درس خارج فقه آیت الله سبحانی
95/01/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: عوامل ارث از نظر امامیه
ملاک ارث از نظر امامیه چهار تاست، یا باید ذو الفرض باشد و یا ذو القرابة، یعنی اگر ذو الفرض نیست، باید قرابت داشته باشد، ملاک سوم زوجیت است، ملاک چهارم هم ولاء میباشد.
به بیان دیگر: امامیه راجع به باب ارث، چهار عامل دارند، یعنی چهار عامل سبب میشود که انسان از دیگری ارث ببرد:
الف؛ الفرض. ب؛ القرابة.ج؛ الزوجیة. د؛ الولاء.
اما در ارث اهل سنت، یک عامل پنجمی بنام عصبه نیز افزوده شده، یعنی عصبه (بما هی عصبة) خودش یک عاملی است در فقه اهل سنت.
شناخت جایگاه عصبه
نکته دیگر این است که باید جای عصبه را بشناسیم، اگر واقعاً ذو الفرضی هست و در کنارش در همان طبقه «من لا فرض له» هم وجود دارد، آنجا قائل به عصبه نیستند، فرض کنید شخصی فوت کرده، هم پدر و مادر دارد و هم زوج، زوج در اینجا نصف ارث را میبرد، پدر و مادر هم اگر حاجب نداشته باشند، ثلث را میبرند، پدر من لا فرض له است، پدر در یک صورت فرض دارد و آن جایی است که میت ولد داشته باشد « لِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِنْ كَانَ لَهُ وَلَدٌ». اما اگر میت اولاد نداشته باشد، پدر «لا فرض له» است فلذا باقی مانده مال اوست.
اینکه شنیدهایم که اهل سنت قائل به عصبه هستند، در این مورد قائل نیستند که در کنار ذو الفرض، یک فردی است که از نظر طبقه مساوی است، باقی مانده مال اوست نه مال عصبه. کما اینکه در مثالهایی که من زدم، یک مثالش همین است که ابوینی است و زوجی، زوج نصفش را میبرد، مادر هم ثلثش را میبرد (اگر حاجب و مو دماغ نداشته باشد)، باقی مانده را اب به عنوان قرابت میبرد، هرگز در اینجا به عمو یا برادر نمیدهند. چرا؟ چون در همان طبقه مساوی هست، غایة ما فی الباب لیس له فرض.
جایگاه عصبه از نظر اهل سنت
پس اهل سنت کجا قائل به عصبه هستند؟ در جایی که ذو الفرض هست و ما هم فریضه ذو الفرض را هم دادیم و چیزی از ترکه باقی ماند، اینجا قائل به عصبه هستند و میگویند بقیه را باید به عصبه بدهیم، مثل اینکه میت ابوین ندارد و فقط یک دختر دارد، اهل سنت در اینجا میگویند: نصف مال را به دختر میدهیم،بقیه به عصبه میرسد.
بنابراین، آنها (اهل سنت) هم در صورت اولی قرابت را نفی نمی کنند، صورت اولی کدام بود؟ اگر شخص با ذو الفرض از نظر طبقه مساوی باشد، مانند پدر، در اینجا آنها نیز قائلند که بقیه به پدر میرسد.
اما در جایی که ذو الفرض هست و در کنارش در آن طبقه کسی وجود ندارد، مانند یک دختر یا یک خواهر، در اینجا قائل به عصبه هستند، قرابت را نفی میکنند و به عصبه میدهند.
الأمر الثانی: ما هو المراد من العصبة لغةً و اصطلاحاً؟
عصبه از نظر لغت بیش از دو معنی ندارد، البته در قرآن مجید کلمه«عصبة» به معنای جماعت است، فرزندان یعقوب در مقام احتجاج بر اینکه ما از جان یوسف محافظت میکنیم به پدر عرض کردند: « وَنَحْنُ عُصْبَةٌ»[1] . چطور میشود که این بچه را گرگ بخورد و حال آنکه ما عصبه هستیم، یعنی یک گروه ده نفری هستیم
اما از نظر کلمه عصبه، یکی از دو معنی را دارد، عصبه یا به معنای رابط است، «عصب» یعنی رابط، کما اینکه بین عضله و استخوان و این مفاصلی که ما داریم، رابط بین این عضلات و استخوان، همین عصبه و عصب است.
البته عصب در اصطلاح پزشکان امروز، همان آلت ادارک را میگویند، عصاب به آن چیزهایی میگویند که وسیله ادارک است، مثلاً میگویند فلان شخص ضعف اعصاب دارد، یا قوت اعصاب دارد، ما به این اصطلاح پزشکی کار نداریم، ما میخواهیم عصب را از نظر لغت معنی کنیم، عصب به معنای پی است، پی یا به معنای رابط بین عضله و استخوان است، که آقایان میگویند: أطناب المفاصل، طنب،همان طناب است، یا عصب به معنای احاطه است،کسی که دور سرش یک چیزی را بپیچد، به آن میگویند: عصب، در باره دختر گرامی پیامبر اکرم ص در روایات آمده است: « وَ رُوِيَ أَنَّهَا مَا زَالَتْ بَعْدَ أَبِيهَا مُعَصَّبَةَ الرَّأْس»[2] . یعنی بعد از پیغمبر اکرم ص همیشه سرش را با یک دستمال کوچکی میبست.
در هر صورت «عصب» در لغت یا به معنای رابط است یا به معنای احاطه میباشد، علی الظاهر هردو معنا مناسب است، عصبة از نظر اهل سنت چهار تاست و آنان عبارتند از: پدر، پسر، برادر و عمو، اینها میت را احاطه کردهاند، انسان را چه در حال حیات و چه در حال ممات، چهار نفر احاطه کرده است، از طرف پایین پسرش است، از طرف بالا، پدرش است، از نظر مساوی برادرش است، از نظر بالاتر عموست، اینها میت را احاطه کردهاند و هم میتوانیم بگوییم اینها رابط هستند، البته معنای دوم خیلی بهتر است، بنابراین، عصبه را معنا کردیم. البته غیر از عمو، طبقات بعدی هم عصبه هستند، منتها اینها در طبقه اول قرار دارند.
عصبة از نظر اصطلاح
اما عصبه در اصطلاح اهل سنت بر دو قسم است: العصبة بالنفس و العصبة بالغیر، عصبه بالنفس :«کلّ ذکر لا یدخل فی نسبته إلی المیت، أنثی»: مانند ابن، اب، اخ و عمو، و همچنین اولاد ذکور اینها را عصبه میگویند، نه اولاد أنثی را، البته باید مراتب و ترتیب حفظ شود، هر کدام که به میت نزدیکتر باشد، او در مرحله اول قرار دارد.
العصبة بالغیر، عصبه بالغیر، و آن اینکه انثی باشد، مانند: خواهر، دختر، اولاد اینها، همه اینها عصبه بالغیر هستند، یا خودشان انثی هستند یا ارتباط شان با میت به وسیله انثی است. با وجود عصبه بالنفس، نوبت به عصبه بالغیر نمیرسد، مادامی که ذکر هست هر چند بالا برود، مقدم بر عصبه بالغیر است، مثلاً نوه پسری، عصبه بالنفس است، اما نوه دختری عصبه بالغیر میباشد نه عصبه بالنفس.
اهل سنت معتقدند در جایی که ذو الفریضه فرضش را برد، بقیه باید به عصبه برسد، یعنی بقیه به ذو الفریضه بر نمیگردانند و حال آنکه ما بقیه را به ذو الفریضه بر میگردانیم، منتها قرابتاً نه فرضاً. ولی آنها میگویند وقتی ذو الفرض، فرضش را برد و چیزی باقی ماند، باقی مانده را به عصبه بالنفس میدهیم نه اینکه به ذو الفرض بر گردانیم.
باید به این نکته توجه داشت که در دوجا نزاع ما لفظی است، یعنی خواه بگوییم قرابت و خواه بگوییم عصبه،یعنی هردو طرف یک چیز میگویند، منتها یکی اسمش را گذاشته: قرابت، دیگری اسمش گذاشته: عصبه.
1: مثلاً کسی مرده که هم پدر دارد و هم پسر، به پدر سدس میرسد، چون اولاد دارد، ابن (پسر) در اینجا ذو الفریضه نیست،ما میگوییم همه مال به ابن میرسد قرابتاً، آنها میگویند همهاش به ابن میرسد عصبة.
2: مورد دومی که باز هم نزاع ما لفظی است، جای است که کسی بمیرد در حالی که یک پدر دارد و یک نوه،یعنی ابن الإبن، آقایان میگویند ابن الإبن (نوه) جانشین ابن است، در اینجا میگویند پدر سدس را میبرد چون ذو الفرض است، بقیه به ابن الإبن (نوه) میرسد، منتها ما میگوییم بقیه به ابن الإبن قرابتاً میرسد، آنها میگویند عصبة میرسد، در این دو مثال چندان نزاعی نداریم، یعنی در نتیجه با هم موافقیم.
اما در جاهای دیگر با هم اختلاف پیدا میکنیم، و آن دو مورد است.
الف؛ « مات رجل و ترک بنتاً ...»، ما در اینجا میگوییم بنت نصف را فرضاً میبرد، بقیه را هم بنت میبرد قرابتآ، ولی آنها میگویند نصف را به بنت میدهند و نصف دیگر را به أقرب العصبه (برادر میت) میدهند نه به بنت. پس در این مورد با اهل سنت فرق میکنیم،ما میگوییم یردّ إلی البنت قرابةً، آنها میگویند: یردّ إلی الأخ عصبة.
ب؛ « ترک بنتاً ...»، بنت نصف را میبرد، در این طبقه هم کسی نیست، فقط عمو دارد، ما میگوییم این دختر، نصف را فرضاً میبرد، نصف دیگر را هم قرابتاً میبرد، ولی آنها میگویند دختر فقط نصف را میبرد، بقیه را عمو میبرد، چون در این طبقه شخص دیگری ندارد ولذا در باره حضرت زهرا (سلام الله علیها) اهل سنت میگویند نصف مال پیغمبر ص به ایشان میرسد، نصف دیگر به عباس عموی پیغمبر.
حال که این مطلب فهمیده شد، حق این است که قول به عصبه در حقیقت یکنوع میراث جاهلیت است، اصولاً در جاهلیت میراث بر این اساس بود که دختر را محروم می کردند، غالباً سهم اعظم را به پسر میدادند، ما الآن با دلایل قرآنی ثابت میکنیم که عمل این آقایان اهل سنت، اشبه به دوران جاهلیت است.
الأول: قوله سبحانه: « لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ وَلِلنِّسَاءِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِيبًا مَفْرُوضًا »[3]
براي مردان، از آنچه پدر و مادر و خويشاوندان از خود بر جاي ميگذارند، سهمي است؛ و براي زنان نيز، از آنچه پدر و مادر و خويشاوندان ميگذارند، سهمي؛ خواه آن مال، کم باشد يا زياد؛ اين سهمي است تعيين شده و پرداختني.
عمل به عصبه، بر خلاف این آیه است. چرا؟
وجه الاستدلال: أنّه أوجب توریث جمیع النساء و الأقربین و دلّت علی المساواة بین الذکور و الإناث فی استحقاق الارث، لأنّها حکمت بأنّ للنساء نصیبا کما حکمت بأنّ للرجال نصیباً، مع أنّ القائل بالتعصیب، علیه توریث البعض دون البعض مع کونهما فی رتبة واحدة و ذلک فی الصور التالیة:
1: لو مات و ترک بنتاً، و أخاً و أُختاً – ما میگوییم نصفش را به بنت فرضاً بدهید، نصف دیگرش باز به بنت بدهید قرابتاً و ردّاً، آنها میگویند نصفش را به بنت میدهیم، نصف دیگرش را به خواهر نمیدهند، اما به برادر میدهند و حال آنکه خواهر و برادر در رتبه واحد و طبقه واحد قرار دارند، چطور شد که برادر ارث میبرد، اما خواهر ارث نمیبرد، و حال آنکه قرآن میفرماید: « لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ وَلِلنِّسَاءِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِيبًا مَفْرُوضًا » ؟ - ولی آنها میگویند: فالفاضل عن فریضة البنت یردّ إلی الأخ، و یحکم علی الأُخت بالحرمان.چرا؟ چون همیشه العصبه بالنفس مقدم است بر عصبه بالغیر، عصبه بالنفس عبارت است از:کلّ ذکر لا یدخل فی نسبته إلی المیت، أنثی. اینجا خواهر کلّ ذکر نیست، کلّ أنثی است.
2: لو مات و ترک بنتاً، و ابن أخ، و ابن أُخت، فالقائل بالتعصیب یعطی النصف للبنت، و النصف الآخر لابن الأخ، و لا شیء لابن أُخته مع أنّهما فی درجة واحدة.
3: لو مات و ترک أُختاً، و عمّاً، و عمةً، فالفاضل عن فریضة الأخت یردّ إلی العمّ، لا العمة.
4: لو مات و ترک بنتا، و ابن أخ، و بنت أخ، فإنّهم یعطون النصف للبنت، و النصف الآخر لابن الأخ، و لا یعطون شیئا لبنت الأخ مع کونهما فی درجة واحدة. آنها فرزند برادر را بر دختر برادر مقدم میکنند و میگویند پسر برادر ارث میبرد، اما دختر برادر ارث نمیبرد. و این بر خلاف قرآن است. چه فرق میکند ابن الأخ با ابن الأخت و حال آنکه هردو در طبقه واحده هستند؟
فالآیة تحکم علی وراثة الرجال و النساء معاً و بوراثة الجمیع، و القائل بالتعصیب یورّث الرجال دون النساء و الحکم به أشبه بحکم الجاهلیة المبنیة علی هضم حقوق النساء کما سیوافیک بیانه.
قال السید المرتضی: توریث الرّجال دون النساء مع المساواة فی القرب و الدرجة، من أحکام الجاهلیة، وقد نسخ الله بشریعة نبیّنا (ص) أحکام الجاهلیة، و ذمّ من أقام علیها و استمرّ علی العمل بها بقوله سبحانه: « أَفَحُكْمَ الْجَاهِلِيةِ يبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْمًا لِقَوْمٍ يوقِنُونَ »[4] .
يا آنها حکم جاهليت را (از تو) ميخواهند؟! و چه کسي بهتر از خدا، براي قومي که اهل يقين هستند، حکم ميکند؟!
و لیس لهم (اهل سنت) أن یقولوا إنّنا نخصّص الآیة الّتی ذکرتموها بالسنّة، و ذلک أنّ السنّة الّتی لا تقتضی العلم القاطع لا یخصّص بها القرآن، کما لم ینسخ بها، و إنّما یجوز بالسنّة أن یخصّص و ینسخ إذا کانت تقتضی العلم و الیقین، و لا خلاف فی أنّ الأخبار المرویة فی توریث العصبة أخبار آحاد لا توجب علماً، و أکثر ما یقتضیه غلبة الظنّ، علی أنّ أخبار التعصیب معارضة بأخبار کثیرة ترویها الشیعة من طرق مختلفة فی إبطال أن یکون المیراث بالعصبة، و أنّه بالقربی و الرحم، و إذا تعارضت الأخبار، رجعنا إلی ظاهر الکتاب»[5] .
اشکال
ممکن کسی بگوید این آیه شریفه عام است و ما این عام را به وسیله خبر واحد تخصیص میزنیم، چون« العام یخصّص و المطلق یقیّد».
جواب
ما در جواب میگوییم: درست است که عام قابل تخصیص است و مطلق هم قابل تقیید، اما عام قرآنی را نمیشود با خبر واحد تخصیص زد، زیرا شأن عام قرآنی بالاتر از آن است که بشود آن را با خبر واحد تخصیص زد، و ما هم در علم اصول هنگامی که به این مسأله میرسیم که:
هل یجوز تخصیص القرآن بالخبر واحد؟ نوعاً علمای ما گفتهاند: بلهً! میشود با خبر واحد،عام قرآنی را تخصیص زد، ولی جناب محقق فرموده: نه خیر، یعنی نمیشود با خبر واحد، عام قرآنی را تخصیص زد و ما (استاد سبحانی) با ایشان (محقق) هم عقیده هستیم و قائلیم بر اینکه عام قرآنی را نمیشود با خبر واحد تخصیص زد، مقام قرآن بالاتر از آن است که بشود آن را با خبر واحد تخصیص زد، بله، با خبر متواتر و خبر مستفیض میشود گفت که عام قرآنی قابل تخصیص است، اما با خبر واحد نمیشود.
پس اولین رد بر عصبه این آیه شریفه شد که میفرماید: « لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ وَلِلنِّسَاءِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِيبًا مَفْرُوضًا ».