درس خارج فقه آیت الله سبحانی

کتاب الحدود و التعزیرات

91/10/02

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: دیه سیاهی، سبزی و سرخی صورت
  قاعده این شد که اگر کسی بر صورت دیگری سیلی بزند و چنانچه صورت او سیاه بشود، دیه‌اش شش دینار است و اگر سبز بشود، سه دینار است و اگر سرخ بشود، یک دینار و نیم است.
 آنگاه بحث در این است که آیا این مخصوص صورت است یا اینکه شامل بدن هم می‌شود؟
 در روایتی که اسحاق بن عمار نقل کرده،‌در یک روایت کلمه‌ی بدن نیست، ولی در در روایت دیگرش کلمه‌ی بدن است:« و فی البدن نصف ذلک»،‌آیا این دو روایت با همدیگر منتناقض است یا اینکه مثبتین هستند؟ مثبتین با همدیگر منتاقض نیستند، اولی وجه و صورت را گرفته است،‌دومی علاوه بر وجه و صورت،‌بدن را نیز دارد، در علم اصول خواندیم که مثبتین از قبیل مطلق و مقید نیست، اولی دایره‌اش مضیق است به صورت،‌دومی دایره‌اش حتی بدن را هم می‌گیرد، همیشه در مثبتین هردو را می‌گیرند، نه اینکه یکی را بر دیگری مقید کنند.
 احتمال
 ما احتمال دادیم و گفتیم روایت اسحاق بن عمار دو جور است،‌گاهی شیخ و کلینی نقل کرده،‌در آنجا دارد که: «قضی أمیر المؤمین» -علیه السلام-، گاهی اسحاق بن عمار از امام صادق علیه السلام نقل می‌کند، نه اینکه قضی أمیر المؤمنین،‌بعید نیست که اسحاق بن عمار این حدیث را دو بار از امام صادق (علیه السلام) شنیده،‌یک بار قضاوت علی (علیه السلام) را شنیده، در آنجا بدن نیست، بار دیگر اصل مسئله را شنیده،‌منهای قضی أمیر المؤمنین (علیه السلام).
  بنابراین، حکم بدن همان حکم صورت است، در این جهت هیچ فرقی بین زن و مرد نیست: «لا فرق الرّجل و المرأة»،‌چرا؟ چون ما ضابطه داریم: «إنّ المرأة تعاقل الرّجل فی الدّیة إلی الثلث»، زن تا ثلث دیه که همان سی و سه و خورده‌ای است،با مرد مساوی است و از ثلث که گذشت، با همدیگر فرق می‌کنند. فلذا ما نحن فیه تا سی و سه خیلی فاصله دارد، بنابراین،‌در ما نحن فیه نمی‌توانیم قائل به آن قاعده بشویم.
 ثمّ إنّه لا فرق فی ذلک بین الرّجل و الأنثی و الصغیر و الکبیر و لا بین أجزاء البدن کانت لها دیة مقدّرة أو لا، و فی استیعاب اللون تمام الوجه و عدمه، و لا فی بقاء الأثر مدّة و عدمه، أخذاً بإطلاق النصّ و الفتوی.
 نظریه صاحب مفتاح الکرامة
 مرحوم صاحب مفتاح الکرامة راجع به جمله‌ی: «و لا بین أجزاء البدن کانت لها دیة مقدّرة أو لا،» یک نظری دارد که باید روی آن فکر بشود.
 ما می‌گوییم فرق نمی‌کند که سیاهی مال بدن باشد، یا مال صورت باشد، یعنی فرق نمی‌کند دست باشد که دیه دارد یا فخذ (ران) باشد که دیه ندارد، ولی صاحب مفتاح الکرامه‌ می‌گوید آنجا که دیه ندارد، من هم قبول دارم، یعنی اگر سیاه شد، دیه‌اش شش دینار است،‌سبز شد،‌دیه‌اش سه دینار می‌باشد و اگر سرخ بشود،‌دیه‌اش یک دینار و نیم است، اما آنجا که دیه دارد، یک نظریه می‌دهد.
 فرض کنید که جانی، اصبع کسی را سیاه یا سبز و یا سرخ کرد، می‌گوید اولاً دیه اصبع را با دیه نفس نسبت می‌دهیم،مثلاً دیه اصبع یکصد دینار است، می‌گوید دیه اصبع را به دیه نفس نسبت بدهید، نسبتش یک دهم است (عشر)پس نسبت دیه اصبع،‌به دیه نفس یک دهم است،‌به همین نسبت از این سه ضابطه بگیرید، ضابطه این بود که سیاهی دیه‌اش شش دینار بود،عشر شش دینار را بگیرید، که می‌شود:شش دهم دینار.
 پس ایشان می‌فرماید: اگر دیه مقرر ندارد، مثل فخذ (ران) من قبول دارم، سیاهی دیه‌اش شش دینار است، سبز سه دینار،‌سرخ یک دینار و نیم می‌باشد.
 اما اگر در اسلام قطعش دیه دارد مانند اصبع، که دیه‌ اصبع یک دهم است نسبت به دیه نفس.
 نسبت صد به هزار، یک عشر است،‌به همین نسبت از این سه تا بگیرید،در اسوداد و سیاهی، عشر شش دینار، در سبزی، عشر سه دینار،‌در سرخی، عشر یک دینار و نیم.
 اما اینکه مدرک ایشان برای این فتوا چیست؟ یک مسئله‌ای را ما الآن می‌خوانیم، احتمالاً ایشان از آنجا الهام گرفته.
 پس جناب مفتاح الکرامة بر خلاف همه علما که می‌گویند،‌هر کجا که سیاه شد، شش دینار است و هر کجا که سبز شد،‌دیه‌اش سه دینار می‌باشد و هر کجا که قرمز شد،‌دیه‌‌اش یک دینار و نیم است. فرق نمی‌کند که آن موضع دیه مقدر داشته باشد یا دیه مقدر نداشته باشد.
 ولی ایشان می‌گوید اگر دیه ندارد،‌حق با شماست،‌اگر دیه دارد،‌در این صورت دیه‌ی عضو را با دیه نفس بسنجید،به همین نسبت از این سه تا ضابطه بگیرید، باید عشر را از شش دینار بگیرید، عشر را از سه دینار بگیرید، عشر را از یک دینار و نیم بگیرید.
 عبارت صاحب مفتاح الکرامة
 و نقل فی مفتاح الکرامة أنّه احتمل أن یختصّ الحکم بما لا دیة له مقدّرة من اجزاء البدن- مثلاً، فخذ (ران) سیاهش شش دینار است،‌سبزش سه تا و سرخش یک دینار و نیم می‌باشد- و أمّا الّذی له دیة مقدّرة فإنّه یجب فیه بنسبة دیته من دیة الرأس-.
  البته این عبارت نارساست، باید بگوید دیه عضو را می‌سنجیم با دیه نفس، به همان نسبت از این سه تا ضابطه می‌گیریم-، ‌آنگاه می‌گوید: فإن کان فیه الدّیة کان علی النصف من دیة الرأس، و ما فیه نصف الدّیة فعلی الرّبع، و علی هذا الحساب، ففی اسوداد الإصبع مثلاً ثلاثة أعشار دینار، لأنّ الإصبع فیها عشر دیة النفس فإذا اسودّت کان فیها ثلاثة أعشار دینار لأنّ الاسوداد فی الوجه فیه ستّة‌(یعنی ستّة دینار، و عشر ستّة دینار،‌می‌شود: پنجاه دینار). در واقع نسبت می‌دهد عضو را به دیه کل، به همان نسبت از این سه تا ضابطه کم می‌کند.
 خلاصه اینکه عضو دیه دارد،- مثلاً دیه اصبع یکصد دینار است، دیه اصبع را که صد دینار است،‌با دیه نفس که هزار دینار است بسنجید،‌نسبتش یکدهم است، آنگاه یک دهم را از این سه تا ضابطه بگیرید، اگر سیاه کرد،یک دهم شش دینار، سبز کرد،‌یک دهم سه دینار و اگر سرخ کرد، دیه‌اش می‌شود یک دهم یک دینار و نیم.
 لأنّ الاسوداد فی الوجه فیه ستة دنانیر و عشر ستة دنانیر ستة أعشاراً أو نصف الستة أعشار ثلاثة أعشار دینار ، و فی اخضرارها عشر و نصف عشر ، و فی احمراره نصف عشر و ربع عشر. مفتاح الکرامة: 21/387
 فرع پنجم
 فرع پنجم این است که اگر جانی بر صورت کسی زد، صورت او علاوه براینکه سیاه شدن، سرخ شدن و سبز شدن، ورم هم کرد، یعنی علاوه بر این سه تا، متورم هم شد، در اینجا چه کار کنیم؟ آقایان در اصول می‌گویند اصل عدم تداخل اسباب است، یک دیه باید بدهد برای سبزی، سیاهی و سرخی، تورم هم اگر دیه دارد، باید دیه‌اش بپردازد و اگر دیه ندارد، حکومت و ارش دارد،‌چرا؟ چون أصل عدم تداخل اسباب است.
  الفرع الخامس: لو أحدثت الجنایة تورّماً من غیر تغییر لون، فبما أنّه لم یرد فیه تقدیر ففیه الحکومة، نعم لو اجتمع التورّم مع تغییر اللون فلکّل حکمه، ففی التغییر الدّیة و فی التوّرم الحکومة، لأنّ تعدد السبب یقتضی تعدّد المسبب.
 فرع چهارم این است که در روایات ما کلمه‌ی «وجه» آمده، مثلاً در روایت اسحاق بن عمار کلمه‌ی «وجه» آمده، و هکذا در روایتی که قضاوت امیر المؤمنین را نقل می‌کند و هم روایتی که از امام صادق (علیه السلام) مستقیماً نقل می‌کند، در هردو کلمه‌ی «وجه» است، آیا سر چطور، آیا سر هم داخل در صورت است یا داخل نیست؟ بدن را گفتیم داخل است، چرا گفتیم داخل است؟ چون در روایت اسحاق بن عمار داریم که:« و فی البدن نصف ذلک»، آیا سر هم این حکم را دارد یا نه؟ مثلاً سر کسی را سیاه، یا سبز و یا سرخ کرد، آیا سر هم به صورت ملحق است یا نه؟
 دیدگاه استاد سبحانی
 به نظر من سر هم ملحق به صورت است، جایی که بدن که غیر حساس است، مثل صورت باشد، سر که حساسیت بیشتری دارد، چرا مثل صورت نباشد، صاحب جواهر می گوید این قیاس است و من قائل به قیاس نیستم.
 من در جواب ایشان عرض می‌کنم که این قیاس نیست، بلکه اولویت است،‌جایی که بدن همان ضابطه صورت را دارد، سر هم به طریق اولی این را دارد فلذا ما نباید این را قیاس بشماریم، بلکه قیاس اولویت است، همه کسانی که می‌گویند قیاس حجت نیست، قیاس اولوی را استثنا می‌کنند، علاوه براین،‌ بعید نیست که بگوییم مراد از صورت، فوق البدن است، یعنی بالاتر از گردن را صورت می‌ گویند، علت اینکه کلمه‌ی وجه آمده، چون غالباً وقتی کسی را می‌زند، بر صورتش می‌زند.
 بنابراین، نباید شک کنیم که صورت و سر حکم واحد دارد.
 چرا؟ به دو بیان:
 الف: اولویت،
 ‌ب: اینکه در روایات و یا در عبارات علما کلمه‌ی صورت آمده، قید وارد در مورد غالب است، یعنی غالباً وقتی انسان با کسی دست به گریبان می‌شود، صورت او را برای زدن انتخاب می‌کند نه سرش را.
 المسألة الخامسة: کلّ عضو دیته مقدّرة ففی شلله ثلثا دیته، کالیدین و الرجلین، و فی قطعه بعد الشلل ثلث دیته.
 مسئله‌ی پنجم این است: هر عضوی که دیه مقدّر دارد، اگر جنایت آن را به صورت شلل در بیاورد و شل بشود، قانون کلی این است که دو ثلث دیه عضو را می‌دهند، مثلاً دیه دست پانصد دینار است،اگر جانی دست کسی را شل کرد، دیه‌اش دو ثلث دینار است، دیه‌اش دو ثلث دینار است.
  ممکن است کسی سوال کند که ما این مسئله را قبلاً خواندیم، چطور حضرت امام آن را دو باره مطرح کردند؟
 جوابش این است که سابقاً موضعی خواندیم، یعنی یک موردی بود و فقط در آن مورد خواندیم نه به صورت ضابطه، ولی در اینجا به صورت ضابطه می‌خوانیم. چون مرحوم امام سایه به سایه شرائع پیش می‌رود، از آنجا که صاحب شرائع مسئله را عنوان کرده، ایشان هم عنوان کرده، سابقاً به صورت موضعی بود،‌ولی در اینجا به صورت ضابطه است، دو روایت هم در مقام داشتیم که فقهای ما از آنها ضابطه استفاده کرده‌اند، روایات در مورد اصبع بود،اما در اینجا می‌خواهیم از آن روایات یک ضابطه کلی استفاده کنیم. روایات را در آنجا را خود تان پیدا کنید.
 المسألة‌السادسة
 بحث در مسئله مسئله ششم است، نباید بین مسئله ششم و آنچه اول خواندیم خلط بشود، قبلاً خواندیم که سیاهی دیه‌اش شش دینار است، سبزی سه دینار، سرخی یک دینار و نیم. فرق نمی‌کند که دیه مقدر داشته باشد یا دیه مقدر نداشته باشد.
  جناب مفتاح الکرامة فرمود اگر دیه مقدر ندارد، من این ضابطه را قبول دارم، اما اگر دیه مقدر دارد، من این ضابطه را قبول ندارم، بلکه در آنجا باید دیه عضو را با دیه نفس بسنجیم، به همان نسبت از شش تا و سه تا و یک و نیم کم کنیم.
 ولی در این مسئله می‌خواهیم این را مطرح کنیم که آیا دیه شجاج با رأس و وجه یکی است یا نه؟ شجاج حدوداً ده تا بود:
 الحارصه، الدامه، المتلاحمة، السمحاق و ...، همه اینها را در سر پیاده می‌کردیم، آیا وجه و صورت همین حکم را دارد یا نه وجه وصورت حکمش متفاوت است؟
 دیدگاه حضرت امام خمینی (ره)
 حضرت امام می‌فرماید ظاهراً فرق نمی‌کند،یعنی همان دیه‌ای که برای سر معین کرده بودیم، برای صورت هم معین می‌کنیم، یعنی در حارصة بعیر واحد است، در دامیه دو بعیر است و هکذا.
 آن دیاتی را که برای سر معین کرده بودیم، در وجه و صورت نیز همان دیات است، چرا؟ چون مراد از کلمه‌ی «رأس» فوق العنق را می‌گویند، از گردن به بالا همه را سر می‌گویند.
 گفتار مشهور
  اما مشهور جور دیگری گفته‌اند.
 دیة‌ الشجاج فی الرأس و الوجه سواء کما مرّ، و المشهور أنّ دیة شبهها من الجراح فی البدن بنسبة دیة العضو.
 پس اولی جای بحث نیست که دیه سر با دیه صورت یکی است،
 چرا امام می‌فرماید:«شبه الشجاج می‌گوید؟‌چون بنا شد که شجاج مال صورت باشد، اگر در بدن هم پیاده کردیم، این شجاج نیست، بلکه شبه شجاج است، حالا اگر کسی در دست من خراش ایجاد کرد، که بشود حارصة، یا خراش بیشتری وارد کرد، به گونه‌ای که خون بیرون آمد، که به آن دامیه می‌گویند و هکذا. اگر جانی همان مراتب ده گانه را که در سر و صورت بود، در زیر گردن و بدن ایجا کرد، حکمش چه می‌شود؟
 معلوم می‌شود اولی حکمش مسلم است، یعنی شجاج صورت با شجاج سر یکسان است، بحث در این است که آیا شجاج بدن مانند صورت و سر است؟
 البته یکسان شمردن مشکل است، چون سر و صورت حساسیت بیشتری دارد، اما اگر جانی در عضد و بازوی کسی خراش ایجاد کند، بگوییم این خراش، حکم خراش سر و صورت را دارد، یا این را دامیه کند، بگوییم مثل دامیه سر و صورت است، این حرف مشکل است ولذا مشهور در اینجا یک ضابطه دارد و این ضابطه را از امیر المؤمنان گرفته‌اند، ما این را می‌خوانیم، منتها باید مطالعه بشود که آیا این مطلب می‌تواند پایه مطلب بعدی باشد در سیاهی، سبزی و سرخی، این مطلب می‌تواند برای آن پایه باشد، آن کدام است؟ گفته‌اند اگر عضوی، دیه مقدر دارد، مانند دست، و جانی آمد در دست کسی خراشی ایجاد کرد، ما در اینجا دیه‌ی ید و دست را با دیه نفس مقایسه می‌کنیم، دیه دست، نصف دیه سر (نفس) است، آنگاه به همین نسبت از آن دیه‌ای که برای حارصه معین کرده بودیم، از حارصه می‌گیریم، دیه حارصة یک شتر بود (بعیر واحد)، یک عشر از دیه بعیر را می‌گیریم.
 به بیان دیگر اگر در غیر سر، یکی از این شجاج واقع شد، یعنی حارصة، دامیه،‌متلاحمه و ...، دیه این عضو را می‌سنجیم با دیه نفس، دیه دست، نصف دیه نفس است، آنگاه به همین نسبت از آن دیه‌ای که برای شجاج معین شده بود (مثلاً در حارصة،‌یک شتر معین شده بود و هکذا دامیه ...،) می‌گوییم نصف شتر را بدهد، در دامیه دو شتر معین شده بود، می‌گوییم یک شتر بدهد، در متلاحمه سه شتر معین شده بود، می‌گوییم نصف سه شتر بدهد، آیا فکر نمی‌کنید که همین روایت در این مسئله، پایه نظریه صاحب مفتاح الکرامة در آن مسئله‌ی پیش است، مسئله‌ی پیشین در باره سیاه کردن، سبز کردن و سرخ کردن بود، ایشان گفت دیه عضو را با دیه نفس بسنجید، بعداً از این سه تا کم کنید، آن سه تا عبارت بود: شش دینار،سه دینار و یک دینار و نیم. آنجا این گونه می‌گفت، اما در اینجا این گونه می‌گوییم، می‌گوییم دست را بسنج با دیه نفس، که می‌شود نصف، به همین نسبت از دیات شجاج کم کنید،‌آنجا از دیات سیاه، سبز و سرخ کم می‌کرد،‌در اینجا از دیات حارصه،‌دامیه و متلاحمه و ...، کم می‌کند.
 متن تحریر الوسیلة
 المسألة السادسة: دیة‌ الشجاج فی الرأس و الوجه سواء کما مرّ، و المشهور أنّ دیة شبهها من الجراح فی البدن بنسبة دیة العضو الّذی یتّفق فیه الجراحة من دیة الرأس، أی النفس إن کان للعضو دیة مقدّرة، ففی حارصة الید نصف بعیر- چون دست نسبتش به دیه انسان نصف است، آنجا هم بعیر واحد بود،نصف بعیر) أو خمسة دنانیر، و فی حارصة إحدی أنملتی الإبهام نصف عشر بعیر أو نصف دینار- ابهام،‌دیه‌اش نصف اصبع بود، مثلاً اصبع یک صد دینار بود، ابهام می‌شود پنجاه دینار، اگر ما پنجاه را با دیه نفس مقایسه کنیم، می‌شود: یک بیستم، به همان نسبت از دیه حارصه و دامیه متلاحمه و ...، کم می‌کنیم.
 خلاصه مشهور می‌گویند دست انسان که دیه دارد، چنانچه گرفتار شجاج بشود، باید دیه عضو را با دیه نفس بسنجیم، به همان نسبت از دیات دهگانه (یک شتر، دو شتر و ...،) کم کنید، دلیل مسئله هم روایات است که در جلسه‌ی آینده می‌خوانیم..