موضوع: تبیین و
توضیح قرعه
یک مسئلهای در کتاب
هایی فقها و اصولیین مطرح است و آن اینکه اگر امر
دایر است که به قرعه علم کنیم یا به اصول عملیه، هل
القرعة مقدم علی الأصول أو الأصول العملیه مقدم علی القرعة؟
فقها و اصولیین
این بحث را دارند.
دیدگاه استاد سبحانیولی من فکر
میکنم که شما این بحث را حل
کردید، اصلاً این بحث فاقد موضوع است، چرا؟ چون قرار شد که قرعه در
جایی باشد که راه حلی در مسئله نباشد،اما گر در مسئله راه
حلی هست، مانند اصل برائت، اشتغال و استصحاب، اگر راه حلی هست،دیگر
نوبت به قرعه نمیرسد.
بنایراین، اینکه
میگویند آیا قرعه بر اصل مقدم است یا اصل بر قرعة؟ جایگاه
قرعة را تنظیم نکردهاند، جایگاه قرعه جایی است که تمام
درها بر روی مجتهد بسته است، یعنی هیچ دری
بروی مجتهد باز نیست، چاره ندارد که چز اینکه سراغ قرعه برود،
اگر مطلب چنین است، اصل شرعی خودش حجة شرعیة، دلیل
شرعی،راه حلی هست، فلذا نوبت به قرعه نمیرسد.
از اینجا معلوم میشود که
اصلاً قاعده قرعة،تخصیص نخورده . چرا؟ لأنّ خروج الأصول عن مجری
القرعة خروج موضوعیّ، خروج موضوعی دارد، مثل اینکه
بگوییم: «اکرم العالم» بعداً بگوییم :« لا تکرم الجاهل»
همان طور که جاهل از عالم، خروج موضوعی دارد، ادله قرعه نیز
چنین است، قرعه در جایی است که راه حلی نباشد، اصول خودش
راه حل است، خروج موضوعی دارد، اصلاً قرعة مجاری اصول را نگرفته تا
بگوییم بر قرعة تخصیص وارد شده باشد.
خلاصه مطلب اینکه؛ اصول و قرعه،
خروج موضوعی دارند، اصلاً جایگاه قرعة در جایی است که راه
حلی نباشد، اگر راه حلی باشد، اصلاً قرعه در در آنجا جا ندارد تا
بگوییم دلیل قرعة تخصیص خورده.
هل القرعة أمارة أو أصل؟ آیا قرعة اماره به واقع است
یا اینکه قرعة اصل است؟
همه میدانند که اماره انسان را
به واقع هدایت میکند، اصل کارش هدایت گری نیست،
بلکه کارش رفع تحیر و شک است، آیا قرعة مانند امارة است،
یعنی ما را به واقع هدایت میکند یا مانند اصول
رفع شک میکند؟
پرسش آیا جایی که قرعه
میکشید، واقع محفوظی دارد یا واقع محفوظ ندارد.
مثالآنجا که واقع محفوظ ندارد، که
«یعلم الله و نحن لا نعلم» کجاست که واقع محفوظ ندارد؟ جایی که
من نذر کردهام بر اینکه: خدایا! اگر من صاحب فرزند شدم،اولین
غلامی را که میخواهم مالک بشوم آزاد کنم، بعد از مدتی سه غلام
را یکجا مالک شدم، اینجا واقع محفوظی ندارد که خدا بداند و ما
ندانیم، واقع محفوظ ندارد، نه اینکه علم خدا کوتاه است، بلکه اصلاً
موضوع ندارد، چون نذر کردهام که اول غلامی را که مالک بشوم آزاد کنم، سه
غلام را یکجا مالک شدم، در اینجا واقع محفوظی نیست، در
این صورت بحث در اینکه قرعه اصل است یا امارة؟ فاقد موضوع است،
چون واقع محفوظی ندارد، بحث در اینکه اماره است یا اصل، در
جایی جریان پیدا میکند که واقع محفوظی در
کار باشد، آسمان بداند،ما ندانیم،ولی در جایی که اصلاً
حد معینی ندارد، بحث در آنجا از اینکه آیا قرعة اصل است
یا آمارة، بی خود است، اما آنجا که واقع محفوظ دارد، خدا میداند
ولی ما نمیدانیم، مثل خنثای مشکل، خدا میداند
که فلان شخص زن است یا مرد؟ یا دو نفر از روی اشتباه با
یک زنی نزدیکی کردند، خدا میداند که بچهای
که از این نزدیکی متولد شده مربوط به کدام یکی از
آنهاست، واقع محفوظ دارد، خدا میداند، ولی ما نمیدانیم،
در اولی ما و خدا یکسان هستیم، چون واقع محفوظ نداشت، ولی
در اینجا واقع محفوظی دارد فلذا سوال میکنیم که قرعه اصل
است یا امارة؟
پاسخ از نظر مردم اصل است، ولی
برای اینکه نزاع را بخوانیم قرعه میکشیم، از نظر
عقلا قرعة قطع کنند و از بین برنده نزاع است (القرعة حاسمة للنزاع)
یعنی نزاع را قطع میکند.
اما از نظر روایات، قرعه
طریق است به واقع (طریق إلی الواقع)،چطور؟ چون « ما من قوم
فوّضوا أمرهم إلی الله إلّا خرج سهم المحق» البته به شرط اینکه واقعاً
به خدا واگذار کند، اگر برای خدا واگذار کند و دعای مخصوص قرعه را هم بخواند،
مسلماً حقتعالی انسان را به واقع هدایت میفرماید.
آیا استخاره فقط رافع شک است؟در مورد استخاره هم بعضی سوال
میکند که استخاره چه کاره است؟
بعضی در جواب میگویند
استخاره رفع شک است، میخواهد شک را رفع کند.
ولی از نظر ما استخاره رفع شک
نیست، بلکه هدایت به واقع است، دعا میکنیم که
خدایا ما را به واقع هدایت کن، اگر واقعاً دعای ما مستجاب بشود،
ما را به واقع هدایت میکند، نه اینکه فقط رفع شک است،
یعنی از روایات استفاده میشود که استخاره برای
ارائه واقع است.
مرحوم بهشتی میگفت پدر
من زنده استخاره است، در زندگی خیلی استخاره میکند، به
گونهای که اگر تسبیح یا قرآن را از دستش بگیریم،زندگیاش
فلج میشود، معلوم میشود که خیلی استفاده کرده است،
شواهدی هم برای این کار است.
پس روشن شد که اگر واقع محفوظی
در کار نباشد، قرعة در آنجا برای رفع تحیر است،اما اگر واقع
محفوظی باشد که خدا بداند و ما ندانیم، آنجا زا نظر عقلا رافع شک
است،اما از نظر روایات هدایت به واقع است.
هل القرعة الأمر
السادس
أمارة أو أصل
قد عرفت أنّ القرعة یعمل بها
فی موردین:
1: إذا لم یکن
واقع محفوظ معلوم لله سبحانه و غیر معلوم لنا.
2: فیما إذا کان
هناک واقع محفوظ عند الله غیر معلوم لنا.
أما المورد الأول فلا موضوع للبحث عن
الأماریة و الأصلیة، بل تکون القرعة هناک فاصل للنزاع، و إلی
ذلک ینظر قول الشهید فی قواعده: ثبت عندنا قولهم: کل أمر مجهول
ففیه القرعة و ذلک لأن فیها عند تساوی الحقوق و المصالح و وقوع
التنازع، دفع للضغائن و الأحقاد، و الرضا بما جرت به الأقدار و قضاء الملک
الجبّار.
[1]إنما الکلام فی المورد
الثانی کما فی اشتباه الحرّ بالعبد( تقدم برقم 24 و 25 )، فهل القرعة
أمر فاصل للنزاع أو طریق إلی الواقع؟
أمّا عند العقلاء فالظاهر انّها أداة
لفصل الخلاف من دون إثارة حقد أو ضغینة، و أما الروایات فربما
یستظهر منها کونه طریقا إلی الواقع إذا کان العامل مؤمناً
موحداً مفوّضاً أمره إلی الله، فهو سبحانه یوصله إلی الحق و
یصدّه عن الخطأ و إلیه یشیر قوله: (( إلا خرج سهم المحقّ
)) أو (( السهم الأصوب )) و لا تترتب علی ذلک ثمرة عملیة.
الأمر السابعالإقراع وظیفة شخص خاص؟
آیا قرعه کشیدن
وظیفه شخص معینی است؟
در اینجا چهار قول داریم:
1؛ قول این است
که قرعه کشیدن وظیفه امام معصوم (علیه السلام) است.
2؛ قول دوم (که قول
مرحوم نراقی است) میگوید وظیفه امام معصوم یا نائب
اوست، یعنی ولی فقیه (اعم از امام معصوم و غیر امام
معصوم ).
3؛ قول سوم قول مرحوم
فیض کاشانی است،ایشان میگوید اگر واقعا محفوظ
ندارد، مثل اینکه بگوید اولین غلامی که مالک بشوم آزاد
است، آن کار همه است، یعنی خود طرف هم میتواند بین سه
غلامی که یکجا مالک شده قرعه بکشد.
اما اگر واقع محفوظ
دارد،مثل اینکه نمیدانیم فلان بچه، بچه حر است یا بچه
عبد؟ آنجا حتماً یا امام یا نائب الإمام قرعه بکشد.دیدگاه استاد سبحانی4؛
ولی من فکر میکنم که یک مبنای چهارمی وجود دارد که
بهتر از اینهاست و آن این است که اگر مسئله، مسئلهی جدال و
مرافعه است، اگر جدال و مرافعه باشد، حتماً باید قرعة را قاضی بکشد،
چرا؟ چون تمام شئونی که مربوط به قضاوت است، از آن قاضی است، او
باید قسم بدهد،او باید بگوید بیّنه بیاور، تمام
شئون قضاوت مربوط به قاضی است،اگر واقعاً دعوا و نزاعی است،
نیاز به قاضی است و قاضی باید بین آنها حکومت کند،
قرعة را هم باید قاضی بکشد.
اما جنگ و جدالی در کار
نیست، پدر شخصی مرده و یک زمینی هم به ارث گذاشته،
پنج برادریم و هزار متر زمین، قرار است که هر نفری دویست
متر بر دارد، خود برادرها جمع میشوند و قرعه میکشند،هر کس که قرعة
به اسمش در آمد، صاحب آن قطعه زمین میشود، مثلاً دویست متر در
پایین شهر دارد،دویست متر هم در بالا شهر، هکذا، خلاصه قرعه
میکشیم،هر کس که قرعة بنامش بیرون آمد، آن را بر میدارد،
به شرط اینکه همه شان از نظر قیمت و ارزش یکسان باشد.
به نظر من این
قول بهتر از سه قول دیگر باشد، یعنی
اقوی الأقوال باشد، دلیل ما بر این مسئله یک
روایتی است.
و أما إذا لم یکن کذلک، کما إذا
اتفق أرباب الأراضی المشترکة بالتقسیم عن طریق القرعة، فلا وجه
لاختصاصها بالإمام بعد کون ذلک شائعاً بین العقلاء و المسلمین.
و یؤید ذلک ما فی
روایة معاویة بن عمار، عن أبی عبدالله علیه السلام قال:« إذا وطأ
رجلان أو ثلاثة جاریة فی طهر واحد، فولدت، فادّعوه جمیعاً أقرع
الوالی بینهم، فمن قرع کان الولد ولده»
فلما کان المورد من قبیل التخاصم
و فصل الخصومة جعل القرعة من وظائف الوالی.
پس روشن شد که اگر خصومت نیست،
مثل اینکه ورثه میخواهند تقسیم کنند، دیگر
احتیاجی به قاضی و نائب امام نیست، اما اگر خصومت است،از
شئون قضاوت است،حتماً باید والی قرعه را بکشد.
بلی؛ اگر در همان مسئله قضاوت و
در همان مسئله داد و قال و نزاع، طرفین بگویند ما حاضریم قرعه
به نام هر کس در آمد،این بچه را بردارد، مصالحه را آماده باشند، آیا
در اینجا هم حتما باید قرعه را والی بکشد.
من در این «نعم» گفتهام اگر
واقعاً نظر شان کنار آمدن است و تصالح، بعید نیست که
بگوییم در اینجا هم قرعه را خود شان بکشند . چرا؟ چون الصلح
جائز بین المسلمین، اگر این «نعم» من درست باشد، دیگر
برای والی موضوع نمیماند مگر اینکه نخواهند تصالح کنند،
در آنجا حتماً باید قاضی پا در میانی کند.
اما حاضر به تصالح باشند، بعید
نیست که بگوییم قرعه را خودشان بکشند و نیاز به این
نیست که والی قرعه را بکشد.
ما تا اینجا گفتیم اگر جنگ
و جدال است، قرعة به ید والی است، اما اگر جنگ و جدالی
نیست، خود شان قرعه میکشند.
مرحوم نراقی
در کتاب «عوائد الأیام» فرموده قرعة کار امام معصوم است و اگر از امام معصوم
تنزل کنیم، کار فقیه است.
اما مرحوم فیض کاشانی معتقد است که
اگر واقع محفوظی دارد، والی قرعه میکشد و اما اگر واقع
محفوظی ندارد،در اینجا خود شان قرعه میکشند. و هردو هم
ادعای بدون دلیل است، هر چند برای عوائد یک
دلیلی هست، اما آنچه مرحوم فیض میگوید،
ایشان برای گفته خود هیچ دلیلی ندارد.
ثمّ إنّ المحقق النراقی ممّن ذهب
إلی أنّ القرعة من وظیفة الإمام أو نائبه الخاص أو العام، بمعنی
أنّه لا یترتب أثر علی إقر اع غیره، استثنی بعض الموارد
فقال:- مثل اینکه کسی دو زن دارد و هردو میخواهد همراه خودش
مسافرت بروند و هرکدام میگوید مرا ببر، در اینجا میگوید
اشکال ندارد که خود شوهر قرعة بکشد، معنی ندارد که در محکمه پیش
قاضی برود و بگوید: جناب قاضی! قرعه بکش که کدام یک را با
خود ببرم.
و لا یخفی أنّ ما ذکرناه
من اختصاص القارع بالنائب العام فی زمان غیبة الإمام إنّما هو من باب
الأصل، و قد یخرج عنه بدلیل دال علی أنّ الإذن لغیره
أیضاً من إجماع أو غیره، کما فی قرعة الشّاة المنکوحة، و اقتراع
المدرس لتقدیم بعض المتعلّمین، و الزّوج للزوجات.
ایشان میگوید اصلش
این است که فقیه باید قرعة بکشد، مگر جایی که
یقین داریم که فقیه لازم نیست، مانند دعوای
دوتا زن، یا من مدرس هستم، هم میتوانم فقه درس بگویم و هم
أصول، جمعی می گویند فقه درس بگو، جمع دیگر میگوید
اصول، من قرعة میکشم، میگوید در این موارد قاضی
لازم نیست، اما در بقیه موارد قاضی لازم است یعنی
باید قرعه را قاضی بکشد.
و بالجملة الأصل الاختصاص بالنائب
العام، إلّا فیما ثبت جواز اقتراع الغیر أیضاً.
ثمّ قال: إنّ صاحب الوافی من
متأخری المتاخرین جمع بین ما دلّ علی اختصاص القرعة
بالإمام – جایی که واقع محفوظ داشته باشد - و بین ما یدلّ
علی العموم بحمل الأوّل، علی ما إذا کان العمل فیما یقرعه
علیه متعیّناً فی الواقع – خدا میداند ولی ما
نمیدانیم، مثل اینکه نمیدانیم این بچه حر
است یا غلام. یا فلان آدم زن است یا مرد.- و الثانی- که
همه میتوانند قرعه بکشند- علی ما لم یکن متعیّناً و
أرید التعیّن بالقرعة.
سپس مرحوم نراقی به همشهری
خود حمله کرده و گفته همهاش مال قاضی است. ثمّ أورد علیه بأنّه جمع
بلا شاهد. عوائد الأیّام، ص 228.
در جلسه آینده میخواهیم
بین این دو نفر داوری کنیم که حرف کدام یکی
درست است.