درس خارج فقه آیت الله سبحانی

95/06/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: احکام وقوف و صدقات

المسألة الأولی: « یعتبر فی الوقف الصیغة، و هی کلّ ما دلّ علی إنشاء المعنی المذکور، مثل: وقفت و حبست و سبّلت، بل و تصدقت» إذا اقترن به ما یدلّ علی إرادته، کقوله: «و صدقة مؤبّدة، لا تباع و لا توهب» و نحو ذلک و کذا مثل: «جعلت أرضی موقوفة أو محبّسة أو مسبّلة علی کذا»، و لا تعتبر فیه العربیة و لا الماضویة، بلا یکفی الجملة الإسمیة، مثل:« هذا وقف» أو «هذه محبّسة أو مسبّلة».

حضرت امام (ره) در مسأله اول، سه فرع را مطرح می‌کند، اولین فرعش این است که در وقف صیغه لازم است، فرع دوم این است که صیغه خاص لازم نیست‌، بلکه هر چیزی که دلالت بر انشاء وقف کند کافی است، فرع سومی که مطرح می‌کند این است که نه عربیت لازم است و نه ماضویت ، در حقیقت ایشان سه فرع را در مسأله اولی بیان می‌کند.

پس فرع اول این شد که در وقف صیغه معتبر است، چرا؟ مرحوم جواهر می‌فرماید:« إنّ الوقف من العقود المعتبر فیها المعنی الارتباطی بین اثین»[1] .

من عبارت صاحب جواهر را توضیح می‌دهم، چون عبارت ایشان، مختصر است ولذا نیاز به توضیح دارد.

توضیح کلام صاحب جواهر

توضیحش این است که:« الوقف من الأمور الإضافیة» وقف از امور اضافی است که قائم به سه طرف می‌باشد، الواقف، الموقوف علیه، العین الموقوفة، پس وقف از اموری است که قائم به سه طرف است، واقف لازم دارد، موقوف علیه لازم دارد و هکذا عین موقوفه نیز باید باشد، اگر بخواهیم یک چنین معنای اضافی را (که با سه طرف قائم است) در عالم اعتبار ایجاد کنیم، قهراً لفظ و عقد لازم داریم، و لذا امام که می‌فرماید:« یعتبر فی الوقف الصیغة»،‌حق با ایشان است، به جهت اینکه یک معنای اعتباری قائم با سه طرف اگر بخواهد در عالم اعتبار ایجاد شود، مسلّماً احتیاج به لفظ دارد.

دلیل دوم

علاوه بر دلیل صاحب جواهر، دو دلیل دیگر هم می‌شود اقامه نمود، دلیل دوم این است که وقف این است که عین را حبس کنیم تا طرف نفروشد، من اگر بخواهم این مسأله را (لا تباع و لا ترهن) در عالم اعتبار انشاء کنم، احتیاج به صیغه و انشاء دارد.

این غیر از دلیل اول است و آن این است که وقف یک معنای اضافی است و قائم با سه طرف می‌باشد، مسلماً در عالم اعتبار انشاء می‌خواهد.

اما دلیل دوم غیر از دلیل اول است، وقف به گونه‌ای است که بر گردن طرف بگذاریم که حق فروش و رهن و هبه را ندارد، من اگر بخواهم این را قانونی کنم، احتیاج به انشاء دارد.

دلیل سوم

لا فرق بین الوقف و البیع و الطلاق و النکاح، همانطور که آنها عناوین اعتباری هستند و احتیاج به انشاء دارند، وقف نیز احتیاج به انشاء دارد، فرق بین این عنوان و عناوین دیگر نیست، پس ما با دلایل سه گانه ثابت کردیم که:« أنّ الوقف یحتاج إلی الصیغه» یعنی احتیاج به صیغه دارد.

پس با سه دلیل ثابت کردیم که وقف از امور اضافهی است دلیل سه گانه این بود، وقف یک معنای اضافی است، این معنای اضافی را در عالم اعتبار ایجاد کنم،‌این انشاء است، دلیل دوم این بود که می‌خواهم بر گردن طرف بگذارم:« لا تباع و لا ترهن» را قانونی کنم.

دلیل سوم این بود که:« لا فرق بین الوقف و سائر العناوین»

فإن قلت: حضرت امام در اینجا می‌فرماید:« یعتبر فی الوقف الصیغة»، ولی در مسأله آینده می‌فرماید وقف معاطاتی هم اشکالی ندارد، کسی فرشی را در مسجد بیندازد، و دو رکعت نماز هم بخواند که قبض بشود، این کافی در تحقق وقف است. آیا میان این دو کلام امام (ره) تناقض است؟ خیر! تناقض نیست، دو جور می‌شود توجیه کرد،‌توجیه اول این است که بگوییم:« قضیة مشروطة»، اگر بخواهد وقف به صیغه کند، صیغه لازم است، به این می‌گویند:« قضیه مشروطة المحمول»، بعضی از قضایا داریم که مقید به محمول است، زید القائم، قائم بالضرورة، زید قائم بالإمکان، اما زید القائم، قائم بالضرورة،‌به این می‌گویند ضرورت به شرط المحمول، زید موجود بالإمکان،‌اما زید الموجود، موجود بالضرورة، به این می‌گویند ضرورت به شرط المحمول، فلذا می‌گوییم نظر حضرت امام در اینجا نیز ضرورت به شرط المحمول است، یعنی اگر بخواهد وقف به صیغه کند، صیغه لازم است،‌اما اگر بخواهد از با معاطات انجام بدهد، صیغه لازم ندارد و بدون صیغه هم وقف محقق می‌شود.

یا به گونه دیگر توجیه کنیم و بگوییم مرادش از عقد، اعم از عقد قولی و فعلی است، چون «‌العقد علی قسمین»: عقد قولیّ و عقد فعلیّ، آقایان در کتاب مکاسب خوانده‌اند، شهید اول فرموده که:« الأسباب فعلیّة کالأسباب قولیّة»، بگوییم مرادش از کلمه عقد،‌اعم از عقد فعلی و عقد قولی است. این فرع اول بود که تمام شد.

الفرع الثانی: الاکتفاء بکلّ ما دلّ علی إنشاء المعنی المذکور

حضرت امام در اینجا روشنفکری کرده، سابقاً علمای دست منشی (انشاء کننده) را مقیّد می‌کردند و می‌گفتند حتماً‌ باید عربی باشد و آنهم ماضی باشد، ایشان می‌فرماید: همین که عرفاً بگویند انشاء وقف است، کفایت می‌کند، لازم نیست که عربی باشد یا با لفظ ماضی باشد، بلکه عرب با زبان عربی بگوید، فارس هم به زبان فارسی بگوید، ترک هم به زبان ترکی بگوید و هکذا، هر چیزی عرفاً انشاء الوقف صدق کند، در تحقق وقف کفایت می‌کند. چرا؟ چون فرق است بین عبادات و معاملات، عبادات جنبه تعبدی دارد، انسان می‌خواهد در مقابل موجودی بایستد که کمال مطلق است، مسلّماً در آنجا شارع الفاظش را معین کرده، نماز را باید با الفاظ عربی بخواند، مسائل عبادی توقیفی است، حتی برخی از مسائل معاملی هم تعبدی است، مانند طلاق، چون طلاق در جامعه مشکل ساز است، مرد می‌گوید طلاق دادم، زن می‌گوید طلاق نداده، شارع برای طلاق یک لفظی را معین کرده و فرمود:« إنّما الطلاق أن یقول: أنت طالق»، سائر الفاظ از قبیل أنت خلیّة، أنت بریئة به درد نمی‌خورد، در آنجا هم شرع مقدس اعمال تعبد کرده چرا؟ چون مسأله زا و مشکل زاست، بنابراین، در کتاب عبادات باید خیلی سخت گیری به عمل بیاوریم، چون مسأله مربوط به ماوراء طبیعت است، در ماوراء طبیعت ما نمی‌دانیم که چه لفظی صلاحیت دارد، در معاملات هم در یکجا سخت گیری کرده تا زن و مرد اختلاف شان قطع کنند.

اما شارع مقدس در معاملات عرفی است، شرع مقدس در معاملات کاره‌ای نیست، چون قبل از آنکه پیغمبر اکرم ص متولد بشود،‌مردم بیع داشتند، نکاح داشتند، وقف داشتند، مزارعه داشتند، شرع مقدس فقط زوایید را حذف کرده و شرائطی را بر آن افزوده و الا پیکر معامله قبل از شرع بوده، چون پیکر معامله قبل از شرع بوده، فلذا شرع مقدس مقید به الفاظ خاصی نکرده است، همین مقداری که عرفاً بگویند وقف است و در محکمه بگویند اقرار است، کافی برای تحقق وقف و اقرار است.

عدم اعتبار عربیت در عقد وقف

آیا عربیت هم معتبر است؟ عربیت معتبر نیست، زیرا « الإسلام دین عالمیّ»، دین عالمی است،‌دین عالمی نباید مردم را مقید به یک زبان خاص کند، آن هم در زندگی، بله! در عبادات به یک لفظ خاصی مقیّد کرده،‌چون عبادات مربوط به ماوراء طبیعت است، ولی در اینجا هر کسی به زبان خودش، به تعبیر رسول اکرم:« لکلّ قوم نکاح» هر قومی برای خودش نکاحی دارد، بنابراین، عربیت شرط نیست. چرا؟ چون

اولاً؛ اسلام دین عالمی است، ثانیاً؛ لغات در جهان مختلف است، مردم را نمی‌شود مقیّد به زبان و لغت خاصی کرد.

عدم شرط بودن ماضویت در وقف

آیا ماضی بودن شرط است؟ بعضی می‌گویند ماضی بودن شرط است، ولی این نظر صحیح نیست، بلکه ظاهراً هر چیزی که حاکی از انشاء وقف باشد، می‌خواهد ماضی باشد، می‌خواهد مضارع باشد، می‌خواهد جمله اسمیه باشد کفایت می‌کند.

مرحوم آیت الله حجت در حاشیه عروه نوشته است که جمله اسمیه کافی نیست، یعنی اگر واقف بگوید:« هذا وقف »کافی نیست، باید بگوید وقفت و سبّلت.

من خیلی از ایشان تعجب کردم، با اینکه ایشان هر دو سال کتاب ادبی و سطح را مطالعه می‌کرد، من یادم است که در کتاب مطول می‌گوید فعل مضارع ابلغ از فعل ماضی و امر است، یک موقع انسان می‌گوید:« ولدی صلّ»، گاهی می‌گوید:« ولد یصلّی» می‌گوید دومی خیلی ابلغ است، دلیل ابلغ بودنش این است که آنچه را که فکر می‌کند، در خارج موجود می‌بیند، به قدری این آ‌دم عاشق نماز فرزندش است که می‌گوید:« ولدی یصلّی»، خبر می‌دهد، یعنی جای شک نیست، بنابراین، جمله اسمیه کمتر از سایر جملات نیست.

خلاصه هر جمله‌ای که حاکی از انشاء وقف باشد، مانعی ندارد که انسان وقف را با آن انشاء کند.

یک روایت داریم که می‌شود به عنوان شاهد بیاوریم، امیر المؤمنان ع در دورانی که خانه نشین بود، کارش قنات سازی بود یا در نخلستان بود، واقعاً جای گریه است که شخصیتی مانند ایشان، وقتش صرف یک چنین کارهایی بشود، حضرت مشغول کندن چشمه بود، در آخر خودش برای رفع خستگی کناری نشستند و دیگران مشغول شدند آب فواره کرد و بالا آمد، به حضرت خبر دادند، ایشان فرمودِ : « بَشِّرِ الْوَارِثَ بَشِّرِ الْوَارِثَ هِيَ صَدَقَةٌ بَتّاً بَتْلًا » ، این خودش یک جمله‌ اسمیه است، بتّاً،‌یعنی قطعاً، بطنا، صَدَقَةٌ بَتّاً بَتْلًا، بتّاً،‌ أی قطعاً، بتلا نیز به معنای بتّاً و قطعاً است.

متن روایت روایت

«عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ عَنْ أَيُّوبَ بْنِ عَطِيَّةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ قَسَمَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْفَيْ‌ءَ فَأَصَابَ عَلِيّاً ع أَرْضٌ فَاحْتَفَرَ فِيهَا عَيْناً فَخَرَجَ مِنْهَا مَاءٌ يَنْبُعُ فِي السَّمَاءِ كَهَيْئَةِ عُنُقِ الْبَعِيرِ فَسَمَّاهَا عَيْنَ يَنْبُعَ فَجَاءَ الْبَشِيرُ يُبَشِّرُهُ فَقَالَ بَشِّرِ الْوَارِثَ بَشِّرِ الْوَارِثَ هِيَ صَدَقَةٌ بَتّاً بَتْلًا فِي حَجِيجِ بَيْتِ اللَّهِ- وَ عَابِرِ سَبِيلِهِ لَا تُبَاعُ وَ لَا تُوهَبُ وَ لَا تُورَثُ فَمَنْ بَاعَهَا أَوْ وَهَبَهَا فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلَائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ لَا يَقْبَلُ اللَّهُ مِنْهُ صَرْفاً وَ لَا عَدْلًا»[2] . بتّاً،‌یعنی قطعاً، بطنا، صَدَقَةٌ بَتّاً بَتْلًا، بتّاً،‌ أی قطعاً، بتلا نیز به معنای بتّاً و قطعاً است، من فکر می‌ کنم که بتلا تاکید مهمل است، تاکید مهمل، مانند هرج و مرج، ولی اهل لغت می‌گویند بتّلا نیز (مانند بتّاً) به معنای قطعاً است، منتها یک لام بر آن اضافه شده است، حضرت در اینجا جمله اسمیه را انتخاب کرده و فرموده: بَشِّرِ الْوَارِثَ هِيَ صَدَقَةٌ بَتّاً بَتْلًا» البته مراد از وارث، وارث نسبی نیست، چون در فراز بعد می‌فرماید: من این چشمه را بر حجاج بیت الله الحرام و عابر السبیل وقف کردم.

و الشاهد قوله: « بَتّاً بَتْلًا »، البتّ هو القطع، یقال: بتّه بتّاً، أی قطعه قطعاً، و أمّا بتلا، فالظاهر أنّه تأکید للسابق «بتّاً» أضیف إلیه اللام حیث یقال: صدقة بتّة بتلة، أی مقطوعة عن صاحبها لا رجعة له فیها، فقوله: «هِيَ صَدَقَةٌ» جملة إسمیة.

وقف زمین برای عبادت، برای مسجد بودن کافی نیست و آثار مسجد بر آن بار نمی‌شود

کسانی پیدا می‌شوند که می‌خواهند زمینی را وقف مسجد کنند، اگر بگوینند:« وقفت هذه الأرض للصلاة» آیا در وقف مسجد کافی است یا نه؟

کافی نیست، بلکه باید بگوید:« وقفت هذه الأرض للمسجد»، بلکه باید عنوان مسجد را در صیغه وقف ذکر کند و بیاورد.

سوال اگر کسی بگوید وقفت هذه الأرض للصلاة، آیا زمین وقف می‌شود یا وقف نمی‌شود؟ وقف می‌شود، بنابراین، در وقف بودن بحث نیست، ولی باید دید که عنوان مسجدیت هم پیدا می‌کند یا نه؟ اگر وقف بشود برای نماز، نجاستش مانع نیست، ازاله نجاست واجب نیست، اما اگر عنوان مسجدیت باشد، مسلّماً احکام خاص دارد، بنابر این؛ «تظهر الثمرة » در این مسأله که اگر بگوید:« وقفت هذه الأرض للصلاة» ، شکی نیست با این صیغه، وقف تحقق پیدا می‌کند، زمین از ملک مالکش خارج می‌شود، اما آیا آثار مسجد را هم دارد یا نه؟ آقایانی که صا حب طبقات هستند بهتر می‌دانند،در ساختمان چند طبقه‌ای، یک نقطه‌ای را نماز خانه قرار می‌دهند، ساختمان ده طبقه است، یک نقطه‌ای را به عنوان نماز خانه قرار می‌دهند، آیا اینکه می‌گویند این نقطه برای نماز خانه است، حکم مسجد را پیدا می‌کند یا نه؟ جواب این مسأله را در جلسه آینده می‌دهیم.

 


[1] جواهر الکلام، شیخ حسن نجفی، ج28، ص7.
[2] وسائل الشيعة، شیخ حر عاملی، ج‌19، ص186، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب6، ح2، ط آل البیت.