درس خارج فقه آیت الله سبحانی

94/07/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادله قاعده تقیه

یکی از اشکالاتی که علمای اهل سنت بر شیعه دارند این است که تقیه ای که قرآن تشریع کرده ، تقیه مسلم است از کافر، و حال آنکه شیعه از مسلمان که اهل سنت باشند تقیه می کنند و این تشریع نشده؟

ما در رد این اشکال یک جواب دادیم و گفتیم ملاک دفع ضرر است، ا گر ملاک این با شد، دیگر فرق نمی کند که انسان از کافر تقیه کند یا مسلم از مسلم دیگر، برای اینکه مطلب را بیشتر ثابت کنیم، نصوصی را هم از علمای آنها نقل کردیم که یکی از آنها فخر رازی بود و ایشان هم از شافعی نقل کرده که ایشان گفته اگر مسلم حالش مانند کافر شد، یعنی فرقی بین این دو در اضرار نباشد، می شود از او (مسلم) هم تقیه کرد، آنگاه جمله ای را از از کتاب محاسن التأویل جمال الدین قاسمی نقل کردیم و همچنین اینها تصریح کرده اند که در تقیه فرقی بین ظالم کافر و ظالم مسلمان نیست.

الآن یک مقدار عباراتی را از صحابه و تابعین می‌خوانیم، اهل سنت به صحابه و تابعین همان ارزش را قائلند که ما به اهل بیت عصمت و طهارت ع قائلیم، و اصولاً بالا بردن صحابه یک ترویج اموی است، اموی ها صحابه را تقریباً در حد عصمت بالا برده اند و در حقیقت از روی تعمد خواستند آنها را در مقابل اهل بیت ع قرار بدهند، در هر صورت من عباراتی را از صحابه و تابعین نقل می کنم تا مسأله تقیه بهتر جا بیفتد و معلوم شود که این مسأله در زمان صحابه و تابعین هم بوده و آنها هم از ظالمین تقیه می کرده‌اند.

1: هذا هو ابن الحنفیة – از تابعین است ،‌متوفای سال:80 هجری قمری می‌باشد- قال لبعض الغزاة: لا تفارق الأمّة، اتّق هؤلاء القوم بتقیتهم – قال الراوی: یعنی بنی الأمیّة- و لا تقاتل معهم، قال: قلت: و ما تقیتهم؟ قال:‌ تحضرهم وجهک عند دعوتهم، فیدفع الله عنک عن دمک و دینک، و تصیب من مال الله الّذی أنت أحقّ به منهم» [1] .

لا اقل رواتب شما را قطع نمی‌کنند، مراد از این مال،‌ رواتب است، چون همه مسلمانان یکنوع حقوقی از بیت المال داشتند، ‌ابن حنیفه مورد پذیرش اهل سنت نیز می‌باشد.

2: و قال ابن مسعود – ایشان از صحابه است -: «ما من کلام یدرأ عنّی سوطین من ذی سلطان إلّا کنت متکلّماً به»[2] . هر کلامی که از من دو سوط و تازیانه را دفع کند، من آن حرف را می‌زنم و به زبان جاری می‌کنم.

3: و قد کان حذیفة یقول: « فتنة السوط أشدّ من فتنة السیف، و قال السرخسی:« فکان حذیفة ممّن یستعمل التقیة»[3] .

حذیفه از اصحاب پیغمبر اکرم ص است، و از کسانی است که حضرت رسول ص اسامی منافقین را به ایشان داده بود، تمام اسامی منافقین پیش حذیفه بود. عمر بن خطاب اگر می‌خواست پشت سر کسی از صحابه نماز بخواند، از حذیفه سوال می‌کرد که آیا این مرد از منافقین نیست؟ اگر او می‌گفت این آدم جزء منافقین نیست، عمر پشت سر او نماز می‌خواند و بخاطر اینکه اسامی منافقین در نزد او بود،‌گاهی ایشان (حذیفه) ناچار می‌شد که تقیه کند.

4: و فی الروایات: قال جابر بن عبد الله: «لا جناح علیّ فی طاعة‌ الظالم إذا أکرهنی علیها»[4] .

و عن بریدة بن عمیرة: قال: « لحقت بعبد الله بن مسعود، فأمرنی بما أمره به رسول الله أنّ أصلّی الصلاة لوقتها و اجعل صلاتهم تسبیحاً، قال ابن عساکر: یعنی أنّ الأمراء إذا أخّروا الصلاة أصلّیها لوقتها ثمّ أصلّی معهم نافلة مخافة الفتنة»[5] .

بنی امیه و کارگزارنش به خواندن نماز اول وقت چندان مقید نبودند و نماز را عقب و به تاخیر می‌انداختند، مسلمانان مقید بودند که نماز را اول وقت بخوانند، می‌گوید چه کنم؟ می‌فرماید: نمازت را اول به صورتی فرادا بخوان، بعداً با اینها نماز بخوان.

5: روی احمد فی مسنده عن أبی ذر أنّ رسول الله ص قال له: «کیف أنت إذا بقیت فی قوم یؤخّرون الصلاة؟ ثمّ قال:صلّ الصلاة لوقتها ثم انهض، فإن کنت فی المسجد حتّی تقام الصلاة فصلّ معهم»[6] .

إلی غیر ذلک ممّا یجده المتتبع فی غضون – غضون، به معنای اثناء است – التاریخ أن المسلمین کانوا یتّقون من السلاطین، و کان من مظاهر التقیة مسألة‌ الزکاة.

بنی امیه زکات را برای حکومت خود جمع می‌کردند، مسلمانان دراینجا گیر کردند که چه باید کرد، از این طرف باید زکات به مصارف ثمانیه برسانند، از طرف دیگر هم مامورین بنی امیه می‌آ‌مدند و تهدید می‌کند و زکات را می‌گیرند ولذا مسلمانان در تنگنا قرار می‌گرفتند نمی‌دانستند که چه بکنند؟

6: قال أبان: دخلت علی الحسن (حسن بصری) و هو متوار زمن الحجاج فی بیت أبی خلیفة فقال له رجل: سألت ابن عمر أدفع الزکاة إلی الأمراء؟ فقال ابن عمر: ضعها فی الفقراء و المساکین، فقال لی الحسن:‌ ألم أقل لک إنّ ابن عمر کان إذا أمن الرّجل قال ضعها فی الفقراء و المساکین»[7] .

حسن بصری در سال: 111 فوت کرده، ایشان هم عارف است و هم متکلم، می‌گویند حسن بصری در جنگ جمل حاضر بود، حضرت علی ع دید که حسن بصری وضو می‌گیرد، اما وضویش گربه شور است، حضرت به او فرمود: اسبغ وضوئک، حسن بصری با تندی به حضرت علی ع گفت: شما دیروز کسانی که وضو را صحیح و سالم می‌گرفتند کشتی، ولذا در حسن بصری در علم رجال اشکال می‌کنند، مثلاً‌ در کتاب« نخبة المقال فی العلم الرجال» می‌نویسد: و الحسن البصری مبغض الولی، ولی به نظر من این تاریخ صحیح نیست، چون حسن بصری در سال: 22 هجری متولد شده،‌جنگ جمل در سال:35 هجری بوده،‌این آدم در حقیقت در جنگ جمل 13ساله می‌شود، ولذا یک مقامی نبوده که حضرت به او بفرماید این گونه وضو بگیر و او هم نسبت به حضرت تندی کند.

البته من از حسن بصری دفاع نمی‌کنم،‌ ولی این مسأله با تاریخ سازگاری ندارد.

در هر صورت حسن بصری از طرف اموی ها تحت تعقیب بود، چرا؟ چون ایشان معتقد به اختیار بود در حالی که اموی ها جبر را تبلیغ می‌کردند و رواج می دادند و با این کار می‌خواستند حکومت خود شان را توجیه کنند.

إنّ‌ الشیعة تتّقی الکفّار فی ظروف خاصّة لنفس الغایة الّتی لأجلها یتّقیهم السنّی، غیر أنّ الشیعی و لأسباب لا تخفی، یلجأ إلی الاتّقاء عن أخیه المسلم لا لقصور فی الشیعی، بل فی أخیه الذی دفعه إلی ذلک، لأنّه یدرک أنّ الفتک و القتل مصیره إذا صرّح بمعتقده الّذی هو عنده موافق لأصول الشرع الإسلامی و عقائده.

نعم کان الشیعی و إلی وقت قریب یتحاشی أن یقول: إنّ الله لیس له جهة، أو أنّه تعالی لا یری یوم القیامة، و إنّ المرجعیة الدینیة العلمیة و السیاسیة لأهل البیت ص بعد رحل النبیّ الأکرم ص، أو إنّ حکم المتعة غیر منسوخ، فإنّ الشیعی إذا صرّح بهذه الحقائق – الّتی استنبطت من الکتاب و السنّة – سوف یعرّض نفسه و نفسیه للمهالک و المخاطر، و قد مرّ علیک کلام الرازی و جمال الدین القاسمی و المراغی و غیرهم الصریح فی جواز هذا النوع من التقیّة، فتخصیص التقیة بالتقیة من الکافر فحسب، جمود علی ظاهر الآیة و سدّ لباب الفهم، و رفض للملاک الذی شرّعت لأجله التقیة، و إعدام لحکم العقل القاضی بحفظ الأهمّ إذا عارضه المهمّ.

الآیة الثالثة:

قال سبحانه: « وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا يعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ ينْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَيهَيئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرْفَقًا »[8] .

و (به آنها گفتيم:) هنگامي که از آنان و آنچه جز خدا مي‌پرستند کناره‌گيري کرديد، به غار پناه بريد؛ که پروردگارتان (سايه) رحمتش را بر شما مي‌گستراند؛ و در اين امر، آرامشي براي شما فراهم مي‌سازد!

قبلاً گفتم در قرآن یک آیاتی داریم که علما آن را جزء آیات الاحکام نیاورده‌اند، چرا؟ چون خیال می‌کند که آیات الاحکام آن آیاتی است که مستقیماً حامل حکمی از احکام الهی باشد و مستقیماً حکم را بگوید مانند: « فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيمَّمُوا صَعِيدًا طَيبًا »[9] . در حالی که در قرآن یک آیاتی وجود دارد که هر چند مستقیماً حامل حکم شرعی نیست اما فقیه می‌تواند از آن حکم شرعی را استفاده کند.

آقایان می‌دانند که اصحاب کهف در کشور «اردن فعلی» بودند، ‌یعنی اردنی که سابقاً‌ مسیحی بود،‌ بین حضرت مسیح و بین حضرت رسول ص،‌ پادشاه آنجا بت پرست و صنمی مذهب بود، ‌ولی اصحاب کهف در عین حالی جزء وزرا، وکلا و حاشیه نشین دقیانوس بودند، با آنها همراهی و زندگی می‌کردند، ‌در باطن موحد و پیروی حضرت مسیح بودند، اما در ظاهر با دقیانوس که صنمی مذهب بود معاشرت می‌کردند، بعد کم کم احساس کردند که نمی‌شود انسان برای همیشه با تقیه زندگی کند، فلذا دل به دریا انداختند و از آنها جدا شدند، قرآن می‌فرماید: « وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ» معلوم می‌شود که اینها مدت‌ها با دقیانوس و سایر بت پرست‌ها بوده‌اند و با تقیه زندگی می‌کردند، تصمیم گرفتند که از دربار دقیانوس و سایر بت پرست‌ها جدا بشوند: از دو چیز جدا شدند، یکی وزراء، دیگری هم بت ها،

قرآن کریم در گفتار خود بسیار دقیق است و لذا در این آیه می‌فرماید: « وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا يعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ» کلمه « اللَّهَ» استثنا می‌کند و این دقت قرآن را می‌رساند که آنها معبود های خود را داشتند،‌ در عین حال خدا را هم داشتند، ولذا می‌فرماید از معبود‌های آنها اعتزال کردند « إِلَّا اللَّهَ» نه از خدا، در هر صورت از آنها جدا شدند و در مسیر خود به یک غاری پناهنده شدند، معلوم می‌شود که این مدت‌ها با تقیه زندگی کردند.

إنّ قصّه أصحاب الکهف معروفة لا تحتاج إلی بیان و تفسیر، فقد کانوا یعیشون مع الوثنیین مدة بعد ما آمنوا بربّهم شملتهم الهدایة و الإلهیة، و یدلّ علی ذلک قوله سبحانه: « وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ» فإنّ الاعتزال فرع أن یکون القوم معهم فی حلّهم – مسافر وقتی می‌رود، جایی که اتراق می‌کند، به آنجا می‌گویند: حلّ، و جایی که حرکت می‌کنند،‌ به آن می‌ گویند: ترحال - و ترحالهم، إی مخالطین لهم.

فعاشوا مدة فی تلک الظروف بالتقیة إلی أن عزموا علی مواجهة ضغط المجتمع بالخروج علیهم« فعند ذلک لم یکن لهم بدّ من الخروج عن بیتهم ملتجئین إلی الکهف حتی یکتب الله تعالی لهم ما تقتضی رحمته.

روایات

1: روی الکلینی عن درست الواسطی: ٍّ عَنْ دُرُسْتَ الْوَاسِطِيِّ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: « مَا بَلَغَتْ تَقِيَّةُ أَحَدٍ تَقِيَّةَ أَصْحَابِ الْكَهْفِ- إِنْ كَانُوا لَيَشْهَدُونَ الْأَعْيَادَ وَ يَشُدُّونَ الزَّنَانِيرَ- جمع زنّار، صلیب - فَأَعْطَاهُمُ اللَّهُ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ»[10] .

یکی بخاطر تقیه، دیگر اینکه باطناً موحد بودند.

2: عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: « إِنَّ مَثَلَ أَبِي طَالِبٍ مَثَلُ أَصْحَابِ الْكَهْفِ- أَسَرُّوا الْإِيمَانَ وَ أَظْهَرُوا الشِّرْكَ فَآتَاهُمُ اللَّهُ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْن‌ »[11] .

3: عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَمِّهِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع: « فِي حَدِيثٍ أَنَّ جَبْرَئِيلَ ع نَزَلَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص- فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ رَبَّكَ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ إِنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ أَسَرُّوا الْإِيمَانَ وَ أَظْهَرُوا الشِّرْكَ فَآتَاهُمُ اللَّهُ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ وَ إِنَّ أَبَا طَالِبٍ أَسَرَّ الْإِيمَانَ وَ أَظْهَرَ الشِّرْكَ فَآتَاهُ اللَّهُ أَجْرَهُ مَرَّتَيْنِ وَ مَا خَرَجَ مِنَ الدُّنْيَا حَتَّى أَتَتْهُ الْبِشَارَةُ مِنَ اللَّهِ بِالْجَنَّة»[12] .

ممکن است کسی بگوید اگر ابوطالب در ظاهر،‌ تظاهر به شرک می‌کرد، پس این اشعارش چیست که همه‌اش در مدح پیغمبر خدا ص است؟

جناب ابو طالب در اوائل بعثت اظهار شرک می‌کرد، اما بعد از شعب ابی طالب مسأله تقیه نبود و علناً از آن حضرت دفاع می‌کرد و ایمانش را هم اظهار می‌نمود.

بنابراین، مانعی ندارد که روزگاری تقیه کند و روزگاری هم تقیه نکند،‌ در هر صورت این آیه نیز یکی از آیات تقیه است.


[1] الطبقات الکبری، ابن سعد، ج5، ص96.
[2] الجامع لأحکام القرآن، قرطبی، ج10، ص180.
[3] المبسوط، سرخسی، ج24، ص46.
[4] المبسوط، سرخسی، ج24، ص47.
[5] تهذیب تاریخ دمشق، ابن عساکر، ج9، ص205.
[6] مسند احمد بن حنبل، ج35، ص380.
[7] المصنف، عبد الرزاق صنعانی، ج4، ص47-48.
[8] کهف/سوره18، آیه16.
[9] مائده/سوره5، آیه6.
[10] وسائل الشیعه، شیح حر عاملی، ج16، ص219، من أبواب کتاب الأمر و النهی، ب26، ح1، ط آل البیت.
[11] وسائل الشیعه، شیح حر عاملی، ج16، ص225، من أبواب کتاب الأمر و النهی، ب29، ح1، ط آل البیت.
[12] وسائل الشیعه، شیح حر عاملی، ج16، ص231، من أبواب کتاب الأمر و النهی، ب29، ح17، ط آل البیت.