درس خارج فقه آیت الله سبحانی

قواعد فقهیه

93/12/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مراد از رفع، در جمله (ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج‏) چیست؟
ما تا کنون مفرادات قاعده و کلمه حرج را معنی کردیم، حال باید بحث کنیم که  مقصود از رفع چیست؟
در اینجا سه احتمال وجود دارد:
الف؛ یک احتمال این است که بگوییم مراد از:(ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج‏) یعنی خلاق متعال تکلیف ما لا یطاق را از ما برداشته است، تکلیف ما لا یطاق مثل اینکه بفرماید بین  وجود و عدم جمع کنید، این تکلیف ما لا یطاق است، یا بفرماید: به آسمان بپرید، البته تکلیف ما لا یطاق عقلاً قبیح است، ولی متأسفانه اشاعره تجویز کرده‌اند، مسلماً مراد از (ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج‏) این معنی نیست. چرا؟
‌چون تکلیف ما لا یطاق عقلاً قبیح است، تکلیف به محال هم عقلاً قبیح است،‌حتی بعضی می‌گویند تکلیف به محال،‌تکلیف محال است، تکلیف به محال را به تکلیف محال بر می‌گردانند، فرق تکلیف به محال با تکلیف محال این است که در اولی تکلیف ممکن است، اما متعلق محال است، اما تکلیف محال، یعنی اصلاً تکلیف محال است، یعنی نمی‌شود انسان از بچه شیر خوار بخواهد جسم ده کیلوی را بردار، اراده در ذهن انسان منقدح نمی‌شود، می‌‌گویند تکلیف به محال،‌مآل و بر گشتش به تکلیف محال است، بنابراین، این مهم نیست که خدا بفرماید: (ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج‏) چیزی که عقل بر قبح آن حاکم است، خدا بفرماید من هم برداشتم، این قابل وضع نبود تا آن را رفع کند.
متأسفانه مجمع البیان با اینکه تفسیر بسیار خوبی است،‌همین معنی را انتخاب کرده است.
ب؛ معنای دوم این است که بگوییم ممکن است،  اما خیلی شدید است به گونه‌ای که نظام زندگی را از هم می‌پاشاند، آقایان در دلیل انسداد گفته‌ا‌ند که اگر یکنفر بخواهد تمام اطراف مشتبهات را احتیاط کند و یا تمام واجبات محتمله را انجام بدهد یا تمام مشتبهات را ترک کند،نظام اجتماع بهم می‌خورد و حال آنکه شرع  مقدس خودش خواهان بقای اجتماع  است، ولذا می‌گویند حفظ نظام از اهم واجبات است چون خداوند برای حفظ نظام قوانینی را وضع کرده است،‌مانند نکاح، طلاق، حدود و قصاص، همه اینها برای حفظ نظام است، آنوقت ما بگوییم: (ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج‏) یعنی تکلیفی که امکانش هست، ولی اگر جامعه بخواهد به آن امکان جامه عمل بپوشانند،‌نظام زندگی شان از هم می‌پاشد، پس معلوم می‌شود که این معنی هم مراد نیست. چرا؟ چون شمای شارع که این همه شعار می‌دهید که حفظ نظام واجب است و برای حفظ نظام قوانین نکاح، طلاق،‌حدود و قصاص، بیع، ارث و ...، را هم وضع  نموده‌اید، معلوم می‌شود که به حفظ نظام علاقمند هستی، آنوقت اگر بفرمایید من حرجی را که نظام را بپاشاند برداشتم،‌این با آن قوانین شما سازگار نیست،‌این به اصطلاح دور از منظر شماست، کسی که این همه برای حفظ نظام سینه بزند، بعداً بگوید چیزی که نظام را بپوشاند من آن را رفع کردم، این با آن سازگار نیست، پس نه معنای اول درست است و نه معنای دوم، چون معنای اول تکلیف به ما یطاق است، معنای دوم هم نظام را بهم می‌زند.
ج؛ تکالیفی که ممکن است، یعنی نه از قبیل ما لا یطاق است و نه موجب اختلال نظام بشری است، اما سخت است، اینکه بفرماید: صبح سرد زمستانی یخ را بشکنید و غسل کنید، امکانش است، اما سخت و دشوار می‌باشد.
تکالیفی که بشر انجام می‌دهد اما با دلی بسیار غمگین و ناراحت، شرع یک چنین تکالیفی را برداشته، اگر این معنی را برای حرج بگوییم، معنای صحیحی است، ولذا این آیه مبارکه بر می‌گردد تمام احکام عناوین اولیه را قالب گیری می‌کند و می‌گوید این احکام اولیه در این قوانین است، کنترل و تحدید می‌کند، یعنی آن قوانین را در این قوالب می‌ریزد، وضو، غسل و زندگی حرجی را، الآن غالباً استفتائاتی که برای ما می‌آید بیشتر دعوای زن و مرد است که  گاهی انسان می‌بیند اگر نکاح شان ادامه پیدا کند، عسر و حرج لازم می‌آید، فلذا در این گونه موارد ولی فقیه می‌تواند طلاق بدهد، البته به شوهر بگوید طلاق بده، اگر نداد، ولی فقیه طلاق بدهد. یک چنین حرج هایی که طرف تکالیف را انجام می‌دهد، اما عسر و حرج دارد، یعنی دارای ضیق و فشار است،‌ ما این معنا را انتخاب کردیم، نه معنای اول و نه معنای دوم را.اینکه گاهی در بعضی از تفاسیر در معنای حرج آمده که: أضیق الضیق، این یکنوع اجتهاد است که این آقا کرده است، و لذا این آیه می‌‌تواند بسیاری از تکالیف را حتی احکام وضعیه را هم کنترل کند، نکاح،‌طلاق، بیع، و...‌را کنترل کند.
و یطلق  الحرج علی الضیق و یراد به أحد المعانی التالیة:
1. «ما ذکره النراقی و قال: ما کان متضمناً لتحمیل ما هو خارج عن الوسع و الطاقة، أعنی:کان تکلیفاً بما لا یطاق، و لا یمکن الاتیان به »[1].
بگوییم رفع حرج،‌یعنی تکالیفی که از قدرت بشر بیرون است، ولی این معنی مسلماً مراد نیست،‌چون چیزی که قبیح است قابل وضع نیست تا شرع مقدس آن را رفع کند.
و لا شک أن هذا القسم خارج عن محط بحث الفقهاء، لأنّ التکلیف بما لا یطاق أمر قبیح، قال سبحانه: (لَا يكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا)[2]. و من المعلوم أنّ دلیل «لا حرج» دلیل امتنانی و لا امتنان فی رفع التکلیف بالمحال.
2. الضیق الذی یورث اختلال النظام، کالاحتیاط التام قبل الاجتهاد بین عامة الشبهات الوجوبیة و التحریمیة حسب ما حرّر فی مبحث الانسداد و من المعلوم أنّ رفع هذا النوع من الضیق- أیضاً- فاقد للامتنان لأنّ الشارع هو الذی أمر بحفظ النظام بسیاساته و أحکامه، کأحکام الشهادة و القضاء و الحدود و  القصاص و  الدّیات إلی غیر ذلک من الاحکام حول الأحوال الشخصیة- احوال شخصیه  اصطلاح مصر‌یهاست، یعنی اولین بار مصریها این اصطلاح را در باره و صیت، نکاح و طلاق به کار بردند -  و احکام التجارة و آدابها. و مثل هذا لا یوضع حتی یعدّ امتناناً، بعبارة أخری و معه لا یعدّ رفع الحرج المضاد لمطلوبه امتناناً.
و لذا فتیعین المعنی الثالث. وهو:
3. الحرج هو الذی لا یخرج العمل عن کونه مقدوراً، غایة الأمر لا یتحمله أکثر الناس إلا علی مضض (وجع، درد و حرج)، علی نحو لو عمّت الأحکام الأولیة لهذه الصورة لرغب الناس عن الدین إلا القلیل منهم. و ها هو المقصود فی المقام.
و أما ما سبق نقله عن النهایة من أنه عبارة عن أضیق الضیق فهو استدلال من القائل و المراد الضیق الذی یصعب تحمله علی أکثر الناس.
و  من هنا یظهر بعد ما ذکره الطبرسی ی تفسیر الآیة78 من سورة الحج:« أنّ الله سبحانه لم یضیق علیکم أمر الدین فلن یکلّفکم ما لا تطیقون بل کلف دون الوسع فلا عذر لکم فی ترکه،(مجمع البیان:7/185) لما عرفت من أنّ هذا القسم- الذی یرجع إلی المعنی الأول- خارج عن مصب القاعدة و الآیة، إذا لا امتنان فی عدم التکلیف بما لا یطاق.
إذا عرفت ذلک فلنرجع إلی دراسة ما استدل به علی القاعدة.
دلیل القاعدة
دلیل قاعده یا قرآن است یا سنت،‌ از آیه همین آیه است که می‌فرماید:
1: « وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَيكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ وَفِي هَذَا لِيكُونَ الرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ فَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلَاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِيرُ »[3].
و در راه خدا جهاد کنيد، و حق جهادش را ادا نماييد! او شما را برگزيد، و در دين (اسلام) کار سنگين و سختي بر شما قرار ندارد؛ از آيين پدرتان ابراهيم پيروي کنيد؛ خداوند شما را در کتابهاي پيشين و در اين کتاب آسماني «مسلمان» ناميد، تا پيامبر گواه بر شما باشد، و شما گواهان بر مردم! پس نماز را برپا داريد، و زکات را بدهيد، و به خدا تمسک جوييد، که او مولا و سرپرست شماست! چه مولاي خوب، و چه ياور شايسته‌اي! اشکال
ممکن است کسی بگوید که این آیه مربوط است به جهاد مع العدو، و اگر من جهاد را بر شما واجب کردم، حرجی بر شما ایجاد نکرده‌ام و این ارتباطی با بقیه عناوین ندارد،‌این مربوط است به جهاد مع العدو؟
جواب
همیشه آیه را موضعی بحث کردن غلط است، یعنی اینکه انسان آیه را بگیرد و بحث کند، بلکه باید تمام اطراف و جهات آیه را در نظر بگیرد و ببیند که اصلاً  مراد از جهاد در این آیه کدام جهاد است، چون سوره حج، سوره مکی است فلذا معنا ندارد که خدا در مکه راجع به جهاد عدو بحث کند، پس معلوم می‌شود که مراد از جهاد در این آیه، جهاد با نفس است، دلیلش هم این است که آیه در مکه نازل شده و اگر هم کلمه جهاد را به کار می‌برد، مرادش جهاد با نفس است که عبارت باشد از ترک محرمات و انجام واجبات، اگر هم می‌گوید: «حَقَّ جِهَادِهِ» یعنی جهاد باید برای خدا باشد نه برای اغراض مادی.
بنابراین، کسانی که می‌خواهند استدلال ما را خراب کنند و بگویند این آیه مربوط است به جهاد با عدو، این آدم موضعی بحث کرده، یعنی مقطعی بحث نموده،به این معنا که ‌آیه را گرفته، اما سوره را ندیده که این سوره در کجا نازل شده است.
واجبات با نفس اماره سازگار نیست و هکذا محرمات با نفس سازگار نیست ولذا یکنوع جهاد می خواهد که انسان جلو نفس را بگیرد،واجبات را بیاورید، محرمات را هم ترک کنید، این شریعت من جهاد است، اما «ما جعل فی الشریعة من حرج» بنابراین، مربوط شد به شریعت اسلام.
کسانی که می‌‌خواهند این ‌آیه را از دست ما بیگرند، جهاد را می‌خواهند به جهاد مع العدو معنی کنند، آن موقع دست ما کوتاه می‌شود.
ولی من این سوره را مطالعه کردم و از اول تا آخر مکی  است مفسرین هم می‌گویند مکی است و این آیات هم مناسب با مکه است و هو این مال مکه است که خدا می‌فرماید ابراهیم شما قریش را مسلمان کرد و این با محیط مکه سازگار است نه با محیط مدینه.
مخصوصاً این آیه مکی است « وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ» و یکی از ادله قاعده نفی حرج است.
2: «يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيدِيكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَينِ وَإِنْ كُنْتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُوا وَإِنْ كُنْتُمْ مَرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغَائِطِ أَوْ لَامَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيمَّمُوا صَعِيدًا طَيبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيدِيكُمْ مِنْهُ مَا يرِيدُ اللَّهُ لِيجْعَلَ عَلَيكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَلَكِنْ يرِيدُ لِيطَهِّرَكُمْ وَلِيتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ »[4].
اي کساني که ايمان آورده‌ايد! هنگامي که به نماز مي‌ايستيد، صورت و دستها را تا آرنج بشوييد! و سر و پاها را تا مفصل [= برآمدگي پشت پا] مسح کنيد! و اگر جنب باشيد، خود را بشوييد (و غسل کنيد)! و اگر بيمار يا مسافر باشيد، يا يکي از شما از محل پستي آمده [= قضاي حاجت کرده‌]، يا با آنان تماس گرفته (و آميزش جنسي کرده‌ايد)، و آب (براي غسل يا وضو) نيابيد، با خاک پاکي تيمم کنيد! و از آن، بر صورت [= پيشاني‌] و دستها بکشيد! خداوند نمي‌خواهد مشکلي براي شما ايجاد کند؛ بلکه مي‌خواهد شما را پاک سازد و نعمتش را بر شما تمام نمايد؛ شايد شکر او را بجا آوريد!
غائط در لغت عرب به معنای گودال است،‌در مدینه مستراح کم بوده، بیرون خانه گودال بوده، افراد در آنجا می‌رفتند و قضای حاجت می‌کردند و سپس بر می‌گشتند، در مکه که اصلاً نبود، اما در مدینه گاهی در خانه بوده و گاهی هم در خانه نبوده و لذا افراد بیرون خانه می‌رفتند و در آن گودال قضای حاجت می‌کردند، غائط به معنای مدفوع نیست بلکه به معنای گودال است و لذا در قرآن یک کلمه زشت وجود ندارد.
 من از صاحب جواهر تعجب کردم که می‌گوید نکاح به معنای آن عمل جنسی است، و حال آنکه نکاح به معنای عقد نکاح است نه به معنای عمل جنسی، در مجموع قرآن کلمه‌ زشتی نیست حتی هنگامی که جناب زلیخا به یوسف می‌گوید: «وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَيتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَاي إِنَّهُ لَا يفْلِحُ الظَّالِمُونَ»[5].
خود جمله  «هَيتَ لَكَ» خیلی معنی زیبای دارد.
و آن زن که يوسف در خانه او بود، از او تمناي کامجويي کرد؛ درها را بست و گفت: «بيا (بسوي آنچه براي تو مهياست!)» (يوسف) گفت: «پناه مي‌برم به خدا! او [= عزيز مصر] صاحب نعمت من است؛ مقام مرا گرامي داشته؛ (آيا ممکن است به او ظلم و خيانت کنم؟!) مسلما ظالمان رستگار نمي‌شوند!» هیت لک، آماده باشد، خیلی تعبیر زیباست، بنابراین، غائط به آن معنی نیست، «أَوْ لَامَسْتُمُ النِّسَاءَ» جناب شافعی می‌گوید اگر دست به زن زدی، وضوی شما باطل می‌شود، فرض کنید موقع مغرب است و حضرت آقا هم وضو گرفته و می‌خواهد برای نماز به مسجد برود و قبل از رفتن به مسجد به خانمش گفت: خانم!  به من کمی آب بده، آب را از دست زن گرفت، وضویش باطل می‌شود. چرا؟ چون قرآن می‌فرماید: «أَوْ لَامَسْتُمُ النِّسَاءَ».
 و حال آنکه «لامس» کنایه از عمل جنسی است و لذا می‌فرماید: «أَوْ لَامَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيمَّمُوا صَعِيدًا طَيبًا» خاک یا مطلق زمین، «فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيدِيكُمْ مِنْهُ مَا يرِيدُ اللَّهُ لِيجْعَلَ عَلَيكُمْ مِنْ حَرَجٍ».
صاحب العناوین (جناب مراغی) با این آیه استدلال کرده که خدا می‌فرماید: «مَا يرِيدُ اللَّهُ لِيجْعَلَ عَلَيكُمْ مِنْ حَرَجٍ» یعنی خدا حکم حرجی وضع نکرده است.
 به نظر من استدلال ایشان ناقص  است . چرا؟ چون ذیل آیه می‌فرماید: «وَلَكِنْ يرِيدُ لِيطَهِّرَكُمْ وَلِيتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ » اگر من گفتم وضو بگیرید یا غسل کنید، نظرم این نیست که شما به زحمت بیفتید، بلکه هدفم این است که شما پاک و پاکیزه باشید، نظرم ایجاد زحمت نیست، بلکه نظرم این است که پاک باشید، بنابراین، آیه در مقام این نیست که در شریعت مقدس اسلام حکم حرجی نیست، بلکه این آهنگ را ندارد،‌این جمله این مقصد را نمی‌رساند، یعنی نمی‌خواهد بگوید در شریعت من حرجی نیست، بلکه می‌خواهد بگوید این واجبات من، نمی‌خواهم شما را به زحمت بیندازم،‌بلکه می‌خواهم بگویم شما پاک باشید، مثل اینکه پدر به پسرش بگوید پسر جان! وقتی خواستی به دستشوئی بروی، دست خود را بشور، من نمی‌خواهم شما را به زحمت بیندازم، بلکه می‌خواهم تر و تمیز باشی در این مقام است، یعنی نظرم  این نیست که شما را به زحمت بیندازم، بلکه می‌خواهم خیری به شما برسانم، بنابراین، این آیه دلالت بر مطلوب ندارد.



[1] عوائد الأیام، ملا احمد نراقی،ص173، العائدة:19.
[2] بقره/سوره2، آیه286.
[3] حج/سوره22، آیه78.
[4] مائده/سوره5، آیه6.
[5] یوسف/سوره12، آیه23.