درس خارج فقه آیت الله سبحانی

95/01/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادله قائلین به عصبه
ما تا کنون ادله خود را مطرح کردیم که با وجود اقرب، نوبت به ابعد نمی‌رسد، اگر بنت و دختری باشد که در رتبه‌اش کس دیگری نیست، بقیه را مال را نه برادر می‌دهند و نه به عمو، و اگر اخت و خواهری باشد و در کنارش در آن طبقه فرد دیگری نباشد، به عمو چیزی نمی‌دهند، بلکه همه را به خودش بر می‌گردانند.
دراسة أدلة المخالف
اینک  ادله کسانی را می‌خوانیم که می‌گویند در جایی که کسی دارای فرض است، بعد از آنکه فرضش را دادیم، و چیزی اضافه ماند، به خودش بر نمی‌گردانند، مثلاً‌ بعد از آنکه فرض بنت واحده را دادیم، بقیه را به او نمی‌دهند، بقیه را به عمو می‌دهند.
 اینها جند دلیل دارند: اولاً؛ دلیل عقلی دارند، ثانیاً؛ با آیات قرآن استدلال می‌کنند، معلوم می‌شود که این مسأله در همان سالهای، دو، سه و چهار بین علمای شیعه و علمای اهل سنت محل داغی بوده است.
دلیل عقلی مخالفین
 دلیل اول شان  این است که شرع مقدس بعد از آنکه برای کسی (مانند بنت) فرضی را معین کرده،‌معنایش این است که او ( بنت) نصف را می‌برد،‌ چون اگر بنا باشد که بنت،‌ بالاتر از نصف را ببرد، برای چه می‌فرماید که بنت نصف را می‌برد، یا چرا می‌گوید که اخت و خواهر نصف را می‌برد.
به عبارت دیگر فرق است بین « من لا فرض له» و بین «من له الفرض»، زیرا «‌من لا فرض له»  همه را می‌برد، مانند ابن، ابن چون «لا فرض له» است فلذا همه را می‌برد، اما آنکس که دارای فرض است و خدا برای او فرض معین نموده، معنایش این است که سهمش همین و بس، اخذ مفهوم  کرده است، چون اگر بنا بود که بیشتر ببرد، تحدید ارثیه او به نصف، کار لغو و باطل بود.
پس این دلیل فرق می‌گذارد بین «من لا فرض له‌» و بین «من له الفرض»، چون « من لا فرض له» همه را می‌برد، اما «من له الفرض» فقط فرضش را می‌برد، بقیه را به بالاتر رد کنند.
جواب از استدلال اول
ما از این استدلال، دو جواب می‌دهیم، جواب اول این است که شما (اهل سنت) در نقیصه چه می‌گویید، شما نقص را بر ذوی الفرض وارد می‌کنید، اگر بناست که «ذوی الفرض» فقط فرضش را ببرد، چرا نقیصه را بر او وارد می‌کنید، کجا؟‌در مسأله‌ای که در آینده می‌خوانیم،‌یعنی در مسأله عول.
مثال
زنی مرده و این  زن دارای یک دختر، أم، (مادر)  اب (پدر) وزوج است، یعنی هم یک دختر دارد و هم پدر و مادر و هم زوج، همه اینها را دارد، در اینجا بنت نصف را می‌برد، پدر و مادر هم هر کدام یک ششم را می‌برد، زوج هم یک ربع را می‌برد و حال آنکه ترکه وافی به این چهار تا نیست که هم نصف داشته باشد و هم سدس داشته باشد و هم ربع،
در اینچا چه می‌کنند؟ نقص را بر همه وارد می‌کنند، عیناً معامله دین را می‌کنند، مثلاً اگر انسانی بمیرد که مدیون است و ترکه‌اش به همه دین کفایت نمی‌کند، در اینجا ضرر را بر همه غرما وارد می‌کنند، صاحبان دیون همه شان متحمل می‌شوند، یعنی ضرر به همه آنها تقسیم می‌شود، اگر بنا باشد که این نصف را ببرد، پس چرا کم می‌کنید، چه فرق است بین زیاده و نقصیه که شما کم را تجویز می‌کنید اما زیاده را تجویز نمی‌کنید.
جواب دوم از استدلال اول
جواب دیگر اینکه گفتن نصف بی ضرر نیست، بلکه گفتن نصف دارای یک فایده عظیمی است، فایده‌اش این است که اگر واقعاً هیچ اثری نداشته باشد، حق با شماست، ولی گاهی گفتن نصف اثر دارد، کجا اثر دارد؟ در جایی که  ترکه زیاد باشد، اما سهام کمتر باشد، در آنجا چه می‌کنید؟ زیادی را به ورثه بر می‌گردانیم بحسب سهامهم.
مثال
 مردی فوت کرده که دارای بنت است و ام، نصف ترکه را بنت می‌برد، مادر هم سدس را می‌برد، بقیه ترکه چه می‌شود؟ ترکه بیشتر است و سهام کمتر، نصف را به دختر دادیم، سدس را هم به مادر دادیم، چون بچه دارد، مادر سدس را می‌برد، یک ششم جا خالی می‌ماند، آن را چه کنیم؟ آقایان می‌گویند زیادی را بر هردو نفر بر می‌گردانند حسب سهامهم، نصف در اینجا نقش دارد، سدس اینجا نقش دارد، سهم ها را جمع می‌کنند، سهم دختر سه تا، سهم  پدر و مادر هم دوتاست، دوتا را با سه جمع می‌کنیم، می‌شود: پنج تا، ضرب می‌کنند در مخرج سدس، یعنی یک سدسی که جا مانده، ‌در آن مخرج جمع می‌کنند، یعنی در شش ضرب می‌ کنند که حاصلش ضرب پنج در شش، می‌شود: سی تا، بعداً باقی مانده را بین هردو تقسیم می‌کنند، نصف سی تا، پانزده است، پانزده را به دختر می‌دهند، دو سدسش چه قدر می‌شود؟ ده تا، می‌ماند پنج تای دیگر، پنج تا را هم تقسیم می‌کنند بین دو یا سه نفر، می‌گویند: دختر شما سه سهم بگیر، پدر و مادر هم دو سهم بگیرند، فلذا از پنج تا، سه تا را به دختر می‌دهند، دوتای دیگر را هم به پدر و مادر می‌دهند.
خلاصه اینکه آقایان می‌گویند این نصف چه نقشی دارد، اینکه زیادی خواهد برد، پس چرا می‌گویید: نصف؟ ما بر آنها نقض وارد کردیم و گفتیم اگر در همه جا نصف را می‌برد، چرا نقصیه را بر او وارد می‌کنید.
 ثانیاً؛  نصف نقش دارد، چون تا نصف معین نشود، ما نمی‌توانیم ما زاد را بر گردانیم حسب سهامهم، فرض کنید مردی فوت کرده در حالی که یک دختر دارد و پدر و مادری، دختر نصف را می‌برد، یا به قول قدیمی ها سه ثلث را می‌‌برد، پدر و مادر هم دو ثلث را می ‌برند، یک ثلث باقی می‌ماند،‌ما اگر بخوانیم این را تقسیم کنیم،‌نمی‌شود مگر اینکه فریضه روشن باشد، فریضه نصف است، این ثلث است، ثلثان ترکه حسب فریضتهما تقسیم می‌کنند،‌ کیفیت تقسیم این است که جمع می‌کنند فریضه پدر و مادر را با فریضه دختر، او سه تاست،‌این ها هم دوتاست،‌می‌شود پنج، ضرب می‌کنند در مخرج یک ششم که جا مانده شش است، می‌شود پنج ضرب در شش و می‌شود سی، سی را دو جور تقسیم می‌کنیم؟
اول می‌گوییم:‌دختر خانم! شما نصف را  (که پانزده تا می‌شود ) بگیر، پدر و مادر هم دو ثلث را ببرید، هر کدام پنج تا را می‌برند که می‌شود ده، پنج تای دیگر باقی می‌ماند، پنج را دو قسمت می‌کنیم، سه قسمت را به دختر می‌دهیم، دو قسمت را هم به پدر و مادر می‌دهیم، این راه کی عملی می‌شود؟ وقتی که فرض دختر معین باشد که نصف است، فرض پدر و مادر هم معین باشد که ثلثان است، اگر معین نباشد،‌ما نمی‌توانیم ما ترکه را بین آنها تقسیم عادلانه کنیم.
بنابراین، ما اولین دلیل آنها را با دو دلیل رد کردیم، اولاً،  گفتیم اگر کلمه نصف مفهوم دارد و به اصطلاح نصف قاطع است، یعنی نه کمتر و نه بیشتر، پس چرا گاهی کمتر می‌دهید، کجا؟ در عول.
 ثانیاً، آنچنان نیست که نصف نقشی نداشته باشد، بلکه نصف برای خودش نقشی دارد، در کجا؟ در جایی که ترکه زیادی است و بخواهیم بر گردانیم باید بحسب سهامهم بر گردانیم، تا نصف در دختر و ثلثان در پدر و مادر نباشد، این پنج تا قابل تقسیم بینهما نیست.
عبارت
حاصله: أنّ کلّ من له فرض لا یزاد عنه، و کلّ من لم یفرض له یعطی الجمیع.فردّ الجمیع یختصّ بمن لا فرض له (مثل پسر)،‌آما آ‌ن کسی که فرض دارد، مقطوعش همان نصف است،‌نه کمتر و نه بیشتر، بیشتر به کسی می‌دهند که در قرآن فرضیش نیامده است، مثل ابن واحدة، اگر کسی بمیرد و ابن واحده دارد،‌همه‌اش به پسر می‌رسد. پس زیادی مال «من لا فرض له» است.
یلاحظ علیه:
أوّلاً: بالنقض بورود النقصیة علی ذوات الفروض عند أهل السنّة إذا عالت الفرائض علی السهام، کما سیوافیک شرحه، فیما إذا توفّی عن زوج و أختین لأبوین فإنّ‌الفرائض الثلثان للإختین،‌و النصف للزوج تعول السهام، إذ لیس لنا عدد یشمل الثلثان و ا لنصف - هم دو ثلث داشته باشد و هم نصف - فإنّهم یدخلون النقص علی الجمیع مثل باب الدیون – اگر  کسی ورشکست بشود، ترکه را بر همه تقسیم می‌کنند علی حسب مقدار الدیون – فربّما یکون سهم البنت و الأخت أقل من النصف، فإذا جاز النقص فما المانع من الزیادة، بل الأمر فی النقصان أولی لأنّ النقصان ینافی الفرض بخلاف الزیادة علیه بدلیل آخر، فإنّ فیه أعمال الدلیلین و الأخذ بمفادهما.
و ثانیاً : بالحلّ إنّ تحدید الفرض بالنصف إنما یکون لغواً إذا لم تترتب علیه فائدة مطلقاً و لکنّه لیس کذلک، لترتّب الثمرة علیه فیما إذا کان علیه وارث ذو فرض کالأم، فإنّ کیفیة الردّ علی الوارثین لا تعلم إلا بملاحظة فرضهما ثمّ الردّ علیهما بحسب تلک النسبة، فلو لم یکن سهم البنت و البنتین منصوصاً فی الذکر الحکیم لما علمت کیفیة الردّ.
و بالجملة: أنّه و إن کان لا تظهر للقید ثمرة إذا کان الوارث هو البنت أو الأخت وحدها، و لکنه لیس کذلک إذا کانه معه وارث آهر و هو ذو فرضمثلها کالأم، فإن الرد علیهما یتوقف علی ملاحظة فرضهما ثم الرد بتلک النسبة.
و ثالثاً:أنّ التصریح بالفرض لأجل التنبیه علی أنها لا تستحق بالذات إلا النصف أو الثلثان، بخلاف الأخ و إنّما تأخذ الزائد بعنوان آخر و هو أنّه لیس معه وارث مساوٍ، بخلاف الابن أو الأخ، فإنّ کلا یستحقّ المال کلّه بالذات
جواب سوم خیلی علمی تر است، و آن این است که دین مبین اسلام - بر خلاف اندیشه‌ی تازه به دوران رسیده ها - می‌خواهد بگوید  که زن  از نظر سهام نصف مرد است، زن نباید سهمش به مقدار مرد باشد، چون  هزینه زندگی بر عهده مرد است، زن هزینه ندارد، همین نصفی هم که می‌برد، برای او یکنوع ذخیره است،  برای اینکه تثبیت کند که فریضه زن، نصف فریضه مرد است، تصریح می‌کند که: النصف،‌اگر اضافه می‌دهد، می‌خواهد بگوید که: ما یستحقّ بالذات،‌همان نصف است، اگر در جایی می بینید که بیشتر از  نصف می‌برد، لیست مستحقاً بالذات، بل مستحقّ لعامل خارجی، چون جا مانده و مالکی ندارد فلذا باقی مانده را هم به خودش بر می گردانیم.
بنابراین، تصریح به نصف در بنت یا در خواهر، برای تثیبت یک قاعده‌ای است که اسلام در باره ارث دارد.
جواب چهارم این است که این از باب مفهوم است، لقب که مفهوم ندارد، مثلاً  اگر گفتیم عیسی رسول الله، مفهوم ندارد که موسی لیس برسول الله، اگر قرآن فرموده نصف، این مفهوم ندارد که بیشتر از نصف را نمی‌شود داد.
و رابعاً: إنّ المفهوم فی المقام أشبه بمفهوم اللقب و هو لیس بحجة فیه.
بنابراین، ما از استدلال خصم، چهار جواب دادیم:
الف؛ اگر افزایش ممنوع است، پس کاستن هم باید ممنوع باشد و حال آ‌نکه شما می‌‌کاهید.
ب؛ اگر نصف را می‌گوید، بخاطر این است که در بعضی از جاها که زیادی  می‌آید، باید به افراض بحسب سهامهم بر گردانیم، باید سهمی را بگوید تا موقع تقسیم مشکلی پیدا نکنیم.
ج؛ اگر اسلام می‌گوید: نصف، می‌خواهد بگوید بالذات یستحق النصف و الزائد من باب العرض است لا من باب الذات.
د؛ کلمه نقص مفهوم ندارد.
الثانی: قوله سبحانه:«إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَهُ أُخْتٌ فَلَهَا نِصْفُ مَا تَرَكَ وَهُوَ يرِثُهَا إِنْ لَمْ يكُنْ لَهَا وَلَدٌ ...»[1].
اگر کسی بمیرد در حالی که یکدانه خواهر دارد،‌خواهر نصف را می‌برد به شرط اینکه طرف (یعنی میت) بچه نداشته باشد، اما اگر فقط یکدانه  برادر داشته باشد، برادر همه را می‌برد، فرض در اینجاست که کسی مرده و حال آنکه اولاد ندارد، اگر فقط یکدانه خواهر دارد، خواهر نصف را می‌برد، اما اگر خواهر ندارد، فقط یکدانه برادر دارد، برادر همه را می‌برد، آیه مبارکه همین را می‌ گوید، یعنی آیه می‌گوید: اگر کسی مرد که اولاد ندارد، اگر فقط خواهر داشته باشد، خواهر نصف را می‌برد، اگر برادر باشد، برادر همه را می‌برد.
پرسش
اگر بناست، تنها خواهر باشد، وقتی نصفش را دادیم، بعداً می‌گویید نصف دیگر را هم به خواهر می‌دهیم، پس خواهر با برادر یکی شد، چون اگر برادر هم تنها باشد، همه را می‌برد، ‌خواهر هم اگر تنها باشد، باز خواهر همه را می‌برد و حال آنکه قرآن فرق می‌گذارد و می‌فرماید: خواهر نصف را می‌برد و برادر همه را، شما فقط اسمش را عوض می‌کنید و می‌گویید برادر همه را فرضاً می‌برد، اما خواهر نصف را فرضاً می‌برد و نصف دیگر را رداً و قرابتاً می‌برد، و  این بر خلاف تفسیر آیه است،‌چون آیه مبارکه بینهما فرق می‌گذارد، برادر اگر تک باشد همه را می‌برد، خواهر اگر تک باشد نصف را می‌برد، و اگر بنا باشد که اگر خواهر هم تک باشد همه را ببرد، با برادر چه فرق می‌کند؟
وجه الاستدلال: أنّ سبحانه حکم بتوریث الأخت، نصف میراث أخیها مع عدم الولد و حکم بتوریث الأخ میراثها أجمع بدلیل قوله سبحانه تعالی: « وَهُوَ يرِثُهَا إِنْ لَمْ يكُنْ لَهَا وَلَدٌ »، فلو ورثت الأخت الجمیع کما هو مذهبکم لن تبقی للفرق بین الأخ و الأخت ثمرة أصلاً.
پاسخ
الجواب: أنّ التقیید بالنصف مع أنّها ربّما ترث الکلّ لأجل التنبیه، علی أنّها لا تستحقّ بالذات إلّا النصف و أنّ الأصل القرآنی هو استحقاق الذکر ضعف سهم الأنثی و هو النصف، و أنّها إن ورثت المال کلّه فإنّما هو لأجل طارئة خاصة، علی أنّ‌ التصریح بالفرض لأجل تبیین ما یتوقّف علیه  تقسیم الفاضل بینها و بین من یشارکه فی الطبقة کالإخوة أو الأخوات من الأمّ، فإنّ الباقی یردّ علیهما بنسبة سهامها إلّا ما خرج بالدلیل فلو لم یکن هناک تحدید بالنصف فمن أین تعلم کیفیة الردّ.
جواب اول این است که اگر این خواهر همه را می‌برد، فرق است بین خواهر و برادر، برادر همه را بالذات می‌برد ( یستحق بالذات)، اما این خواهر نصفش را بالذات، و نصف دیگرش بالعرض می‌برد.
پس  تفاوت اول این است که اگر شرع مقدس می‌گوید می‌خواهد نظر خودش را تامین کند، بگوید:« أیّها الناس! « لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيينِ» .
اگر می‌ گفت همه را ببرد،‌انسان خیال می‌کرد که دختر و پسر باهم مساوی هستند، فلذا می‌گوید پسر همه را می‌‌برد، دختر نصف را، اگر هم اضافی می‌برد، این جنبه عرضی دارد نه جنبه ذاتی.
جواب دوم، همان جواب است که قبلاً گفتیم، این اثر دارد، در کجا؟ در جایی که اگر ترکه اضافه بیاید، آن  مازاد را حسب سهامهما رد می‌کنند، باید سهم در قرآن گفته شود، تا بگوید: خواهر! تو نصف را ببرد، مادر! تو ثلث ببر، اگر سهام را نگفته بود، هرگز کیفیت رد برای ما روشن نمی‌شد.
الثالث: - دلیل سوم مخالفین - قوله سبحانه: « وَإِنِّي خِفْتُ الْمَوَالِي مِنْ وَرَائِي وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِرًا فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيا وَإِنِّي خِفْتُ الْمَوَالِي مِنْ وَرَائِي وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِرًا فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيا»[2].
و من از بستگانم بعد از خودم بيمناکم (که حق پاسداري از آيين تو را نگاه ندارند)! و (از طرفي) همسرم نازا و عقيم است؛ تو از نزد خود جانشيني به من ببخش...
  «يرِثُنِي وَيرِثُ مِنْ آلِ يعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيا»[3].
که وارث من و دودمان يعقوب باشد؛ و او را مورد رضايتت قرار ده!
حضرت زکریا ظاهراً صد سالش است،‌عیالش هم نود سالش می‌باشد، هوس کرد که دارای بچه باشد. چرا؟ چون حضرت مریم را با آن عظمت دید فلذا هوس  کرد که او نیز دارای بچه بشود، از این رو، از خداوند ولی خواست، چرا « ولیّاً »گفت؟ چون خواست پسر باشد تا همه اموالش را به ارث ببرد، اما گر ولیة ر باشد، یعنی اگر دختر باشد، نصفش را می‌برد، نصف دیگرش را موالی می‌برند که عمو و عمو زاده باشند و چون ایشان از عمو و عمو زاده ها دل خوشی نداشت، از خدا خواست که به او پسر بدهد تا همه را ببرد، اگر دختر بدهی، بقیه به موالی می‌رسد (وَإِنِّي خِفْتُ الْمَوَالِي مِنْ وَرَائِي).
یلاحظ علیه:
اولاً؛ حفظت شیئاً‌ و غابت عنک الأشیاء، تمام چیزهایی که در قرآن مذکر است، جنبه عنوانی دارد، نه اینکه اختصاص به ذکر داشته باشد، بلکه حتی زنان را هم می گیرد، اگر «ولیاً »  گفته، ذکر مراد نیست، ولی، یعنی وارث و جانشین، نه اینکه مراد وارث ذکر باشد، این بر خلاف مساق آیات است.
تمام آیاتی که در آ‌نها جمله « الذین آمنوا و عملوا الصالحات» آمده، هم شامل ذکر است و هم شامل أنثی.
ثانیاً؛ حتی ممکن است بگوییم زن را خواسته، چرا؟ چون  مریم را دیده، گفته مثل مریم باشد با آن پاک دامنی.
ثالثاً؛ اینکه پسر خواسته، پسر مدیرتش بهتر از دختر است، ایشان اموالی داشته، خواسته پسری باشد که مدیر باشد، زن چندان مدیریت ندارد، الا ما خرج بالدلیل. چون جنبه مدریریت پسر قوی است فلذا پسر خواسته است.
پس اولاً نه پسر و نه دختر، بلکه وارث و ولی خواسته، ثانیاً دختر  خواسته بخاطر مریم، ثالثاً پسر خواسته بخاطر مدیریت، نه از این نظر پسر خواسته که اگر دختر باشد نصف را می‌برد، نصف دیگر به موالی می‌رسد، تمّ‌ استدلال الخصم بالآیات.



[1] نساء/سوره4، آیه176.
[2] مریم/سوره19، آیه5.
[3] مریم/سوره19، آیه6.