درس خارج فقه آیت الله سبحانی

94/08/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تقیه در احکام وضعیه 
تا کنون بحث ما در باه تقیه از نظر حکم تکلیفی بود، و به یک معنی حکم وضعی در باره نماز، عرض کردیم وضوی تقیه‌‌ای هم برای  گذشته درست است و هم برای آینده مادامی  که محدث نشده است.
الآن بحث در باره حکم وضعی داریم، که در واقع تقیة انجام داده، آیا این احکام باقی است یا نه؟
فروع مسأله
1: مثلاً؛  اهل سنت معتقدند که اگر انسان بول کرد، یکی از اسباب طهارت این است که سر حشفه را به جدار و دیوار بزند و آن را خشک کند و قتی خشک شد،‌ این سبب پاکی و طهارتش می‌شود، حال یکنفر شیعه اگر مبتلا به تقیه شد و این کار را کرد و با همین حالت هم نماز خواند، نمازش ممکن است صحیح باشد، اما بالأخره رأس الحشفه پاک است یا نجس؟ آیا می‌توانیم بگوییم  تقیه در اینجا هم کافی است.
2: فرض کنیم  کسی مبتلا به نبیذ شد و با آن وضو گرفت،  البته آقایان نبیذ شراب نیست، آب مدینه تلخ است، فلذا چند دانه خرما به این آب می‌انداختند که تا حدی شرین بشود، البته این آب (با ریختن خرما در آن) یک مقدار سکر ضعیفی هم پیدا می‌کرد و با همان آب وضو می‌گرفتند، حالا اگر این آ‌دم با همان آب  وضو گرفت، خمی است، از این طریق نبیذ است،‌نبذ، یعنی ألقی، خرما ها را می‌انداختند تا این آب شرین بشود، تا حدی هم سکر قلیلی داشت و با همان وضو  می‌گرفتند، این آدم هم وضو گرفت آیا این وضو برای آینده هم درست است- البته این غیر از فقاع است، فقاع آب جو است و واقعاً‌خمر است،‌ منتها استصغره الناست- ؟
3: ‌حنفی معتقدند که اگر جلد میته را دباغی کنند، با دباغی  کردن جلد میته پاک می‌شود، ولی ما معتقدیم که میته پاک نمی‌شود ولی حنفی ها معتقدند که اگر دباغی کنند پاک می‌شود، حال اگر یکنفر شیعه جلد دباغی شده را پوشید و عرق هم  کرد و با آن  نماز هم خواند،‌آیا بدنش پاک است یا نه؟
4: ‌در ماه رمضان تقیة مجبور شد که روزه‌اش را با اهل سنت افطار کند، مثلاً در مجلس چشن  آنها شرکت کرد  ولذا این آدم مجبور شد که روز‌ه‌اش را بخورد،‌ اگر خورد آیا قضا دارد یا قضا ندارد؟
5: یکنفر شیعه تقیة یک عقدی تقیه‌ای را اجرا کرد، چون  اهل سنت عقد معلق را صحیح می‌داند، این آدم (شیعه) یک عقد معلق را تقیة  انجام داد و زنی را گرفت، البته این عقد مادامی که تقیه است مشکلی ندارد،‌ آیا بعد از رفع تقیه هم به قوت خود باقی است یا نه؟
لا شکّ فی صحّة صلاته ما دامت التقیة باقیة، إنّما الکلام فی طهارة حشفة إذا استنجی بالمسح علی الجدار، أو طهارة أعضاء وضوئه إذا توضّأ بالنبیذ، أو طهارة أعضاء بدنه إذا کانت رطبة و صلّی علی جلد المیتة المدبوغ، فهل تکون الأعضاء طاهرة، أو یحکم علیها بالنجاسة؟
در اینجا دو قول وجود دار:
1: قول  اول می‌گوید همه آثار بار است، ‌یعنی  هم بدنش پاک است  و هم  ‌رأس الحشفه‌اش.
2:‌ ولی ما قائلیم که فقط یک اثر بار است و آن اینکه فقط نمازش صحیح است، بقیه آثار  تابع قوانین اولیه و احکام اولیه است، احکام اولیه هر چه باشد در اینجا هم ثابت است و فرق نمی‌کند.
دلیل قول دوم
دلیل ما این است که باید لسان تنزیل را ببینیم و نگاه کنیم که چه چیز را جای چیز دیگر کردیم، آیا لسان تنزیل جز این است که بگوید نماز تو، تقیة مثل نماز واقعی است، اما اینکه جلد میته مثل جلد مزکا است؟ بر این جهت دلالت ندارد، نماز شما در حالی  که رأس حشفه نجس است صحیح می‌باشد، اما واقعاً رأس حشفه به واسطه مس علی الجدار پاک شده یا نه؟ بر این جهت دلالت ندارد، تنزیل فقط در باره اعمال عبادی است و می‌گوید  اعمال عبادی شما در این حالت صحیح است،‌اما بقیه اعمال، لسان روایات ناظر بر آنها نیست.
 فرض کنید اعلام کردند که امروز عید است و حال آنکه من می‌دانم که بیست و نهم ماه رمضان است، ولی گیر کردم در آن مجلس، فقط ما می‌توانیم بگوییم اکل شما جایز است و کفاره ندارد و شارع مقدس شما را حد نمی‌زند، ‌اما اینکه این روزه قضا هم ندارد، وخوردن شما  کلا خوردن است، به این جهت دلالت ندارد.
خلاصه باید ببینیم که از لسان دلیل چه  استفاده می‌شود؟ حتماً‌ از لسان دلیل عموم المنزلة استفاده نمی‌شود بلکه خصوص المنزلة است، یعنی ینزل الصلاة منزلة صلاة الواقعی، اما ناظر به بقیه آثار نیست در بقیه یرجع إلی القواعد الأولیة.
الأقوی هو الثانی، و ذلک لأن أقصی ما یدلّ دلیل علیه دلیل التقیة خصوص المنزلة، و هو أن الشارع نزّل صلاته منزلة الصلاة الواقعیة، و أنّ‌ المأمور به فی الواقع أعم من الواقعی الأولی أو الواقعی الثانوی.
و أمّا تنزیل الاستنجاء بنحول المذکور  منزلة الاستنجاء بالماء – دیوار عیناً مثل آب بشود، بر این دلالت ندارد- أو تنزیل غسل الأعضاء بالنبیذ منزلة غسلها بالماء، أو تنزیل جلد المیتة المدبوغ منزلة جلد المذکی فلا یدل علیه دلیل، فیبقی ما دل علی النجاسة فی هذه الموارد علی حاله.
بنابراین،‌یاید مصب و محل  تنزیل را در نظر گرفت، مصب تنزیل همان نماز است که عرض کردم،  نسبت به بقیه دلیل ما ساکت است.
و بذلک یعلم أنّه لو أکل و شرب فی نهار شهر رمضان تقیة فلا کفّارة علیه، لکنّ القضاء لا یسقط و ذلک لأنّ الکفّارة تجب علی المفطر اختیاراً و أمّا القضاء فهو لمطلق الأکل، سواء کان مختاراً  أو مضطراً حتّی المریض، و قس علی ذلک کلّ ما یمرّ علیک من الأحکام الصادرة تقیة.
اگر شیعه‌ای، تقیة معامله کرد، و أمّا إذا باع تقیة أو اشتری کذلک یقع العقد باطلاً، لعدم تحقق الشرط الأصیل فی صحّة البیع أعنی: طیب النفس فی البیع و تشریع التقیة لغایه الامتنان علی الضعیف و لا امتنان فی صحة البیع عن تقیة نظیر البیع عن إکراه.
بقی الکلام فی الطلاق علی وجه التّقیة أی غیر الجامع للشرائط کالطلاق فی طهر المواقعة، فالبحث عن صحّته و عدمها کالنکاح عن تقیة موکول إلی محله.
فرض کنید که حاکم حکم کرده که فلانی باید این اموال خودش را بفروشد و ما هم ناچاریم که بخریم و من  می‌دانم که بایع طیب نفس ندارد، مادامی که تقیه است، استفاده از این اموال مشکلی نیست اما بعد از رفع تقیه باید مال طرف به او بدهد.
بنابراین،‌ما در احکام وضعیه (به جز صلات ) قائل به تقیه نیستیم، بله! در اعمال عبادی مانند حج و غیر حج قائل به صحت هستیم در غیر اعمال عبادی مرجع همان قواعد اولیه است.
الجهة العاشرة: فی التقیة المدارئیة
تقیه مداراتی این است که با آنها نماز بخوانیم، همراه آنها روزه بخوریم، همراه آنها نماز میت بخوانیم، آیا این درست یا نه؟
شکی نیست که تقیه  مداراتی، چیز خوبی است، یعنی در اصل مسأله بحثی نیست، چرا؟ چون بنی  الإسلام علی دعامتین،‌کلمة التوحید و توحید الکلمة، این کلمه را ظاهراً‌ شیخ کاشف الغطاء فرموده و ظاهراً از قرآن کریم هم این مطلب استفاده می‌شود مانند: « أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ»[1]  «أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ »، این توحید است. « إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ...»[2].
« إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ...» توحید است، ادیان به این معنی غلط است، آنچه که ما داریم شرائع است، منتها در لسان آقایان کلمه ادیان زیاد به  کار رفته است. دین به معنای توحید خالقیت، توحید ربوبیت و توحید خالقیت، « وَلَا تَتَفَرَّقُوا» به معنای توحید کلمه است، بنابراین، شکی نیست که اگر مسلمانان با همدیگر معاشرت کنند و با هم مراوده کنند و اختلافات را نادیده بگیرند، اختلافات را به مدرسه‌ها و مجامع علمی واگذار کنند، اما در کوچه و خیابان مسائل تفرقه انگیز را کنار بگذارند،‌ اگر این باشد جای بحث نیست،‌ ولی دغدغه من جای دیگر است و آن این است که آیا اعمالی را که با آنها مداراتاً انجام می‌دهیم مجزی است یا مجزی نیست؟
 حضرت امام می‌فرماید مجزی است و با این روایت هم استدلال می‌کرد:
عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ هِشَامٍ الْكِنْدِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِيَّاكُمْ أَنْ تَعْمَلُوا عَمَلًا نُعَيَّرُ بِهِ فَإِنَّ وَلَدَ السَّوْءِ يُعَيَّرُ وَالِدُهُ بِعَمَلِهِ كُونُوا لِمَنِ انْقَطَعْتُمْ إِلَيْهِ زَيْناً وَ لَا تَكُونُوا عَلَيْهِ شَيْناً صَلُّوا فِي عَشَائِرِهِمْ وَ عُودُوا مَرْضَاهُمْ وَ اشْهَدُوا جَنَائِزَهُمْ وَ لَا يَسْبِقُونَكُمْ إِلَى شَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَيْرِ فَأَنْتُمْ أَوْلَى بِهِ مِنْهُمْ وَ اللَّهِ مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَيْ‏ءٍ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنَ الْخَبْ‏ءِ قُلْتُ وَ مَا الْخَبْ‏ءُ قَالَ التَّقِيَّةُ»[3].
فإنّ الظاهر منها الترغیب فی العمل طبق آرائهم و أهوائهم و إتیان الصلاة فی عشائرهم، و کذا سائر الخیرات،‌ مع أنّ الإتیان فی عشائرهم و بمحضر منهم مستلزم لترک بعض الأجزاء و الشروط و فعل بعض الموانع و تذییلها بقوله:« وَ اللَّهِ مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَيْ‏ءٍ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنَ الْخَبْ‏ءِ  قُلْتُ وَ مَا الْخَبْ‏ءُ قَالَ التَّقِيَّةُ» لدفع استبعاد الشیعة صحة العمل المخالف للواقع فقال: إنّ ذلک أحبّ العبادات و أحسنها.
 و یمکن الاستدلال علیه – أیضاً – وراء صحیحة هشام بما مرّ من الروایات الستّ الدالّة علی التأکید فی مورد التقیة و الحثّ علیها، و قد مرّت الروایات بأجمعها فی الفصل السادس و نشیر فی المقام إلی بعضها:
1: وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ قَالَ: « سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع عَنِ الْقِيَامِ لِلْوُلَاةِ فَقَالَ:« قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع التَّقِيَّةُ مِنْ دِينِي وَ دِينِ آبَائِي وَ لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَه‏»[4]. فإنّ القیام لأجل التحبیب و حسن المعاشرة لا لصیانة النفس و النفیس عن الشرّ. معلوم می‌شود که تقیه، تقیه خوفی نبوده بلکه تقیه مداراتی بوده است.
2: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ: « يَا زَيْدُ خَالِقُوا النَّاسَ بِأَخْلَاقِهِمْ صَلُّوا فِي مَسَاجِدِهِمْ وَ عُودُوا مَرْضَاهُمْ وَ اشْهَدُوا جَنَائِزَهُمْ وَ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَكُونُوا الْأَئِمَّةَ وَ الْمُؤَذِّنِينَ فَافْعَلُوا فَإِنَّكُمْ إِذَا فَعَلْتُمْ ذَلِكَ قَالُوا هَؤُلَاءِ الْجَعْفَرِيَّةُ- رَحِمَ اللَّهُ جَعْفَراً مَا كَانَ أَحْسَنَ مَا يُؤَدِّبُ أَصْحَابَهُ وَ إِذَا تَرَكْتُمْ ذَلِكَ قَالُوا هَؤُلَاءِ الْجَعْفَرِيَّةُ- فَعَلَ اللَّهُ بِجَعْفَرٍ مَا كَانَ أَسْوَأَ مَا يُؤَدِّبُ أَصْحَابَهُ»[5].
این فتوای امام است، البته حضرت امام (ره) در این فتوا خیلی موافق ندارد، موافق دارد،‌اما موافق قطعی ندار، ظاهر روایات این است،‌ ولی من در این مسأله متوقف هستم، از یک طرف این مسأله در میان قدمای ما مطرح نشده، چون قدمای ما  فقط تقیه خوفی را مطرح کرده‌اند، تقیه مداراتی در  کلمات آنها نیست فلذا مسأله را منقح نکرده‌اند که انسان دل گرم بشود و فتوای قطعی بدهد، از یک طرف این نوع روایات را هم داریم، ‌البته ما این نوع روایات را در تقیه خوفی هم خواندیم ولذا احوط این است که انسان تقیه مداراتی بکند، یعنی نماز را با آنها بخواند، احتیاطاً هم اعاده کند یا احتیاط مستحب یا احتیاط واجب،‌ مرحوم آیت الله گلپایگانی احتیاط وجوبی می‌داند.
نکته: اهل سنت بعد از نماز صبح، نماز دیگر را حرام می‌دانند و می‌گویند:« لا صلاة بعد صلاة‌ الفجر»، ‌همچنین بعد از نماز عصر هم نماز نمی‌خوانند و می‌گویند:« روی لا صلاة بعد صلاة العصر».
من بعد از نماز صبح، شروع کردم به نماز قضا خواندن، یکی از آنها آمد که چطور شما نماز می‌خوانید و حال آنکه:« روی لا صلاة بعد صلاة‌ الفجر»، در جواب گفتم: «لا صلاة بعد  صلاة الفجر إلا لسبب‌»،‌ این لسبب او را ساکت، مراد از سبب در نزد آنها نماز طواف است، یعنی من طواف کردم و  نماز نخوانده‌ام و محرم هم هستم نماز خواندم، گفت ما هو السبب؟ گفتم به شما مربوط نیست.
البته این مسأله مشهور است، مخالف هم دارد.
أقول: لا شک أنّ الإسلام بنی علی کلمتین: کلمة التوحید و توحید  الکلمة، و هذه الکلمة الطیّبة مأخوذة من قوله سبحانه: « أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ»، فالفقرة الأولی إشارة إلی التسلیم أمامه  سبحانه یقول سبحانه: « إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ» و من أظهر مجالیه توحیده سبحانه، و الفقرة الثانیة إشارة إلی وحدة المسلمین و رصف صفوفهم، و علی ذلک نحن نحثّ المسلمین علی المداراة‌ و المماشاة و حسن المعاشرة بالمشارکة مع إخوانهم فی  عامّة المجالاة، و لکنّ المسألة لمّا کانت غیر محرّرة فی کلمات الأصحاب و إنّما بسط الکلام فیها السیّد الأستاذ، فالقول بالإجزاء فی هذا النوع من التقیة رهن دراسة المسألة بالتتبع التّام فی الکلمات و إمعان النظر فی الروایات.



[1] شوری/سوره42، آیه13.
[2] آل عمران/سوره3، آیه19.
[3]وسائل الشیعه، شیح حر عاملی، ج‏16، ص 219، من أبواب کتاب الأمر و النهی، ب26ح3، ط آل البیت.
[4] وسائل الشیعه، شیح حر عاملی، ج‏16، ص 204، من أبواب کتاب الأمر و النهی، ب24ح4، ط آل البیت.
[5] وسائل الشیعه، شیح حر عاملی، ج‏8، ص 430، من أبواب صلاة الجماعة، ب75ح1، ط آل البیت.