موضوع: مقدار دیه اعضای میت
سخن در باره میت است و گفتیم اگر کسی سر میت را ببرد،طبعاً باید دیه بدهد و دیهاش هم عشر دیه است،دیه انسان حی و زنده هزار دینار است، قهراً عشر و یک دهم آن یکصد دینار خواهد بود.
حال اگر کسی بر جوارح میت جنایت وارد کرد، دیهاش چه مقدار است؟ البته روایتی نسبت به جوارح وارد نشده است، اما میتوان از همان ضابطه حکم جوارح را هم فهمید، مثلاً اگر کسی دست میت را قطع کند، دیه دست آدم حی و زنده پانصد دینار است،قهراً دست میت میشود عشر و یک دهم دیه دست آدم حی و زنده که پنجاه دینار باشد.
یا اگر دو دست آدم حی و زنده را قطع کند، دیهاش هزار دینار است، پس دیه دوست میت میشود یکصد دینار. و هکذا سایر اعضای میت، یعنی دیه هر عضوی از میت، عشر دیه عضو آدم حی و زنده است،حتی در شجاج هم این قاعده را پیاده میکنیم.
چه کسی مالک دیه میت است؟
حال بنا شد که این دیه را بپردازیم، خواه دیه سر باشد یا دیه سایر اعضای میت، باید به چه کسی بپردازیم و این دیه مال چه کسی است؟ عجیب این است که در روایات ما با صراحت بیان گردیده که خود میت این دیه را مالک میشود نه ورّاث. ورّاث چیزهایی را مالک میشوند که میت در حال حیات خودش مالک آنها بوده است. در آن حالتی که ملکش بوده، اگر بمیرد، ورثه آنها را مالک میشوند. اما چیزهایی را که میت بعد از موت خودش مالک میشود،این گونه چیز ها را ورثه مالک نمیشوند، بلکه به خود میت بر میگردد.
روایات فرع سوم
1: مرسل محمد بن الصباح و فیها: فقال أبو عبد الله (علیه السلام):«لیس لورثته فیها شیء إنّما هذا شیء أوتی إلیه فی بدنه بعد موته یحج بها عنه أو یتصدق بها عنه أو تصیر فی سبیل من سبل الخیر» الوسائل: ج 19، الباب 24 من أبواب دیات الأعضاء، الحدیث 1،
2: فی صحیحة الحسین بن خالد: «فلمّا مثّل به بعد موته صارت دیته بتلک المثلة له لا لغیره یحجّ عنه و یفعل بها أبواب الخیر و البر من صدقة أو غیره» همان مدرک، الحدیث2،.
قول مشهور
قول مشهور این است که این دیه را در مصالح میت صرف میکنند، در درجه اول بدهکاریها و دیون او را ادا میکنند، یعنی اگر میت بدهکار است، قرضش را از همین دیه ادا میکنند.اما اگر بدهکار کسی نیست، آنوقت آن را در مصالحش مصرف میکنند، مانند اطعام ایتام و سایر کار های خیر که ثوابش به میت بر گردد.
دیدگاه سید مرتضی
ایشان میگوید این جزء بیت مال محسوب میشود و به امام میدهند، چرا؟ چون گاهی از اوقات دیه فرد به عهده امام است و آن در جایی است که طرف عاقله نداشته باشد. پس امامی که:« علیه الغرم فله الغنم»، ولی دیگران این کلام سید مرتضی را توجیه کردهاند و گفته مراد ایشان این است که امام بهتر میداند که در کجا مصرف کند ولذا منافاتی ندارد که بگوییم به امام بدهد و ایشان آن را در بیت المال قرار میدهد، منتها در مسیر مصالح میت مصرف میکند، اتفاقاً روایت حسین بن خالد که قبلاً خواندیم همین را بیان میکرد.
فرع چهارم
آخرین فرع این است که اگر میت بدهکار باشد، بدهکاری بر همه چیز مقدم است و باید این دیه را در مسیر بدهکاری او مصرف کنند، چون حق الناس بر هر چیز دیگری مقدم است.
نکته: باید توجه داشت که در جنایتی که بر میت وارد میشود، دیه زن و مرد یکسان است، یعنی اگر سر زنی را که مرده قطع کنند، همان دیه مرد میت را دارد که یکصد دینار باشد و هکذا سایر اعضای میت، چرا دیه جنایت بر مرد میت و زن میت یکسان است؟
بعضی میگویند چون به ثلث نمیرسد، چون دیه زن و مرد آنگاه تفاوت پیدا میکند که از ثلث تجاوز کند و در اینجا از ثلث تجاوز نمیکند.
ولی به نظر من باید آن را با دیه حی بسنجیم، زن اگر زنده بود، دیهاش چه مقدار بود؟ پانصد دینار، باید عشر پانصد را بدهد، مرد اگر زنده بود،دیهاش چه مقدار بود؟ هزار دینار، باید عشر هزار را بدهد، دست مرد اگر زنده بود، دیهاش چه مقدار بود؟ پانصد دینار،باید عشر پانصد را بدهد، دیه دست زن اگر زنده بود، چه قدر بود؟ دویست و پنجاه دینار بود، باید عشر دویست و پنجاه را بدهد. معنای یتساوی این نیست که دیه مرد و زن یکسان باشد، یعنی هم زن دیهاش یکصد دینار باشد و هم مرد، در اعضا نیز زن و مرد یکسان باشد، یعنی این گونه نیست، بلکه نسبت یکسان است،بالأخرة باز هم قاعده بهم نخورده است، یعنی آن قاعدهای که دیه زن کمتر از دیه مرد است، سر جای خودش باقی است،چرا؟ چون نسبت یکسان است،یعنی یک دهم دیه اصل است، یک دهم دیه هر کدام از زن و مرد نسبت به حال حیات خود شان،قهراً وقتی میسنجیم با همان اصل میسنجیم، قهراً یکسان خواهد بود و اشکالی هم پیش نخواهد آمد ( به روایت حسین خالد که قبلاً خواندیم مراجعه بشود).
فرع پنجم
«یؤدّی من الدّیة دین المیت»،این دیهای که میگیریم در مرحله اول با آن دین میت را ادا میکنیم،چرا؟ به جهت اینکه امر دایر است که ما کار مستحب را انجام بدهیم یا کار واجب را، یعنی با آن ایتام را اطعام کنیم یا قرضش ادا نماییم؟ بدهکاریهای میت مقدم بر سایر چیزهاست، چون از قبیل اهم و مهم است و اهم مقدم بر مهم است فلذا هم شیخ در نهایه و هم محقق در نکته نهایه این را فرموده است.
الثانی من اللواحق فی العاقلة
قبلاً گفتیم که ما دوتا لواحق داریم، یک لاحق احکام میت بود، لاحق دیگر عاقله است.
عاقله قتل خطئی را ضامن است،
در اینکه عاقله قتل خطئی را ضامن است جای بحث نیست، إنّما الکلام در این است که چه کسانی عقاب شمرده میشوند.
معنای لغوی عاقله
عاقله از عقل گرفته شده و عقل در لغت عرب به معنای منع است، به عقل انسان هم از این جهت عقل میگویند که او را از کار های بدهد منع میکند، به دیه هم عقل میگویند، چون وقتی انسان بفهمد که باز خواست خواهد شد و باز خواستش یا قصاص است یا دیه،این مانع میشود که انسان دست به قتل کسی بزند، مگر اینکه انسانی بی پروایی باشد یا غافل باشد و یا بفهمد که گیر نمیافتد.
خلاصه در اینجا چند مرحله است:
1: عصبة و معنای لغوی آن.
2: المعتق إذا لم یکن عصبة.
3: ضامن الجریرة إذا لم یکن هناک معتق.
4: الإمام (علیه السلام) وارث من لا وارث له.
این سه مرحله اخیر به قول حضرت امام (امام خمینی ره) در زمان ما مطرح نیست.
در زمان جاهیت دو نفر با همدیگر پیمان میبستند که هر کدام شان جنایت کرد، دیگری جریمه را بپردازد،این سبب میشد که در صورت نداشتن وارث از همدیگر ارث ببرند.
«معتق» هم داریم، یعنی اگر کسی، غلامی را آزاد کند، ولائش با معتق است، چون اگر این غلام بمیرد و نسباً و حسباً وارثی نداشته باشد، معتق ضامن است.
اگر هیچکدام از اینها نباشد، امام (علیه السلام) ضامن است.ولی این سه مرحله را بحث نمیکنیم، چون در زمان ما موضوعیت ندارند فلذا بحث را متمرکز میکنیم در ضمان عاقله، که اولین مرتبهاش عصبه است.
معنای عصبة
«عصبه» در لغت به معنای شدّ است، وقتی پنبه را میبافند و به صورت نخ در میآورند، به آن میگویند عصب، یعنی شدّه.
گاهی میگویند: عصبة، یعنی لوّاه، پیچید،کاغذ را که میپیچیم، عرب به آن میگویند عصبة.
ولی ظاهراً معنای عصبه گسترده تر از این باشد، عصب بالشیء، أی أحاط بالشیء، احاطه کند.
به بار بندی که با آن باری را میبندند، عصبة میگویند، چون احاطه دارد.
خلاصه عصبه به معنای احاطه است و اگر در شدّ هم به کار میبرند، بالمناسبة است، یا اگر در پیچیدن به کار میبرند، بالمناسبة است، عصبه به معنای احاطه است و اگر به اعصاب انسان هم اعصاب میگویند، از این جهت است که تمام بدن انسان را احاطه کرده است.
پس در مرحله اول ضمان قتل خطئی بر عاقله است و مراد از عاقله هم عصبه است و عصبه در لغت به معنای احاطة، شدّ و لوّا آمده است.
مصداق عصبة از نظر لغویین
لغویین در اینجا دو دسته شدهاند
یک دسته میگویند مراد از عصبه، کسانی است که: «احاط بالرّجل» و آنان چهار نفرند:
الف: پدر، ب: پسر، ج: برادر، د: عمو، انسان محاط به این چهار نفر است.
بخشی از لغویین میگویند مراد از عصبة، عمو ها و برادر ها هستن ،یعنی شامل پدر و پسر نمیشود.
حال باید دقت کرد که کدام از این نظریه اقرب به معنای حقیقی است؟
دیدگاه استاد سبحانی
«علی الظاهر» معنای اول اقرب است، چرا؟ چون در جایی که عمو ها و برادر ها ضامن باشند، به طریق اولی پدر و پسر هم ضامن هستند و این چهار طائفه انسان را احاطه کردهاند.
پس ترجیح با قول اول است که هر چهار طائفه را شامل است
مصداق عصبه از نظر فقها
فقهای ما در اینجا دو دسته شدهاند:
گروهی هر چهار طائفه را مصداق عصبه قرار دادهاند.
کلمات فقها
و أمّا کلمات الأصحاب فمنهم من یؤّید القول الثانی- أی عدم دخول الآباء و الأبناء- قال الشیخ فی المبسوط و الخلاف : العاقلة کلّ عصبة خرجت عن الوالدین و المولودین، و هم: الاخوة و أبناؤهم إن کانوا من جهة أب و أمّ،أو من جهة أب و الأعمام و أبناءهم، و أعمام الأب و أبناؤهم و الموالی»المبسوط:4/173؛الخلاف:5/227،المسألة98.
خلاصه عصبه مختص است به برادر و برادر زاده ها،و هکذا به عمو و عمو زاده ها.
و هذا هو الذی أشار إلیه المحقق بقوله: فضابط العصبة من یتقرّب بالأب- یعنی با میت از طریق پدر رابطه دارد- کالأخوة و أولادهم و العمومة و أولادهم،و لا یشترط کونهم من أهل الإرث فی المال» .(شرائع الإسلام:4/288.)
لازم نیست که فعلاً وارث باشند، مثلاً انسانی از روی خطا کسی را کشته، الآن این قاتل پدر و پسر هم دارد، ولی جریمه را باید برادر ها و برادر زاده ها و هکذا عمو ها و عمو زاده ها بدهند هر چند فعلاً اینها وارث نیستند، چون پدر و پسر دارد.
و مراده من قوله:« و لا یشترط ... إلخ» أی لا یشترط کونهم و ارثین بالفعل لوجود الأب أو الابن فلا یرث الاخوة و لا الأعمام.
و لکن الظاهر من الشیخ المفید فی المقنعة و أبو الصلاح فی الکافی و ابن إدریس فی السرائر هو المعنی الأوّل.(للحصول علی کلماتهم راجع مختلف الشیعة:9/289-290)
و هذا هو الذی قوّاه المحقق،و قال : و هل یدخل الآباء و الأولاد فی العقل؟ قال فی المبسوط و الخلاف:لا،والأقرب دخولهما لأنّهما أدنی قومه- نزدیکترین افراد نسبت به قاتل شمرده میشوند-. و قال صاحب الجواهر فی تفسیر الجملة: المفسّر فیه العصبة.
فلو کانت العصبة هی أدنی القوم و أقربهم فلا شک فی أن الولد و الأب أقرب من الاخوة و الأعمام. (شرائع الإسلام:4/288،جواهر الکلام:43/221.)
عرفاً هم پدر و پسر بر دیگران مقدم میباشند.