درس خارج فقه آیت الله سبحانی

95/02/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: دیه ذمی و ذمیّه

بحث ما در باره دیه ذمی و ذمیه می‌باشد و ما به همان قول خود هستیم، برخی از علمای اهل سنت، عقیده‌اش این است که ذمی و ذمیه از نظر دیه، فرقی با مسلم و مسلمة ندارد و دیه هردو شان یکسان است، مدرک شان همان آیه 92 سوره نساء است و معتقدند که مراد از «مقتول» در آیه مبارکه، ذمی یا ذمیه است نه مومن.

ولی ما سیاق آیه و فقراتش را مطالعه کردیم و گفتیم ضمیر « كَانَ در همه این فقرات به یک چیز بر می‌ گردد و آن کلمه‌«مؤمن» است به همان توضیحی که عرض کردیم.

دلیل دوم ما این است: ما می‌بینیم که در فقره سوم این آیه مبارکه، علاوه بر دیه،‌کفاره هم معین کرده است، مسلّماً در قتل کافر،‌کفاره نیست ولذا در دومی هم کفاره نیست،‌کفاره همه‌اش مال مسلم است، و حال آنکه در آیه کفاره گفته است « وَإِنْ كَانَ مِنْ قَوْمٍ بَينَكُمْ وَبَينَهُمْ مِيثَاقٌ فَدِيةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ وَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ فَمَنْ لَمْ يجِدْ فَصِيامُ شَهْرَينِ مُتَتَابِعَينِ » و‌این قرینه و دلیل است بر اینکه مراد از «مقتول» در آیه شریفه، یعنی در هر سه‌« فقره» مؤمن است، یعنی «مقتول» مؤمن. از اینکه در آیه شریفه کفاره معین کرده، دلیل بر این است که مقتول مؤمن است نه کافر.

سوال: سوال این است: در دومی هم که « مقتول » مؤمن است، اما خانواده‌اش محارب‌اند ، در آنجا کفاره هست، اما دیه نیست، چرا دیه نیست؟

جواب: چون اگر دیه می‌بود، مسلّماً دیه به جیب کافر می‌رفت و کافر از او ارث می‌رفت، و مسلّماً کافر از مسلم ارث نمی‌برد.

1: «وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ يقْتُلَ مُؤْمِنًا إِلَّا خَطَأً وَمَنْ قَتَلَ مُؤْمِنًا خَطَأً فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَدِيةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ إِلَّا أَنْ يصَّدَّقُوا- در اینجا هم تحریر رقبه است و هم دیه، چرا؟ چون در قتل مومن، علاوه بر دیه، کفاره هم هست.-

2: « فَإِنْ كَانَ (مؤمن) مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَكُمْ وَهُوَ مُؤْمِنٌ- خودش مومن است، اما قومش مخارب‌اند - فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ – چرا در اینجا دیه نیست؟ چون اگر دیه باشد، کافر ارث می‌برد و حال آنکه کافر از مسلم ارث نمی‌برد-

3: وَإِنْ كَانَ مِنْ قَوْمٍ بَينَكُمْ وَبَينَهُمْ مِيثَاقٌ- « مقتول» مومن،‌ اما خانواده و قبیله‌اش معاهد و ذمی‌اند، اینجا دو مطلب را گفته است-: « فَدِيةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ وَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ- یعنی هم باید دیه بدهد و هم تحریر رقبة مؤمنة، از اینکه در اینجا رقبه را هم ایجاب کرده، ‌این دلیل بر این است که «مقتول» مومن است نه ذمی و کافر، - فَمَنْ لَمْ يجِدْ فَصِيامُ شَهْرَينِ مُتَتَابِعَينِ تَوْبَةً مِنَ اللَّهِ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا»[1]

تا اینجا ادله ما تمام شد، یعنی آیه مبارکه را معنی کردیم و طرف را هم خلع سلاح نمودیم، ‌چون آنها با این آیه مبارکه استدلال می کنند که مراد از «مقتول» در فقره سوم، کافر است نه مومن، و ما ثابت کردیم که مراد از مقتول در هر سه فقره‌، مؤمن است نه کافر.

و من العجب، اینکه فخر رازی آیه مبارکه را در اینجا عیناً مثل ما معنی کرده است و می‌گوید تناسب خیلی خوب است، چون در اولی هم خودش مؤمن است و هم خانواده‌اش ، در دومی خودش مؤمن است، اما ‌خانواده‌اش محارب هستند، در سومی خودش مومن است، اما خانواده‌اش ذمی است، می‌گوید اگر خوب به آیه نگاه کنیم، چینش آیه، چینش بسیار زیبایی است، مؤمن سه گونه است، گاهی هم خودش مؤمن است و هم خانواده‌اش، گاهی خودش مؤمن است، اما خانواده‌اش محارب‌اند و گاهی خودش مومن، اما خانواده‌اش ذمی و معاهد هستند.

ما تا اینجا دلیل خود را بیان کردیم، اینک باید ببینیم مخاطب که مخالف است چه می‌گوید؟ مخالف می‌گوید مقتول در این آیه شریفه مؤمن نیست و برای این گفته خودش سه دلیل هم اقامه کرده است.

دلیل اول

مخالف می‌گوید اگر درواقع مراد از «مقتول» مؤمن باشد، خدا این را در همان فقره اول گفت فلذا نیازی به تکرار نداشت،‌فقره اول عبارت بود از: «وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ يقْتُلَ مُؤْمِنًا إِلَّا خَطَأً وَمَنْ قَتَلَ مُؤْمِنًا خَطَأً فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَدِيةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ إِلَّا أَنْ يصَّدَّقُوا» .

اگر فقره سوم ناظر به قتل مومن است، تکرار معنی ندارد، چون این را در فقره اول فرمود. سپس احساس می‌ کند که یک اشکالی بر کلامش است که پس چرا دومی را گفت، چون در فقره دومی مراد حتماً مؤمن است، چون دومی اصرار دارد که: « فَإِنْ كَانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَكُمْ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ » ایشان می‌بیند که یک چنین اشکالی بر قولش وارد است ولذا می‌گوید علت اینکه در فقره دوم مؤمن را گفته، خواسته که خواستگاه این مومن را بیان کند که از کدام فرقه و از کدام طائفه است، علت اینکه دومی را گفت و حال آنکه دومی هم در اولی داخل است، خواست ریشه و بیان این را که از کدام فامیل است بیان کند، و الا دومی هم داخل در اولی است.

پس اشکال این آقا، این است کسانی که می‌خواهند سومی را به مومن بزنند، در واقع می‌خواهد بگوید که خدا کار تکراری کرده، چون سومی هم داخل در اولی است، بعد می‌بیند که اشکال وارد است که پس چرا دومی را گفته، چون دومی هم حتماً مومن است؟

در جواب می‌گوید غرض از بیان دومی این است که خواستگاه این مومن را بیان کند که از کدام خانواده است.

جواب از دلیل اول مخالف

ما به این آقا می‌گوییم:‌الجواب، الجواب. ما از شما سوال می‌کنیم که چرا دومی را گفت؟ شما در جواب گفتید: خواست خواستگاه این مومن را نشان بدهد، ما نسبت به سومی همان جواب را می‌دهیم و می‌گوییم علت اینکه سومی را گفت و تکرار کرد، خواست ریشه آن را بگوید، ریشه اولی مومن است، ریشه دوم محارب است، ریشه سوم معاهد و ذمی است. این آدم توجه نکرده که همان جوابی که از اشکال دومی می‌دهد، همان جواب را می‌شود از سومی هم داد، یعنی هم جواب در سومی هم جاری است.

بنابراین، در هر سه فقره مراد از «مقتول» مومن است، علت تکرار این است که خواسته اقسام مومن را بگوید و اتفاقاً احکام شان هم فرق می‌کند.

دلیل دوم

دلیل دوم شان این است که اگر شما فقره سوم را هم به مومن بزنید و بگویید در فقره سوم باز مراد از «مقتول» مومن است، فقره سوم دیه دارد و گفته دیه‌اش را هم به اهلش بدهید و حال آنکه اهلش ذمی است، ذمی که از دیه مسلم ارث نمی‌برد، چون دیه مال مقتول است.

جواب از دلیل دوم مخالف

جواب این دلیل این است که ما آن اطلاق را قید می‌زنیم و می‌گوییم: لا یرث الکافر المسلم إلّا در این مورد، هیچ اشکالی ندارد که ما آن اطلاق را قید بزنیم، نص که نیست، اطلاق است، چه مانعی دارد که آن اطلاق را قید بزنیم و بگوییم: لا یرث الکافر المسلم إلا در این مورد، مگر اینکه بگویید:« إِلَى أَهْلِهِ » مراد اهل نسبی نیست، بلکه اهل فرهنگی و فکری هستند، یعنی بر می‌گردد به مسلمان ها، البته این را به صورت احتمال گفتیم نه اینکه واقعاً چنین باشد.

دلیل سوم

دلیل سوم شان این است که چرا در فقره دقت نمی‌کنید، «وَإِنْ كَانَ مِنْ قَوْمٍ بَينَكُمْ وَبَينَهُمْ مِيثَاقٌ» ‌می‌گوید این مقتول از همان قوم است، یعنی قماش شان یکی است، این مقتول از آن قومی است که بین شما و بین آنها میثاق و پیمان بسته شده است، ظاهر آیه مبارکه این است که مقتول از نظر فکری و فرهنگی با قومش یکی هستند، و می‌فرماید ما اجمال آیه را رفع می‌کنیم، چون « وَإِنْ كَانَ مِنْ قَوْمٍ» مجمل است، اجمالش را رفع می‌کنیم،‌چه رقم؟ یعنی از نظر عقیدتی و فکری از آن قوم است، قهراً مقتول می‌شود ذمی نه مومن.

جواب از دلیل سوم مخالف

الجواب، الجواب، اگر بناست که اجمال را این گونه رفع کنید، ما نیز این اجمال را رفع می‌کنیم، چه گونه؟ ضمیر را به مومن بر می‌گردانیم،‌اجمال هم رفع می‌شود.

خلاصه اینکه: ادله ثلاثه‌ای که این آقایان را اقامه کرده‌اند، استدلال شان استدلال غیر کافی است.

و قد أطنب الرازی فی تفسیر الآیه0 [2] و رجّح کون المقتول، هو المؤمن فیما بین أهل العهد و الذمة و قال:

إنّ المراد منه المسلم، و ذلک لإ أنّه تعالی ذکر أوّلا حال المسلم القاتل خطأ، ثمّ ذکر حال المسلم المقتول خطأ إذا کان فیما بین أهل الحرب، ثمّ ذکر حال المسلم المقتول خطأ إذا کان فیما بین أهل العهد و أهل الذمّة، و لا شکّ أنّ هذا ترتیب حسن، فکان حمل اللفظ علیه جائزاً، و الّذی یؤکّد صحّة هذا القول أنّ قوله: «وَإِنْ كَانَ مِنْ قَوْمٍ بَينَكُمْ وَبَينَهُمْ مِيثَاقٌ» لا بد ّمن إسناده إلی شیء جری ذکره فیما تقدّم، و الّذی جری ذکره فیما تقدّم هو المؤمن المقتول خطأ، فوجب حمل اللفظ علیه.

أدلّة القائل بأنّ المقتول ذمیّ

سه دلیل اقامه کرده ‌اند.

ثمّ إنّ القائلین بأنّ المقتول ذمّیّ، اعترضوا علی أصحاب القول الأخر ( المقتول مؤمن ) بوجوه ثلاثة:

الأول: إنّ المسلم المقتول خطأ سواء أکان من أهل الحرب، أو کان من أهل الذمّة، فهو داخل تحت قوله: « وَمَنْ قَتَلَ مُؤْمِنًا خَطَأً فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَدِيةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ إِلَّا أَنْ يصَّدَّقُوا»، فلو کان المراد من هذه الفقرة من الآیة هو المؤمن، لکان هذا عطفاً للشیء علی نفسه و انّه لا یجوز، بخلاف ما إذا کان المؤمن المقتول خطأ من سکّان دار الحرب، فإنّه تعالی أعاده لبیان انّه لا تجب الدیة فی قتله.

حاصل الإشکال: لو کان المقتول خطأ هو المؤمن کان اللازم الاقتصار بالشق الأول، دون ذکر الشق الثالث لأنّه داخل تحته.

و لما کان لازم ذلک، هو ترک الشق الثانی أیضا، لأنّ المقتول فیه أیضا مؤمن، استدرکه و قال: بخلاف ما إذا کان المقتول خطأ من سکان دار الحرب فإنّه تعالی أعاده لبیان انّه لا تجب الدیة فی قتله.

یلاحظ علیه: بأنّ المقتول فی الشقوق الثلاثة هو المؤمن، لکن باختلاف فی الدار و الأُسرة المنتمی إلیها، فالمؤمن المقتول خطأ:

إما أن یکون من سکّان دار الإسلام ففیه الدیة و الکفارة.

أو من سکّان دار الحرب، ففیه الکفّارة دون الدیة. أما الأول فلأجل کون المقتول مؤمناً، و أما الثانی فلأنّه لا یرث الکافر المؤمن.

أو من سکّان مواضع أهل الذمّة و العهد.

و إذا اختلفت القیود المؤثرة فی الحکم، لا یکون القسم الثالث من قبیل عطف الشیء علی نفسه.

الثانی: إذا کان المقتول مؤمناً، فکیف یرثه قومه الکفار؟! لأنّ المفروض أنّه مؤمن ولکن قومه کفّار لا یرثون، بخلاف ما إذا کان المقتول کافراً، حیث یرثه قومه الکافرون.

یلاحظ علیه: أنّه لو قلنا بشمول (( لا توارث بین أهل ملتین )) للدّیة أیضاً، یقیّد إطلاقه بما إذا کان المقتول مؤمناً و قتله مسلم خطأ، فیرثه قومه و إن کانوا کافرین.

علی أنّه یمکن أن یکون المراد أنّ أهله المسلمین یرثونه منهم لاکلّهم.

الثالث: أنّ قوله: «وَإِنْ كَانَ مِنْ قَوْمٍ بَينَكُمْ وَبَينَهُمْ مِيثَاقٌ» یقتضی أن یکون من ذلک القوم فی الوصف الذی وقع التنصیص علیه و هو حصول المیثاق بینهما، فإنّ کونه منهم مجمل لا یدری أنّه منهم فی أیّ الأُمور، و إذا حملناه علی کونه منهم فی ذلک الوصف زال الإجمال فکان ذلک أولی، و إذا دلّت الآیة علی أنّه منهم فی کونه معاهداً وجب أن یکون ذمیاً أو معاهد مثلهم.

یلاحظ علیه: بأنّ الإجمال کما یرتفع بکون المقتول أیضا ممن له المیثاق کقومه، یرتفع بکونه مؤمناً و لکن منهم، من حیث الدم و الوطن و العیش بینهم.

بحث در ادله مخالفین تمام شد، از اینجا می‌فهمیم که آقای سرخسی خیلی حماسه سرایی کرده، سه تا حماسه سرایی کرده و خیال کرده که ذمی است، یعنی چه که می‌گویید قرآن با حدیث نسخ شده، قرآن را نمی‌شود با حدیث نسخ کرد، سعید بن مسیب چه کاره است که بگوید قرآن با حدیث نسخ می‌شود، ایشان خیال کرده که دلالت آیه بر اینکه « المقتول ذمیّ» می‌باشد کامل است فلذا حماسه سرایی کرده و شما می‌دانید که این حماسه سرایی بی فایده است و این آیه اصلاً ارتباطی به مسأله ما ندارد، مسأله ما ذمی است و این آیه مبارکه از اول تا آخر در باره ذمی است.

 


[1] نساء/سوره4، آیه92.
[2] التفسیر الکبیر، فخر رازی، ج10، ص235.