درس خارج فقه آیت الله سبحانی

قواعد فقهیه

92/11/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی قاعده «‌کل مبیع قد تلف فی زمن الخیار فهو ممن لا خیار له»
قاعده‌ای که ما خواندیم،«‌کل مبیع قد تلف فی زمن الخیار فهو ممن لا خیار له» آیا این «مبیع» فقط مبیع شخصی را شامل است یا مبیع کلی را هم شامل است،‌مثلاً فردی  در ذمه یک تن گندم فروخت در ذمه، سر خرمن هم گندم را تحویل داد، اما مشتری ذو الخیار بود و بایع «لا خیار له»، اتفاقاً این یک تن گندم بعد از آنکه در قبض مشتری است، تلف شد، آیا می‌توانیم بگوییم:« ممن لا خیار له»، بر عهده بایع است. تصویرش این است، «کلّ مبیع قد تلف فی زمن الخیار فهو ممن لا خیار له»، چنین تصویر کنیم که «شخص» نیم تن گندم در ذمه فروخت و سر خرمن هم تحویل داد، اما مشتری ذو الخیار بود و بایع لا خیار، اتفاقا صاعقه آمد و این گندم را سوزاند یا سییل آن را برد، کی‌‌؟ مادامی که مشتری دارای خیار بود، بگوییم:« فهو ممّن لا خیار له» از عهده بایع است.
 دیدگاه استاد سبحانی
اگر ما باشیم اصلاً این مسئله ما موضوع ندارد. چرا؟ چون بحث ما در حیوان است، حیوان بیع کلی ندارد، بیع کلی مال مثلیات است، مانند گندم، اما حیوان از قبیل قیمیات است، در قیمیات آقایان هرگز تجویز نمی‌کنند بیع سلم و سلف را، اصلاً عقد و طرح این مسأله روی مبنای حضرت امام و ما و برخی دیگر سالبه به انتفاء موضوع است، «مبیع» باید حیوان باشد و حیوان هم بیعش بیع شخصی است نه بیع کلی، چون بیع کلی در حیوان معنا ندارد، زیرا  قابل انضباط نیست و در اختیار ما نیست،  بلکه در اختیار خالق است فلذا به نظر ما این بحث سالبه به انتفاء موضوع است.
بله!  کسانی که می‌گویند قاعده اعم است، یعنی هم حیوان را می‌گیرد و هم گندم را.
 البته  گندم را سلم  به سلف می‌شود فروخت، جناب بایع  (که لا خیار است) ‌یک تن گندم به مشتری فروخت، مشتری هم تحویل گرفت، اتفاقاً بعد از تحویل سیل آمد و این گندم را برد،‌در حالی که هنوز بایع لا خیار است و مشتری ذو الخیار، اگر کسی به این قاعده قائل شد، باید بگوید دو مرتبه بایع  ثمن و پول را پس بدهد و تلف گندم هم به عهده جناب بایع است، البته می‌دانید که این مسئله عرفیت ندارد، یعنی اگر این مسئله را به عرف عرضه کنیم، عرفیت ندارد.
بله! اگر گفتیم قاعده عام است، باید بگوییم بر عهده جناب بایع است.
بیان آیة الله خوئی
 مرحوم محقق خوئی می‌ بیند که این مسئله عرفیت ندارد، از این راه وارد می‌ شود، یعنی به جای اینکه بگوید قاعده منحصر به حیوان است، از راه دیگر وارد می‌شود،‌آن راه چیه؟ می‌گوید :«کلّ مبیع قد تلف قبل قبضه» ‌این عین شخصی را می‌گیرد نه عین کلی را. چرا؟ چون اگر کلی را فروخت و تلف شد، تالف مبیع نیست،‌تالف فرد من المبیع، مبیع تلف نشده، چون مبیع کلی در ذمه است، قاعده در جایی است که خود مبیع تلف بشود، و کلی در ذمه تلف بردار نیست، آنکه تلف بر می‌دارد فرد است نه کلی، ولذا می‌فرماید فقها فرق گذارده‌اند بین عین شخصی و بین عین کلّی، اگر کسی اسب شخصی را فروخت و بعداً معلوم شد که چشمش کور است، اینجا می‌گویند باید فسخ کند یا یا ارش بدهد.
پس حضرت آقای خوئی به جایی اینکه بگوید معامله منحصر به حیوان است، از این راه وارد نمی‌شود، چون اگر از این راه وارد می‌شد، مسئله سالبه به انتفاء موضوع است، قاعده را کلی می‌گیرد هم حیوان و هم غیر حیوان، منتها می‌گوید قاعده مال شخصیات است نه مال کلیات.‌چرا؟ چون کلی هیچ وقت تلف نمی‌شود، بلکه فردی از کلی تلف می‌شود و بحث ما در جایی است که خود مبیع تلف بشود و  این شخصی است، ‌و الا در کلی هیچ وقت کلی تلف بردار نیست، فردش تلف بردار است، آیه و روایت می‌گوید مبیع تلف بشود، در کلی مبیع تلف نمی‌شود، فرد تلف می‌شود ولذا آقایان فرق قائل می‌شوند بین مبیع شخصی (اگر معیب در بیاید) و مبیع کلی اگر معیب در بیاید، اگر مبیع شخصی معیب در بیاید، می‌گویند یا ارش یا فسخ، اگر مبیع کلی معیب در بیاید، نمی‌گویند ارش و نمی‌گویند فسخ، بلکه می‌گویند ابدال فرد مکان فرد آخر، یعنی عوضش کن،  این گندم سیل زده را ببر وگندم دیگر بیاور.
 پس معلوم می‌شود که فرق است بین اینکه مبیع شخصی باشد، امااگر مبیع کلی شد، آن تلف بردار نیست، فردش تلف بردار است و حال آنکه بحث ما در جایی است که مبیع تلف بشود نه فرد، ولذا فقها فرق گذارده‌اند بین مبیع شخصی معیب، و گفته‌اند: الأرش أو الفسخ، مبیع کلی معیب،‌ابدال فرد مکان فرد آخر.
یلاحظ علیه
 این دقت عقلی است فلذا عرف متوجه این گونه مسائل نمی‌شود، وقتی من یک گندم خوب به او فروختم و گندم را هم به موقع تحویل دادم، می‌گویند مبیع را تحویل ندادی؟ می‌گویند مبیع را تحویل داد، چون مبیع همین است، «المفاهیم مرآة إلی الخارج» ‌من آینه را نفروختم، من خارج را فروختم،‌اصلاً کسی بگوید این مبیع نیست، بلکه فرد من  المبیع، در حقیقت یکنوع دقت عقلی است که هرگز عرف توجه ندارد، عرض کردم که وقتی شما گندم را تحویل مشتری دادی، می‌گویند مبیع را تحویل داد، یعنی آنچه را فروخته بود تحویل داد،اما اینکه در اینجا بگوییم آنچه را فروخته بودی تحویل ندادی بلکه فرد از آن را تحویل دادی، این یک دقت عقلی است..
دیدگاه استاد سبحانی
به نظر من این استدلال صحیح نیست، استدلال همان است که بگوییم این قاعده مال حیوان است،‌حیوان هم کلی بردار نیست، ‌غیر حیوان اصلاً مشمول این قاعده نیست و الا  ناچاریم که تا هم فیها خالدون پیش برویم و بگوییم حتی گندم هم اگر در ایام خیار تلف شد، باید در عهده بایع باشد.
خلاصه  ‌یا این قاعده را مثل ما نپذیر، چون مال حیوان است، حیوان هم بیع شخصی دارد و بیع  کلی اصلاً‌ ندارد، و الا اگر عموم قاعده را قائل شدی،‌با این بیان آیة الله خوئی که کلی تلف بردا نیست،‌بحث ما در جایی است که تلف بردار باشد، این عرفیت ندارد.
بیان شیخ انصاری
ثمّ مرحوم شیخ انصاری در خیارات یک بیان دیگری دارد که قاعده شامل کلی نیست، به قدری عبارت شیخ در آنجا معلق است که کمتر کس آن را می‌فهمد، ولی ما آن را در اینجا نمی‌آوریم، شیخ هم همین راه را  گرفته که کلی را شامل نیست، شخصی را شامل  است، ولی بیانش با بیان مرحوم خوئی فرق دارد،‌ به خیارات مراجعه کنید.[1] ببیند بیان شیخ در آنجا چیست؟
پس روشن شد که قاعده شامل شخصیات است نه شامل کلیات، به دو طریق، طریق ما این است که  اصلاً روایات در باره حیوان است و حیوان هم کلی  بردار نیست، بیان مرحوم خوئی این است که کلی تلف بر نمی‌دارد و بحث ما در جایی است که  مبیع تلف بشود.
 ما عرض کردیم که این بیان کامل نیست، بیان سوم هم مال شیخ است  در خیارات، آن را مطالعه کنید.
هل الضمان معاملیّ أو واقعیّ؟
«ثمّ هنا مسألة أخری»: الضمان علی قسمین:
1: ضمان معاملی.
2: ضمان واقعی.
‌آیا در اینجا که جناب بایع ضامن است و مشتری خیار دارد، چون فرض کردیم که مشتری ذو الخیار و بایع « لا  خیار» است، مبیع هم حیوان است، آیا اینکه بایع ضامن است، هل ضمانه ضمان معاملی أو ضمان واقعی؟
ضمان معاملی چسیت؟
 ضمان معاملی این است که اگر طرف نتوانست مبیع را بدهد، یعنی نتوانست به مسئولیت خود عمل کند،‌ معامله منفسخ می‌شود، فقط طرف مالک ثمن و پولش است،‌به این می‌گویند ضمان معاملی. چرا؟ چون جناب بایع بیش از این متعهد نشده که اگر مبیع را تحویل دادم، چه بهتر، اگر مبیع را تحویل ندادم، بیا پول خود را بگیر و دنبال کارت برو، الضمان فی حد المعامله،‌ضمان در حد معامله  است،‌ضمان از دایره ثمن و مثمن بیرون نیست، اگر توانست که مثمن را تحویل تو بدهد و در ضمان خیار تلف نشود، که چه بهتر، اگر نتوانست، بیا پول خود را بگیر و دنبال کار خود برو، به این می‌گویند ضمان معاملی، لأنّ الضمان فی حد المعامله.
تعریف ضمان واقعی
 یک ضمان داریم که ضمان واقعی است و آن این است که اگر نتوانستی مبیع را تحویل بدهی، یا باید اگر قیمی باشد قیمتش را بدهی و اگر مثلی است مثلش را بدهی، ثمن مال تو باشد، اگر مثلی است مثلش را بده، اگر قیمی است قیمت را بده، به این می‌گویند:« ضمان واقعی»، یعنی ضمان واقع الشیء، شیئ را ضامن هستم،‌ ثمن مال تو،‌منتها اگر مبیع مثلی است باید مثلش را بدهد و اگر قیمی است باید قیمتش را بپردازد.
 آیا در اینجا که می‌گویند: «کلّ مبیع قد تلف فی زمن الخیار فهو من بائعه» جناب بایع ضامن است، هل ضمانه ضمان معاملیّ، یعنی در حد معامله است نه بیرون از معامله، اگر توانستم مبیع مال شما، و اگر نتوانستم که مبیع را تحویل بدهم، بیا، پولت را بگیر و برو؟
 یا اینکه ضمان دایره‌اش وسیع است، یعنی ضمان ضمان واقعی است، اگر نتوانستی که مبیع را بدهی،‌ ثمن مال تو، اگر مبیع مثلی است مثلش را بده و الا قیمتش را بده؟
 هنا قولان:
1؛  از کلام «شهید  در دروس» قول اول استفاده می‌شود، شیخ انصاری هم قول اول را تایید می‌کند از کلام شهید استفاده می‌شود که این ضمان، ضمان معاملی است نه ضمان واقعی.
هل الضمان معاملی أو الواقعی؟
أمّا الأول: فهو خیرة  الشیخ و غیره حیث قال المراد بضمان من لا خیار له أنّه لو انتقل إلی غیره (مشتری) هو بقاء الضمان الثابت قبل قبضه- همان قبل القبض که بایع ضامن بود، بعد القبض نیز همان است و چیزی بر آن افزوده نمی‌شود، همان قبل القبض، بعد القبض هم مستمر است- و انفساخ العقد آناماً قبل التلف (و دخول المبیع فی ملک البائع،استاد) وهو الظاهر من قول الشهید فی الدروس حیث قال:« و بالقبض ینتقل الضمان إلی القابض(مشتری) ما لم یکن له خیار».[2]
 اگر خیار نداشته باشد، ضمان منتقل به مشتری می‌ شود، اما اگر مشتری خیار داشته باشد، همان ضمان قبلی به قوت خود باقی است به این می‌گویند ضمان معاملی که فقط در حد معامله است.
 خلاصه آن ضمانی که قبل القبض است، بعد القبض هم است، کی؟ اگر مشتری دارای خیار باشد، بله! اگر مشتری خیار نداشته باشد تمام شد، همین که دادم، تمام شد، اما اگر خیار داشته باشد، بایع هنوز هم ضامن است مادامی که ایام خیار منقضی نشده است.
إنّ مفهوم کلامه أنّه مع خیار القابض لا ینتقل إلیه (مشتری) بل یبقی علی ضمان ناقله (بایع) الثابت قبل القبض و قد عرفت أنّ‌ معنی ضمان قبل القبض هو تقدیر انفساخ العقد و تلفه فی ملک ناقله.[3]
این عبارت قول اول است،
و أمّال الثانی: بگوییم ضمان واقعی است، یعنی بایع را به قدری بدوانیم که تا از این گونه معامله ها نکند، فلذا اگر مبیع در زیر دست او در  ایام خیار تلف شد، گریبانش را می‌گیریم و می‌گوییم ثمن مال تو، منتها یا مثلش را به ما بده یا قیمتش را.
أمّا الثانی: فهو خیرة العلامة فی «التذکرة» قال: لو تلف المبیع بآفة سماویة فی زمن الخیار، فإنّ کان قبل القبض انفسخ البیع قطعاً- از مسئله ما خارج است و داخل است تحت مسئله قبلی کلّ مبیع قد تلف قبل قبضه) و إن کان بعده، لم یبطل خیار المشتری و لا البائع و تجب القیمة علی ما تقدّم.[4]
بیان استاد سبحانی
من احتمال می‌دهم همان قول اول را بگیریم، ولی خود مان را از یک فرک ناپخته فارغ کنیم، همان فکر اول را بگیریم و بگوییم معامله قبل از آنکه تلف بشود منفسخ می‌ شود، مبیع وارد ملک بایع می‌شود، تلف هم در ملک اوست،‌آیا این عرفیت دارد؟ باید بگوییم وقتی تلف شد،‌ مسئولیت تمام شد،‌مسئولیت بایع در حد امکان بود، حال که مبیع تلف شده، او مسئولیت ندارد فلذا مشتری فقط حق دارد که ثمنش بگیرد و دنبال کارش برود،‌ همان قبل اول را بگیریم، منتها دور سر نپیچانیم، بلکه بگوییم قبل از آنکه یک آن تلف بشود،‌مبیع در ملک بایع داخل می‌‌شود و تلف هم در ملک او واقع می‌شود، این یک فکر مدرسه است،‌فکر بازاری و عرفی همین است، می‌گویند طرفین مسئولیت قبول کرده‌ بودند، در حد امکان عرفیت شان، وقتی سیل آمد و مبیع را برد و تو هم ذو الخیار هستی و من لا خیار له، من باید جریمه بکشم؟ معامله خود بخود باطل شد. چرا؟ مسئولیت در حد امکان است،‌بیش از این من مسئولیت نداشتم، اما اینکه آن مسئله‌ای که در لمعه ومکاسب آمده و مکرر می‌گویند یدخل المبیع فی ملک البائع ثمّ یتلف فی ملکه، بگوییم احتیاج به این حرف ها نیست، بلکه همین مقداری که مسئولیت در حد امکان است و در حد قدرت، قدرت ما هم همین بود، نه دغل کردیم و نه فریب دادیم و نه دروغ گفتیم، بلکه حادثه‌ای پیش آمد و مبیع تلف شد، در اینجا معامله خود بخود باطل می‌شود و مشتری فقط حق دارد که ثمن و پولش را بگیرد.
بگوییم ضمان، ضمان معاملی در همین حد است، اگر شد که چه بهتر، اگر نشد پولت را بگیر و دنبال کارت برو، کدام را انتخاب کنیم اولی یا دومی؟ باید ببینیم روایات کدام را می‌گوید.


[1] مکاسب، شیخ مرتضی انصاری،‌ ج6،‌ص186.
[2] الدروس، شهید اول، ج3، ص210.
[3] مکاسب، شیخ مرتضی انصاری،‌ج6، ص186، چاپ المجمع الفکر الإسلامی.
[4] تذکرة الفقهاء، علامه حلی، ج11، ص166.