درس خارج فقه آیت الله سبحانی

95/01/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:استدلال قائلین به تعصیب با روایات

آیات را خواندیم و تفسیر هم کردیم،‌ علاوه بر آیات،‌با روایات هم استدلال کرده‌اند، روایت اول را در جلسه گذشته خواندیم و گفتیم این روایت با مبنای ما منافاتی ندارد، یعنی ممکن است این حدیث را به گونه‌ای معنا کنیم که با مبنای ما سازگار باشد.

الروایة الثانیة: ما ورد فی میراث البنتین

2: ما أخرجه الترمذی، و ابن ماجة، و أبو داود، و أحمد، عن عبد الله بن محمد بن عقیل عن جابر بن عبد الله، قال:« جاءت امرأة سعد بن ربیع، بابنتیها من سعد إلی رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم، فقالت: یا رسول الله! هاتان ابنتا سعد بن ربیع قتل أبوهما معک یوم أحد شهیداً، و إنّ عمّهما أخذ مالهما فلم یدع لهما مالاً، و لا تنکحانا إلّا لهما مال، قال: یقضی الله فی ذلک، فنزلت آیة المیراث،‌فبعث رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم إلی عمّهما فقال: أعط ابنتی سعد الثلثین و أعط أمّهما الثمن و ما بقی فهو لک»[1] [2]

روایت دوم راجع به بنتین است، در جنگ احد سعد بن ربیع به شهادت رسید و ایشان مقام عظیمی دارد،حضرت بعد از پایان جنگ احد، کسی را دنبال سعد بن ربیع فرستاد که از احوال او جویا شود، وقتی این شخص بالای سر سعد بن ربیع رسید که سعد آخرین لحظات زندگی خود را سپری می‌کرد، سعد گفت سلام مرا به پیغمبر و یاران آن حضرت برسانید و به اصحاب بگویید که دست از این پیغمبر بر ندارند.

بنا براین، سعد بن ربیع مقام عظیمی در تاریخ اسلام دارد، سعد بن ربیع فوت کرد در حالی که دوتا دختر داشت و اموالی هم داشت، متاسفانه برادران سعد (که عموی دخترانش می‌شد) بالا کشیدند، زن سعد بن ربیع حضور پیغمبر ص رسید و گفت: یا رسول الله! سعد بن ربیع به مقام رفیع شهادت رسید و ایشان دوتا دختر دارد و این دوتا دختر را کسی ازدواج نمی‌ کند، مگر اینکه مالی داشته باشند، مال سعد هم در اختیار عموهای آنهاست، پیغبمر فرمود برادران سعد را بخواهید که بیایند، تا عمو ها آمدند،‌این آیه مبارکه نازل شد «يوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيينِ ». پیغمبر رو به برادران سعد کرد و فرمود: دو ثلث مال را به دختر ها بدهید، ثلث دیگرش مال شما باشد،‌این روایت عیناً تطبیق می‌ کند به تعصیب.

این روایات دست آویز آقایان اهل سنت شده است.

یلاحظ علیه:

اوّلاً؛ أنّ جابر بن عبد الله نقل نزول الآیة فی واقعة أخری قال السیوطی: أخرج عبد بن حمید و البخاری و مسلم و أبو داود و الترمذی و النسائی و ابن ماجه ابن جریر و ابن المنذر و ابن أبی حاتم و البیهقی فی سننه، من طرق عن جابر بن عبد الله قال: عادنی رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) لا أعقل شیئاً فدعا بماء فتوضّأ منه ثمّ رشّ علیّ فأفقت فقلت: ما تأمرنی أن أصننع فی مالی یا رسول الله؟ فنزلت: «يوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيينِ ».و احتمال نزول الآیة مرّتین، أو کون سبب النزول متعدّداً کما تری»[3] ..

اولاً؛ جابر بن عبد الله نزول این آیه را در مورد خودش نقل کرده است،‌ می‌گوید من سخت مریض بودم، پیغمبر اکرم ص با ابو بکر پیاده به دیدن من آمدند، معلوم می‌شود که خانه‌اش با مدینه کمی فاصله داشته است، به قدری من از حال رفته بودم که نزدیک بود درک نکنم،‌ پیغمبر آب خواست و با آ‌ن آب وضو گرفت و مقداری از آن آب را بر من پاشید و من سر حال آمدم و من عرض کردم یا رسول الله! من مالی دارم، نسبت به مال چه کنم؟ این آیه نازل شد که: «يوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيينِ ».

بنابراین؛ جابر عبد الله گاهی نزول این آیه را در باره دختران خودش نقل می‌کند و گاهی در باره دختران سعد بن ربیع، و این چگونه می‌شود؟ مگر اینکه بگوییم آیه دوبار نازل شده باشد، یکبار در باره دختران جابر بن عبد الله و بار دیگر هم در باره دختران سعد بن ربیع. البته راوی در هر دو مورد، جابر است. این یک نظر بود که بیان گردید.

نظر دیگر اینکه باید سند این روایت را ببینیم، در سند این روایت مشکلاتی هست:

اولاً؛ همه آقایان روایت را از عبد الله بن محمد بن عقیل نقل می‌کنند، و اهل جرح و تعدیل این فرد را توثیق نمی‌کنند.

و ثانیا؛ أنّ الروایة نقلت بصورة أخری و هی أنّ الوافدة إلی النبی کانت زوجة ثابت بن قیس بن شماس لا زوجة سعد بن الربیع»[4] .

خلاصه: همه آقایان این روایت را از عبد الله بن محمد بن عقیل نقل می‌کنند، و اهل جرح و تعدیل این فرد را توثیق نمی‌کنند، مثلاً ابن سعد در طبقات خودش می‌گوید:

ذکره ابن سعد فی الطبقة الرابعة من أهل المدینة و قال: کان منکر الحدیث، لا یحتجون بحدیثه و کان کثیر العلم، و قال بشر بن عمر: کان مالک لا یروی عنه، و قال یعقوب بن أبی شیبة عن ابن المدائنی: لم یدخله مالک فی کتبه، قال یعقوب: و ابن عقیل: صدوق و فی حدیثه ضعف شدید جدّاً، و کان ابن عیینة یقول: أربعة من قریش یترک حدیثهم فذکره فیهم، و قال ابن مدائنی عن ابن عیینة: رأیته یحدّث نفسه- یعنی هذیان می‌گوید - فحملته علی أنّه قد تغیّر، إلی غیر ذلک من الکلمات الجارحة الّتی تسلب ثقة الفقیه بحدیثه»[5] .

اولاً؛‌خود جابر نزول آیه را دو گونه نقل می‌کند، گاهی نزول آن را در باره دختران خودش و گاهی در باره دختران سعد بن ربیع نقل می‌کند،

ثانیاً؛ نسبت به سند این روایت جرح وارد شده است.

ثالثاً؛ الراوی عنه فی سنن الترمذی هو عبید بن عمرو البصری الّذی ضعّفه الأزدی و أورده له ابن عدی حدیثین منکرین و ضعّفه الدار قطنی و وثّقه ابن حبّان»[6] .

رابعاً؛ الراوی عنه فی سنن أبی داود: بشر بن المفضّل، قال ابن سعد: کان ثقة کثیر الحدیث عثمانیاً»[7] .

إلی غیر ذلک من رجال فی الأسانید، مرمیین بأمور لا یحتج معها.

پس سه نفر در سند این حدیث است که نمی‌شود با خبر واحد قرآن را تخصیص بزنیم، تازه اگر خبر واحد هم بتواند قرآن را تخصیص بزند، باید خبر واحدی باشد که سندش دارای نقاط ضعف نباشد.

الروایة الثالثة: فی میراث البنت و الأخت

3: روی الأسود بن یزید قال: أتانا معاذ بن جبل بالیمن معلّماً و أمیراً، فسألناه عن رجل توفّی و ترک ابنة و أختاً؟ فقضی: أنّ للابنة النصف، و للأخت النصف، و رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم حیّ»[8] .

و فی لفظ أبی داود: أنّ معاذ بن جبل ورث أختاً و ابنة، جعل لکلّ واحدة منهما النصف، و هو بالیمن، و نبیّ الله یومئذ حیّ».

پیغمبر اکرم ص معاذ جبل را به عنوان قاضی به یمن فرستاد، اهل حدیث در حق این آدم (معاذ بن جبل) روایاتی دارند، می‌گویند پیغمبر اکرم ص فرمود: معاذ بن جبل! شما الآن که به یمن می‌روی، چگونه قضاوت می‌کنی؟ گفت به کتاب الله، حضرت فرمود اگر در کتاب الله نباشد چه می‌کنی؟ گفت طبق سنت رسول خدا ص، حضرت فرمود اگر در هردو نباشد چه می‌کنی؟ قال:« أجتهد»، اهل سنت به همین اجتهد تکیه می‌کنند و می‌گویند جایی که کتاب الله و سنت رسول نباشد،‌ما باید با اجتهاد خود حکم کنیم.

البته اجتهاد در اصطلاح شیعه با اجتهاد در اصطلاح اهل سنت فرق می‌کند، اجتهاد در شیعه، اجتهاد در کتاب الله، سنت، اجماع و عقل است، اما آنها (اهل سنت) اصلاً اجتهاد را در این مورد به کار نمی‌برند، بلکه آنها اجتهاد را در «فی ما لا نصّ فیه» به کار می‌برند، فرق است بین اجتهاد ما و بین اجتهاد آنها، فلذا باید تعریف اجتهاد بر دو نوع باشد، اگر اجتهاد شیعه را مراد باشد، تعریفش همان است که در کتابهای اصولی آمده است، آنها ابداً اجتهاد را در معنایی که ما به کار می‌بریم، به کار نمی‌برند ولذا برای خود شان یک قواعدی را درست کرده‌اند، مانند: قیاس، استحسان، سد الذرائع، فتح الذرائع، قول الصحابی و امثالش.

بنابراین،‌ جناب معاذ بن جبل گفت: أجتهد، اهل سنت، این گفته معاذ بن جبل را برای خود یک سند قرار داده‌اند.

در هر صورت وقتی معاذ بن جبل به یمن رفت و مردم برای قضاوت در نزد او می‌آمدند، کسی آمد و گفت: جناب معاذ بن جبل! مردی مرده در حالی که یک دختر دارد و یک خواهر، چه باید کرد؟ ایشان نصف مال را به دختر داد، نصف دیگر را هم به خواهر داد. هر چند این حدیث در مورد عصبه نیست، ولی در عین حال می‌گویند بقیه را نباید به دختر بر گردانید.

یلاحظ علیه:

اولاً؛ بحث ما در باره عصبه است و این حدیث اصلاً ربطی عصبه ندارد مگر اینکه عصبه بالغیر را بگویید، تازه عصبه بالغیر هم باید یکنوع ارتباطی به میت داشته باشد.

ثانیاً؛ جناب معاذ بن جبل صحابی است و قول صحابی حجت نیست، همه آقایان می‌گویند قول صحابی حجت نیست مگر اینکه بدانیم به پیغمبر ص متصل است، منتها می‌گویند پیبغمر اکرم ص زنده بود و این آدم هم در یمن قضاوت کرد و حضرت قضاوت ایشان را رد نکرد.

ولی از کجا معلوم است که پیغمبر اکرم ص از قضاوت او مطلع شده باشد. در هر حال این قول پیغمبر ص نیست، بلکه قول صحابی است و همه شما می‌گویید قول صحابی حجت نیست إلّا علم استناده إلی الرسول ص.

نکته: واقع مطلب این است که این آقایان از آن قرار و مدار قرآن که عدول کرده‌اند، چون قرآن طبقاتی کرده‌است فلذا با بودن طبقه اولی، به طبقه ثانیه نمیرسد، با وجود طبقه ثانیة، به طبقه ثالثه نمی‌رسد،‌ ولی اهل سنت بر خلاف قرآن، با وجود طبقه اولی، به طبقه سوم هم می‌دهند، در واقع یکنوع سردگمی در عصبه دارند.

شاهد مطلب

مثلاً عبد الله بن مسعود از صحابه پیغمبر اکرم ص است، در مقابل ایشان هم ابو موسی اشعری است که مقام ابن مسعود را ندارد، ‌این دو نفر با همدیگر در یک مسأله‌ای اختلاف نظر پیدا کردند، کدام مسأله؟ مردی مرده، یکدانه دختر دارد و یک خواهر و یکدانه نوه پسری هم دارد که دختر است، ابو موسی گفت نصفش را به دختر می دهند و نصف دیگرش را هم به خواهر می‌دهند و چیزی به نوه نمی‌رسد.

وقتی همین مسأله را به نزد عبد الله بن مسعود آوردند، ایشان گفت: نصف را به دختر می‌دهند، به نوه پسری که دختر است، سدس را می‌دهند،‌ باقی ماند مال خواهر است. معلوم می‌شود که صحابه یک میزان معینی نداشته‌اند و هر کدام به گونه‌ای قضاوت می‌کنند و اگر یک معیار و میزان معینی داشتند، یک چنین اختلافاتی به وجود نمی‌آمد.

و الأثر یتضمّن عمل الصحابة بحجّة إلّا إذا أسند إلی المعصوم.

و الرجوع إلی الآثار الواردة عن الصحابة فی مجال الفرائض یعرب عن أنّه لم یکن عندهم إحاطة بأحکام الفرائض، بل کلّ کان یفتی حسب معاییر و مقاییس یتخیّلها صحیحة، و یکفی فی ذلک اختلاف أبی موسی الأشعری مع ابن مسعود فی رجل ترک بنتاً و أختاً و ابنة ابن.

روی البخاری: سئل أبو موسی عن ابنة و ابنة ابن، و أخت؟ فقال: للابنة النصف، و للأخت النصف و أت (فعل امر است، یعنی پیش ابن مسعود هم برو،) ابن مسعود فسیتابعنی- یعنی او هم مرای متابعت و تایید می‌کند- قال: سئل ابن مسعود و أخبر بقول أبی موسی فقال: لقد ضللت إذاً و ما أنا من المهتدین، أقضی فیها بما قضی النبی صلّی الله علیه و آله و سلّم: « للابنة النصف، و لابنة ابن السدس تکملة الثلثین، و ما بقی فللأخت، فاتینا أبا موسی فأخبرناه بقول ابن مسعود فقال: لا تسألونی ما دام هذا الحبر فیکم»[9] .

در هر حال با وجود دختر،‌ ارث نه به خواهر می‌رسد و نه به نوه.

مضاعفات القول بالتعصیب

مضاعفات (یعنی پیامدهای بد قول به تعصیب)، قول به تعصیب یک پیامد های بدی دارد که انسان نمی‌تواند آن را قبول کند.

ثمّ إنّه یلزم علی القول بالعصیب أمور یأباها الطبع و لا تصدّقها روح الشریعة، نأتی بنوذج واحد:

لو کان للمیّت عشر بنات (ده دختر) و ابن، یأخذ الابن السدس، و تأخذ البنات خمسة أسداس، و ذلک أخذاً بقوله سبحانه: « لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيينِ » در اینجا پسر یک ثلث برد.

لو کان له مکان الابن، ابن عمّ للمیّت، فللبنات فریضتها و هی الثلثان، و الباقی أی الثلث لابن عمّ فیکون الابن أسوأ من ابن العم.

اگر کسی فوت کرده، ما به جای پسر،‌دخترانی دارد که بیش از دوتاست، و پسر عموی پدری دارد، و دختر دارد، دختر ها باید ثلثان ببرند، چطور شد که در آنجا نصف ثلث بردند، در اینجا ثلثان؟ چون در اولی پسر داشت و ده تا دختر، اگر کسی پسر داشته باشد، دخترها سهم معینی ندارند، بلکه « لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيينِ »، ولی در اینجا پسر ندارد، بجایش پسر عمو دارد، قهراً‌ آن آیه می‌آید که اگر کسی بمیرد و خواهر های متعدد داشته باشد، له الثلثان، در اول سوره نساء، آیه 12. به این ده دختر، ثلثان را می‌دهند، یک ثلث باقی می‌ماند، آن را به پسر عمو می‌دهند، پسر عمو آمد و بیشتر ا ز پسر برد، در ا ولی ده دختر است با پسر، دختر ها سهمی معینی ندارند، « لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيينِ » ولذا پسر یک ثلث برد،‌بقیه هم کلهم نصف ثلث، اما در دومی چون پسر ندارد و فقط ابن عم دارد و ده دختر، دختر ها ثلثان می‌برند، یک ثلث هم برای ابن عم می‌ماند، آدمی که بعید است از اقرب بیشتر برد.

ما در اینجا چه کار می‌کنیم؟ ما با وجود اولاد چه دختر باشد و چه پسر، به پسر عمو چیزی نمی‌دهیم، بلکه در اینجا ثلثان را به دختر می‌دهیم فرضاً ، بقیه را رداً و قرابة می‌دهیم.

قال السید المرتضی: فإذا تبیّن بطلان القول بالتعصیب، یظهر حکم کثیر من المسائل:

1: فمن هذه المسائل أن یخلف الرجل بنتاً و عمّاً فعند المخالف أنّ للبنت النصف و الباقی للعم بالعصبة، و عندنا أنّه لاحظّ للعمّ و المال کلّه للبنت بالفرض و الردّ.

2: و کذلک لو کان مکان العمّ، ابن العم.

3: و کذلک لو کان مکان البنت، ابنتان(و عم و ابن عم، یعنی دوتا دختر دارد، در کنارش یا عمو دارد یا پسر عمو، اهل سنت دو ثلث را به بنتان می‌دهند، ثلث دیگر را یا به عمو یا به ابن عم می‌دهند.)، و لو خالف المیّت عمومة و عمّات أو بنی عم و بنات عم، فمخالفنا یورّث الذکور من هؤلاء دون الإناث لأجل التعصیب، و نحن نورث الذکور و الإناث. و مسائل التعصیب لا تحصی کثرة.[10] .

مرحوم شیخ جواد مغنیه (صاحب کتاب الکاشف فی تفسیر القرآن الکریم و صاحب کتاب الفقه علی المذهب الخمسة) می‌گوید من اهل لبنان هستم و اکثریت مردم لبنان شیعه مذهب هستند، اقلیت مسیحی هم دارد و اقلیت سنی هم دارد، ایشان می‌گوید: الآن بخشی از سنی ها در دفاتر دولتی خود را شیعه معرفی می‌کنند. چرا؟ نه خاطر اینکه شیعه شده‌اند، بلکه بخاطر اینکه اگر مردند، ارث شان به اولاد شان برسد نه به عمو و عصبه.

یقول المحقق محمد جواد المغنیة: إنّ الإنسان أرأف بولده منه بإخوته، و هو یری أنّ وجود ولده ذکراً أو أنثی امتداد لوجوده – بچه انسان امتداد وجود انسان است- و من هنا رأینا الکثیر من أفراد الأسر البنانیة الذین لهم بنات فقط، یبدّلون مذهبهم من التسنن إلی التشیع ، لا لشیء إلا خوفاً أن یشترک مع أولادهم الإخوان أو الأعمام.

و یفکّر الآن، الکثیر من رجال السنة بالعدول عن القول بالتعصیب، و الأخذ بقول الإمامیة من میراث البنت تماماً ،کما عدلوا عن القول بعدم صحة الوصیة للوارث، و قالوا بصحتها کما تقول الأمامیة، علی الرغم من اتفاق المذاهب علی عدم الصحة»[11] .

تمّت قاعدة: لا تعصیب فی الإر


[1] سنن الترمذی، ج4، باب ما جاء فی میراث البنات، رقیم2092، سنن ابن ماجة، ج2، ص908، باب فرائض الصلب، رقم272 فی میراث الصلب، رقم2891.
[2] سنن أبی داود، ج3، ص121، باب ما جاء.
[3] الدرّ المنثور، السيوطي، ج2، ص124.
[4] السنن الکبری، بیهقی، ص69، باب فرض الابنتین.
[5] تهذیب التهذیب، ابن حجر العسقلاني، ج6، ص140، لاحظ بقیة کلامه.
[6] تهذیب التهذیب، ابن حجر العسقلاني، ج4، ص121.
[7] تهذیب التهذیب، ابن حجر العسقلاني، ‌ج1، ص459.
[8] البخاری، ج8، ص150، فی الفرائض باب میراث البنات.
[9] البخاری، ج8، ص151، باب ما جاء فی میراث الصلب، رقم2893.
[10] الانتصار، سید مرتضی، ج1، ص282.
[11] الفقه علی المذاهب الخمسة، شیخ جواد مغنیه، ج17، ص518.