درس خارج فقه آیت الله سبحانی
96/10/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تشریح ابدان محترمه
همان گونه که قبلاً متذکر شدم، باید در مساله تشریح در هفت محور سخن گفت، «علی الظاهر» سه محور را مفصّلاً بحث کردیم،الآن وارد محور چهارم میشویم و آن اینکه: اگر کسی وصیت کند که بعد از مرگ من، جنازهام را برای تشریح تحویل فلان بیمارستان بدهید تا دانشجویان رشته طب، تشریح کنند، آیا این وصیت نافذ است یا نافذ نیست؟
دیدگاه بعضیها نسبت به محور چهارمبرخی میگویند این وصیت نافذ نیست، همانطور که اگر انسانی در حال حیات خودش بگوید دست مرا ببرید یا فلان عضو مرا قطع کنید، هر گز حرفش نافذ نیست. چرا؟ چون انسان یک چنین سلطهای بر بدن و جان خودش ندارد که بگوید من راضی هستم بر اینکه دست مرا قطع کنید.
جوابجواب این اشکال واضح و روشن است، زیرا فرق است بین مقیس و «مقیس علیه» اگر کسی بگوید دست مرا ببرید و من به این کار راضی هستم، این کار جنایت بر بدن من است و من مالک بدن خود نیستم، بر خلاف جایی که وصیت کند و بگوید بعد از مرگ، بدن مرا تحویل فلان تشریحگاه بدهید تا دانشجویان علم پزشکی از آن استفاده کنند و جامعه را از مرگ نجات بدهند، این قسم را نمیشود با قسم اول قیاس کرد، چون اولی کار شیطانی است که در حال حیات بگوید دست مرا ببرید، اما دومی کار عقلایی و کار رحمانی است.
دیدگاه استاد سبحانیبه نظرمن، طبق آن شرائطی که عرض کردم، یعنی اینکه بدن کافری وجود ندارد و از طرفی هم تشریح متوقف است که بدن میّت مسلمانی تشریح شود، با چنین شرائطی وصیت نافذ است.
پس اگر بدن کافری در کار نیست و پزشکی هم بستگی دارد که بدن مسلمانی تشریح شود، با چنین شرائطی وصیت نافذ است، نه در هر شرائطی، و الا اگر با وجود بدن میت کافر، بعید است که این وصیت نافذ باشد، در آن جایی که تشریح بدن مسلمان جایز است، این آدم اگر وصیت کند، وصیتش مانعی ندارد.
پس فرق است بین وصیت به تشریح، و بین اینکه بگوید دست مرا در حال حیات ببرید و قطع کنید.
المحور الرابع: لو أوصی رجل ولیّه بأن یدفع بدنه لأجل التشریح
إذا أوصی الرجل إلی دفع بدنه لمن یتعاطی أمر التشریح، فهل الوصیة نافذة أو لا؟
ربّما یقال: لا أثر لهذه الوصیة، نظیر ما لو أوصی هو فی قید الحیاة، بقطع الید.
یلاحظ علیه: بأنّه قیاس مع الفارق،، فإنّ المقیس علیه جنایة علی صاحب الید، و لا ینقلب عنها بإذنه، بخلاف المورد فإنّ الإیصاء لأجل رفع المحذور أوّلاً حیث إنّ التشریح بلا إذن حرام و انتفاع المتعلمین من التشریح ثانیاً.
نعم، إنّما یکون نافذاً إذا انحصر التشریح ببدن الموصی و إلّا فمع وجود غیره، لا تصل النوبة إلیه.
محور پنجممحور پنجم این است که (بالفرض) بدن و جنازه را در بیمارستان و یا در محل علمی برای تشریح بردند و پزشکان هم شروع کردند بر اینکه چشم او را در بیاورند، قلبش او را در بیاورند و هکذا سایر اعضایش را، دیه این با چه کسی است؟
دیدگاه حضرت امام (ره) نسبت به محور پنجمحضرت امام میفرماید اگر تشریح فقط برای آموزش باشد، یعنی فقط میخواهند تشریح را یاد بگیرند، کما اینکه سابقاً علما تشریح را یاد میگرفتند، اگر هدف از تشریح فقط آموزش است، قهراً آنکس که تشریح میکند باید دیه را بپردازد.
اما اگر هدف از تشریح، آموزش تنها نیست، بلکه تشریح مقدمه طبابت است، میفرماید بعید نیست که بگوییم اصلاً در اینجا دیهای در کار نیست. چرا؟ لأنّ جواز التشریح یلازم عدم الدیة.
اشکال استاد سبحانی بر گفتار حضرت امام (ره)ولی در فرمایش امام جای بحث است، آنچه را که اول فرمود،علی العین و الرأس، یعنی اگر جوانی است که فقط میخواهد تشریح را یاد بگیرد و بس، این جوان باید دیه را بپردازد، اما اگر« تشریح» مقدمه باشد،حضرت امام میفرماید چون جایز است، پس جوازش ملازم با عدم دیه است.
ما به ایشان عرض میکنیم که آن گونه نیست که شما میفرمایید، بلکه «جواز» اعم از عدم دیه است. چرا؟ به جهت اینکه در عام المجاعة برای انسان جایز است که مال مردم بخورد یا دزدی کند، اما بعداً باید عوضش را بپردازد، جواز تکلیفی، ملازم با عدم ضمان نیست، « مانحن فیه» بالاتر از عام المجاعه نیست، در عام المجاعه جواز است، اما در عین حال ضمان هم در کار میباشد.
المحور الخامس: حکم الدیة
لا شکّ أنّ التشریح لا ینفکّ عن تفریق الأعضاء بعضها عن بعض و شرحها کما یشرح اللحوم، فربما یقال بوجوب التعلّق الدیة علی من یقوم بالتشریح، قال السیّد الأستاذ (ره): « لا إشکال فی وجوب الدیة إذا کان التشریح لمجردّ التعلّم، و أمّا فی مورد الضرورة و التوقف المتقدّم، فلا یبعد السقوط علی إشکال»[1] .
ما ذکره (ره) من اللزوم الدیة علی مجرد التعلّم من دون أن یکون مقدمة لتعلّم الطبّ و انقاذ المجتمع من الأمراض، حقّ لا مریة فیه، إنّما الکلام فیما إذا کان التشریح لغایة تعلّم الطب و القیام بمعالجة المرضی، فلم یستبعد السیّد الإمام (ره) سقوط الدیة، لأنّ الإذن فی العمل یلازم سقوط الدیة.
فإن قلت:- که جواز ملازم با عدم ضمان نیست، به دلیل اینکه در عام المجاعة جواز اکل مال غیر بدون اذن واجازه غیر است، اما به دنبالش ضمان است - ما ذکرت من أنّ الإذن فی التصرّف یلازم سقوط التبعة، أمر غیر تامّ، فإنّ الإنسان مأذون فی عام المخمصة أن یسرق مال الغیر ضامناً لقیمته، فلیکن المقام من هذا القبیل.
قلت: فرق است بین مقیس و مقیس علیه، در آنجا من مالی را میدزدم و سرقت میکنم، مالی که قیمت دارد، ولی در اینجا من عضوی را تشریح میکنم،«عضو» قیمت ندارد،مالیت عرفی، مال مال است، اما دست انسان قیمت به معنای معنوی دارد، اما قیمت سوقی و بازاری ندارد، یک چنین فرقی بگذاریم و کلام امام (ره) را تکمیل کنیم و بگوییم حضرت امام (ره) که می فرماید در اینجا ضمان نیست، این قابل قیاس با عام المجاعة نیست، چون در آنجا تصرف در مال غیر است، اما در اینجا یتصرف فی جسم الغیر و بدن الغیر، البته بدن غیر، قیمت معنوی ندارد، اما متاعی نیست که بشود آن را در بازار عرضه کرد و فروخت.
قلت: الفرق بین المقیس و المقیس علیه واضح، فإنّ المقیس علیه مال من الأموال، و الإذن فی التصرّف فیه لا یلازم عدم ضمان قیمته، بخلاف المقام فإنّ الأعضاء لا تعدّ مالاً، و الموضوع فیه الجنایة، و المفروض عدم صدقها (جنایت) علی أنّک عرفت من جواز فتح بطن أمّ الجنین لإخراجه حیّاً، أو لإنقاذ الأمّ إذا کان میّتاً و لم یرد فیها شیء من لزوم الدیة، و لو کانت واجبة لکان اللازم بیانه.
بنابراین، کلام حضرت امام (ره) را تکمیل کردیم و از اشکال جواب دادیم و گفتیم نباید اینجا را به عام المخمصه قیاس کنید، در آنجا مالی را سرقت میکنند، اما در اینجا مال نیست، یعنی دست انسان،مال نیست، اگر دیه هم دارد، دیه بخاطر جنایت است، و این عمل من، جنایت نیست.
نظریه دیگر، نظریه دیگر این است که دیه را باید حکومت اسلامی بدهد، چون حکومت اسلامی وظیفه دارد که برای بهداشت و سلامت مردم هزینه کند و در اینجا هم سلامت جامعه اسلامی بستگی به تشریح دارد و لذا باید هزینه و دیه تشریح او (حکومت اسلامی) بپردازد،بعید نست که ما این قول و نظریه را انتخاب کنیم، چرا؟ جمعاً بین الحقّین، هم حق میّت و هم حق این طرف (یعنی تشریح کنندگان).
و هناک احتمال آخر و هو وجوب الدیة علی الحکومة الإسلامیة، لأنّ الضرورة الاجتماعیة ألجأت الطبیب إلی التشریح فعمله هذا و ما بعده عمل لصالح المجتمع الّذی برأسه الحاکم الإسلامی.
محور ششممحور ششم، شکی نیست کسانی که میخواهند در مجاری ادرار متخصّص بشوند، در زمان ما مجاری ادرار خودش یک رشته خاصی است، خصوصاً که سن انسان بالا برود، مبتلا به مرض پروستاد میشود ولذا این آدم ناچار است که به مجاری ادرار آشنا بشود، قهراً به مجاری ادرار دست میزنند و آنجا را نگاه میکنند، یا لا اقل با دستکش دست میزنند، و اگر دست هم نزنند، قطعاً نگاه میکنند، اینکه توسط آیینه نگاه کنند و کار کنند، ممکن نیست، منتها چون مقام ضرورت است، از این رو، اشکال ندارد.
المحور السادس: حکم مماسّة عورة المیّت
إنّ التشریح لا ینفکّ عن مماسّة عورة المیّت، إذ هی حرم علی الرجل و المرأة، بل یحرم علی المرأة غیر ما یظهر من الرجل، النظر إلیه و مماسّته، لکن الضرورة تبیح المحذور، ولذلک یجب الاقتصار بالقدر اللازم.
محور هفتممحور هفتم این است که بعد انجام دادن عملیات تشریح، باید بدن را کفن کنند و سپس بر آن نماز بخوانند در مرحله سوم دفن نمایند.
المحور السابع:وجوب تکفین و دفن الجثّة المشرَّحة و الصلاة علیها.
إذا تمّت عملیة التشریح، فالأوّلی تکفینه و دفنه و الصلاة علیه لو لم یصلّ علیه، لأنّه من حقوق المیّت علی المسلمین.
المسألة الرابعة
ترقیع[2] بدن الإنسان باعضاء بدن إنسان آخر حیّ أو میّت
مساله چهارم در باره پیوند اعضای انسانی، به انسان دیگر است، در پیوند اعضا، گاهی عضو دیگری را به انسان دیگر پیوند می دهند، و گاهی از خود انسان به انسان پیوند میدهند، مثلاً کسانی که مشکل قلبی دارند،، ( برای پیوند قلب) رگی را از ساق پایش میگیرند و به قلبش پیوند میزنند.
بنابراین، پیوند گاهی با اعضای خود همان انسان است و گاهی از اوقات با اعضای انسان دیگر.
اقسام پیوند اعضاپیوند اعضا بر چهار قسم است:
1: گاهی حیات انسان بستگی به این پیوند دارد، مانند قلب و کبد، مثلاً تمام رگهای قبل این آدم گرفته و قابل باز شدن هم نیست، قهراً پیوند میخواهد، حیات این انسان بستگی به پیوند دارد.
2: گاهی حیات انسان بستگی به پیوند ندارد، بلکه عضو از بدنش اگر فعال باشد، بستگی به پیوند دارد، مثلاً قرنیه چشم طرف از بین رفته، از انسان دیگر که در حال مردن است، قرنیه را میگیرند و به چشم این آدم پیوند میزنند، اینجا فعالیت عضو، بستگی به پیوند دارد نه حیات انسان.
3: گاهی کمال یک عضو، بستگی به پیوند دارد، مانند چشم، مثلا انسانی میخواهد زیبا بشود، یعنی در چهره خود یکنوع نازیبایی احساس میکند، ولذا بینی یا لبها یا چشم خود را جراحی میکنند یا پیوند میزند، یا اینکه بدنش سوخته، پوست از بدن دیگری میگیرند و به محل سوختگی وصل میکنند و پیوند میزنند.
ترقیقع بدن الإنسان باعضاء بدن إنسان آخر حیّ أو میّتالتقدّم العلمی (پیشرفت علمی) فی مجال الطبّ، سهّل انتفاع الإنسان باعضاء جسم إنسان آخر حیّاً کان أو میّتاً، بل سهّل انتفاع الإنسان بأعضاء نفس بدنه کأخذ شیء من عروق الساق لترمیم عروق القلب، فیقع الکلام فی جوازه شرعاً و عدمه.
و قبل ذلک نذکر أموراً تمهیدیةً مهمّةً:
1: تعریف الترقیع و فائدته
الترقیع هو نقل عضو، أو جزء من عضو من بدن إلی بدن آخر، أو إلی نفس البدن
و قد تحکم الضرورة بذلک، إمّا لأجل البقاء علی أصل الحیاة – مثل قلب، کبد -، أو المحافظة علی وظیفة أساسیة من وظائف أحد أعضاء الجسم کأخذ قرنیة العین من إنسان و اعطائها لإنسان آخر عند استئصال العین لعلّة فیها (العین)، أو أنّ الترقیع یجری لغایة التجمیل و تحسین المظهر الخارجی – مثلاً بینی را میخواهد عوض کند، لبها را عوض کند و هکذا و هکذا ...- آیا این جایز است یا نه؟
2: حکم ترقیع بدن الإنسان من نفس أعضائه.
لا شکّ أنّ محلّ البحث هو الانتفاع بجسم إنسان آخر، و أمّا أخذ بعض أعضاء الإنسان لترقیعها فی نفس بدنه – کما هو المعروف فی الأخذ من عظام الخاصرة لترمیم بعض العظام المکسورة، أو أخذ شیء من جلد الأرجل و وصله بالجلد المحترق من الوجه – فخارج عن محطّ البحث، ضرورة وضوح جواز ذلک، لأنّ المفروض أن الإنسان راض بذلک، و العمل له غایة عقلائیة، بعد الترقیع و ولوج الروح یکون جزءأً من الإنسان و محکوماً بالطهارة.
علاوه براینکه مسأله خودش واضح است، روایاتی نیز در این زمینه داریم که از خود این روایات هم حکم مسأله روشن میشود:
1: عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: « سَأَلْتُهُ عَنِ الثَّنِيَّةِ تَنْفَصِمُ - بشکند، نه اینکه کنده بشود - أَ يَصْلُحُ أَنْ تُشَبَّكَ بِالذَّهَبِ وَ إِنْ سَقَطَتْ يَجْعَلُ مَكَانَهَا ثَنِيَّةَ شَاةٍ قَالَ نَعَمْ إِنْ شَاءَ فَلْيَضَعْ مَكَانَهَا ثَنِيَّةَ شَاةٍ بَعْدَ أَنْ تَكُونَ ذَكِيَّة»[3]
از حضرت سوال میکند که: یابن رسول الله! دندانهای ثنایایم شکسته و من میخواهم آن را با طلا ببندم، یا میخواهم دندان حیوانی را بکنم و جای دندانم بگذارم، در اولی روکش است، در دومی روکش نیست، حضرت میفرماید اشکال ندارد.
نوع روایات ما از این قبیل است.
2: وَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: « سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ يَنْفَصِمُ سِنُّهُ أَ يَصْلُحُ لَهُ أَنْ يَشُدَّهَا بِالذَّهَبِ وَ إِنْ سَقَطَتْ أَ يَصْلُحُ أَنْ يَجْعَلَ مَكَانَهَا سِنَّ شَاةٍ قَالَ نَعَمْ إِنْ شَاءَ لَيَشُدُّهَا بَعْدَ أَنْ تَكُونَ ذَكِيَّة»[4] .
3: وَ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: « سَأَلَهُ أَبِي وَ أَنَا حَاضِرٌ عَنِ الرَّجُلِ يَسْقُطُ سِنُّهُ فَأَخَذَ سِنَّ إِنْسَانٍ مَيِّتٍ فَيَجْعَلُهُ مَكَانَهُ قَالَ لَا بَأْسَ»[5]
4: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَى الْخَشَّابِ عَنْ غِيَاثِ بْنِ كَلُّوبٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ ع: « أَنَّ رَجُلًا قَطَعَ مِنْ بَعْضِ أُذُنِ رَجُلٍ شَيْئاً فَرُفِعَ ذَلِكَ إِلَى عَلِيٍّ ع فَأَقَادَهُ فَأَخَذَ الْآخَرُ مَا قُطِعَ مِنْ أُذُنِهِ فَرَدَّهُ عَلَى أُذُنِهِ بِدَمِهِ فَالْتَحَمَتْ وَ بَرَأَتْ فَعَادَ الْآخَرُ إِلَى عَلِيٍّ ع فَاسْتَقَادَهُ - فَأَمَرَ بِهَا فَقُطِعَتْ ثَانِيَةً وَ أَمَرَ بِهَا فَدُفِنَتْ وَ قَالَ ع إِنَّمَا يَكُونُ الْقِصَاصُ مِنْ أَجْلِ الشَّيْنِ»[6] .
خلاصه اینکه: اگر از بدن انسان به بدن خودش پیوند بزنند، اشکال ندارد، اما اینکه از بدن دیگری استفاده کنیم، حکمش چیست؟ در جلسه آینده بحثش خواهد آمد.