موضوع:
آیا در آمر به معروف و ناهی از منکر عدالت شرط است؟
بحث ما در باره شرائط امر به
معروف و نهی از منکر تمام شد، الآن در
باره شرائط آمر به معروف و ناهی از منکر بحث میکنیم،یعنی
آمر به معروف و ناهی از منکر باید دارای چه شرائطی باشند؟
گاهی میگویند
یکی از شرائط آمر به معروف و ناهی از منکر این است که خود
شان عامل باشند و آنوقت به دیگران بگویند فلان معروف را انجام بدهد
یا فلان منکر را ترک کن، اما اگر خودشان عامل نباشند، امر به معروف و
نهی از منکر بر او واجب نیست.
بنابراین، امر به معروف و
نهی منکر مال افراد پاک دامن و متقیان پارسا صفتی هستند که خود
شان عاملاند و به دیگران هم امر میکنند.
مرحوم شیخ بهائی
کتابی دارد بنام:« الأربعین»، ایشان در آنجا از بعضی ها
نقل کرده که گفته کسانی که امر به معروف و نهی از منکر میکنند،
باید در درجه اول خود شان عامل باشند و الا حق ندارند به دیگران امر و
نهی کنند و با یک سلسله آیات هم استدلال کرده :
1:
« أتأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ
وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ» [1].آيا مردم را به نيکي (و ايمان به پيامبري
که صفات او آشکارا در تورات آمده) دعوت ميکنيد، اما خودتان را فراموش مينماييد؛ با
اينکه شما کتاب (آسماني) را ميخوانيد! آيا نميانديشيد؟
2:
« يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا
تَفْعَلُونَ »[2].اي کساني که ايمان آوردهايد! چرا
سخني ميگوييد که عمل نميکنيد؟!
3: «كَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ
أَنْ تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ »[3].
نزد خدا بسيار موجب خشم است که سخني
بگوييد که عمل نميکنيد!
استدلال با
روایاتبا روایات هم استدلال کرده
اند:
1:
ما رواه الصدوق وَ فِي الْخِصَالِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ
يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ مُحَمَّدِ
بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ رَفَعَهُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
« إِنَّمَا يَأْمُرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ
مَنْ كَانَتْ فِيهِ ثَلَاثُ خِصَالٍ عَامِلٌ بِمَا يَأْمُرُ بِهِ تَارِكٌ لِمَا يَنْهَى
عَنْهُ عَادِلٌ فِيمَا يَأْمُرُ عَادِلٌ فِيمَا يَنْهَى رَفِيقٌ فِيمَا يَأْمُرُ رَفِيقٌ
فِيمَا يَنْهَى»[4].2:
قَالَ الإمام علیّ ع:
« وَ أْمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ ائْتَمِرُوا بِهِ، وَ انْهَوْا
عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تَنَاهَوْا عَنْهُ وَ إِنَّمَا أُمِرْنَا بِالنَّهْيِ بَعْدَ
التَّنَاهِي»[5].خلاصه بحث در این است که
آیا واقعاً آمر به معروف و ناهی از منکر، شرطش این است که خودش
عمل کند و در نتیجه کسانی که فاسق اند اگر امر به معروف و نهی
از منکر نکنند، گناهی را مرتکب نشده اند، اما آدم های عادلند، اگر امر
به معروف نکنند، مرتکب گناه شده اند.
«علی ای حال»
این عالمی که شیخ بهائی از نقل میکند، معلوم
میشود که خیلی انسان وارستهای بود که امر به معروف و
نهی از منکر مال افراد پاک دامن زهاد است.
ولی ما نمیتوانیم
یک چنین تفصیلی را قائل بشویم، مسأله دوتاست،آیا
واقعاً امر به معروف و ناهی از منکر شرطش این است که خودش عمل کند،بنابراین،
کسانی که فاسقند، اگر امر به معروف نکنند، گناهی را مرتکب نشدهاند،
ولی اگر عادل امر به معروف نکند، گناهی را مرتکب شده است؟ ما
نمیتوانیم یک چنین تفصیلی را قائل
بشویم، از آنطرف هم این آیات را هم نمیشود کنار گذاشت،
چون این آیات میفرمایند اگر میخواهی
دیگران را نصیحت کنی، اول خودت نصیحت پذیر باش و
سپس دیگران را نصیحت کن. خلاصه این مشکل در مسأله وجود دارد و
باید آن را حل کرد.
حل مشکلحل کردن مشکل دو راه دارد، اگر
فرمایش این فرد که شیخ بهائی از او نقل قول می کند
صحیح باشد، معلوم میشود که لطف خدا بر فاسق بیشتر از مؤمن
است، فاسق اگر از کنار منکر عبور کند و حرف نزند، گناهی مرتکب نشده، اما اگر
عادل از کنار گناه و منکر بگذرد و حرف نزد، خداوند او را مجازات میکند،
این قابل پذیرش نیست که خداوند نسبت به فاسق ارحم
الراحمین باشد،اما نسبت به عادل سختگیر.
از طرفی هم نمیشود
این همه آیات را نادیده گرفت، چگونه بین اینها جمع
کنیم؟
من دو جور جمع کردم،یکی
اینکه قائل به نسبیت بشویم و بگوییم در آن
موردی که میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم،باید
خودم عامل و منتهی باشم، اما اگر خودم عامل یا منتهی نباشم، بر
من واجب نیست، اما جاهای دیگر که من عامل و منتهی هستم،
امر به معروف و نهی از منکر از من ساقط نیست، فرض کنید من نسبت
به نماز من سر سنگین هستم،اما نسبت به روزه دقیق هستم، آدم تارک
الصلاة را اگر ببینم، چون خودم نسبت به صلات عامل نیستم و سهل انگارم،حق امر به معروف نسبت به نماز را ندارم، اما نسبت به روزه که خودم مراقب
میباشم، امر به معروف از من ساقط نیست، قائل به نسبیت
بشویم.
به بیان دیگر قائل
به تفصیل بشویم، یعنی در جایی که شرطش را
دارم واجب است و در جایی که شرطش را ندارم ساقط است.
فرق بین شرط وجوب
و شرط واجبجواب دوم این است که
آیا عامل بودن من شرط وجوب است یا شرط واجب؟ اگر شرط وجوب باشد،حرف
این شیخ درست است، من که عامل نیستم، برای من واجب
نیست، ولی باید توجه داشت که شرط وجوب نیست بلکه شرط واجب
است فلذا باید تحصیل کنم.
اما اگر بگوییم شرط
واجب است،یعنی مثل طهارت نسبت به نماز است،در اینجا
باید تحصیل کنم، عامل بودن من شرط وجوب نیست وجوب مطلق است، شرط
واجب است فلذا من باید خودم عامل باشم و این را تحصیل بکنم،
آنگاه امر به معروف کنم، اگر شرط را تحصیل نکردم امر به معروف از من ساقط
نیست، بلکه سقط بالعصیان، عیناً مثل آدمی که جنب باشد و
نماز نخواند.
پس شیخ بهائی از
بعضی از علما نقل کرده است که آمر و ناهی باید خودش عامل و
منتهی باشد، در غیر این صورت بر او امر به معروف ونهی از
منکر واجب نیست.
ما نسبت به بیان
ایشان اشکال کردیم و گفتیم این معنایش این
است که عادل اسوء حالاً باشد نسبت به فاسق، آدم عادل اگر امر به معروف نکند عقاب
بشود، اما فاسق اگر امر به معروف و نهی از منکر نکند عقاب نشود و این
صحیح نیست چون سبب میشود که عادل بدتر از فاسق باشد.
ما در مقام جواب، دوتا راه را
انتخاب کردیم، یکی اینکه مسأله،مسأله نسبی است، در
آن مورد که خودش عمل نمیکند ساقط است، اما در مورد دیگر که عمل
میکند ساقط نیست.
ثانیاً؛ گفتیم
آیا عامل بودن و منتهی بودن،شرط وجوب است که تحصیلش واجب
نیست یا شرط واجب است که تحصیلش واجب است؟
ثمّ جواهر قد تکلّف
فی الإجابة عن الآیات و الروایات و
تأوّلها بما هو بعید عن ظاهرها.
نعم ما ذکر من الآیات و
الروایات لا یدلّ إلّا علی کون الآمر عاملاً فی المورد
الذی یأمر به لا فی غیر هذا المورد فلا یمکن
الاستدلال بها إلا فی المورد الذی یأمر و لا یعمل به.
و علی کل تقدیر
فالظاهر أنّ العمل بما یأمر لیس قیدا للوجوب بل قیداً
للواجب، فیجب تحصیل هذا القید، بأن یعمل بما یأمر و
ینتهی عما ینهی.
اشتراط التکلیف
فی الآمر و المأمورتا کنون بحث در شرائط آمر بود،
آیا مأمور هم برای خودش شرائطی دارد یا نه؟ مأمور
یعنی کسی که به او فرمان میدهیم، آیا
تکلیف در او شرط است یا شرط نیست، مثلاً دوتا بچهای است
که هردو مشغول قمارند آیا نسبت به او هم امر به معروف و نهی از منکر
شرط است یا نه،واجب است یا نه؟
بعضی گفتهاند شرط است.
چرا؟ چون این آدمی که غیر بالغ است حکم حیوانی را
دارد، همان گونه که حیوان مکلف نیست، این بچه دوازده ساله و
چهارده ساله هم مکلف نیست، حتی صاحب جواهر به این مطلب
میتازد و میگوید کسانی که میگویند ما بچه
را از گناه باز داریم، این در حقیقت مثل این میماند
که یک حیوانی میخواهد کسی را اذیت کند، ما
باید جلوی آن حیوان را بگیریم،میتازد به
کسی که میگوید شرطش بلوغ است.
بیان استاد
سبحانیمن عرض می کنم که
این نزاع،یک نزاع بی خودی است، علی کلّ
تقدیر خواه بگوییم مثل این بچه مثل حیوان است که
میخواهد ضرر برساند و ما جلوش را بگیریم، ما نباید
بگذاریم که این بچه مرتکب گناه بشود،ولو در حق این بچه گناه
نیست اما چون این مفسده دارد، اگر از حالا این بچه آلوده به
گناه و قمار بشود، بعد از بلوغ گرفتن او از قمار مشکل است، فلذا باید جلوش
را بگیریم، حالا اسمش را امر به معروف ونهی از منکر
بگذاریم، یا اسمش را بگذاریم مثل حیوانی که
میخواهد به دیگری ضرر بزند، ما وظیفه داریم که
جلوش را بگیریم.
خلاصه مزاج و روح شارع دست ماست،
شارع میخواهد جامعه ما، یک جامعه پاک باشد،پاکی جامعه به
این است که حتی از دوران کودکی نگذاریم که این گناه
در جامعه منتشر بشود و رواج پیدا کند.
لا شکّ أنّه یشترط فی
الآمر و الناهی ما یشترط فی سائر التکالیف من البلوغ و
العقل، و قد مرّت شرطیة العلم أیضاً، إنما الکلام فی
شرطیته فی المأمور و المنهی، فذهب الفاضل المقداد إلی
أنّه لا یشترط فی المأمور و المنهی أن یکون مکلفاً فإنّ
غیر المکلّف إذا عُلم إضراره للغیر، منع من ذلک، و کذا الصّبی
یُنهی عن المحرّمات لئلا یتعودها، و یؤمر بالطاعات
لیتمرّن علیها.
[6].و أورد علیه فی
الجواهر بأنّ منع الصبی و المجنون لیس من الأمر بالمعروف بل هو کمنع
الدابة المؤذیة.
و بعبارة أُخری: المنکر،
المحرّم، و المعروف، الواجب و لا واجب و لا محرّم بالنسبة لغیر المکلّف»
[7].یلاحظ
علیه: أنّ النزاع لفظیّ، و علی
کلّ تقدیر یجب منع الصبی و المجنون، عن إضرار الغیر، بل
عن قسم من الأُمور الفظیعة سواء أسمیّ بالأمر بالمعروف أم وصف بأنّه
کمنع الدابة المؤذیة.
عقوبة التارک للأمر و
النهیاین بحث ما یک بحث
کلامی است نه بحث فقهی،امر به معروف واجب است، تارک امر به معروف هم
گناه دارد، معلوم می شود که تارک امر به معروف، عیناً مثل تارک معروف
است، آدمی بی نماز گناهش هر چه باشد، شما هم که به او نصیحت
نمیکنید، حکم او را دارید، تارک امر به معروف کتارک خود معروف
است ناهی از منکر، گناهش مثل مرتکب خود منکر است، آدمی که منکری
را مرتکب میشود، عقابش چه مقدار است، آنکس که تارک امر به معروف و
نهی از منکر است،به همان اندازه عقاب میشود، این
خیلی مهم است و من این را از آیه استفاده کردم و اگر
جامعه ما این مطلب را بداند که گناه تارک امر به معروف و نهی از منکر،
عیناً مثل گناه تارک معروف و مرتکب منکر است، جامعه تکان میخورد، من
این را از آیه آیهای که در باره آنها نازل شده استفاده
کردم، از کدام آیه استفاده کردم: آیاتی که در باره بنی
اسرائیل است،جمعیتی هستند که در لب دریا زندگی
میکنند و این دریا یک خصوصیت دارد که این
خصوصیت یا جنبه اعجاز است، یا جنبه طبیعی، شنبه ها
در سواحل دریا، ماهی های چاق و چله فراوان است، شنبه که
میگذرد، تعداد ماهی ها خیلی کم میشود، جامعه
یهود هم که جامعه دنیوی و مادی است و غیر از ماده
به چیزی معتقد نیست و از آن طرف هم در تورات است که یوم
السبت کار کردن حرام است ولذا تمام یهودی های تهران روز شنبه
مغازها و دکان های خود شان را میبندند، چرا؟ چون روز شنبه کار کردن
حرام است، اینها بن المحذورین قرار گرفتند، از آنطرف در شنبه عمل
حرام است، از طرف دیگر ماهی ها هم فقط روز شنبه در ساحل دریا
هستند، غیر از شنبه کمتر، گفتند چه چاره کنیم که هم خدا به دست
آید و هم خرما،؟ فلذا یک گودال هایی را کندند و با
یک جدولی، آب دریا را منتهی کردند به این حوز ها،
روز شنبه که مد دریاست و آب بالا میآید، ماهی ها بالا
میآید و از این با لا ها حوض را پر میکرد با ماهی
ها، غروب که می شد، جلوی جدول را میبستند، یکشنبه
میآمدند ماهی ها را در میآوردند،از آیه استفاده
میشود که بنی اسرائیل سه دسته شدند:
الف؛
گروهی آمر به معروف و ناهی از منکر شدند.
ب؛
عصاة، گروه گنهکار و عصیان گر شدند.
ج؛
گروه سوم هم ساکت، قرآن میفرماید گروه ساکت به گروه آمر به معروف
گفتند چه کار به اینها دارید، خدا اینها را عذاب خواهد کرد،
اینها در جواب گفتند: ما میخواهیم در پیشگاه خدا
عذری داشته باشیم، و شاید اینها منتهی شوند، قرآن
میفرماید عذاب الهی آمد و فقط آن گروهی که آمرین
به معروف و ناهیان از منکر بودند نجات پیدا کردند، اما با دو گروه
دیگر معامله یکسان کرد، از اینجا میفهمیم که امر
به معروف و نهی از منکر، در شرائع پیشین چه اهمیت داشته، قطعاً
در شریعت اسلام هم اهمیت زیاد داشته است.
یظهر من بعض
الآیات أنّ عقوبة التارک کانت فی الأُمم السابقة أشدّ،
حیث إنّه سبحانه نهی أهل القریة التی کانت حاضرة البحر عن
الصید یوم السبت، و ذلک لا بتلائهم و امتحانهم، و العجب أن
حیتان البحر کانت تأتی یوم السبت شُرعاً دون غیره من
الأیام و لکنّهم استخدموا الحیلة الشرعیة، حیث اتخذوا
الحیاض، فکانوا یسوقون الحیتان إلیها و لا یمکنها
الخروج منها، فیأخذونها یوم الأحد، و عند ذلک صار أهل القریة
علی أصناف ثلاثة:
الأول:
من یصطاد الحیتان بحیلة شرعیة
الثانی:
من یأمر بالمعروف و ینهاهم عن المنکرو
الثالث:
قوم محایدین، حتّی أنّهم کانوا یعترضون علی الصنف
الثانی، بقولهم:
«وَإِذْ قَالَتْ أُمَّةٌ
مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْمًا اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا
شَدِيدًا قَالُوا مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّكُمْ وَلَعَلَّهُمْ يتَّقُونَ»
[8].و (به ياد آر) هنگامي را که گروهي
از آنها (به گروه ديگر) گفتند: «چرا جمعي (گنهکار) را اندرز ميدهيد که سرانجام خداوند
آنها را هلاک خواهد کرد، يا به عذاب شديدي گرفتار خواهد ساخت؟! (آنها را به حال خود
واگذاريد تا نابود شوند!)» گفتند: «(اين اندرزها،) براي اعتذار (و رفع مسؤوليت) در
پيشگاه پروردگار شماست؛ بعلاوه شايد آنها (بپذيرند، و از گناه باز ايستند، و) تقوا
پيشه کنند!
فیظهر من الآیات أنّ
العذاب الألهی شمل الصنف الأول و الثالث، قال تعالی:
«فَلَمَّا نَسُوا مَا
ذُكِّرُوا بِهِ أَنْجَينَا الَّذِينَ ينْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَأَخَذْنَا الَّذِينَ
ظَلَمُوا بِعَذَابٍ بَئِيسٍ بِمَا كَانُوا يفْسُقُونَ»[9].
اما هنگامي که تذکراتي را که به آنها
داده شده بود فراموش کردند، (لحظه عذاب فرا رسيد؛ و) نهيکنندگان از بدي را رهايي بخشيديم؛
و کساني را که ستم کردند، بخاطر نافرمانيشان به عذاب شديدي گرفتار ساختيم.