درس خارج فقه آیت الله سبحانی

قواعد فقهیه

94/01/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی قاعده لا ضرر و لا ضرار
تا کنون روایاتی را خواندیم که حدیث «لا ضرر و لا ضرار» با داستان سمرة بن جندب همراه بود، اما در ‌قسم دوم روایاتی را می‌خوانیم که حدیث «لا ضرر و لا ضررار» مجرد از داستان سمرة بن جندب آمده است، آنگاه بحث در این است که آیا مستقلاً هم حدیث «لا ضرر و لا ضرار» وارد شده یا نه؟ الآن روایاتی را می‌خوانیم که لا ضرر و لا ضرار هست اما داستان سمرة بن جندب در آنها نیست:
القسم الثانی: ما یشتمل علی لفظ «لا ضرر و لا ضرار» مجرّداً عن قضیة سمرة بن جندب و من دون دلالة صریحة علی مورد صدوره من النّبیء ص.
و إلیک بیانه:
6: «روی الکلینی بسنده عَنْ عُقْبَةَ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي حَدِيثٍ قَالَ:« لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَار»[1].
7: «روی الکلینی عَنْ عُقْبَةَ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَضَى رَسُولُ اللَّهِ ص بَيْنَ أَهْلِ الْمَدِينَةِ فِي مَشَارِبِ النَّخْلِ أَنَّهُ لَا يُمْنَعُ نَفْعُ الشَّيْ‏ءِ وَ قَضَى بَيْنَ أَهْلِ الْبَادِيَةِ أَنَّهُ لَا يُمْنَعُ فَضْلُ مَاءٍ لِيُمْنَعَ فَضْلُ كَلَإٍ وَ قَالَ :« لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَارَ»[2].
در بعضی از نسخه‌ها « لَا يُمْنَعُ نَقعُ الشَّيْ‏ء» است و ظاهراً دومی صحیح است، چون سر زمین عربستان، یک  سر زمین  کم آبی است، فلذا هر قبیله‌ای برای خودش یک چاهی را حفر می‌کردند که قبیله‌ دیگر از آن استفاده نکنند، گاهی از اطراف می‌آمدند و گوسفند های خود را برای چرا در بیابان می‌‌آوردند و سپس برای آب دادن آنها در کنار همین چاه جمع ‌می‌شدند تا از آب این چاه استفاده کنند، صاحبان چاه می‌گفتند این چاه مال ماست و شما حق ندارید که گوسفند‌ها و ا حشام خود را از این چاه آب بدهید، پیامبر اکرم ص می‌فرماید بعد از آنکه شما از این آب چاه استفاده کردید، حق ندارید که دیگران را منع کنید، باید دیگران هم از این آب چاه استفاده کنند هر چند مربوط به این سر زمین و این عشیره و قبیله نباشند «لَا يُمْنَعُ نَفْعُ الشَّيْ‏ءِ». نقع، به باقیمانده هر چیز می‌گویند و در اینجا مراد باقیمانده آب چاه است. قَضَى بَيْنَ أَهْلِ الْبَادِيَةِ أَنَّهُ لَا يُمْنَعُ فَضْلُ مَاءٍ لِيُمْنَعَ فَضْلُ كَلَإٍ وَ قَالَ :« لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَارَ» می‌گفتند ما به شما آب نمی‌دهیم که حتی آن کلاء هم (که گیاه بیابان است) مال این قبیله باشد، پیامبر می‌فرماید: لَا يُمْنَعُ فَضْلُ مَاءٍ لِيُمْنَعَ فَضْلُ كَلَإٍ وَ قَالَ :« لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَارَ».
 در این حدیث داستان سمرة بن جندب نیامده، ولی این دوتا یک روایت‌اند نه دو روایت، منتها صاحب وسائل تقطیع کرده، یک تکه را در باب هفتم آورده، تکه دیگر را در باب دوازدهم.
«إنمّا الکلام» که آیا روایت « فقَالَ» است یا « وَ قَالَ » می‌باشد، آیا با «واو» است یا با «فاء» ؟ در کافی « وَ قَالَ » است یعنی با «واو» آمده، اما صاحب وسائل در یک باب گفته: « وَ قَالَ »، در باب دیگر گفته: « فقَالَ» ؟
پرسش
ممکن است کسی بگوید این بین «وَ قَال» و بین «فقَالَ» چه فرق است؟
پاسخ
 اگر « وَ قَالَ » باشد، یک قضای مستقل است ( قضاء مستقل)، یعنی خودش یک قضاوت مستقل است، اما اگر «  فقَالَ » باشد، علت ماقبل خود است، چرا « لَا يُمْنَعُ فَضْلُ مَاءٍ لِيُمْنَعَ فَضْلُ كَلَإٍ»؟ فقَالَ :« لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَارَ»، شما که به اینها  آب نمی‌دهید، قهراً نمی‌توانند برای چرا بیایند، گوسفندان، گاو، بز و شترش از بین می‌رود، اگر «فقَالَ» باشد، تعلیل ما سبق است، اما اگر با «واو» باشد، یعنی «وَ قَالَ»، این خودش یک جمله مستقل است.
مرحوم شیخ شریعت اصفهانی معتقد است که «وَ قَالَ» است، یعنی با «واو» است و این خودش یک قضای مستقل می‌باشد.عقبة بن خالد جمع کرده و الا پیامبر اکرم ص چنین نفرموده،‌بلکه حضرت این گونه فرمود: « لَا يُمْنَعُ فَضْلُ مَاءٍ لِيُمْنَعَ فَضْلُ كَلَإٍ»، ولی عقبة خالد که قضاوت های پیامبر ص را جمع کرده و به دنبال آن، جمله‌ی « وَ قَالَ : لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَارَ» را هم آرده است.
ولی ما بر خلاف ایشان می‌اندیشیم و معتقدیم که مستقل نیست و ظاهراً « فقَالَ» با «فاء» است نه با «واو». البته نسخه‌ای که الآن از کافی در اختیار ماست با «واو» است، یعنی « وَ قَالَ» است نه « فقَالَ»، ولی مرحوم صاحب وسائل دو نسخه در اختیارش بوده، در بعضی از نسخه ها «فاء» بوده (فقَالَ) و در بعضی هم «واو» یعنی « وَ قَالَ» بوده است، ظاهراً «فاء» بوده، یعنی « فقَالَ» بوده و علت ما قبل است.
 بنابراین، لم یرد مستقلاً، بل إما ورد در ضمن سمرة جندب و إمّا ورد در ضمن مسأله آب چاه، که نباید شما آب را مضایقه کنید تا آن اعراب بادیه نشین نتوانند در اینجا بیایند و احشام خود را بچرانند، چون بعد از چریدن آب می‌خواهد، آب اگر نباشد چریدن ممکن نیست،« فقَالَ» علت آن است.
اما شریعت اصفهانی معتقد است که مستقلاً هم از پیامبر این حدیث صادر شده، که آن حضرت ابتدا فرموده: « لا ضرر و لا ضرار»، یعنی بدون اینکه در ضمن داستان سمرة بن جندب یا داستان کلاء آمده باشد، ولی ما معقدیم که مستقلاً از حضرت صادر نشده، بلکه یا در ضمن داستان سمرة جندب صادر شده یا در ضمن ماء الکلإ. چرا؟ از حدیث بعدی معلوم می‌شود، حدیث بعدی این است:
8: «روی الکلینی عَنْ عُقْبَةَ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَضَى رَسُولُ اللَّهِ ص بِالشُّفْعَةِ بَيْنَ الشُّرَكَاءِ فِي الْأَرَضِينَ وَ الْمَسَاكِنِ وَ قَالَ لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَارَ وَ قَالَ إِذَا أُرِّفَتِ  الْأُرَفُ وَ حُدَّتِ الْحُدُودُ فَلَا شُفْعَة»[3].
فرض کنید یک زمینی است مشاع، اگر شریک مشاع بخواهد حق خودش را به کسی بفروشد، شریک دیگر اولی است، مگر اینکه تحدید حدود شود، یعنی تقسیم شود و بگویند این طرف مال من، آنطرف هم مال تو باشد. اگر مستقل شدند حق شفعه از بین می‌رود.
مرحوم کلینی این روایت را تقطیع کرده و بخشی را در یک باب آورده و بخشی را هم در باب دیگر و حال آنکه حدیث واحد است با سند واحد، و ما می‌توانیم بگوییم «لا ضرر و لا ضرار» در اینجا بی جهت نیامده، معلوم می‌شود که وسط جزء مستقل نیست بلکه علت این است. چرا؟ چون مادامی که زمین مشاع است، حق ندارد طرف بفروشد چون شریک اولی است، اما بعد از آنکه تحدید حدود شد، خط کشی کردند یا دیوار کشیدند،‌تقسیم بندی کردند اشکال ندارد،‌این دلیل بر آن است که «لا ضرر و لا ضرر» مستقلاً نیامده و الا اگر مستقلاً بیاید، نسبت به ماقبل و ما بعد خودش بی ارتباط می‌شود، پس معلوم می‌شود که پیامبر ص این حدیث را سه جا به کار برده، یکی در داستان سمرة بن جندب، دیگری هم در داستان « لَا يُمْنَعُ فَضْلُ مَاءٍ لِيُمْنَعَ فَضْلُ كَلَإٍ»، سومی هم در مسأله شفعه به کار برده است و علی الظاهر این سبب می‌شود که ما بگوییم در حدیث قبلی هم « فقَالَ» با (فاء) بوده نه «وَ قَالَ»، با (واو).
پس ما  تا اینجا به این نتیجه رسیدیم که «لا ضرر و لا ضرار» مستقلاً از زبان پیامبرص  صادر نشده، بلکه یا در ضمن داستان سمرة بوده یا در ضمن « لَا يُمْنَعُ فَضْلُ مَاءٍ لِيُمْنَعَ فَضْلُ كَلَإٍ».
پس آنچه تا کنون در باره قاعده «لا ضرر و لا ضرر» بیان گردید، یکی این بود که در یکی از نقل ها آمده بود « لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَارَ عَلَى مُؤْمِن»[4]‏.
اما در بقیه نقل‌ها کلمه‌ی «عَلَى مُؤْمِن» را نداشت، البته بود و نبود این کلمه اثر دارد، چون اگر کلمه «عَلَى مُؤْمِن» باشد دایره را مضیق می‌کند و اگر نباشد دایره وسیع تر است،‌ مطلب دیگری که باز بیان گردید این بود که این حدیث مستقلاً از پیامبر ص صادر نشده بلکه یا در ضمن داستان سمرة بن جندب است یا در ضمن « لَا يُمْنَعُ فَضْلُ مَاءٍ لِيُمْنَعَ فَضْلُ كَلَإٍ».
مطلب سوم
مطلب سوم این است که آیا کلمه «فی الإسلام» را هم پیامبر ص فرموده یا نه؟ آنچه تا کنون خواندیم،‌در هیچکدام  کلمه «فی الإسلام» نیامده بود، ولی در روایتی که صدوق آن را نقل کرده کلمه «فی الإسلام» هم آمده است و باید توجه داشت که بودن و نبودن اینها در استنباط اثر گذار است و آینده خواهیم خواند که چه اثری دارند.
9: ما أرسله الصدوق عند الاستدلال علی أنّ المسلم یرث الکافر فقال (العبارة له ) فأمّا المسلم فلأیّ جرم و عقوبة یحرم المیراث؟ و کیف صار الإسلام یزیده شراً – اگر پسر مسلمان است و پدر کافر، اهل سنت می‌گویند هیچکدام از دیگری ارث نمی‌برند، یعنی آنها معتقدند که اهل دو ملت هیچکدام از دیگری ارث نمی‌برد، یعنی نه مسلمان از کافر ارث می‌برد، و نه کافر از مسلمان، ولی ما معتقدیم که مسأله عکس است، یعنی کافر از مسلمان ارث نمی‌برد،اما مسلمان از کافر ارث می‌برد، صدوق می‌خواهد دومی را ثابت کند که چرا پدر کافر است و پسر مسلمان، چرا ارث نبرد،‌ مگر اسلام از شأن این کاسته؟ فَأَمَّا الْمُسْلِمُ فَلِأَيِّ جُرْمٍ وَ عُقُوبَةٍ يُحْرَمُ الْمِيرَاثَ وَ كَيْفَ صَارَ الْإِسْلَامُ يَزِيدُهُ شَرّاً مَعَ قَوْلِ النَّبِيِّ ص:
الف؛ الْإِسْلَامُ يَزِيدُ وَ لَا يَنْقُصُ.
وَ مَعَ قَوْلِهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ.
ب؛ لَا ضَرَرَ وَ لَا إِضْرَارَ فِي الْإِسْلَامِ.
فَالْإِسْلَامُ يَزِيدُ الْمُسْلِمَ خَيْراً وَ لَا يَزِيدُهُ شَرّا
ج؛ وَ مَعَ قَوْلِهِ ع: الْإِسْلَامُ يَعْلُو وَ لَا يُعْلَى عَلَيْه‏ [5]
مسلماً مرحوم صدوق اینها را آورده و الا پیامبر ص چنین نفرموده، یعنی پیامبر ابتدا به ساکن و بدون مقدمه نفرمود: الْإِسْلَامُ يَزِيدُ وَ لَا يَنْقُصُ. لَا ضَرَرَ وَ لَا إِضْرَارَ فِي الْإِسْلَامِ.
الْإِسْلَامُ يَعْلُو وَ لَا يُعْلَى عَلَيْه.
بلکه این جمع جناب صدوق است،ولی مهم این است که ایشان کلمه «فی الإسلام» را آورده، مرحوم صدوق یک کتابی دارد بنام: معنای الاخبار، در آنجا هم کلمه:« فی الإسلام » را آورده، مرحوم شیخ طوسی هم  در کتاب  «الخلاف »کلمه‌‌ی « فی الإسلام » را آورده، جناب طریحی نیز در کتاب «مجع البحرین» کلمه « فی الإسلام» آورده، جناب ابن اثیر نیز  در کتاب « النهایة » کلمه «فی الإسلام» را آورده است.
بنابراین، بحث در این است که آیا واقعاً پیامبر اکرم ص  کلمه «فی الإسلام » را فرموده یا اینکه پیامبر ص  نفرموده، ولی کلمه «فی الاسلام» یک چیزی است که به زبان انسان می‌آید و معمولاً انسان هنگام بیان هر مسأله شرعی، می‌گوید در اسلام حکم این مسأله چنین است و چنان، من در سخنرانی های حضرت امام دقت کردم،‌من ندیدم که ایشان یک سخنرانی بکند و  کلمه اسلام در سخنرانی‌اش نباشد، بلکه  در تمام سخنرانی های خود یک کلمه از اسلام می‌گوید.
و لا شکّ أنّ الجمع بین الأحادیث الثلاثة، من فعل الصدوق، کما أنّ قوله: (( فالإسلام یزید المسلم خیراً و لا یزیده شرّاً )) من کلامه، ذکره مقدمة للإستدلال به علی أنّ المسلم یرث الکافر، و یدل علی ذلک ما روی عن معاذ أنّه احتج علی أنّ المسلم یرث الیهودی بقوله: سمعت رسول الله(ص) یقول: (( الإسلام یزید و لاینقص)). - بقیه را نیاورده، از این معلوم می‌شود که بقیه را پیامبر ص نفرموده، بلکه بقیه کار صدوق است - و رواه فی الوسائل فی نفس الباب، الحدیث الثامن.
و علی کلّ تقدیر، فالقاعدة حسب هذا النقل مذیّلة بلفظة (( فی الإسلام )). و لا یخفی أنّ تذییل هذه الروایة بلفظة (( فی الإسلام )) لا ینحصر بما نقله الصدوق فی (( من لا یحضره الفقیه ))، إذ رواها أیضاً فی کتابه (( معانی الأخبار )) و نقلها الشیخ فی  (( الخلاف ))، و العلّامة فی (( التّذکرة ))، و الطّریحی فی (( مجمع البحرین )). و من العامّة: ابن الأثیر فی نهایته، و هؤلاء أرسلواها إرسال المسلّمات فی کتبهم، و إلیک عباراتهم.
10:« وَ قَالَ ع: لَا تَعْضِيَةَ فِي مِيرَاثٍ وَ مَعْنَاهُ أَنْ يَمُوتَ الرَّجُلُ وَ يَدَعَ شَيْئاً إِنْ قُسِمَ بَيْنَ وَرَثَتِهِ إِذَا أَرَادَ بَعْضُهُمُ الْقِسْمَةَ كَانَ فِي ذَلِكَ ضَرَرٌ عَلَيْهِمْ أَوْ عَلَى بَعْضِهِمْ يَقُولُ فَلَا يُقْسَمُ ذَلِكَ وَ تِلْكَ التَّعْضِيَةُ وَ هِيَ التَّفْرِيقُ وَ هِيَ مَأْخُوذٌ مِنَ الْأَعْضَاءِ يُقَالُ عَضَّيْتُ اللَّحْمَ إِذَا فَرَّقْتَهُ وَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ أَيْ آمَنُوا بِبَعْضِهِ وَ كَفَرُوا بِبَعْضِهِ وَ هَذَا مِنَ التَّعْضِيَةِ أَيْضاً أَنَّهُمْ فَرَّقُوهُ وَ الشَّيْ‏ءُ الَّذِي لَا يَحْتَمِلُ الْقِسْمَةَ مِثْلُ الْحَبَّةِ مِنَ الْجَوْهَرِ لِأَنَّهَا إِنْ فُرِّقَتْ لَمْ يُنْتَفَعْ بِهَا وَ كَذَلِكَ الْحَمَّامُ إِذَا قُسِمَ وَ كَذَلِكَ الطَّيْلَسَانُ مِنَ الثِّيَابِ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِكَ مِنَ الْأَشْيَاءِ وَ هَذَا بَابٌ جَسِيمٌ مِنَ الْحُكْمِ يَدْخُلُ فِيهِ الْحَدِيثُ الْآخَرُ لَا ضَرَرَ وَ لَا إِضْرَارَ فِي الْإِسْلَامِ فَإِنْ أَرَادَ بَعْضُ الْوَرَثَةِ قِسْمَةَ ذَلِكَ لَمْ يُجَبْ إِلَيْهِ وَ لَكِنْ يُبَاعُ ثُمَّ يُقَسَّمُ ثَمَنُهُ بَيْنَهُم‏»[6].
11: قال الشیخ الطوسی:« و أیضاً قول النبی صل الله علیه و آله و سلم :« لا ضرر و لا ضرار فی الاسلام» یدلّ علی ذلک . لأنّه متی لم یرد علیه قیمة ما نقص دخل علیه فی ذلک الضرر»[7].
12: قال العلامة: « الغبن سبب الخیار للمغبون عند علمائنا و به قال مالک  و أحمد لقوله صل الله علیه و آله و سلم:« لا ضرر و لا ضرار فی الإسلام»[8]
13: قال الطریحی: « وقضی رسول الله صل الله علیه و آله و سلم باشفعة بین الشرکاء فی الارضین و المساکن و قال:« لا ضرر و  لا ضرار فی الإسلام»[9]
14: قال ابن الأثیر:« و انه صل الله علیه و آله و سلم قال: «لا ضرر و لا ضرار فی الإسلام»[10].
هذا ما وجدناه مذیّلاً بهذه الکلمة، و أما غیر المذیّل فکثیر مرّ بعضه و إلیک موارد أخر:
در جلسه آینده خواهیم خواند.



[1]وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی ج25، ص429، من أبواب کتاب إحیاء الموات، ب12، ح5، ط آل البیت.
[2]وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی ج25، ص420، من أبواب کتاب إحیاء الموات، ب7، ح2، ط آل البیت.
[3]وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی ج25، ص400، من أبواب کتاب الشفعه، ب5، ح1، ط آل البیت.
[4]وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی ج18، ص 32، من أبواب ثبوت خیار الغبن للمغبون، ب17، ح5، ط آل البیت.
[5]من لا یحضره الفقیه،‌ شیخ صدوق،‌ج 4، ص 334،‌ باب میراث أهل الملل.
[6]بحار الأنوار، محمد باقر مجلسی، ج 73، ص 345، ط بیروت. معنای الاخبار، شیخ صدوق، ص 281، تصحیح علی اکبر غفاری، ط دار المعرفة- بیروت سنة 1399.
[7] الخلاف، شیخ طوسی، ج2، ص 186، کتاب الشفعة، ط اسماعیلیان – قم.
[8]تذکرة الفقهاء، علامه حلی، ج 1، ص497، خیار الغبن، المسألة الأولی ط. قدیم.
[9] مجمع البحرین، طریحی، مادة ضرره.
[10] النهایة لا بن الأثیر، مادة «ضرره».