درس خارج فقه آیت الله سبحانی

قواعد فقهیه

93/11/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آیا در وجوب حج،استطاعت عقلی کافی  است؟
مقام اول تمام شد و آن این بود که در حج استطاعت عقلی کافی نیست، علاوه بر  استطاعت عقلی، استطاعت شرعی لازم است.
مقام دوم  این است که آقایان می‌گویند استطاعت زاد و راحله  است، مسأله زاد را در مقام سوم بحث می‌ کنیم، فعلاً بحث ما در راحله است،  البته کلمه راحله در زمان سابق عبارت بود از اسب، الاغ و شتر بود، ولی در زمان ما راحله عبارت است از  ماشین و هوا پیما، اگر کسی توانایی پیاده رفتن به مکه را دارد،  فرض کنید در مدینه یا یمن است فلذا می‌‌تواند پیاده به مکه برود، یعنی هر چند راهش دور است،  اما توانایی رفتن به مکه را با پای پیاده( بدون اینکه حرجی داشته باشد) دارد، آیا بر این چنین کسی حج واجب است یا واجب نیست؟
اقوال علما
اصحاب ما در اینجا بر دو قول‌اند:
1: مشهور می‌گویند بر این آدم حج واجب نیست هر چند می‌تواند پیاده ( بدون عسر و حرج) برود، مشهور در میان اصحاب ما همین نظر و همین رأی است، البته اولین کسی که با این مسأله مخالفت کرده، علامه حلی در منتهی و در تذکره است و  من قبل از علامه کسی را  ندیده‌ام که بگوید بر چنین کسی حج واجب است، بلکه تمام علمای ما تا زمان علامه معتقدند بر اینکه بر ماشی (که راهش دور است) حج واجب نیست هر چند عسر و حرج هم نباشد. چرا؟ چون زاد و راحله شرط است.
عبارت علما
إذا علمت ذلک فاعلم أنّ‌ المشهور بین القدماء هو اشتراط الراحلة  مطلقاً علی من یقتصر إلی قطع المسافة کالنائی،سواء تمکن من المشی أم لا، و إلیک کلماتهم:
 قال المفید: و الاستطاعة عند آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم للحج بعد کمال العقل و سلامة الجسم ممّا یمنعه من الحرکة التی یبلغ بها المکان، إلی أن قال: ثم وجود الراحلة بعد ذلک و الزاد.[1].
 ظاهر کلام شیخ مفید اطلاق دارد، یعنی خواه بعید باشد یا قریب،‌بتواند ماشیاً برود یا نتواند  ماشیاً برود
و قال الشیخ فی «الخلاف»: من لم یجد الزاد و الراحلة لا یجب علیه الحج فإن حجّ لم یجزه، و علیه الإعادة إذا وجدهما و قال باقی الفقهاء أجزأه.[2]،- معلوم می‌شود که فقهای اهل سنت کافی می‌دانند اگر کسی ماشیاً برود هر چند زاد و راحله نداشته باشد- و علی ذلک جری الشیخ فی «المبسوط»[3]، وابن زهرة [4].
 و ابن إدریس [5]،  و المحقق [6]، و علی هذا فمن ملک الزاد بما یکفیه فی الأکل و الشرب دون الراحلة و لکن یتمکن من المشی إلی بیت الله بلاعسر، لا یجب علیه الحج.
 از زمان علامه به این طرف مخالفت شروع شده و اولین  مخالف علامه حلی  است در کتاب منتهی و تذکرة.
نعم یظهر من العلامة فی (( المنتهی )) وجوب الحج حیث قال: و إنّما یشترط الزاد و الراحلة فی حق المحتاج إلیهما لبعد مسافته، أمّا القریب فیکفیه الیسیر من الأُجرة بنسبة حاجته. و المکّی لا تعتبر الراحلة فی حقّه و یکفیه التمکّن من المشی[7]. از کلمه  محتاج استفاده شده که علامه مخالف است.
و قال فی (( التذکرة )): الراحلة شرط فی حق البعید عن مکّه و أمّا أهل مکّة فلا یشترط الراحلة فیهم و کذا من کان بینه و بین مکان قریب لا یحتاج إلی الراحلة بأنّ القریب إلی مکة لا یعتبر فی حقّه وجود الراحلة إذا لم یکن محتاجاً إلیها[8]. معلوم می‌شود که راحله مال محتاج است و الا اگر محتاج نباشد، راحله شرط نیست.
و استجوده فی (( المدارک )) قال: لکن فی تحدید القرب الموجب لذلک خفاء، و الرجوع إلی اعتبار المشقّة و عدمها جیّد، إلّا أنّ اللازم منه عدم اعتبار الراحلة فی حق البعید أیضاً إذا تمکن من المشی من غیر مشقّة شدیدة، و لا نعلم به قائلاً، [9].
و علی هذا فقد بدأ الخلاف من العلامة) الحلی فی کتابیه (( المنتهی )) و (( التذکرة )).
نعم إنّ المحدّث البحرانی، و المحقق النراقی، ممن مالوا إلی اختصاص شرطیة الراحلة للعاجز.
فقال البحرانی بعد نقل الروایات: و بالجملة فالمسألة غیر خالیة من شوب الإشکال، فإن الخروج عن ما ظاهر هم الإجماع علیه مشکل، و موافقتهم مع ما عرفت أشکل[10].
ادله ما عبارت است از روایات، روایات ما چند گروه است:
گروه اول ظاهر در اشتراط است، یعنی آدمی که بعید است باید راحله داشته باشد تا حج برایش واجب بشود و  الا حج بر او، واجب نیست هر چند توانایی بر مشی دارد بدون عسر و حرج و مشقت.
1: « عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْخَثْعَمِيِّ قَالَ: سَأَلَ حَفْصٌ الْكُنَاسِيُّ- کناسه یک محله‌ای است در کوفه که ظاهراً زید بن علی ع را در همانجا به دار زدند، کمیل را هم در آن محل به دار زدند- أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع وَ أَنَا عِنْدَهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ- مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا مَا يَعْنِي بِذَلِكَ قَالَ مَنْ كَانَ صَحِيحاً فِي بَدَنِهِ مُخَلًّى سَرْبُهُ لَهُ زَادٌ وَ رَاحِلَةٌ فَهُوَ مِمَّنْ يَسْتَطِيعُ الْحَجَّ أَوْ قَالَ مِمَّنْ كَانَ لَهُ مَالٌ فَقَالَ لَهُ حَفْصٌ الْكُنَاسِيُّ فَإِذَا كَانَ صَحِيحاً فِي بَدَنِهِ مُخَلًّى فِي سَرْبِهِ لَهُ زَادٌ وَ رَاحِلَةٌ فَلَمْ يَحُجَّ فَهُوَ مِمَّنْ يَسْتَطِيعُ الْحَجَّ قَالَ نَعَمْ»[11].
2: «عَنْ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ يَزِيدَ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلَهُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْقَدَرِ- فَقَالَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا «1»- أَ لَيْسَ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لَهُمُ الِاسْتِطَاعَةَ فَقَالَ وَيْحَكَ إِنَّمَا يَعْنِي بِالاسْتِطَاعَةِ الزَّادَ وَ الرَّاحِلَةَ لَيْسَ اسْتِطَاعَةَ الْبَدَن‏».[12]
معنی کردن این حدیث احتیاج دارد که انسان نه  تنها علم کلام را بداند، بلکه باید تاریخ علم کلام را هم بداند، تا کسی از تاریخ علم کلام آگاه نباشد، از این حدیث چیزی نمی فهمد، چون در  این حدیث آمده: « سَأَلَهُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْقَدَرِ»
 اولاً؛ باید بداند که قدر چیست؟
 ثانیاً؛ اهل قدر می خواهند با این آیه بر یک مسأله کلامی استدلال کنند، حضرت او را رد می کند در اینجا باید چند مطلب را روشن کنیم:
‌اولاً اهل قدر چه کسانی هستند،‌ثانیاً اهل قدر می‌خواهند با این آیه مبارکه بر کدام اصل از اصول  خود شان استفاده کنند، ثالثاً حضرت او را رد می‌کند.
توضیح مطلب: البته من شرح  اینها را در کتاب ملل و نحل نوشته‌ام،« قدر» یعنی کسی که قائل به قضا و قدر است، البته ما هم (امامیه) قائل به قضا و قدر هستیم، اشاعره هم قائل به قضا و قدر هستند، اهل حدیث هم قائل به قضا و قدر می‌باشند،‌ولی بین ما و آنها خیلی فرق است،‌آنها قضا و قدر را به گونه‌ای معنا می‌کنند که از  انسان سلب اختیار می‌کند،‌مانند اهل حدیث و اشاعره،‌آنها قضا و قدر را به گونه‌ای معنا می‌کنند که از انسان سلب اختیار می‌کند،‌اما ما (امامیه) در عین حال که قائل به قضا و قدر هستیم،‌معتقدیم که قضا و قدر از  انسان سلب اختیار نمی‌کند.
 نکته دوم پیغمبر اکرم ص فرموده:
«عَنِ النَّبِيِّ ص أَنَّهُ قَالَ: الْقَدَرِيَّةُ مَجُوسُ هَذِهِ الْأُمَّةِ إِنْ مَرِضُوا فَلَا تَعُودُوهُمْ وَ إِنْ مَاتُوا فَلَا تَشْهَدُوهُمْ‏»[13].
قدریه مجوس این امت است،‌هر طائفه  این  روایت را طوری معنا کرده ‌‌اند که شامل شان نباشد،‌ظاهر این است که قائل به قضا و قدر مجوس این امت‌اند،‌اهل حدیث وحشت کرده‌اند و لذا آن را توجیه کرده‌اند و گفته‌‌اند مراد  این است: القدریه من یکون نافیاً فی القدر، از جاهایی است که کلمه مثبت در منفی به کار رفته است، القدریة،‌أی نافی القدر مجوس هذه  الأمة.
 و من در کتاب ملل و نحل نوشته‌ام که این در لغت عرب نظیر ندارد، در لغت عرب ندیده‌ام که کسی بگوید القدریة،یعنی نافی القدر، مثلاً کسی بگوید: العدلیه، أی نفاة العدل، این معنا ندارد،‌العدلیه، یعنی کسی که قائل به عدل باشد، این حدیث که القدریة مجوس هذه الأمّة، کلمه قدر که در  این حدث آمده، همین معنا است،‌ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْقَدَرِ، یعنی نفاة القدر،‌ نفات قدر چه کسانی هستند؟ معتزله نفات قدر‌ند و قائل به تقدیر قبلی نیست.چرا؟ چون فکر می‌کنند اگر قائل به قضا و قدر شدیم، از ما سلب اختیار می‌شود، بنابراین،‌ هر کجا در روایات ما کلمه قدر را دیدید، طبق اصطلاح معنا کنید به معنی قائل به قدر نیست بلکه به معنای نافی قدر  است، رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْقَدَرِ، یعنی نافی قدر.
کسانی که نافی قدرند افتخار می‌کنند و می‌گویند انسان استطاعت دارد، انسان اراده دارد ولذا نفات قدر یکی از عقائد شان اختیار انسان  است و استطاعت انسان،‌در کتاب های مرحوم مفید این مسائل زیاد مطرح است مانند اوائل المقالات « رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْقَدَرِ» نه به معنای قائل به قدر بلکه به معنای نفاة القدر،‌چون دیده‌‌اند اگر مثبت معنا  کنند، اهل حدیث و اشاعره مصداق حدیث پیغمبر قرار می‌گیرند که می‌فرماید: «الْقَدَرِيَّةُ مَجُوسُ هَذِهِ الْأُمَّةِ » نتیجه نفی قدر، اثبات اختیار است، اگر نفی قدر کردید، پس ‌مختارید،‌ دراینجا سوال می‌‌کند که: یابن رسول الله! خداوند اختیار را ثابت کرده « وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيهِ سَبِيلًا وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِي عَنِ الْعَالَمِينَ» [14].
 و لله علی الناس حج البیت» ما قائل به استطاعت هستیم، قائل به اختیار هستیم،‌آیه مبارکه هم می‌فرماید: من استطاع،‌حضرت مدعای او را نفی نکرد، بلکه دلیل او را رد کرد و فرمود این استطاعت، آن نیست که شما می‌ گویید، آن در جای خودش است،‌ «لها ما کسبت و علیها ما اکتسبت، فمن شاء فلیؤمن و من شاء فیلکفر» ‌آن اراده درست است، ولی این آیه ناظر به آن استطاعت نیست،‌این استطاعت، یعنی طرف پول داشته باشد و زاد و راحله داشته باشد، معنای حدیث روشن می‌شود:
   و الحدیث بحاجة إلی دراسة السند و المتن، أما السند فمحمد بن أبی عبدالله فی صدر السند هو محمد بن جعفر الأسدی الثقة، و أما موسی بن عمران فلم یوثّق و له ثلاث روایات فی الفقیه و التهذیب، و أما دراسة المتن، فما معنی کون السائل رجلاً من أهل القدر، فما ذا کان یرید هذا السائل حتی رد علیه الإمام علیه السلام.؟ فبیانه: أن القدری – حسب اللغة- یطلق علی من یثبت القضاء و القدر کعامة المحدثین و الأشاعرة و الشیعة الإمامیة، ولکن خرج هذا اللفظ عن معناه اللغوی و تبدّل إلی المعنی المعاکس- القدریة، یعنی نافی القدر. چرا؟ چون پیغمبر اکرم ص فرمود: «الْقَدَرِيَّةُ مَجُوسُ هَذِهِ الْأُمَّةِ »، فیطلق القدری علی من ینفی القضاء و القدر و یثبت اختیار الإنسان زاعماً بأن القول بالقضاء و القدر لا ینسجم مع اختیار الإنسان زاعماً بأنّ القول بالقضاء و القدر لا ینسجم مع اختیار الإنسان، فلذلک استدل بالآیة علی مختاره، فأجابه الإمام علیه السلام بأن المراد من الاستطاعة لیس استطاعة البدن بل الزاد و الراحلة.
و الروایة أیضاً بإطلاقها تدل علی شرطیة الراحلة مطلقاً.
از این حدیث معلوم شد که زاد و راحله در وجوب حج شرط است

2: «عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا «5»- مَا يَعْنِي بِذَلِكَ قَالَ مَنْ كَانَ صَحِيحاً فِي بَدَنِهِ مُخَلًّى سَرْبُهُ لَهُ زَادٌ وَ رَاحِلَةٌ»[15].
هشام بن حکم قهرمان این مسائل است، با این حال از حضرت سوال می کند. چرا؟ در مقابل اهل سنت چون اهل سنت زاد و راحله را شرط نمی دانند.
3: «ما رواه  الصدوق فی «عیون الأخبار»  عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنِ الرِّضَا ع فِي كِتَابِهِ إِلَى الْمَأْمُونِ قَالَ وَ حِجُّ الْبَيْتِ فَرِيضَةٌ عَلَى مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَ السَّبِيلُ الزَّادُ وَ الرَّاحِلَةُ مَعَ الصِّحَّةِ»[16].
 البته به شرط اینکه بگوییم این روایات در مقام بیان هستند، خواه تمکن از مشی داشته با شد یا تمکن از مشی نداشته باشد.



[1] المقنعة،‌شیخ مفید، ‌ص384.
[2] الخلاف، شیخ طوسی،‌ج  2، ص246، المسألة 3 و 4، من کتاب الحج.
[3]  المبسوط، شیخ طوسی، ج1، ص297.
[4] غنیة النزوع، ابن زهرة، ج2، ص152.
[5] السرائر، ابن ادریس، ج1، ص507.
[6] شرائع الإسلام، محقق حلی، ج1، ص 225.
[7] . المنتهی المطلب، علامه حلی، ج 2، ص652.
[8] تذکرة الفقهاء، علامه حلی، ج 1، ص301.
[9] مدارک الأحکام، موسوی عاملی، ج 7، ص36.
[10] الحدائق الناضرة، محدث بحرانی، ج 14، ص 85.
[11] وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی ج11، ص 34، من أبواب وجوب الحج و شرائطه، ب8، ح4، ط آل البیت.
[12] وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی ج11، ص 34، من أبواب وجوب الحج و شرائطه، ب8، ح4، ط آل البیت.
[13] مستدرک الوسائل، شیخ حاج حسین نوری،‌ج 12،‌ص 317.
[14] آل عمران/سوره3، آیه97.
[15] وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی ج11، ص 34، من أبواب وجوب الحج و شرائطه، ب8، ح4، ط آل البیت.
[16] وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی ج11، ص 34، من أبواب وجوب الحج و شرائطه، ب8، ح6، ط آل البیت.