه و خطا می‌باشند، یعنی حتی اگر این جهت را هم در نظر نگیریم، اما عربیّ قرشیّ صمیمی، و در متن عربیت نشو و نمو کرده‌اند، آیا گفتار آنان نباید برای ما حجت باشد؟!!

آنچه به سیبویه نسبت داده شده

از جناب سیبویه نقل شده که حرف « باء» برای تبعیض نیامده است.

ما در مقام جواب از این نسبت می‌گوییم:

اولاً، «إذا دار الأمر» که قول سیبویه را بگیریم، یا قول امام صادق ع، اخذ به گفتار ‌کدام یکی نزدیک به صواب است، یا عین صواب است؟ قطعاً گفتار امام صادق ( ع ) نزدیک به صواب، بلکه عین صواب است، چون امام صادق ( ع) اهل لسان است، ‌اما جناب سیویه اهل لسان نیست، مسلّماً قول اهل لسان بر غیر اهل لسان مقدم است‌( منهای مسئله عصمت و امام بودنش).

ثانیاً، بالفرض قبول کنیم که حرف « باء» به معنای بعض نیست، اما هیکل جمله که می‌گوید:« فامسحوا برؤوسکم» نقش حرف «باء» در اینجا چیست؟ حتماً باید یک معنی داشته باشد، اگر بگویید: «باء» برای الصاق است، در جواب می‌گوییم: این مطلب خیلی روشن است ولذا نیاز به گفتن ندارد، چون همه می‌دانند آنچه در جوی می‌رود آب است، پس ناچاریم که بگوییم مسح همه سر لازم نیست، بلکه مسح بعض سر کافی است.

البته آنها به رخ ما می‌کشند که سیبویه گفته که در لغت عرب حرف «باء» به معنی تبعیض نیامده است.

ما این گفتار را، از دو نظر رد می‌کنیم و می‌گوییم: اولاً، امام صادق (ع) اهل لسان است، اما جناب سیبویه اهل لسان نیست.

ثانیاً، هرچند ما نگوییم که حرف «باء» به معنی بعض است، اما مجموع جمله و هیکل جمله می‌رساند که حتما باید «باء» معنی داشته باشد و آن معنی قطعاً بعض است و غیر از آن (بعض) معنی دیگر ندارد.

ثمّ إنّه یقع الکلام فی دخول المرفق فی الحکم، أی وجوب الغسل، أولا؟ و الظاهر، الأوّل، و هو الدخول، إذ من المعروف – کما هو المنقول عن بعض علماء اللغة کسیبویه و غیره – أنّ ما بعد «إلی» إن کان من نوع ماقبلها، دخل فی الحدّ، و إلّا فلا یدخل، و علی هذا تدخل المرافق فیما یجب غَسلُه لأنّها من الید، بخلاف قوله: «ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَى اللَّيلِ»، لأنّ اللیل لیس من جنس الیوم (النهار) حتّی یجب صومه.

و أمّا الثالث: و هو مسح الرؤوس کما فی قوله تعالی: « وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ» و المسح هو إمرار الید علی الشیء، و سمّی المسیح مسیحاً لأنّه کان یمسح علی الناس و یشفیهم بإذن الله تبارک و تعالی، و یقابله الغَسلُ، إذ یکفی فی المسح إمرار الید بما فیها من النداوة، و أمّا الغَسلُ فلا یطلق إلّا بعد إسالة الماء علی الشیء، و بالمقارنة یُعلَمُ أنّ الواجب فی الوجه و الیدین هو الغسل،‌أی إسالة الماء علیهما و أمّا المسح فیکفی إمرار الید، و من المعلوم بأنّ المتوضّئ بعد ما فرغ من غَسلِ الیدین، ففی یده نداوة الماء یمسح بها الرأس، فیکفی مسح جزء من الرأس. و علیه الشافعیة أیضاً. و سیأتی أنّه المنصوص فی روایات أئمة أهل بیت (علیهم السلام).

و یدلّ علی ما ذکرنا ( کفایة جزء من الرأس) أنّ الفعل متعدّ بنفسه، و یستعمل علی وجهین، تارة یقال: مسحت الشیء، و أخری یقول: مسحت به – فرقش این است که در اولی استیعاب است، ‌اما در دومی استیعاب نیست - فالأوّل ظاهر فی الاستیعاب دون الثانی، فإقرانه بالباء لا بدّ أن یکون لنکتة، فأکثر المفسّرین (من أهل السنّة) علی أنّ الباء للالصاق، بمعنی أنّ‌حرکة العضو الماسح مُلصَقاً بالممسوح، مع أنّ الإلصاق مفهوم من تعلّق المسح بالرأس، فلا ملزم لذکر «الباء» بمعنی الالصاق، غیر أنّ المروی عن أئمة أهل البیت (ع) أنّ الباء لبیان کفایة بعض الرأس و الرِّجلَین، فحینما سأل زرارة أبا جعفر الباقر (ع) و قال: من أین علمت أنّ المسح ببعض الرأس و بعض الرجلین؟ فقال (ع):« لمکان الباء» و بما أنّ الروایة لا تخلو من فائدة فی تفسیر الآیة، نأت بها علی وجه التفصیل :

مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي‌ جَعْفَرٍ (ع): « أَلَا تُخْبِرُنِي مِنْ أَيْنَ عَلِمْتَ وَ قُلْتَ أَنَّ الْمَسْحَ بِبَعْضِ الرَّأْسِ وَ بَعْضِ الرِّجْلَيْنِ فَضَحِكَ فَقَالَ يَا زُرَارَةُ قَالَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص- وَ نَزَلَ بِهِ الْكِتَابُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ - فَعَرَفْنَا أَنَّ الْوَجْهَ كُلَّهُ يَنْبَغِي أَنْ يُغْسَلَ ثُمَّ قَالَ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ - فَوَصَلَ الْيَدَيْنِ إِلَى الْمِرْفَقَيْنِ بِالْوَجْهِ فَعَرَفْنَا أَنَّهُ يَنْبَغِي لَهُمَا أَنْ يُغْسَلَا إِلَى الْمِرْفَقَيْنِ ثُمَّ فَصَلَ بَيْنَ الْكَلَامِ فَقَالَ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ- فَعَرَفْنَا حِينَ قَالَ بِرُءُوسِكُمْ أَنَّ الْمَسْحَ بِبَعْضِ الرَّأْسِ لِمَكَانِ الْبَاءِ ثُمَّ وَصَلَ الرِّجْلَيْنِ بِالرَّأْسِ كَمَا وَصَلَ الْيَدَيْنِ بِالْوَجْهِ فَقَالَ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ - فَعَرَفْنَا حِينَ وَصَلَهُمَا بِالرَّأْسِ أَنَّ الْمَسْحَ عَلَى بَعْضِهِمَا - ثُمَّ فَسَّرَ ذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِلنَّاسِ فَضَيَّعُوهُ‌ »[5] .

از جناب سیبویه نقل کرده‌اند که ایشان منکر این است که حرف « باء» در لغت عرب به معنی بعض باشد، البته من در «الکتاب» ندیدم،‌ ولی از ایشان نقل می‌کنند.

ما عرض کردیم که امام صادق (ع) با قطع نظر از امام بودن و معصوم بودنش، عربی صمیم و خالص است، اما جناب سیبویه عجمی و اهل شیراز و فارس است، «إذا دار الأمر» به اینکه حرف کدام شان مقدم است، بدون شک حرف عربی صمیم مقدم است.

ثانیاً، هرچند ‌ما نگوییم:‌» الباء وضح للبعض»، اما مجموع این جمله وهیکل این جمله، باید یک معنی داشته باشد، و الا همان مسح را می‌گفت، این حرف جر را برای چه آورده؟ از این رو ناچارید که بگویید: معنی، معنی بعض است.

و علی ذلک، فکفایة المسح ببعض الرأس مقتضی الإطلاق أوّلاً، و مقتضی وجود الباء ثانیاً، و أمّا کیفیة المسح علی الرأس، فالآیة ساکتة عنها. چرا؟ «وَ لَسْتُ أُوصِيكُمْ بِالدُّنْيَا فَإِنَّكُمْ بِهَا مُسْتَوْصَوْنَ وَ عَلَيْهَا حَرِيصُونَ وَ بِهَا مُسْتَمْسِكُون‌» چون نیاز به گفتن ندارد، کیفیت مسح را انسان خودش می‌فهمد، ‌یعنی از بالا به سمت پایین مسح می‌کنند، چون مسئله واضح وروشن می‌باشد ولذا در قرآن نیامده است.

فالمتبع ما هو المألوف بین الناس، و ما فی «العروة الوثقی» من قوله: فی مسح الرأس، لا فرق بین أن یکون طولاً، أو عرضاً أو منحرفاً، لا یخلو عن بُعدٍ. و أمّا ما هو البعض الذی یجزی مسحه، فقد تضافرت الروایات عن أئمة أهل بیت (ع) أنّ المراد به مقدّم الرأس، فقد جاء فی کتاب الوسائل، ‌وجوب المسح علی مقدّم الرأس، کما فی قولهم:« یمسح علی مقدّم رأسه»

ثمّ إنّ الواجب هو مسح بشرة الرأس أو الشعر غیر الخارج عن محاذاة الرأس، و أمّا الخارج عن محاذاتها کالضفیرة، فلا یجزی.

بحث دیگر این است که: آیا بر بشره مسح کند یا اگر بر موی سر هم مسح کند کافی است؟ معلوم است که همه بشر‌ها و انسان‌ها سر شان را نمی‌تراشیدند، پس باید سر را مسح کنن،د خواه بر بشره باشد یا بر موی سر (سواء کان علی البشره أم علی الشعر) البته به گونه‌ای باشد که موی طبیعی باشد، از حالت طبیعی بیرون نیاید.

فلا فرق بین المسح علی البشرة و بین المسح علی الشعر، چون گفتیم خصوصاً در عربستان که هوا گرم است، غالب مردم دارای مو بودند، یعنی سر را نمی‌تراشیدند، فقط درحج موی سر را می‌تراشیدند (تمّ الکلام فی الأمر الثالث).

قبل گفتیم که ما در این آیه مبارکه چند مطلب را مورد بحث قرار می‌دهیم،‌ سه مطلب را بحث کردیم، اما مطلب چهارم که باقی مانده، محرکة الآراء بین شیعه و سنی است، آن چیزی که در واقع بیت القصید است، همان چهارمی است، «بیت القصید» کدام است؟ شاعر یک قصیده و شعری را گفته است، بهترین شعر در آن قصیده را می‌گویند بیت القصید، «بیت القصید» در مورد بحث ما، جمله: « وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَينِ» است، یعنی( منصوباً و مجروراً) فتوای شیعه و فتوای اهل سنت در اینجا متفاوت است.


[1] نساء/سوره4، آیه2.
[2] آل عمران/سوره3، آیه52.
[3] خواه مرفق را به معنای همین مجتمع بگیریم، یا به معنی حلقه وصل بگیریم که دو تا استخوان را در یک نقطه به همدیگر متصل کرده است.
[4] بقره/سوره2، آیه187.
[5] وسائل الشيعة، شیخ حر عاملی، ج1، ص412، من أبواب الوضوء، ب23، ح1، ط آل البیت.