درس خارج فقه آیت الله سبحانی

کتاب الحدود و التعزیرات

91/09/13

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع:دیه ذهاب بصر و بینایی
 در جلسه گذشته این مسأله را خواندیم که اگر جانی بر کسی ضربه‌ای وارد کند و نور چشم او را از بین ببرد، امام فرمود باید یکسال صبر کند و اگر در ظرف یکسال بینایی بر گشت، در اینجا حکومت است و اگر بر نگشت،‌دیه است،‌هم در این زمینه روایت داشتیم و هم فتوا.
 فروع مسئله
  باید دانست که این مسئله که باید یکسال صبر کنیم،دارای چهار فرع یا پنج فرع است.
 فرع اول
 فرع اول این است که یک نفر را ضربه زدند، نور چشمش از بین رفت، اما سر شش ماه فوت کرد و مرد،‌نمی‌دانیم که آیا تا آخر سال بر می‌گشت تا وظیفه ما حکومت باشد، یا بر نمی‌گشت تا وظیفه ما دیه باشد.
 فرع دوم
 فرع دوم این است که جناب «مجنی علیه» سر شش ماه نمرد، بلکه جانی دیگر آمد و چشم او را قلع کرد،در اینجا تکلیف ما چیست؟ چون بنا بود که ما تا یکسال منتظر بمانیم، در فرع اول مجنی علیه قبل از شش ماه می‌میرد، اما در فرع دوم نمی‌میرد، بلکه جانی دیگر چشم او را از بیخ قلع می‌کند.
 فرع سوم
 فرع سوم این است که سر شش ماه نور چشم بر گشت، ولی جانی دوم آمد و چشم او را از بیخ قلع و قمع کرد.
 فرع چهارم
 فرع چهارم این است که اگر قبل از آنکه سال برسد، سر شش ماه بر گشت.
 فرع پنجم
 فرع پنجم این است یکسال گذشت و بینایی او بر نگشت فلذا دیه را گرفت، ولی بعد از یکسال نور چشم بر گشت.
 حکم فرع اول
 قبل از آنکه شش ماه بگذرد، «مجنی علیه» مرد (مات). آینده را نمی‌دانیم که آیا در آینده بر می‌گردد یا بر نمی‌گردد؟
 دیدگاه حضرت امام خمینی (ره)
  امام می‌فرماید باید دیه را بدهد، چرا؟ استصحاب داریم، استصحاب عدم العود.
 اشکال
 ولی این استصحاب مشکل دارد، چون استصحاب این است که گذشته را بکشیم تا اینجا (زمان حال) بیاوریم، اما اینکه از اینجا(زمان حال) بکشیم تا شش ماه دیگر، ما یک چنین استصحابی نداریم، چطور ‌آقایان دراینجا می‌گویند استصحاب، استصحاب این است که حالت سابقه را بکشیم تا حالا،‌اما از حالا بکشیم تا شش ماه آینده، چنین استصابی ما نداریم و فقط مرحوم آیة الله خوئی به این استصحاب عمل کرده،‌اما دیگران به چنین استصحابی عمل نکرده‌اند.
 علی أی حال آقایان می‌گویند باید این آدم دیه را بدهد، تنها دلیلش هم استصحاب است،‌یعنی استصحاب عدم العود إلی آخر السّنة، مجنی علیه سر شش ماه مرده، ولی ما نمی‌دانیم در شش ماه دیگر بر می‌گشت یا نه؟ استصحاب کنیم تا آخر سال.
 دیدگاه آیة الله خوئی
 مرحوم آیة الله خوئی به این نوع استصحابات در اصول و در فقهش عمل می‌کند، ولی «لا تنقض الیقین بالشک» می‌گوید گذشته را تا حالا استصحاب کنید،‌اما یک زنجیری به گردنش بینداز و تا آینده هم بکش، ما چنین استصحابی در عرف نداریم و روایات هم ناظر به عرف است.
 نظر استاد سبحانی
 ولی در عین حال ما تسلیم این فتوا هستیم، یعنی باید دیه را بدهد، چرا؟ از راه اشتغال یقینی، برائت یقینی می‌خواهد،‌یعنی نمی‌دانیم که با دادن حکومت، ذمه‌اش بری می‌شود یا اینکه بری نمی‌شود و باید حتماً دیه بدهد؟ اشتغال یقینی برائت یقینی می‌خواهد.
 اگر به این تمسک کنیم، بهتر از آن است که به استصحاب تمسک کنیم.
 حکم فرع دوم
 سر شش ماه است،‌جانی دوم آمد و چشم مجنی علیه را از بیخ و حدقه در آورد، در اینجا چه باید کرد؟ باز آقایان می‌گویند باید دیه بدهد، چرا؟استصحاباً، یعنی اصل این است که لا یعد إلی آخر السّنة، ولی ما به استصحاب عمل نمی‌کنیم،‌بلکه به این قاعده عمل می‌کنیم که می‌گوید اشتغال یقینی برائت یقینی می‌خواهد.
 حکم فرع سوم
 فرع سوم این بود: «لو ثبت عوده فقلعت» یعنی سر شش ماه بر گشت و چند روزی هم این آدم کاسبی می‌کرد یا درس می‌گفت و درس می‌خواند، سپس یک جانی دیگر آمد،‌چشم او را از حدقه در آورد، در اینجا چه باید کرد؟ جانی اول باید حکومت بدهد، اما جانی دوم باید دیه بدهد.
 حکم فرع چهارم
 اگر نور و دید مجنی علیه قبل از یکسال برگشت،جانی باید در اینجا حکومت بپردازد.
 حکم فرع پنجم
 فرع پنجم این بود که یکسال سپری شد، ولی نور چشم هنوز بر نگشت، مجنی علیه دیه را گرفت، اتفاقاً بعد از یکسال لطف الهی شامل شد و نور چشم مجنی علیه عود نمود و بر گشت، آیا جانی می‌تواند بگوید حتماً‌ دیه را بر گردانید؟ نه، چون این یک عطیه‌ای است از جانب خدا «و هبة من هباة الله سبحانه تبارک و تعالی.
 متن تحریر الوسیلة
 المسأله الرابعة: لو مات قبل مضی المدّة الّتی أجّلت استقرت الدّیة- آقایان گفتند بخاطر استصحاب، ولی ما گفتیم بخاطر اینکه اشتغال یقینی برائت یقینیه می‌خواهد- و کذا لو قلع آخر عینه، در اینجا هم باید جانی دیه را بپردازد- آقایان می‌گویند استصحاباً إلی آخر السّنة، ولی ما می‌گوییم اشتغال یقینی برائت یقینی می‌خواهد- نعم لو ثبت عوده فقلعت فالظاهر الأرش- چرا؟ به جهت اینکه بینایی او برگشت،اما اینکه دیگر آمد و جنایت کرد، ارتباطی به جانی اول ندارد- کما أنّه لو عاد قبل استیفاء الدّیة علیه الأرش، و أمّا بعده فالظاهر عدم الارتجاع، چرا؟ لأنّه هدیة من هدایا الله.
  المسألة الخامسة: لو اختلفا فی عوده فالقول قول المجنی علیه.
 جانی در اثر جنایت نور چشم کسی را از بین برد،‌و هردو هم(جانی و مجنی علیه) قبول دارند که نورش رفته،‌ولی جانی می‌گوید بعد از دو ماه دوباره بر گشته، ولی مجنی علیه می‌گوید بر نگشته، اینجا داخل است تحت قاعده:«البیّنة للمدعی و الیمین علی من أنکر».
 جانی باید بیّنه اقامه کند، بینه ندارد، قهراً نوبت می‌رسد به یمین «مجنی علیه» و او قسم می‌خورد.
 المسألة السادسة: لو ادّعی ذهاب بصره و عینه قائمة و لم یکن بیّنة من أهل الخبرة أحلفه الحاکم القسامة و قضی له.
 اگر مجنی علیه ادعا کند که نور چشمش در اثر جنایت جانی از بین رفته و حال چشمش از نظر ظاهر کاملاً صحیح است، ولی جانی منکر ذهاب بصر است و می‌گوید من فقط یک سیلی زدم و یک سیلی نمی‌تواند سبب ذهاب بصر بشود،‌اینجا چه باید کرد؟ اینجا جای قسامه است، چرا؟ چون در اصل جنایت نزاع می‌کنند، مجنی علیه را قسم می‌دهند و به نفعش حکم می‌شود، چند قسم باید بخورد؟ شش قسم، یعنی اگر مدعی است که سه دانگش رفته، باید سه قسم بخورد، و اگر مدعی است که دو دانگش رفته‌، دو قسم می‌خورد و اگر مدعی است که همه‌اش رفته، شش قسم می‌خورد. البته در قتل نفس پنجاه قسم باید بخورد.
 و الأصل فی ذلک ما نصّ علیه فی کتاب ظریف و فیه:« و القسامة مع ذلک من الستّة الأجزاء علی قدر ما أُصیب من عینه، فإن کان سدس بصره حلف هو وحده و أعطی، و إن کان ثلث بصره حلف هو و حلف معه رجل واحد، و إن کان نصف بصره حلف هو و حلف معه رجلان، و إن کان ثلثی بصره حلف هو و حلف معه ثلاثة نفر ، و إن کان أربعة أخماس بصره حلف هو و حلف معه أربعة نفر ، و إن کان بصره کلّه حلف هو و حلف معه خمسة نفر» الوسائل: 19 ، الباب 12 من أبواب دیات المنافع ، الحدیث 1.
  علاوه براین روایت، همیشه دنیا هر موجودی را به شش بخش تقسیم می کند، ولذا ما معتقدیم که قسامه نفس پنجاه تاست، ولی در اینجا به مقدار بخش هایی می‌باشد که مدعی است.
 الآن سراغ مسئله هفتم و هشتم و نهم می‌رویم و این سه مسئله با همدیگر پیوند عجیبی دارد، خیال نشود که اینها یکی هستند، بحث در مسئله هفتم کبروی است، بحث در مسئله هشتم صغروی است، بحث در مسئله نهم در باره کیفیت اجراست.
 تا کنون بحث در این بود که ابصار و بینایی رفته، ولی بحث در اینجا ابصار احدهما مطرح است،یعنی قبلاً بحث در این بود که بینایی رفته یا نرفته، بر گشته یا بر نگشته، بحث در اصل بینایی بود، یعنی کار به یک چشم و دو چشم نداشتیم، ولی در اینجا بحث در باره این است که مجنی علیه می‌گوید، سیلی که به صورتم زدی، بینایی چشم راستم نقصان پیدا کرده، اما چشم چپم به قوت خودش باقی است. در اینجا چه باید کرد؟
  اگر از طریق هشتم ثابت شد که یکسوم بینایی کم شده، یکسوم دیه عین واحده را می‌دهند، یعنی یکسوم پانصد دینار را می‌دهد.
 آیا در اینجا «البیّنة للمدعی» است یا قسامه است؟ قسامه است، چرا؟ چون «مجنی علیه» می‌گوید رفته، جانی می‌گوید نرفته است.
 اگر مجنی علیه بگوید هردو چشمم کم نور شده است،باید دیه یکسوم هر دو چشم را بدهد، البته اگر از هر کدام به مقدار یکسوم از نظر بینایی نقصان پیدا کرده باشد و باید در همه اینها مجنی علیه قسم بخورد، اگر ادعا کند که بینایی هردو چشمش کم شده، در این صورت بینایی افراد هم سن و سال او را در نظر می‌گیرند و می‌بینند که دید و بینایی آنها چه مقدار است، خلاصه بینایی او را با هم سن و سالش در نظر می‌گیرند و آزمایش می‌کنند که چه مقدار نسبت به آنها کم شده است، آنگاه قیاس به بینایی افراد عشیره‌ و خویشاوندانش می‌کنند.
 متن تحریر الوسیلة
 المسألة السابعة: لو ادعی نقصان إحداهما قیست إلی الأخری و أخذت الدیة بالنسبة بعد القسامة استظهاراً ، و لو ادعی نقصانهما قیستا إلی من هو من أبناء سنّه، و ألزم الجانی التفاوت بعد الاستظهار بالأیمان إلا مع العلم بالصحة، فیسقط الاستظهار.
 پس در مسئله هفتم کبرا بیان کردیم، کبری، یعنی حکم شرعی،‌حکم شرعی این است به مقداری که ثابت بشود چشم این آدم ناقص شده، به همان مقدار دیه می‌دهند، منتها اگر یک چشمش باشد، یکی را با چشم دیگرش می‌‌سنجند و اگر هردو چشمش باشد، بینایی او را با افراد عشیره و محله‌اش می‌سنجند.
 مسئله هشتم صغروی است، یعنی مسئله هشتم در باره این است که چه گونه بفهمیم که این آدم راست می‌گوید؟ در جلسه گذشته عین مسئله را در مسئله سامعه و گوش خواندیم و گفتیم گاهی گوش صحیح را می‌بندند، گوش ناقص و معیب را امتحان می‌کنند و سپس گوش معیب را می‌بندند و گوش صحیح را باز می‌کنند، آنگاه تفاوت اینها را می‌سنجند و به مقدار تفاوت دیه می‌گیرند،‌عین همان راهی را که در سمع پیمودیم،‌در بصر هم می‌پیماییم.
 متن تحریر الوسیلة
 المسألة الثمانیة: طریق المقایسة ههنا کما فی السمع، فتشدّ عینه الصحیحة و یأخذ رجل بیضة مثلاً و یبعد حتّی یقول المجنی علیه ما أبصرها فیعلّم عنده- علامت گذاری می‌شود- ثمّ یعتبر فی جهة أُخری أو الجهات الأربع فإن تساوت صدق، و إلا کذب ، و فی فرض الصدق تشدّ المصابة و تطلق الصحیحة فتعتبر بالجهتین أو الجهات و یؤخذ من الدیة بنسبة النقصان، و هذه المقایسة جاریة فی إصابة العینین و دعوی نقصانهما، لکن تعتبر مع العین الصحیحة من أبناء سنّه.
 پس در مسئله هفتم بحث ما کبروی بود، ولی در مسئله هشتم بحث صغروی بود نه کبروی.