درس خارج فقه آیت الله سبحانی

91/07/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: دیه نخاع و پستان

ممکن است کسی سؤال کند که آیا مراد از قطع نخاع یا قطع بعضی از نخاع عرضی است یا طولی؟

در جواب می‌گوییم هم عرضی است و هم طولی، ولی من در نوشته‌ام به حضرت امام (ره) اشکال کرده‌ام که بعض و کل مؤثر نیست، یعنی اگر بعضی از نخاع را طولاً قطع کند یا همه را قطع کنند طولاً موثر نیست.

ولی من از بعضی از پزشکان که ‌آدم واردی هم بود، سوال کردم، ایشان هم نقشه را آورد و جلوی ما گذاشت، معلوم شد که این نخاع طولاً فرق می‌کند، اگر نقطه‌ای که در رقبه است قطع بشود،‌انسان فلج مطلق می‌شود، اما اگر از وسط قطع کنند، فقط پا ها شل می‌شود،‌اما دست ها شل نمی‌شود.

بنابراین، اگر برخی از نخاع را قطع کنند یا کل را قطع کنند،‌باید فرق بگذاریم که بالمساحة است یا نه؟

اینکه من در جلسه قبل گفتم مساحت مؤثر نیست،‌خیال می‌کردم که کم و زیادش اثر ندارد،‌ولی بعد از مطالعه و سوال کردن معلوم شد که کم و زیادش اثر دارد، قهراً اگر از بالا قطع کنند، در دیه موثر است،.

اما اگر از وسط قطع کند، چنانچه مساحت مراد باشد،‌در اینجا نصف دیه است. این در صورتی بود که نخاع از طولی قطع بشود.

اما اگر نخاع به صورت عرضی قطع شود، آن را باید چطور حساب کنیم؟ البته عرضی خیلی کم است، اما اثرش بیشتر است. اگر از وسط قطع کند، اثرش بیشتر است،اما اگر از بالا قطع کنند، اثرش خیلی زیاد است و کار بسیار مشکل می‌شود،‌ولذا کسانی که در ایام جنگ قطع نخاع شده‌اند،به چند دسته‌اند:

الف:‌ فلج مطلق هستند، یعنی به طور کلی فلج شده‌اند.

2: فقط پاهای شان فلج شده است.

3: یا عضو دیگر شان (مانند دست و امثالش) فلج شده باشد.

حال جای این پرسش است که اگر نخاع را مقدار کمی از عرضش قطع کنند، آن را چگونه حساب کنیم،‌آیا از نظر مساحت حساب کنیم؟ مساحت خیلی کم است، فلذا اگر در آنجا قائل به حکومت بشویم، ظاهراً خیلی بهتر است. چرا؟ چون اثرش بیشتر است،‌اما مساحت بسیار کم است.

بنابراین، فرمایش حضرت امام (ره) بسیار فرمایش خوبی بود،‌منتها اگر نخاع را طولی در نظر بگیریم نه عرضی، ولی اگر عرضی حساب کنیم، «علی الظاهر» در آنجا نباید بگوییم مساحت، بلکه بگوییم حکومت، فلذا باید ببینیم که چه مقدار اثر روی اعصاب نهاده است تا به همان مقدار قائل به ارش و حکومت بشویم.

المسألة الثانیة: لو قطع النخاع فعیب به عضو آخر فإن کان فیه الدّیة المقدّرة یثبت مضافاً إلی دیة النخاع دیة أخری، و إن لم تکن فیه الدّیة فالحکومة.

این مسئله خیلی واضح است و آن این است که اگر نخاع کسی قطع شود و قطعش در عضو دیگر هم اثر گذاشت،‌مثلاً باعث لالی او شد، اگر آن عضو دیگر دیه دارد،‌باید دو دیه بدهد، اما اگر آن عضو دیگر دیه ندارد، حتماً در آنجا حکومت است،«‌هذا قضایا قیاستها معها»، یعنی اگر آن عضو دیگر در روایات دیه مستقل دارد،همان دیه خودش را می‌دهد و اگر دیه مستقل ندارد، در آنجا حکومت است.

گاهی در تکلم اثر می‌گذارد، مثلاً سبب لال شدن طرف می‌شود و زبان هم برای خودش دیه مستقل دارد، همان دیه خودش را بدهد.

الرابع عشر: الثدیان

المسألة الأولی: الثدیان من المرأة فیما دیتها، و فی کلّ واحد منهما نصف دیتها.

اگر مردی در اثر جنایت، دو پستان زنی را از بیخ قطع کرد،‌باید دیه کامل بدهد،‌اینجا جای قصاص نیست، چرا؟ چون مرد دارای ثدی نیست.

اما اگر یکی را قطع کرد،‌نصف دیه باید بدهد،‌چرا؟ چون داخل است تحت آن ضابطه‌ای که در روایت عبد الله بن سنان و هشام بن سالم بیان شده بود و آن ضابطه این بود که هر چیزی که در انسان جفت است، دوتایش یک دیه کامل دارد، و هر عضوی که در انسان تک است، به تنهایی دیه کامل دارد و چون پستان متعدد است و بر جستگی دارد،قهراً دارای دیه است بلا کلام و در این جهت اختلافی نیست و در این زمینه روایت هم داریم.

روایت ابی بصیر

1: محمد بن الحسن باسناده ، عن ابن محبوب ، عن هشام بن سالم ، عن أبی بصیر ، عن أبی جعفر(علیه السلام) قال:« قضی أمیر المؤمنین(ع) فی رجل قطع ثدی امرأته قال: إذن اغرمه لها نصف الدیة» الوسائل: ج 19،‌الباب 46 من أبواب دیات الأعضاء،‌الحدیث1،

«علی ایّ حال» مسئله چون تحت ضابطه است، فلذا حتی به این روایت خاصّه هم چندان نیاز نیست.

المسألة الثانیة: لو قطعتا أو قطعت واحدة منهما مع شیء من جلد الصدر ففی الثدی دیتها بما مرّ، و فی الجلد الحکومة، و لو أجاف الصدر لزم مع ذلک دیة الجائفة.

اگر مردی، پستان زنی را همراه با کمی از جلد و پوست سینه‌اش قطع کرد و در قطع ثدی جائفه هم پیدا شد،‌»جائفه» این است که گودی درست کند، یعنی اگر مردی با یک جنایت سه کار کرد:

الف: پستان را قطع کرد.

ب: کمی از جلد سینه را از بین برد.

3: در سینه‌اش گودی ایجاد کرد،‌در اینجا باید دو دیه و یک حکومت بدهد، یک دیه برای ثدی، یک دیه هم برای جائفه، حکومت هم برای از بین بردن جلد و پوست سینه.

باید توجه داشت که جائفه مال سر است، در بدن چطور حساب کرد؟ این خودش یک محاسبه دارد.

اما راجع به جلد و پوست روایت نداریم، یعنی مقدری نداریم،فلذا در آنجا قائل به حکومت هستیم.

گاهی یک جنایت همراه است با دو دیه و یک حکومت.

کلام مفتاح الکرامة

أما الدیة فلهما ، و أما الحکومة فلقطع الجلد لأنّ قطعه لابدّ له من عوض ، و ما قدّر له فی الشرع مقدر. مفتاح الکرامة: 21/296.

عبارت علامه در قواعد الاحکام

ثم قال العلامة: فإن أجاف( الصدر) -گودی ایجاد کند- فدیة للثدیین و حکومة عن الجلد و دیة الجائفة. قواعد الأحکام: 3/680.

دیه جائفه چنانچه در آینده خواهد آمد، ثلث است.

المسألة الثالثة: لو أصیب الثدی و انقطع لبنها مع بقائها أو تعذر نزول اللبن مع کونه فیها أو تعذر نزوله فی وقته مع عدم کونه فعلا فیها أو قل لبنها أو عیب کما إذا در مختلطا بالدم أو القیح ففیه الحکومة.

اگر پستان زن مورد اصابت و جنایت قرار گرفت و در اثر این جنایت، توالی پیدا کرد، مثلاً جانی، یک تکه را قطع کرد، یعنی یک چاقو زد و مقداری از سینه زن را قطع نمود، عمده این است که توالی پیدا کرد، یعنی این زن دیگر نتوانست به کار مادری بر خیزد، مثلاً راجع به لبن مشکلاتی پیدا کرد، حضرت امام چهار صورت بلکه شش صورت بیان می‌کند:

1: و انقطع لبنها مع بقائها،

کاری کرد که رگهای پستان گرفته شد و شیری از آن بیرون نیامد، یعنی رگها مسدود شد.

2: أو تعذر نزول اللبن مع کونه فیها، «لبن» هست، اما نزولش مشکل است، نزول لبن را کی حساب می‌کنند؟ موقعی که آبستن است، مثلاً چهل روزه است، کم کم باید این ثدی آماده بشود برای آیند فلذا کم و بیش از آن لبن می‌آید، یعنی این مسئله مربوط به دوران بچه داری نیست، بلکه مربوط است به دوران بارداری که کم کم پستان ها حالتی پیدا می‌کند که از آن بی اختیار لبن بیرون می‌آید.

3: أو تعذر نزوله فی وقته مع عدم کونه فعلا فیها.

لبن فعلا نیست، اما نزولش متعذراست،یعنی الآن شیر ندارد، ولی ضربه‌ای به این پستان خورده که وقتی که باید شیر داشته باشد،‌نمی‌تواند شیر بدهد.

4: أو قلّ لبنها،

یا اینکه در اثر این جنایت، شیرش کم شد.

5: أو عیب کما إذا در مختلطا بالدم.

یا عیب پیدا کند کما اینکه شیر مخلوط به خون بیاید

6: أو القیح، ففیه الحکومة.

یا شیر مخلوط به چرک بیاید.

ففیه الحکومة،‌این این چند صورت حکومت است.

تمام این مسائل منصوص نیست،‌ولذا ناچاریم که در اینجا به حکومت عمل کنیم.

دیه حلمههای زن

المسألة الرابعة: لو قطع الحلمتین من المرأة قیل فیه الدیة ، و فیه إشکال و یحتمل الحکومة، و یحتمل الحساب بالمساحة ، و الأخیر لا یخلو من رجحان.

باید توجه داشت که یک ثدی داریم و یک حلمه، حلمه به نوک پستان می‌گویند، مثلاً بچه در موقع شیر خوردن، حلمه را در دهان می‌گیرد و آن را می‌مکد.

جملهی معترضه

- جمله‌ی معترضه،‌غالباً کسانی که مادی هستند یا مادی فکر می‌کنند، براهین توحیدی ما را رد می‌کنند و می‌گویند این نظامی که شما می‌گویید، ما نیز این نظام را منکر نیستیم، ولی این نظام خاصیت طبیعت است،یعنی طبیعت خاصیتش این است که بچه هنگامی که در رحم مادر قرار گرفت، خود بخود این مراحل را طی می‌کند و به طرف بالا می‌آید، آن حبه‌ای را که شما در دل زمین می‌کارید و او زمین را می‌شکافد و بالا می‌آید، ما تمام این نظام را قبول داریم، ولی این نظام خاصیت ماده است،فلذا اینها در همه جا سراغ خاصیت ماده می‌روند.

ما از این اشکال،‌یک جواب کلی داریم و می‌گوییم فرض کنید که این خاصیت ماده است، ولی ما یکنوع آینده نگری در طبیعت می‌بینیم،‌آینده نگری نمی‌تواند خاصیت ماده باشد، در آینده نگری باید عاقلی در کار باشد، چطور آینده نگری در نظام خلقت است؟

چون خداوند منان و آن عاقل کل می‌داند این بچه که متولد می‌شود، هیچ نوع غذا برایش سالم نیست جز شیر مادر و پستان، دهان پستان را طوری درست می‌کند که با دهان بچه سازگار است، او را به گونه‌ای می‌کند که با مکیدن آرام آرام به گلویش برود تا او خفه نشود، ما این آینده نگری را در نظام خلقت می‌بینیم، از آن وقتی که نطفه منعقد می‌شود، آینده نگری برای طعام این بچه هست.

بنابراین، ما یکنوع آینده نگری را در نظام هستی می‌بینیم، از آن وقتی که نطفه منعقد می‌شود،‌آینده نگری برای طعام این بچه هست، بنابراین، ما روی مبنای آینده نگری پیش می‌رویم، عرب ها به آینده نگری می‌گویند: «الهادفیة»، از طریق هدف گیری کشف می‌کنیم که علاوه بر خواص ماده، یکنوع آینده نگری هم در نظام خلقت وجود دارد -

باید دانست که حلمه در زن دو اثر دارد:

الف: عامل زیبائی در بدن زن است، یعنی یک اثرش زیبائی است،‌خصوصاً «وَكَوَاعِبَ أَتْرَ‌ابًا» النبإ: ٣٣،

 

ب: وسیله ارتزاق کودک است، یعنی اثر دیگر حلمه این است که وسیله اتزاق کودک می‌باشد، ولذا در حلمه سه احتمال وجود دارد:

1: خود حلمه ها را مستقلاً حساب کنیم، چون روایت عبد الله بن سنان گفت: و ما فی الإنسان إثنان و ما فی الإنسان واحد»

پرسش

إن قلت: ممکن است کسی بگوید که حلمه جزئی از ثدی است.

پاسخ

قلت: در جواب می‌گوییم در عین حالی که جزئی از ثدی است، ولی یک برجستگی خاصی هم دارد، یعنی در زیبائی زن و ارتزاق کودک نقش مهمی دارد و همین ممکن است باعث شود که برای آن حساب جداگانه باز کنیم و لذا کسانی که می‌گویند حلمه دیه مستقل دارد،‌مبنای شان این است که هر چند حلمه جزئی از پستان و ثدی است،‌اما جزء رئیسی و مستقل است، عیناً مانند اصبع است، اصبع انسان جزئی از دست است، ولی اگر کسی پنج اصبع انسان را قطع کند، دیه کامل دارد، یعنی نصف دیه یا دیه کامل.

بنابراین،‌اینکه مرحوم محقق می‌تازد که حلمه جزئی از ثدی است و دیه برای آن معنا ندارد، از یک نظر درست است، اما از نظر دیگر درست نیست، یعنی از نظر منافع و از نظر جمال بعید نیست که او را مستقلاً حساب کنیم و بگوییم دیه دارد.

2: برخی گفته‌اند نمی‌توانیم بگوییم دیه دارد، بلکه بگوییم: فیه الحکومة، چون مقدر نیست، الحکومة، کأنّه می‌خواهد بگویند روایت عبد الله بن سنان و روایت هشام بن سالم بعید است که شامل حلمه ها بشود.

3: ‌حضرت امام (ره) به مساحت معتقد است، ولی اگر در اینجا به مساحت معتقد باشیم، خیلی برای زن ستم می‌شود، چون مساحت حلمه در مقابل ثدی خیلی ناچیز است و عجیب این است که ایشان می‌فرماید:« الأخیر لا یخلو من رجحان».

دیدگاه استاد سبحانی

من فکر می‌کنم که یا قول اول را بگیریم و بگوییم هرچند حلمه‌ها حزئی از ثدی هستند، ولی در عین حال مثل اصابع می‌ماند در درست، یعنی در عین حالی که جزء است، مستقلاً هم حساب دارد، اگر اصابع را همراه با دست قطع کنند، فقط یک دیه دارد، و اگر تنها اصابع را قطع کنند، باز هم همان دیه را دارد، اگر این را نگفتیم، لا اقل قول به حکومت اقوی است، چون هم جمال زن را از بین می‌برد و هم شیر دادن زن را دچار مشکل می‌کند.

کلام شیخ در مبسوط

قال الشیخ فی المبسوط: إذا قطع من الثدیین الحلمتین و هما کهیئة الزّر فی رأس الثدی، «زر» به معنای دکمه است، کهئیة الزّر، یعنی به شکل دکمه است.

و استشکل فیه المحقق قائلاً من أنّ الدّیة للثدیین و الحلمتان بعضهما.

ما جواب این را بیان کردیم و گفتیم در عین حالی که بعض است، ولی خودش استقلال دارد و عیناً مثل اصابع می‌ماند، اصابع در عین حالی که جزء است، استقلال هم دارد.

اگر قول اول را گفتیم،« فبها و نعم المطلوب»، و الا قائل به حکومت بشویم نه اینکه قائل به مساحت بشویم.

دیه حلمهی مرد

المسألة الخامسة: فی حلمة ثدی الرجل ثمن الدّیة مائة و خسمة و عشرون دیناراً، و فیهما معاً الربع، و فی قول إنّ فیهما الدّیة، و الأول أقوی.

اگر جانی،‌حلمه مردی را قطع کند،‌در اینجا دو قول است:

1: قول اول این است که بگوییم دیه کامل دارد و عجیب این است که شیخ در حلمه مرد هم به دیه قائل شده است.

قال الشیخ فی المبسوط: أمّا حلمة الرّجل قال قوم فیهما الحکومة و قال آخرون فیهما الدّیة و هو مذهبنا.

اگر این مسئله اجماعی باشد،‌ما نسبت به آن حرفی نداریم، ولی بعید است که مسئله اجماعی باشد. چون حلمه‌ی رجل کارایی ندارد، حلمه‌ی مرد غیر از حلمه زن است، درحلمه زن استقلال قابل مطالعه بود،‌اما حلمه مرد، مرد پستانش چیه که حلمه‌اش باشد،‌فلذا قائل شدن به دیه نسبت به حلمه مرد خیلی بعید است.

2: قول دوم این است که به روایت عمل کنیم، مرحوم ابن بابویه روایتی دارد، به روایت عمل کنیم و این روایت در کتاب ظریف است.

«أفتی علیه السلام فی حلمة ثدی الرجل ثمن الدّیة مائة دینار و خمسة و عشرون دیناراً».

بنابراین، باید به روایت عمل کنیم، نه اینکه سراغ دیه کامل برویم و نه اینکه قائل به حکومت بشویم.

بنابراین، ما نمی‌توانیم حلمه مرد را به حلمه زن قیاس کنیم، بلکه در اینجا روایت داریم، وقتی که روایت داریم، تسلیم همان روایت هستیم، فلذا نه قائل به حکومت می‌شویم و نه قائل به دیه کامل.