موضوع: وجوب قضای نماز های فوت شده
سخن در این بود که اگر انسانِ صبی بالغ شد یا مغمی علیه و مجنون بهبودی پیدا کردند در حالی که فقط یک رکعت به وقت مغرب باقی مانده است، آیا قضا بر آنان واجب است یا نه؟
البته اگر ما بودیم، میگفتیم قضا واجب نیست، چرا؟ چون نماز چهار رکعت، باید اداءً برای اینها مورد امکان باشد و فرض این است که سه رکعت گذشته و فقط یک رکعت مورد امکان است.
ولی روایات حاکم، وقت را توسعه دادند و گفتند حتی اگر یک رکعت را درک کند همانند این است که تمام وقت را درک کرده است،«من أدرک رکعة من الوقت فقد أدرک الوقت جمیعاً، فلذا این روایات حاکمند، زیرا وقت را توسعه دادند.
پس جناب صبی، مغمی علیه و مجنون که یک رکعت وقت را درک کردهاند، از نظر شرع کأنّه همه وقت را درک کرده است.
اگر انسانی واقعاً همهی وقت را درک کرده بود و نماز نخوانده بود، قضا برایش واجب بود،هکذا «کلّ من کان بمنزلة ذلک»، مثل کسی که تمام وقت را درک کرده است.
پرسش
ممکن است کسی بگوید این روایات که میگویند: «من أدرک رکعة من الوقت فقد أدرک الوقت جمیعاً» ناظر به کسی است که از اول، وقت برایش وسیع بود،منتها بخاطر مسامحه کاری وقت برایش مضیق شد،این مانحن فیه را نمیگیرد،چون مانحن فیه سر انجام مضیق نیست، بلکه ابتدا و آخر مضیق است،روایات در جایی است که این آدم مشغول کار است، أذان گفته شده و این همچنان گرفتار است، یک مرتبه متوجه شد که بیش از یک رکعت وقت ندارد، در اینجاست که میگویند نیت ادا کن، چرا؟ چون «من أدرک رکعة من الوقت فقد أدرک الوقت جمیعاً»،
اما صبی، مجنون و مغمی علیه هرگز از اول، وقت برای شان وسیع نبود، بلکه بیش از یک «رکعت» وقت پیدا نکردند و آن همان یک رکعت به غروب.
پاسخ
ممکن است ما جواب بدهیم و بگوییم مورد روایات شاید همان باشد، ولی ظاهراً «شق دوم» اولی از شق اول است، اگر شرع مقدس بخواهد امتنان کند و منت بگذارد،این «شق» اولی از شق اول است، در شق اول تنبلی و مسامحه کرده،یک مرتبه فهمیده که بیش از یک رکعت به غروب نیست، بر خلاف این آدم، یعنی این آدم از اول معذور به تمام معنا بود،لطف الهی شامل حالش شد فلذا یک رکعت را درک کرد،چون این روایات در مقام امتنان است، «شق دوم» اولی این است که خدا منت بگذارد و یک رکعت را جای تمام رکعات بپذیرد، بر شق اول ترجیح دارد که تنبلی و مسامحه کرده بود، غفلت کرده، یک مرتبه یک رکعت به غروب مانده متوجه شده.
بنابراین، بعید نیست که روایات عموم داشته باشد.
فرع دیگر
این فرع در باره حائض و نفساء است،حائض و نفساء دو حالت دارند، یک موقع دو ساعت به غروب ماند که این زن پاک شده، یا از حیض یا از نفاس، ولی نماز نخواند،مسلماً این باید قضا کند.
ولی گاهی یک رکعت به غروب مانده که این زن از خون حیض پاک شد، آیا باز هم قضا برایش واجب است یا واجب نیست؟
به همان بیانی که در باره صبی،مغمی علیه و مجنون گفتیم، در اینجا نیز همان را میگوییم، یعنی اگر آدم حائض و نفساء یک رکعت به غروب مانده قطع خون شد ولو موفق به غسل هم نشد، این آدم مسامحه کرد و نماز نخواند هر چند با تیمم،قضا بر این آدم واجب است.
در حقیقت آن روایات امتنانیه را که میگویند: «من أدرک رکعة من الوقت فقد أدرک الوقت جمیعاً» حاکم قرار دادیم بر آیه مبارکه که میگوید:
« أَقِمِ الصَّلَاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَىٰ غَسَقِ اللَّيْلِ»
[1]
توسعه دادیم و گفتیم و لو یک رکعت را درک کند،کأنّه همهی وقت را درک کرده است، هم در صبی و هم در مغمی علیه و هم در مجنون و هم در حائض و نفساء.
الفرع الثالث: الحائض و النفساء إذا زال عذرهما و قد بقی من الوقت مقدار رکعات الصلاة فلاطلاق أدلة الاداء و هو قوله تعالی: « أَقِمِ الصَّلَاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَىٰ غَسَقِ اللَّيْلِ» فإذا ترکتا الصلاة یصدق علیه فوت الفریضة، و أمّا إذا لم یبق من الوقت إلّا رکعة من الصلاة و قد زال عذرهما فلما مرّ من أن ما دل علی أن « من أدرک رکعة من الوقت کمن أدرک الوقت جمیعاً» بمنزلة دلیل حاکم علی الروایات التی تحدد وقت الصلاة بمقدار رکعاتها.
فرع چهارم
فرع چهارم، این فرع چهارم، وارونه ی فروع قبلی این است که اول وقت معذور است، آخر وقت متمکن است،یا تمام نماز یا یک رکعت و دو رکعت، ولی این فرع عکس است، یعنی اگر حائض و نفساء به مقدار یک ساعت در اول وقت پاک بود و سپس حائض شد و یا نفاس پیدا کرد، شکی نیست که قضا بر این آدم واجب است، چرا؟ لصدق الفوت.
«إنّما الکلام» فقط یک رکعت از اول وقت را درک کرد و سپس عادت شد یا زایمان نمود، فقط یک رکعت را درک کرد، آیا در اینجا هم باید بگوییم که قضا کند، چرا؟ چون یک رکعت را درک کرده بود:« من أدرک رکعة من الوقت فقد أدرک الوقت جمیعاً» میتوانیم بگوییم؟ نه، چرا؟ چون روایات مربوط است به آخر وقت، یعنی مربوط به اول وقت نیست، اگر کسی بخواهد در اینجا هم الغای خصوصیت کند، این قیاس اهل سنت لازم دارد، روایات آخر وقت را میگوید، منتها ما آمدیم حائض،نفساء، صبی، مغمی و مجنون را هم در آن داخل کردیم،اما اگر در اول وقت یک رکعت را درک کرد، بگوییم این آدم همه وقت را درک کرده،مشکل است.
علاوه براین، این روایات امتنانیه است،در اینجا امتنانی نیست که بخواهیم گردن این آدم قضا بگذاریم، غرض اینکه آخرین صورت جای بحث نیست که قضا بر این آدم واجب نیست کما اینکه همگان این را گفتهاند.
نعم لو طرء العذر بعد مضی وقت رکعة واحدة لا یجب الأداء کما هو واضح و لا القضاء لأنّ ما دل أنّ ادراک رکعة بمنزلة إدراک جمیع الرکعات مختص بآخر الوقت لا بأوله.
المسألة الثانیة: إذا إسلم الکافر قبل خروج الوقت و لو بمقدار رکعة- لم یصل وجب علیه القضاؤها.
هرگاه کافری، قبل از خروج وقت، اسلام بیاورد،این دو حالت دارد:
الف: دو ساعت به غروب داریم،در اینجا مسلماً قضا بر گردنش واجب است.
ب: یک رکعت به غروب است،باز هم قضا بر گردنش واجب است، چون همه اینها من باب واحد، یعنی همان گونه که در صبی، مغمی علیه، مجنون،حائض و نفساءگفتیم، در کافر نیز همان را میگوییم، شرع مقدس وقت یک رکعت را به منزله درک تمام اوقات قرار داده است، فلذا بر این کافر قضا لازم است.
البته ممکن است بگویید این کافر،تعلم و تعلمی نداشت.
جواب این است که آن مقداری که میتوانست کافی بود، در هر صورت تمکن از صلات داشت.
المسألة الثالثة: لا فرق فی سقوط القضاء عن المجنون و الحائض و النفساء بین أن یکون العذر قهریاً، أو حاصلاً من فعلهم و باختیارهم،الخ.
قبلاً بیان کردیم که اغماء بر دو قسم است:
1: یک اغمائی داریم که خارج از اختیار است که بیان گردید.
2: یک اغماء هم داریم که به صورت اختیاری است.
اگر انسانی قهراً معذور باشد، جای بحث نیست، فرض کنید که دیوانه، نفساء، حائض یا مغمی علیه شد، یعنی قهراً این گونه عذر ها پیش آمد، جای بحث نیست،إنّما الکلام انسانی که خودش را عمداً مغمیعلیه کند، مثلاً یک آمپولی به خودش تزریق کند و در حال اغماء برود، یا داوری را بنوشد که در حال اغماء برود، یا قرصی را بخورد که حائض بشود، خلاصه کاری کند که عمداً معذور بشود، آیا این آدم همان احکام را دارد یا نه؟ شاید حائض و نفساء محل بحث نباشد.
ولی بحث در این است که عمداً خودش را آمپول بزند یا قرص بخورد که مغمی علیه بشود، آیا مغمی علیه اختیاری هم حکم مغمی علیه قهری را دارد تا قضا بر این آدم واجب نباشد یا حکم مغمی علیه اختیاری را ندارد؟
دیدگاه صاحب شرائع
مرحوم شرائع فرق گذاشته بین علم فاعل و جهلش، میفرماید اگر فاعل بداند که اگر این آمپول را تزریق کند یا فلان شربت را بخورد یا فلان دارو را مصرف کند مغمی علیه خواهد شد و غش خواهد کرد،قضا بر گردنش واجب است.
اما اگر نا خود آگاه به این طرف کشیده شد، مثلاً یک غذای مسمومی را خورد و این غذا سبب شد که درحال اغماء برود، در این صورت قضا لازم نیست، یعنی قضا بر گردنش نمیآید، ایشان فرق میگذارد بین اغمائی عن جهل باشد و بین اغمائی که عن علم باشد،گفته اگر عن علم باشد، قضا دارد، اما اگر عن جهل است، قضا ندارد،چرا؟ روایت را مدرک قرار داده است و آن روایت عبارت است از:
عن أبی عبدالله (علیه السلام) قال: سمعته یقول فی المغمی علیه قال:
« ما غلب الله علیه فالله أولی بالعذر»
[2]
مراد مای «موصوله» در این حدیث اغماء است.
ولی این روایت ضیعف است، چون در سندش حفص بن البختری جزء ضعفاست.
ولی یک روایت دیگر داریم صحیح است و آن این است که:
و فی صحیح عبدالله بن سنان عن أبی عبدالله علیه السلام قال
:« کل ما غلب الله علیه فلیس علی صاحبه شیء»
[3]
هر چیزی که خدا سبب آن باشد و بشر در مقابل آن نا توان باشد، پیامدی نخواهد داشت و پیگردی ندارد.
این فتوایی که محقق داده، مشتری زیاد پیدا کرده، مثلاً صاحب مدارک نیز همین را اختیار کرده،حتی محقق همدانی صاحب مصباح الفقیه نیز همین را اختیار کرده است.
خلاصه اینها میگویند اغماء بر دو قسم است، إغماء که: غلب الله علیه، در آنجا عذر است، اما اغمائی که لم یغلب، در اینجا اغماء عذر نیست، اگر این آدم جاهل است، غلب الله علیه، چون این آدم نمیدانست، غذای مسموم را خورد و به حالت اغماء رفت.
اما اگر با علم این قرص یا شربت را خورده، در اینجا غلب هواه، این مسئلهای است که آقایان دارند.
بیان استاد سبحانی
ولی این استدلال یکدانه اشکال دارد و ما این اشکال در بحث اصول در باب مفاهیم بیان کردیم و آن این است که:
ما معتقدیم که جملات شرطیه هم مفهوم دارد و هم مفهوم ندارد، مفهوم دارد،شخص حکم نیست مانند: إن سلّم زید فأکرمه، اگر سلام نکرد، این اکرام معلق به سلام نیست، اما ممکن است این اکرام سبب دیگری داشته باشد، مثلاً اطعام کند شما را، یعنی إن أطعمک زید فأکرمه.
بنابراین، جملهی شرطیه هم مفهوم دارد و هم مفهوم ندارد، مفهوم دارد، شخص حکم منتفی است، مفهوم ندارد، سنخ حکم منتفی نیست.
«إن سلّم زید فأکرمه»،اگر سلام نکرد، فقط اکرام وابسته به تسلیم نیست، اما مطلق اکرام نیست،این گونه نیست، چون لعلّ این اکرام، سبب دیگری داشته باشد که جانشین او باشد، در واقع اطعام بیاید جانشین سلام بشود، در ما غلب الله قضیه همین است، یعنی ما غلب الله فالله أولی بالعذر، آن این است که اگر چیزی شد که غلب الله، در آنجا الله أولی بالعذر، اما اگر ما غلب الله نشد، بلکه ما غلب الإنسان شد، بگوییم: فالله لیس أولی بالعذر،نمیتوانیم این حرف را بزنیم، چرا؟ چون ممکن است عذر دو سبب داشته باشد، یک سببش ما غلب الله باشد، سبب دیگرش هم عمل خود انسان باشد، بعید نیست که جانشین داشته باشد، اگر احیاناً ما غلب الله رفت، أولی بالعذری که وابسته به آن است از بین میرود، اما ممکن است أولی بالعذر یک سبب دیگری هم داشته باشد که جانشین او باشد.
کلام سید مرتضی
مرحوم سید مرتضی یک کلامی دارد که متاخرین در باره آن کم لطفی کردهاند، مرحوم سید میگوید قرآن میفرماید دو عادل شهادت بدهند و اگر دو عادل نشد،فرجل و امرأتان، میگوید ببینید شرط اول که از بین رفت، جزا از بین نمیرود،یک سبب دیگر جانشین او میشود، میگوید مانع ندارد که در جملات شرطیه هم شرط برود، اما جزا سر جای خودش باشد، چرا؟ چون ممکن است برای جزا دو سبب باشد، ما غلب الله یک سبب است، الله أولی بالعذر، یک سبب دیگر هم ممکن است جانشین او بشود.
بنابراین، نمیتوانیم بگوییم مفهوم دارد، بلکه باید یک کمی توقف و صبر کنیم، ولذا ما مفهوم گیری نمیکنیم، ولی از آن طرف اثبات جزا نمیکنیم، بلکه میگوییم:نحن من المتوقفین.
بنابراین، کسانی که با این حدیث استدلال میکنند، این مبنی بر مفهوم است،ما غلب الله علیه،فالله أولی بالعذر، آنگاه مفهوم گیری میکنند و میگویند: ما لم یغلب علیه الله، فالله لیست أولی بالعذر، مفهوم گیری میکنند.
بلی، اگر کسی قائل به مفهوم باشد، حق با شماست، ولی ما در علم اصول گفتیم که قضایای شرطیه علت تامه است، اما علت منحصرة نیست و مفهوم فرع علت منحصرة است.
بلی، علت تامه است، یعنی این اگر این برود، این وابسته به او نیز از بین میرود، اما ممکن است جای آن سبب، سبب دیگری بنشیند، ما غلب الله علیه، یک سبب است،ممکن است یک سبب دیگر هم باشد که همان امتنان خداست،خدا میخواهد بر این بندهی غافل منت بگذارد و بگوید هر چند این آش را خودت توی کاسه خود ریختی نه من،ولی مع الوصف من تو را معذور میشمارم، فلذا قضا بر شما واجب نیست
إنّ غایه ما یستفاد من الروایات أنّ کلّ معذور فی الأداء معذور فی القضاء و هذا ما لا شبهة فیه، ولکن لا یدلّ علی أنّ من لم یکن معذوراً فی الاداء- کما إذا شرب الدواء لغایة الاغماء- لیس معذوراً فی القضاء، و ذلک
لامکان أن یکون لسقوط القضاء سببان:
1: ما ورد فی الروایة و هو غلبة الله علی عبده فی وقت الأداء فیسقط القضاء تبعاً لعدم صدق الفوت، و هذا غیر موجود فی المقام.
2: مرونة الأحکام الشرعیة مثلاً أو ما یمکن أن یکون سبباً لعدم القضاء.
کلمهی «مرونة» به معنای نرمی و نرمش نشان دادن است.
از متن قضیه میفهمیم که اگر خدا غلبه نکند، وجوب قضا میرود، ولی عکس را نمیفهمیم، یعنی اگر خدا غلبه نکرد، حتماً قضا است.
چون دو احتمال میرود:
الف: احتمال دارد که جانشین داشته باشد.
ب: احتمال هم دارد که جانشین نداشته باشد.
فالقضیة الأولی فاقدة للمفهوم فیمکنن أن یکون کلّ من القضیتین صادقاً، فلو قال المتکلم: من دخل من هذا الباب فأکرمه، فهی لا تدل علی من لم یدخل من هذا الباب فلا تکرمه، إذ یمکن أن یکون للإکرام سببان، أحدهما الدخول من هذا الباب و الثانی أمر آخر قائماً مقام العلّة فی الأولی، کما هو محقّق فی بحث المفاهیم.
بعبارة قصیرة: أنّ الروایات تدلّ علی أنّ کلّ مغلوب من قبل الله معذور و لکن لا تدلّ علی العکس، أی من لم یکن مغلوباً من قبل الله فلیس بمعذور، بل یمکن أن یکون معذوراً أیضاً لسبب آخر.
علاوه براین، ما دلیل دیگری هم داریم که در جلسه آینده بیان خواهیم کرد.
[1]
الإسراء/78
[2]
الوسائل: 5 الباب3 من أبواب قضاء الصلوات، الحدیث13.
[3]
الوسائل: 5 الباب3 من أبواب قضاء الصلوات، الحدیث24