درس خارج فقه آیت الله سبحانی

91/02/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: هرگاه صیحه و داد زدن، سبب مرگ کسی بشود، آیا صیحه زننده ضامن است یا نه؟

هر گاه کسی بر سر دیگری داد بزند، آنکس که بر سرش داد زده شده دو جور است:

صورت اول: ‌گاهی هم عاقل است، هم بالغ و هم غیر غافل، در حقیقت دارای سه قید است: هم عاقل است، هم بالغ و هم غافل نیست، مثلاً دو نفر با همدیگر در حال صحبت کردن هستند، در همان حال یکی از آنها بر سر دیگری داد زد و این داد زدن سبب شد که طرفش بمیرد، اقتضای در اینجا چیست؟

می‌فرماید اصل در اینجا این است که قتلش مستند به این صیحه نیست، مگر این که ثابت بشود که مرگش به وسیله این صیحه است، اصل در اینجا عدم الإستناد است، إلّا أن یثبت الإستناد.

پس اگر کسی، بر سر انسان عاقل، بالغ و غیر غافل صیحه وداد بزند و او بمیرد، اصل این است که مرگ او مستند به این صیحه نیست، قهراً قصاص هم ندارد و دیه هم نباید بپردازد،‌مگر اینکه خلافش ثابت بشود.

در این صورت اگر صیحه زننده قصد قتل او را داشته یا صیحه به گونه‌ای است که معمولاً می‌کشد، مسلماً‌ در اینجا قصاص است.

صورت دوم: طرف عاقل است، بالغ و غیر غافل، استناد هم ثابت شده، اما نه این آدم قصد قتل او را داشت و نه صیحه کشنده بود، در اینجا مسلماً شبه العمد است و دیه دارد.

حال پرسش این است که چطور در اینجا می‌گویند اصل عدم استناد است مگر اینکه استناد ثابت بشود، یعنی در جایی که طرف عاقل، بالغ، و غیر غافل است، اصل عدم استناد است، اگر استناد ثابت شد،« فله صورتان»: اگر قصد کشتن دارد یا صیحه کشنده باشد،‌مسلماً قصاص دارد و اگر قصد قتل ندارد و آلت هم قتاله نیست، فعل هم قتاله نیست،‌در اینجا دیه دارد.

صورت سوم و چهارم: بر سر یک انسانی صیحه زد که مریض است، به تعبیر حضرت امام (ره) طرف طفل است یا مریض، و یا جوان ترسو، یا غافل است، مثلاً مشغول نوشتن و حل یک مسئله علمی و ریاضی است، یک مرتبه نفر از بیرون آمد، بدون اینکه او متوجه بشود، بر سر این آدم داد و صیحه زد و او مرد، ‌اینجا می‌فرماید اصل این است که مرگ این آدم مستند به صیحه و صیحه زننده است، مگر این که عکسش ثابت شود، اینجا هم همان دو صورت می‌آید، کدام دو صورت؟

اگر واقعاً قصد قتل این طفل یا مریض و... را داشت یا فعل کشنده بود، اینجا قصاص است، اما اگر قصد قتل نداشت و صیحه هم معمولاً قتاله نیست، اینجا شبه العمد است.

سوال

«ههنا سوال»: چرا در اولی، جایی که جناب «مصاح» عاقل است،‌بالغ و غیر غافل، صیحه زدیم،‌در آنجا می‌گویند اصل عدم الإستناد است، مگر اینکه استناد ثابت بشود،که دو صورت دارد، اینجا می‌گویند اصل استناد است مگر اینکه عدمش ثابت بشود، استنادش هم دو صورت دارد،‌گاهی قصاص است و گاهی دیه، ما الفرق بین مقسم اولی با دو صورت و مقسم دومی با دو صورت؟

جواب

فرقش این است، وقتی انسان عاقل، بالغ و غیر غافل است، بعید است که صیحه زدن او را بکشد،‌چون هم توجه دارد، هم عاقل است و هم بالغ، و توجه هم دارد ،‌ چون با همدیگر حرف می‌زنند. اصل در اینجا این است که مرگش مستند به این صیحه نباشد، چرا؟ چون هم قوی است و هم آگاه، بر خلاف دومی، چون دومی طفل صغیر است، یا مریض است یا یک جوان ترسو است، اگر پشت بام قالی بتکانند، خیال می‌کند که بم اتم بر سرش می‌ریزند، وقتی یک چنین چیزی باشد،‌مسلماً مرگش مستند به این صیحه است،‌عکسش دلیل می‌خواهد.

‌بنابراین،‌الفرق بین الصورتین الأولیین و بین الصورتین الأخرتیین، تفاوت در مصاح است، اگر انسان مصاح قوی باشد، بعید است که صیحه سبب مرگ او بشود،‌مگر دلیل باشد، ولی در اینجا که مصاح ضعیف است و ناتوان و بیچاره، از نظر عقلا مرگ این آدم به آسان ترین وجه انجام می‌گیرد، تا چه رسد که صدای توپ یا موشکی را در بیاورند یا یک بوقی زننده‌ای را بزند، قلب این آدم و مزاج این آدم آمادگی این کار را ندارد و قهراً‌ می‌کشد، مگر اینکه دلیل اقامه بشود که مرگ این به بیماری و چیز های دیگر بوده.

المسألة العاشرة: من صاح ببالغ غیر غافل فمات أو سقط فمات فلا دیة- چرا؟ چون اصل عدم استناد است، زیرا مصاح قوی است و به این چیز ها کشته نمی‌شود- إلا مع العلم باستناد الموت إلیه (صیحه)- اگر استناد ثابت شد، این خودش دو صورت دارد- فحینئذ إن کان قاصداً لقتله فهو عمد یقتصّ منه- می‌خواهد فعل قتاله باشد یا نه، چون قصد قتل را کرده- و إلا شبیه عمد فالدیة من ماله – چرا؟ چون قصد وقوع فعل را بر این طرف کرده، عرض کردیم میزان در شبه العمد و خطأ این است،‌که در شبه العمد قصد وقوع فعل را بر طرف دارد،‌اما در خطأ غالباً قصد وقوع فعل را بر این طرف ندارد- فلو صاح بطفل أو مریض أو جبّان أو غافل فمات فالظاهر ثبوت الدیة- اصل این است که مرگ مستند به همین صیحه است، چون این طرف ضعف دارد، این گونه عوامل کشنده است- إلا أن یثبت عدم الاستناد ،(و مع ثبوت الاستناد) فمع قصد القتل بفعله فهو عمد، و إلّا فشبیهه مع عدم الترتب نوعاً- مگر اینکه این صیحه غالباً کشنده نیست، و اگر هم کشنده باشد،‌من صیحه زننده از آن غافلم- أو غفلته (صائح = صیحه زننده) عنه، یا فعل کشنده نیست و اگر هم کشنده هم باشد من از آن غافلم که بشود شبه العمد-.

اگر کسی شمشیر خودش را کشید و به طرف این گونه وانمود کرد که می‌خواهم تو را بکشم، یا سگ هار خود را به سوی طرف روانه کرد، عین همان چهار صورت در اینجا هم می‌آید، گاهی این آدمی که من هفت تیر کشیدم یا سگ را به سوی او روانه کردم و مرد، گاهی قوی است و محکم، اصل این است که مرگ مستند نیست مگر اینکه استنادش ثابت بشود،در اینجا اگر او قصد قتل دارد، قصاص دارد، اگر آلت قتاله است، باز قصاص است، اما اگر قصد قتل را ندارد و آلت هم قتاله نیست، دیه دارد نه قصاص.

اما اگر شمشیر را به طرف طفلی یا مریضی کشید یا سگ را به جانب او روان کرد،‌در اینجا اصل این است که قتل مستند به او است، چون طرف ضعیف است مگر اینکه عدم استناد ثابت بشود، حال اگر عدم استناد ثابت نشد، دو حالت دارد، اگر قصد قتل دارد یا آلت قتاله است، قصاص است و الا دیه دارد.

و من هذا الباب کل فعل یستند إلیه القتل، ففیه التفصیل المتقدم، کمن شهر سیفه فی وجه إنسان أو أرسل کلبه إلیه فأخافه إلی غیر ذلک من أسباب الاخافة.

تمام اینها روی قاعده بود، فقط در اینجا یک روایت داریم که لازم است او را هم بخوانیم.

صحیحه حلبی

1: و باسناده عن أحمد بن محمد- یا أحمد بن محمد بن خالد است یا أحمد بن محمد بن عیسی، ولی بعداً می‌گوید عن محمد بن یحیی، محمد بن یحیی طبقه‌اش متاخر است، ناچاریم که بگوییم عن أحمد بن محمد ابن ولید، که استاد صدوق است، او می‌تواند از محمد بن یحیی نقل کند- عن محمد بن یحیی، عن أبی المئزا،‌ عن الحلبی- روایت صحیحه است- عن أبی عبد الله علیه السلام، قال:« أیّما رجل فزع-بترساند- رجلاً من الجدار أو نفّر به عن دابّته- سوار اسب است، اسبش را رم داد- فخرّ- از اسب افتاد و مرد- فمات فهو ضامن لدیته، و إن انکسر فهو ضامن لدیته ما ینکسر منه» الوسائل:ج 19،‌الباب 15 من أبواب موجبات الضمان، الحدیث2،

اگر کشته شد، ضامن دیه‌اش است، اگر دستش شکست،‌باز ضامن دستش است. این روایت اسمی از قصاص نمی‌برد، ناچاریم که این روایت را حمل کنیم بر جایی که قصد قتل او را نداشته است، چون اگر قصد قتل او را داشت، مسلماً قصاص دارد یا فعلش قتاله باشد، این روایت مربوط است به همان صورت دوم از هر مقسم.

المسألة الحادیة عشر:

مسئله یازدهم سه فرع دارد:

1: اگر من کسی را ترساندم، او عقلش را از داد و اختیار خودش را از دست داد فلذا خود را بالا بام انداخت یا در میان چاه افتاد، کاری کردم که این آدم عقل و اختیار خود از دست داد فلذا یا در میان چاه افتاد یا از بالای بلندی.

2: من او را ترساندم، عقل و اختیارش سر جایش است، ولی عمداً خود را از بالای بام انداخت یا خود را در چاه انداخت.

3: کسی را ترساندم و او از ترس من فرار کرد و در مسیر راه گرفتار گرگ یا درنده‌ی دیگر شد و او را خورد.

حکم قسم اول

قسم اول این بود که طرف را به گونه‌ای ترساندم که عقل و اختیار خودش را از دست داد و نا خود آگاه خودش را از بالای بام انداخت یا خود را در چاه انداخت،‌در اینجا مسلماً من ضامن هستم و قصاص دارد.

امام می‌فرماید: «لو أخافه فهرب فأوقع نفسه من شاهق أو فی بئر فمات فإن زال عقله و اختیاره بواسطة الإخافة فالظاهر ضمان المخیف- آنکس که ترسانده، ضامن است، ولی کلام ایشان کلی است، فلذا یکجا باید بگوییم قصاص است، یکجا باید بگوییم دیه است، اگر قصد قتل او را داشت،‌ یا این نوع اخافه سبب قتل است، مسلماً قصاص دارد، اما اگر قصد قتل او را نداشتم و این نوع اخافه ها هم سبب قتل نمی‌شود، در آنجا دیه است نه قصاص-

حکم قسم دوم

اگر من یکی را ترساندم، عقل و اختیارش سر جایش است، خود را از بالای بام انداخت،‌حضرت امام می‌ فرماید: و إلا فلا ضمان- این آدم ضمان ندارد، چرا؟ به جهت اینکه عن اختیار این کار را کرده، در اینجا مباشر اقوی از سبب است، درست است که من یک زمینه‌ای را فراهم کردم که این آدم از بالا بیاید پایین،‌ولی او عاقل، بالغ و غیر غافل است، در عین حال خودش را از بالای بام انداخت یا در چاه، می‌فرماید در اینجا ضمان نیست، چرا؟ لأنّ المباشر أقوی من السبب، مباشر خودش است-.

حکم قسم سوم

اگر من او را ترساندم و او از دست من فرار کرد و در مسیر راه به یک درنده‌ای بر خورد کرد و او را خورد، در اینجا من ضامن نیستم، آیا می‌توانیم بگوییم ضامن نیست؟، امام می‌فرماید: فلا ضمان.

ولی من در اینجا با حضرت امام موافق نیستم، چرا؟ لأنّ السبب أقوی من المباشر، اگر من او را نترسانده بود، او در خانه خود نشسته بود، از ترس من پا به فرار نهاد و گرفتار درنده شد.

«ولو صادفه فی هربه سبع فقتلهه فلا ضمان».

علامه می‌گوید:« لو قلنا بالضمان کان وجیهاً»، میزان این است که یا سبب اقوی است یا مباشر، در دومی عاقل و بالغ، خودش را انداخت، سبب اقوی نیست، بلکه مباشر اقوی است،‌ولی در اینجا عکس است، یعنی سبب اقوی است، چون اگر من او را نترسانده بودم،‌او پا به فرار نمی‌گذاشت و گرفتار درنده نمی‌شد، فلذا ما در فرع سوم قائل به ضمان هستیم.