موضوع: دیه اجفان و پلکهای چشم
المسألةالرابعة:
در این مسئله بحث راجع به دیه جفن (بفتح الجیم و سکون الفاء» است و جمعش اجفان است و جفن در فارسی به معنای پلک است، چه بگوییم اجفان و جفن و چه بگوییم غطاء و اغطیه، در حقیقت پوشش چشم است، صدمه بر پوشش چشم، امام دو مسئله را عنوان کرده، گاهی هردو را لطمه میزند،یعنی هم پلک بالا را و هم پلک پایین را، مراد از هردو، یعنی پلک بالا و پلک پایین، گاهی بحث ما در پلک بالا و پایین نیست،بلکه به یکی لطمه میزند، بنابراین،مسئله امام متمرکز در دو صورت است، گاهی هردو پلک صدمه میبیند و گاهی پلک واحد،در اینجا میفرماید اگر هردو پلک صدمه ببیند، مسلّماً نصف دیه انسان است، چرا؟ چون دو پلک نصف حساب میشود، دو پلک دیگر هم نصف دیگر حساب میشود، در حقیقت این پلک ها حکم چشم را دارد، یک چشم نصف دیه و دو چشم تمام دیه را دارد، در اینجا هم مسئله از این قبیل است، اگر کسی دو پلک دیگری را صدمه وارد کرد، یعنی هم به پلک بالا صدمه وارد کرد و هم به پلک پایین، دو پلک حکم یک چشم را دارد، در یک چشم نصف الدیه بود، در دو پلک یک چشم هم نصف الدیة است، قهراً اگر به چهار پلک کسی صدمه وارد کند، دیه کامل دارد.
پس مسئله چهارم دو فرع دارد
الف: فرع اول اینکه هردو پلک را لطمه میزند، خواه یک چشم و خواه دو چشم، قرار شد که در چهار تا یک دیه و در دوتا نصف دیه باشد، چرا؟ چون دو پلک حکم عین واحد را دارند، چون هردو چشم را میپوشاند، تنها بالایی کافی نیست و هکذا تنها پایینی کافی نیست، تا هردو با هم نرسند، پوشش محقق نمیشود.
ب: فرع دوم این است که یک پلک را لطمه میزند، یا پایین را یا بالا را.
اقوال
در اینجا سه قول داریم:
1: قول اول این است که دیه چهار تا بر چهار تا تقسیم میشود، چهار تا، دیه کامل داشت، اگر به یک پلک کسی صدمه وارد کرد، دیهاش ربع دیه انسان است، البته این مطلب را به نوعی میشود از روایات استفاده کرد.
2: قول دوم این است که پلک بالا دیهاش دو ثلث دیه عین واحد است، پایین یک ثلث، چون پلک بالا از اهمیت بیشتری بر خوردار است، چون پوششش بیشتر است، آن دو ثلث عین واحد است، پلک پاییین، یک ثلث عین واحد است.
3: قول سوم این است که پلک بالا نصف است و پایینی ثلث.
متن تحریر الوسیلة
المسألة الرابعة: فی الأجفان الدّیة- دیه انسان است- و فی تقدیر کلّ جفن خلاف، فمن قائل فی کلّ واحد ربع الدّیة صاحب جواهر این را تایید میکند، چرا؟ میگوید تقسیم میکنیم، یعنی وقتی که در چهار تا یک دیه شد، یکی میشود، یک چهارم.- و من قائل فی الأعلی ثلثاها- یعنی ثلثا دیة العین- و فی الأسفل الثلث، و من قائل فی الأعلی ثلث الدّیة و فی الأسفل النصف، ثلث دیه عین.
قول سوم روایت هم داریم، حضرت امام نتوانسته جازم به مسئله بشود، در فرع سوم جزم پیدا نکرده، میفرماید:« و هذا لا یخلو من ترجیح،- چرا؟ چون روایت داریم،- لکن لا یترک الإحتیاط بالتصالح»، بهتر این است که طرفین تصالح کنند، این متن مسئله و صور مسئله بود.
بررسی فرع اول
اما الفرع الأول: فرع اول اینکه لطمه به هردو پلک میزند نه بر یکی، این خیلی دلیل روشنی دارد، یکی صحیحه عبد الله بن سنان است، دومی هم صحیحه سالم است، البته روایت هشام خیلی روشن تر است، دوتا صحیحه داریم که فرع اول را درست نمیکند، یعنی اگر به دو پلک صدمه زد، دیهاش نصف دیه است، اگر چهار تا را صدمه زد، تمام دیه را دارد.
روایت عبد الله سنان
1: محمد بن یعقوب،عن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن أحمد بن محمد بن أبی نصر، عن عبد الله بن سنان- روایت صحیحه است، یعنی همه روات هم امامی هستند و هم عادل،- عن أبی عبد الله علیه السلام،قال: «ما کان فی الجسد منه إثنان- هر چیزی که در بدن دوتاست- ففیه نصف الدّیة»الوسائل: ج 19، الباب 1 من أبواب دیات الأعضاء، الحدیث 1،
عبارت وسائل این است: «ففیه نصف الدّیة»، این معنایش این است که در اثنان، نصف الدیه است و حال آنکه در اثنان نصف الدیه نیست، بلکه تمام دیه است، دو چشم تمام دیه است و لذا در نسخه کافی عبارت این گونه است: «ما کان فی الجسد منه إثنان، ففی الواحد نصف الدّیة»، بجای «ففیه»، ففی الواحد نصف الدّیة دارد، البته نسخه کافی مقدم است، مرحوم وسائل نسخهاش ففیه بوده، البته از قرینه معلوم است که مراد جفت نیست، بلکه مراد تکش است، اما اگر به کافی مراجعه کنیم، مطلب خیلی روشن است،« ما کان فی الجسد منه إثنان ففی الواحد نصف الدّیة»، در واحد دیگر نصف دیه، در چشم و در دست نصف الدیه، چطور این شاهد عرض ما میشود و حال آنکه بحث ما در پلک است، چطور با این حدیث استدلال کنیم که دو پلک نصف دیه دارد؟
چهار پلک تمام دیه را دارد، از این روایت چگونه این مسئله را استخراج کنیم؟ راهش این است که دو پلک مجموعاً غطاء هستند و حکم چشم واحد را دارند، هرچند دو پلک است، یکی بالا و دیگری پایین، اما فعالیت اینها مجموع است، تنها یکی به درد نمیخورد، کأنّ دوتا پلک حکم یک پوشش را دارد، آن یک پوشش، این طرف هم یک پوشش، قهراً اگر هردو پلک را صدمه وارد کرد، نصف دیه دارد و اگر هر چهار تا را زد، تمام دیه را دارد، دلالتش را روشن کردیم، دلالت این است که هر چند پلک بالا یک پلک است، پلک پایین هم یک پلک است، اما فعالیت اینها جمعی است، تا بهم نخورند، چشم پوشش پیدا نمیکند، قهراً دو پلک، حکم یک شیئ را دارد، دو پلک یک شئ است، این دو پلک دیگر هم یک شیء دیگر، اگر به دو پلک صدمه زد، نصف دیه، و اگر به هر چهار تا صدمه زد، تمام دیه را دارد ولذا دلالت این روایت یک مقداری بیان میخواهد.
روایت
و باسناده «ضمیر باسناده» به شیخ بر می گردد، و باسناده (شیخ) عن الحسین بن سعید (اهوازی) عن محمّد بن خالد- محمد بن خالد،پدر أحمد بن محمد بن خالد است، که أحمد نویسنده محاسن است) عن ابن أبی عمیر- ثقه است- عن هشام بن سالم، در این میان فقط محمد بن خالد توثیق نشده، اما معمولاً به روایاتش عمل میشود، قال:« کلّ ما کان فی الإنسان أثنان ففیها الدّیة، و فی أحدهما نصف الدّیة، و ما کان فیه واحد ففیه الدّیة» الوسائل: ج 19، الباب 1 من أبواب دیات الأعضاء، الحدیث12،
دو پلک انسان، شیء واحد است که چشم را میپوشاند فلذا دوتایش نصف دیه را دارد و چهار تایش تمام دیه را.
بررسی فرع دوم
الفرع الثانی: اگر دو پلک را لطمه نزد، بلکه یکی را لطمه زد،در اینجا سه قول است:
قول اول تقسیم است، دیهای که مال چهار پلک است، تقسیم میشود بر چهار تا، دیهای که مال چهار تاست، تقسیم میشود بر چهارتا، دیگر لا فرق بین أعلی و اسفل، هر چند پلک اعلی بلندتر و درازتر و اسفل پلکش کوتاهتر است، هر چند این دلیل ندارد، اما عرفیتش همین است.
أما القول الأول: فقد استند إلی صحیحة هشام و حسنة عبدالله بن سنان، بالبیان الماضی ، حیث یکون کل جفنین بمنزلة الواحد، فیکونان کالعین الواحدة ، و لازم ذلک أنّ فی کلّ جفن ربع الدّیة.
و أوضحه فی الجواهر قائلا بإمکان استفادة توزیع الدّیة علی المتعدد الّذی یثبت فیه الدّیة و الفرض الإجماع علی ثبوتها فی الأربع ، فتتوزع علیها لأنّ الأصل عدم الزیادة، مضافاً إلی إنسباق التوزیع للتساوی فی مثله و لعله لأجله قال فی المسالک: هو الأظهر ، بعد أنّ اعترض بضعف دلالة الخبرین علیه». جواهر الکلام: 73/182
صاحب مسالک میگوید از این دو روایت چیزی نمیفهمیم، یعنی از روایت عبد الله و روایت هشام، در یکی چیزی نمیفهمیم، بله در دوتا میفهمیم، ولی در یکی نمیفهمییم، صاحب جواهر میگوید وقتی از آن راه نمیفهمیم، عرفیت که دارد، وقتی مجموع دیه کامل دارد و مجموع هم دارای اجزاء اربعه باشد، مجموع تقسیم می شود بر اجزاء، یا بگوییم این دو روایت به درد فرع دوم میخورد یا نه؟ البته این دو روایت به درد فرع اول خورد و فرع اول را ثابت کرد، چون ففی الواحد داشت، اما نسبت به فرع دوم، این دو روایت ممکن است بگوییم وافی است و ممکن است بگوییم وافی نیست، ولی صاحب جواهر میگوید عرفیت همان تقسیم است هر چند این دو روایت وافی نشود.
أما القول الثانی: قول دوم این است- شیخ این قول را در کتاب خلاف، از شافعی نقل کرده- که بالایی دو ثلث، پایینی یک ثلث، شافعی این را گفته، ولی ما هیچ دلیلی بر این مسئله نداریم و در روایات ما اصلاً این نیست، معلوم میشود که جناب شافعی ذوقی این حرف را زده، چون پلک بالا درازتر است و پلک پایین کوتاهتر است ولذا بالایی را دو ثلث حساب کرده و پایینی را یک ثلث،
اینجا اگر بگوییم این حرف شافعی قیاس است، جا دارد.
أما القول الثالث: قول ثالث این است که بالایی ثلث، پایینی نصف، عکس قول اول که بالایی را سهم بیشتری میداد و پایینی را سهم کمتری، ولی این قول سوم روایت دارد که عبارت است از روایت ظریف بن ناصح- ظریف بن ناصح یک کتابی دارد در دیات، و این کتاب در عصر امام صادق علیه السلام نوشته شده، سند میخورد به امیر المؤمنان ، این کتاب را در جلد 4 من لا یحضره الفقیه مطالعه کنید، یا در جامع الشرائع مطالعه کنید، جامع الشرائع، مال یحیی بن سعید است، پسر عموی مرحوم محقق، ایشان هم در آخر کتاب جامع الشرائع، با سند خوبی که میرسد به أمیر المؤمنان علیه السلام، این روایت را آورده) از آن کتاب چنین استفاده می شود، عن الصادق علیه السلام:« و إن أصیب شفر العین الأعلی- شفر، همان أشفار است، پلک است و ممکن است از پلک کمی پایین تر، یعنی آنجا که مژه ها میروید- فشتر، «شتر» گاهی به معنای قطع است و گاهی به معنای قلّب میآید، بالا را به پایین و پایین را به بالا ببرد- فدیته ثلث دیة العین مائة دینار و ستة و ستون دینار و ثلث دیناراً، و إن أصیب شعفر العین الأسفل فشتر فدیته نصف دیة العین مائتا دینار و خمسون دیناراً» الوسائل: ج 19، الباب 2 من أبواب دیات الأعضاء، الحدیث 2،
حضرت امام (ره) میفرماید این ارجح است، چرا؟ چون روایت داریم، اولی روایت نداشت، بلکه به هر طرف دست و پا زدیم و توجیهی برایش درست کردیم، دومی که اصلاً روایت نداشت، اما سومی روایت دارد،منتها خیلی مفتابه نیست ولذا حضرت امام میفرماید ارجح است ولی بهتر این است که مصالحه کنند.
نظر استاد سبحانی
ولی من برای مصالحه لزومی نمیبینم،ظاهراً همان اولی اقوی باشد، چون به این بخش از روایت عمل نشده، فقط شیخ در خلاف آورده، ظاهراً همان قول اول که تقسیم بشود بر چهار مساوی بهتر است.
« تمّ الکلام فی العین»
الثالث: الأنف
المسألة الأولی: فی الأنف
حضرت امام در مسئله انف، پنج فرع را مطرح میکند، یعنی هر چند یک مسئله است، ولی دارای پنج، بلکه شش فرع میباشد.
اولاً باید ببینیم که ساختمان انف مرکب از سه چیز است:
الف: مارن، مارن به قسمت لبه بینی میگویند که نرم است، که در حقیقت پیچ میخورد، کمی بالاتر برود قصبه است، قصبه در لغت عرب به « نی شکر» میگویند که داخلش خالی است، هر گیاهی که در حقیقت ساقش خالی باشد، عرب به آن میگویند: قصبه، قصبه هر گیاه و ساق نیست، بلکه آن ساقی است که د اخلش خالی باشد مانند:« نی شکر » و غیر آن، در انسان به دست میگویند: قصبه، چرا؟ چون استخوانش مخ و مغز دارد، و همچنین به پا میگویند: قصبه، چرا؟ چون استخوانش مخ و مغز دارد، «کلّ عظم له مخّ» هر استخوانی که مغز دارد، عرب به آن میگویند: قصبه، تشبیه میکنند به قصبه های گیاهی، همان گونه در گیاه قصبه به آن ساقی میگویند که داخلش خالی باشد و مغز داشته باشد، در انسان هم هر استخوانی که دارای مخ و مغز است، قصبه میگویند، دست قصبه است، «ساق» قصبه است، انف هم قصبه دارد، بالاترش قصبه است، بالاتر از همه عظم است، پس مارن داریم، قصبه داریم و عظم داریم که بالاست،
چند جور میشود به انف کسی جنایت وارد کرد:
1: إذا قطع الأنف من أصله
2: قطع مارنه کلّه فقط (نوک بینی)
3: إذا قطع المارن، و بعض القصبة دفعة واحدة
4: إذا قطع المارن ثمّ قطع بعض القصبة
5: إذا قطع المارن ثمّ قطع جمیع القصبة
قسم اول این است که همه بینی را قطع کند، دوم اینکه فقط مارن را قطع کند، سوم اینکه مارن را با بعضی از قصبه دفعة واحدة قطع نماید، چهارم، اول مارن را قطع کند، بعداً بعضی از قصبه را قطع کند، پنجم اینکه اینکه اول مارن را قطع کند و سپس همه بینی را قطع کند. آیا اینها تفاوت دارند یا نه؟ در جلسه آینده بحث میکنیم.