درس خارج فقه آیت الله سبحانی

قواعد فقهیه

93/06/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی قاعد لا تعاد
قاعده «لا تعاد» مرکب از دو قاعده می باشد،  چون ما یک «مستثنی منه» داریم که عبارت است از:« لا تعاد» و همچنین «مستثنی» داریم  که «الا من خسمه» است، ولی فعلاً بحث ما در باره «لا تعاد»  می باشد که «مستثنی منه» است نه در باره «مستنثی»، بحث در این ست که جناب مکلّف دارای چند حالت است:
1: گاهی مکلف عامد است
2: جاهل بسیط است و مراد از جاهل بسیط، جاهلی است که ملتفت به جهل خودش باشد
3: جاهل مرکب، جاهل مرکب جاهلی است که نمی‌داند  و نمی‌داند که نمی‌داند، جهلش مرکب از دو جهل  است، یعنی نمی‌داند و از جهل خودش هم اطلاعی ندارد
بر خلاف اولی، چون اولی فقط یک جهل دارد و آن این  است نمی‌داند، منتها می‌داند که نمی‌داند
4:ساهی، یعنی آدمی که سهواً ترک کند
5: آدمی که نسیاناً‌ ترک کند
پس معلوم شد که  جناب مکلف نسبت به «لا تعاد» حالات پنجگانه دارد:
الف؛ عامد. ب؛ جاهل بسیط. ج؛ جاهل مرکب. د؛  ساهی. ه؛ ناسی.
بحث در این است که آیا قاعده «لا تعاد» همه این پنج تا را می‌گیرد یا همه را نمی‌گیرد؟
در جلسه گذشته معلوم شد که عامد را نمی‌گیرد، معنا ندارد که اسلام از یک طرف بفرماید سوره واجب است، از طرف دیگر بفرماید اگر عمداً ترک کنید اشکالی ندارد، این تناقض است.
 البته یک تصویری کردیم که ممکن است، بعضی از اقسام برای عامد واجب نباشد، ولی آن فقط تصویر است بدون اینکه واقعیت داشته باشد.
آیا قاعده «لا تعاد» جاهل بسیط را شامل است؟
فعلاً بحث ما در باره جاهل بسیط است، جاهل بسیط به کسی می‌گویند که می‌داند که نمی‌داند،‌ الآن می‌خواهد نماز بخواند و در جزئیت سوره شک دارد که آیا سوره جزء است یا جزء نیست؟ وارد نماز می‌شود وسوره را هم ترک می‌کند، آیا « لا تعاد» این جاهل را می‌گیرد یا نه؟
با توجه به اینکه ممکن  است سوره واجب باشد، اما ترک می‌کند؟ مسلماً «لا تعاد» چنین جاهلی را نمی‌گیرد، یعنی جهل بسیط را نمی‌گیرد. چرا؟
به دو بیان، یک بیان مال بنده است، بیان دیگر مال آیة الله شیخ عبد الکریم حائری است «مؤسس حوزه).
بیان استاد سبحانی
 بیان من این است که:« أعد و لا تعد» به چه کسی می‌گویند؟ کسی که صد درصد تصمیم بر امتثال دارد، به چنین آدمی می‌گوید:« أعد و لا تعد»، اما آدمی که جاهل بسیط است، صد در صد در صدد امتثال نیست، پنجاه در صد در صدد امتثال است، یعنی اگر سوره جزء نباشد، امتثال می‌کند، اما اگر سوره جزء‌ باشد، امتثال نمی‌کند، «أعد» این آدم را نمی‌گیرد، شرع مقدس اگر به یک نفر بفرماید:« أعد» یا به یک نفر بفرماید:‌« لا تعد»، به  آدمی می‌گوید که قهرمانانه در صدد امتثال است، به او می‌گوید أعد و لا تعد، ولی این آدم قهرمانانه در صدد امتثال نیست، بلکه فقط پنجاه در صد در صدد امتثال است و می‌گوید  اگر سوره جزء نباشد من امتثال می‌کنم، اما اگر جزء‌باشد، من امتثال نمی‌کنم، قهراً این نوع خطاب ها شامل چنین فردی نیست.
بیان آیة الله شیخ عبد الکریم حائری
 حضرت امام از جناب شیخ (حائری) نقل می‌کرد که ایشان می‌فرمود:« لا تعاد» تنبل پرور نیست تا به  آدمی که ملتفت است بگوید:« لا تعد».
به بیان علمی اگر «لا تعاد» جاهل بسیط را بگیرد، این با مقاصد شریعت سازگار نیست، چون شرع مقدس آمده تا مردم را با سواد و عالم به احکام کند، از آن طرف بفرماید احکام را یاد بگیرید، از طرف دیگر هم بفرماید اگر در حال جهل ترک کردی، هیچ اشکالی ندارد.
خلاصه ما در اینجا دو بیان ارائه کردیم، یک بیان عامیانه کردیم و آن این که:« لا تعد»  تنبل پرور نیست، بیان دوم یک کمی علمی بود و آن این که اسلام آمده مردم را با احکام آشنا بسازد  ولذا  دعوت به علم می‌کند، از این طرف دعوت به علم کند، از آن طرف هم بگوید مهم نیست، این خودش یکنوع تناقض است و ساحت شرع مقدس از چنین تناقض گویی پاک است.
 روایت مسعدة بن زیاد
«قَالَ أَخْبَرَنِي أَبُو الْقَاسِمِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيُّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ زِيَادٍ قَالَ سَمِعْتُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ علیه السلام وَ قَدْ سُئِلَ عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَة[1]فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ لِلْعَبْدِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَبْدِي أَ كُنْتَ عَالِماً فَإِنْ قَالَ نَعَمْ، قَالَ لَهُ أَ فَلَا عَمِلْتَ بِمَا عَلِمْتَ وَ إِنْ قَالَ كُنْتُ جَاهِلًا قَالَ لَهُ أَ فَلَا تَعَلَّمْتَ حَتَّى تَعْمَلَ فَيَخْصِمُهُ وَ ذَلِكَ الْحُجَّةُ الْبَالِغَة»[2]
این دلیل بر این است که اسلام جاهلی را که توجه به جهلش دارد هر گز نمی‌پذیرد که به همان حالت بماند.
بنابراین، این صورت را هم نمی‌گیرد، یعنی جاهل بسیطی که توجه به جهل خودش دارد را نمی‌‌گیرد.
آیا «لا تعاد» جاهل مرکب را می‌گیرد؟
 جاهل مرکب، دوتا جهل دارد، نمی‌داند، و نمی‌‌داند که نمی‌داند.
 آن کس که نداند و نداند که نداند***  در جهل مرکب  ابد الدهر  بماند
جهلش جهل مرکب است، یعنی  سراغ  یا د گرفتن احکام اسلام نرفته، فقط از پدر و مادرش یک نمازی یاد گرفته و آن را می‌خواند، نمی‌داند و نمی‌داند که نمی‌داند، آیا این قسم جاهل را می‌گیرد یا نه؟
جواب
ممکن است در ابتدا بگوییم که:« لا تعاد» این قسم جاهل را شامل است. چرا؟ إذ فرق بین جهل المرکب و النسیان،‌ شما می‌گویید ناسی را می‌گیرد، یعنی آدمی که حفظ است و می‌دانست واجب است، اما در موقع نماز فراموش کرد، شما می‌گویید: « لا تعاد» ناسی را می‌گیرد و حتی ساهی را می‌گیرد، اگر ناسی را می‌گیرد، قهراً باید جهل مرکب را هم بگیرد. چرا؟ چون هردو نا آگاه ترک کرده‌اند، همانطور که ناسی نا آگاه ترک می‌کند، جاهل مرکب هم نا آگاه ترک می‌کند، پس باید بگوییم:« لا تعاد» همان گونه که ناسی را شامل است، جاهل به سوره را هم شامل است، البته در صورتی که جهلش جهل مرکب  باشد.
نظر صاحب عروة
مرحوم سید در عروة این مسأله را مطرح کرده، اول فرموده: « لا تعاد» جهل مرکب را شامل نیست، بعداً می‌فرماید بعید نیست که مثل ساهی باشد
قال السید الطباطبائی: و إن کان الاخلال بسائر الشروط أو  الأجزاء- زیادة و نقصانا – جهلاً بالحکم فالأحوط الإلحاق بالعمد فی البطلان، لکن  الأقوی اجراء حکم السهو علیه[3].
اینکه سید می‌فرماید: «لکن  الأقوی اجراء حکم السهو علیه» مسلماً بر این گفتارش دلیلی دارد، من دوتا دلیل برای ایشان ذکر می‌کنم،یعنی دوتا روایت، این دو روایت بعید نیست که دلیل ایشان باشد.
روایت محمد بن مسلم
«مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ إِنَّ اللَّهَ فَرَضَ الرُّكُوعَ وَ السُّجُودَ وَ الْقِرَاءَةُ سُنَّةٌ فَمَنْ تَرَكَ الْقِرَاءَةَ مُتَعَمِّداً أَعَادَ الصَّلَاةَ وَ مَنْ نَسِيَ الْقِرَاءَةَ فَقَدْ تَمَّتْ صَلَاتُهُ وَ لَا شَيْ‏ءَ عَلَيْه»[4].
چطور با این حدیث می‌شود  استدلال کرد که اگر انسانی جاهل مرکب شد، آنهم اعاده ندارد؟ چون حضرت حکم بطلان را روی عامد برده، معلوم می‌شود که برای عامد قابل بخشش نیست، حضرت روی عامد تکیه می‌کند و می‌فرماید عامد چنین است،‌اما ناسی چنین نیست. رکوع و سجود فرض  الله  است، اما قرائت فرض النبی است، فلذا عمدش بطلان می‌آورد اما نسیانش بطلان نمی‌آورد، حضرت بطلان را روی عمد برده، آدمی که جهل مرکب دارد، جاهل مرکب عامد نیست،بلکه  نمی‌داند که نمی‌داند و چون عامد نیست، پس مجزی است. لعل اینکه سید می‌فرماید: «لکن  الأقوی اجراء حکم السهو علیه» دلیلش همین روایت باشد که حضرت بین عامد و ناسی مسأله را مطرح می‌کند و می‌فرماید عامد چنین  است ولی ناسی چنین نیست.
ولی این استدلال ضعیف است،‌چون ممکن است که ما بگوییم حضرت دوتا را گفته، عامد را گفته ناسی را هم گفته، اما جهل مرکب را نگفته، فلذا این دلالت، یک دلالت ضعیفی است که بگوییم بگوییم حضرت مسئله بین عامد و ناسی گفته، پس جهل مرکب عامد نیست، پس ناسی است، حضرت دو شق را بحث کرده، اما شق ثالث را که جاهل مرکب باشد، اصلاً بحث نکرده‌،حتی ساهی را هم بحث نکرده، حضرت فقط دوتا را گفته، یعنی عامد وناسی، شما می‌گویید میزان عامد است، ما می‌گوییم این گونه نیست، یعنی دلیل نداریم که میزان عامد باشد،‌ ممکن است میزان هم عامد باشد و هم جاهل مرکب مقصّر. روایت دیگری که ممکن است ایشان با استدلال کنند، روایت منصور بن حازم باشد.
روایت منصور بن حازم
«مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنِّي صَلَّيْتُ الْمَكْتُوبَةَ فَنَسِيتُ أَنْ أَقْرَأَ فِي صَلَاتِي كُلِّهَا فَقَالَ أَ لَيْسَ قَدْ أَتْمَمْتَ الرُّكُوعَ وَ السُّجُودَ قُلْتُ بَلَى قَالَ قَدْ تَمَّتْ صَلَاتُكَ إِذَا كَانَ نِسْيَانا»[5].
وجه دلالت این است که حضرت می‌فرماید اگر رکوع و سجود تو کامل است، دیگر نگران  نباش، میزان در اعاده و عدم اعاده این است که ما رکوع و سجود را کامل کنیم، اگر رکوع و سجود را کامل کردیم، دیگر نگران نباشیم، پس همانطور که ناسی را  می‌گیرد، جاهل مرکب را هم می‌گیرد، کی؟ به شرط  اینکه رکوع و سجودش را کامل کند.
ولی این دلالت هم ضعیف است، چون ما نمی‌توانیم به این دلالت تکیه کنیم و بگوییم میزان اتمام است، چون اگر میزان این باشد، ناسی هم ممکن است اتمام کند،‌جهل بسیط هم ممکن است اتمام کند، این گونه دلالت ها را می‌گویند اشعار.
 بنابراین،‌اگر مرحوم سید می‌فرماید: «لکن  الأقوی اجراء حکم السهو علیه» دلیلش این دو روایت است، یعنی روایت محمد بن مسلم و روایت منصور بن حازم. روایت اول روی عامد و ناسی تکیه می‌کند و می‌گوید میزان عمد است، بقیه اشکال ندارد، روایت دوم تکیه می‌کند روی اتمام رکوع و سجود، یعنی اگر اتمام رکوع و سجود را کردی، دیگر نگران نباش، معنایش این است که اگر جاهل مرکب رکوع و سجودش کامل باشد، مجزی است و اشکالی متوجه نمازش نیست.
ولی ما گفتیم این نوع دلالت ها،‌دلالت های ضعیفی است که به ‌آن اشعار می‌گونید،‌ بنابراین،‌ما فرمایش سید را قبول نکردیم که جاهل مرکب ملحق بشود به ناسی.
 دیدگاه استاد سبحانی
ولی من معتقدم که باید فرق گذاشت بین جاهل مرکبی که مقصر باشد و بین جاهل مرکبی که قاصر است، اگر جاهل مقصر باشد، ممکن  است بگوییم: « لا تعاد» او را شامل نیست، اما اگر جاهل قاصر باشد، بعید نیست که ما در جاهل مرکب، فرق بگذاریم بین جاهل مقصر و جاهل قاصر.
البته تکیه گاه ما فقط استظهار است بدون اینکه دلیل معتبری بر این فرق بین جاهل مقصر و قاصر داشته باشیم.
اشتراک احکام الله بین  العالم و الجاهل
احکام خدا مشترک است بین جاهل و عالم،  چون ما مصوبه نیستیم بلکه مخطئه هستیم، اگر واقعاً عقیده ما این است که احکام الله مشترک است بین عالم و جاهل، پس چطور می‌گویید جاهل قاصر نمازش درست است، کما اینکه بعداً خواهیم گفت که نماز بین ناسی و ساهی هم درست است، پس معلوم می‌شود که سوره در حق  اینها واجب نیست و الا اگر واجب بود، ‌نماز اینها باطل بود، چگونه جمع کنیم بین کون الحکم مشترکاً بین العالم و الجاهل و بین صحة الصلاة الجاهل و صلاة الساهی و صلاة الناسی؟
جواب این واضح و روشن است، دیگران یک جواب دارند و ما جواب دیگر، آقایان می‌گویند:
«حکم الله المشترک» انشائی است، انشائی است، یعنی فعلیت ندارد، حکم انشائی مشترک بین جمیع مردم، اعم از جاهل مقصر و قاصر، و الناسی و الساهی، تفاوت شان در  فعلیت است، در حق قاصر،‌ناسی و ساهی فعلیت ندارد، این جواب مال شیخ انصاری و جناب آخوند است، اینها معتقدند که هر فردی خطابی دارد، زید یک خطاب دارد، عمرو یک خطاب، بکر هم یک خطاب، یعنی هر فرد برای خودش خطاب جداگانه ای دارد، قهراً این خطاب ها در حق عالم فعلی است و در حق جاهل انشائی
ولی استاد ما (حضرت امام خمینی) منکر این مطلب بودند و می‌فرمودند ما خطاب شخصی نداریم، خطاب ما خطاب قانونی است و خطاب قانونی یک خطاب است، حجة علی الکلّ، «وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيتِ » [6]، خطاب واحد  است و در عین حال حجت بر کل است،‌ یعنی همه حجت دارند، نه اینکه همه خطاب دارند،‌اگر اینطور بگوییم، در حکم فعلی همه ما مشترک است،‌حکم فعلی آن است که شارع آن را «فی  القرآن و السنّة» بیان  کرده، همه ما در این مشترک هستیم، هم جاهل قاصر و هم جاهل مقصر.
به بیان دیگر خطاب،‌خطاب شخصی نیست تا قبیح باشد، خطاب، خطاب قانونی است، اگر خطاب شخصی باشد قبیح است که به آدم غافل بگوید: صلّ، اما اگر بگوییم خطاب ما، خطاب قانونی است، مثلاً دولت اعلام می‌کند هر بیست ساله باید برود به سر بازی، این یک خطاب است که بر همگان حجت می‌باشد، وقتی که  اعلام کردند، بر همه حجت است، اگر این شد، حجت بر همه تمام است، ‌هم بر غافل فعلیت دارد، فعلیت این است که حکم  الله بیان بشود، منتها طرف  اگر بداند،‌می‌ شود منجز، اگر نداند، می‌شود غیر منجز.
 بنابراین، حکم الله المشترک در حق قاصر  فعلی است‌،منتها تفاوتش با مقصر  در این است که در حق مقصر منجز است، اما در حق این آدم منجز نیست، در حق ساهی و ناسی حکم الله فعلی است، فعلی یعنی چه؟ یعنی اعلام وبیان شده است، همین که بیان شد، فعلی می‌شود، از این رو، دیگر لازم است که در خانه تک تک مردم بزند و حکم الله را بگوید، حکم الله در حق همه فعلی است، منتها تفاوت در تنجز و عدم تنجز است.
« تم الکلام فی أمور»: عامد را شامل نیست، جاهل بسیط را هم شامل نیست، جاهل مرکب مقصر را هم شامل نیست، قاصر را شامل است و حکم الله المشترک علی قول انشائی است و علی قول فعلی است، یعنی حکم در حق همه فعلی است، تفاوتش در تنجز وعدم تنجز می‌باشد.


[1] انعام/سوره6، آیه149.
[2] أمالي، شیخ مفيد، ص 227.
[3] عروة‌ الوثقی، سید کاظم طباطبائی، ج1، ص515، ط جامعه مدرسین.
[4] وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی،‌ج6، ص87، ب27 من أبواب القراءة فی  الصلاة، ح2، ط آل البیت.
[5] وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی،‌ج6، ص90، ب29 من أبواب القراءة فی  الصلاة، ح2،ط آل البیت.
[6] آل عمران/سوره3، آیه97.