90/12/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آیا در قصاص أنف و بینی میزان مساحت است یا نسبت؟
بحث در این بود که اگر کسی، مقداری از بینی شخصی را قطع کرد، یا از مارنش مقداری را قطع کرد،در اینجا میزان چیست، آیا میزان در بینی مساحت است تا اینکه هر مقداری که از مارن یا از بینی قطع شده، به همان اندازه باید از جانی به عنوان قصاص قطع بشود، یا میزان نسبت است نه مساحت؟
آقایان میگویند در اینجا میزان مساحت نیست، اتفاقاً مرحوم علامه یک عبارت خوبی دارد که کشف اللثام هم عبارت او را شرح کرده است،
خلاصه میزان در اینجا نسبت است نه مساحت، یعنی باید ببینیم که نسبت این مقطوع به مارن جانی چه قدر است؟ اگر یکسوم مارن است، یکسوم مارن جانی را قطع می کنیم،اگر بینی را قطع کرده، نسبت مقطوع را با مجموع بینی مجنی علیه میسنجیم، اگر یکسوم او است، یکسوم بینی او را قطع میکنیم، چرا؟ به جهت اینکه اگر میزان مساحت باشد، گاهی اتفاق میافتد ک بینی و مارن مجنی علیه کبیر و بزرگ است،اما مارن و بینی جانی کوچک میباشد، اگر در بینی و انف مساحت میزان باشد، چه بسا یکسوم بینی مجنی علیه مساوی با مجموع بینی جانی بشود ولذا ما نمیتوانیم مساحت بینی مجنی علیه را میزان برای قصاص بگیریم، از این رو ناچاریم که میزان را نسبت بگیریم، بنابراین، مقدار قطع شده از بینی مجنی علیه را با مجموع بینی او در نظر میگیریم، در مقام قصاص به همان مقدار از بینی جانی را قطع میکنیم.
پرسش
ممکن است کسی بگوید که شما در شجاج گفتید میزان مساحت است عرضاً و طولاً، اگر کسی سر شخصی را به مقدار ده سانت عرضاً و طولاً زخم کرده، به همان مساحت از سر و رأس جانی قصاص میگیریم، چه فرق است بین شجاج و بین مانحن فیه که بینی باشد، که در شجاج مساحت را معتبر میدانید و در بینی نسبت را نه مساحت را، چه فرق است بین این دو مورد؟
پاسخ
فرق است بین سر و بینی، چون بینی یک چیز کوچکی است، حتی بینی های بزرگ هم حجمش کوچک است، ولذا چنانچه در بینی مساحت را میزان بگیریم، ممکن است در مقام قصاص به اصل و تمام بینی بر خورد کند، اما سر انسان هرچند کوچک باشد، باز هم عرض و طول حسابی دارد ،در آنجا اگر ما مساحت را میزان بگیریم، چندان ضرر به جانی نمیزند،حتی اگر سر مجنی علیه خیلی هم بزرگ باشد به گونهای که چنانچه ما قصاص کنیم صورت جانی راه هم فرا میگیرد، ما در آنجا گفتیم دیه میگیرد، یعنی به مقدار سر قصاص میکند و نسبت به مازاد دیه میگیرد.
غرض اینکه بین سر و شجاج و بین بینی فرق است، بینی غالباً کوچک و اقل مساحتاً است، اما سر اکثر مساحتاً میباشد، از این رو اگر در بینی میزان را مساحت بگیریم، غالباً به مشکل بر میخوریم ولی در سر غالباً به مشکل بر نمیخوریم، فلذا در بینی نسبت را میزان قرار دادهاند و در سر مساحت را.
ثمّ إنّ هنا سؤالاً و هو ما الفرق بین الشجاج و المقام حیث إنّ القصاص فی الشجاج یقدّر بالطول و العرض- کما مر- و لکنّه فی قصاص الأنف یقدّر بالنسبة،أی نسبة المقطوع إلی أنف المجنی علیه؟
و الجواب هو کبر مساحة الرأس و صغر الأنف، لأنّ القصاص فی الشجاج حسب المساحة لا یستوعب جمیع الرأس الجانی إلّا نادراً، و هذا بخلاف المقام فإنّ صغر الأنف یکون مظنة للتجاوز عن الحدّ خصوصاً إذا کان أنف المجنی علیه کبیرا و أنف الجانی أصغر، و لأجل ذلک کان الموضوع هنا هو النسبة لا مقدار المساحة.
البته حضرت امام یک احتمال دیگر هم میدهد که در مارن، به خود مارن نسبت ندهیم، بلکه به مجموع انف نسبت بدهیم، تا حال میگفتیم مارن،نسبت به خود مارن، انف نسبت به خود انف، ایشان یک احتمال میدهد که ممکن است مارن با انف یکی باشند، نسبت مقطوع مارن را به انف بدهیم.
المسألة الثلاثون: تقتصّ الشفة بالشفة مع تساوی المحل، فالشفة العلیا بالعلیا و السفلی بالسفلی،الخ.
یکی از اعضای مهم انسان، لبهای اوست، حال اگر کسی جنایتی بر لب فردی مرتکب شد، حتماً قصاص میشود، زیرا قانون کلی این است که هر کس به هر عضوی از اعضای انسان تجاوز کند و جنایت وارد کند، باید قصاص بشود و فقط دو مورد استثنا شده، یکی استخوان و دیگر اینکه اگر بخواهیم قصاص کنیم، ممکن است به قتل طرف منجر بشود.
بنابراین، اگر «جانی» لب دیگری را ببرد، حتماً به عنوان قصاص لب خودش هم بریده میشود، ولی در «لب» میزان مساحت است نه نسبت، یعنی مساحت لب مجنی علیه را در نظر میگیرند و به مقدار مساحت لب او، جانی را قصاص میکنند. چون غالباً لبها مساوی هستند و خیلی با هم فرق ندارند، بر خلاف بینی که در بعضی از موارد فرق زیادی دارند.
خلاصه در لب کبر و صغر، طویل و قصیر فرق نمیکند، غلیظ و رقیق فرق نمیکند، حتی صحیح و مریض هم فرق نمیکند،صحیح بودن و مریض بودن انسان، ربطی به لب او ندارد، مگر اینکه خود لب شل باشد، چون بعضی از افراد داریم که در اثر سکته یا سانحه یا عوارض دیگری لب های شان شل شده به گونهای که باز و بسته نمیشود، بخاطر لب شل، لب انسان سالم را نمیبرند، بلکه تبدیل به دیه میشود، آنهم یکسوم دیه لب.
دلیل مسئله
دلیل مسئله عبارت است از اطلاق آیه مبارکهی: « فَمَنِ اعْتَدَىٰ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَىٰ عَلَيْكُمْ»
هر چند کار مجنی علیه نسبت به جانی اعتدا نیست و اگر احیاناً به عمل او هم اعتدا میگویند از باب مشاکله است.
المسألة الحادیة و الثلاثون
یکی از اعضای مهم بشر، لسان و زبان اوست و انسان با همین زبان بیست و چهار گناه انجام میدهد، اگر کسی کتاب «محجة البیضاء» را ببیند، بیست و چهار گناه با همین زبان انجام میگیرد.
حال اگر کسی از روی جنایت و عمد، زبان فردی را برید،حتماً باید قصاص بشود، خواه همهی زبان را بریده باشد یا نصفش یا کمتر و بیشتر را، یعنی به هر مقداری که زبان شخصی را بریده، به همان مقدار زبانش به عنوان قصاص بریده میشود، چرا؟ چون گفتیم هر عضوی از اعضای انسان که مورد اعتدا قرار بگیرد، باید قصاص بشود مگر اینکه آن عضو استخوان باشد، یا اگر بخواهیم قصاص کنیم، قصاص منجر به مرگ او میشود،فقط در این دو مورد نمیتوانیم قصاص کنیم.
البته قصاص لسان و زبان شرط دارد و آن اینکه هردو گویا باشد، یعنی هم زبان جانی گویا باشد و هم زبان مجنی علیه، ولی اگر «مجنی علیه» اخرس و لال است و جانی ناطق،در اینجا ما نمیتوانیم زبان جانی را که سالم است بخاطر زبان مجنی علیه ببریم.
بله! اگر آدم اخرس و لال، زبان ناطق را ببرد، در اینجا ما میتوانیم زبان اخرس را به عنوان قصاص ببریم، چرا؟ چون اعتدا صدق نمیکند، اما در عکسش اعتداست.
منتها باید دانست که آدم فصیح در مقابل غیر فصیح، خفیف در مقابل ثقیل قصاص میشود،یعنی این خصوصیات در ثبوت قصاص و رفع قصاص اثر ندارد.
آیا بریدن زبان بچهای که نمیدانیم در آینده لال خواهد یا ناطق،قصاص دارد یا نه؟
بحث دیگر اینکه اگر یک انسان بزرگ، زبان بچهای را (که هنوز حرف نمیزند و به اصطلاح زبان در نیاورده تا بفهمیم ناطق است یا اخرس،و در آینده هم نمیدانیم اخرس میشود یا ناطق) برید و قطع کرد، آیا میتوانیم لسان و زبان جانی را به عنوان قصاص ببریم یا نه؟
ممکن است کسی بگوید نمیتوانیم ببریم، چرا؟ چون این از قبیل تمسک به عموم عام در شبههی مصداقیه است،چرا؟ یقتص من اللسان إلّا إذا کان الأخرس، این بچه را نمیدانیم که تحت عام داخل است یا تحت خاص؟ میگویند در شبهه مصداقیه نمیشود تمسک به عموم عام کرد، مثلاً مولا فرموده:«أکرم العلماء»، بعد فرموده: «إلّا العالم الفاسق»، یک انسانی در کنار ما نشسته و ما هم میدانیم که عالم است،ولی نمیدانیم فاسق است یا عادل؟ در شبهه مصداقیه مخصص نمیشود تمسک به عموم عام کرد، در اینجا هم فرمود:
« یقتصّ من اللسان إلّا الأخرس»، نمیدانیم این بچه تحت مخصّص داخل است یا تحت عام؟ در شبههی مصداقیه تمسک به عموم عام جایز نیست.
ولی ما جواب این شبهه را کراراً بیان کردیم و گفتیم در عین حالی که این قاعده درست است، یعنی در شبهه مصداقیه مخصص نمیشود تمسک به عموم عام کرد، مگر در جایی که طبیعت بر وفاق عام باشد.
مثال1:
مثلاً «الوقف لا یباع»، مگر در موارد خاصی، حال اگر یک نفر را دیدیم که مال وقف را میفروشد،ولی نمیدانیم که مجوز دارد یا مجوز ندارد؟ ما در اینجا میگوییم جایز نیست، کسی حق ندارد که بگوید در اینجا تمسک به عام در شبهه مصداقیه عام است، چرا؟ چون اصل در «وقف» حرمت بیع وقف است، فلذا فروختنش مجوز میخواهد نه اینکه نفروختنش مجوز بخواهد، چون نفروختنش بر وفاق طبیعت وقف است.
مثال 2:
یا مثلاً یک زنی را از دور میبینیم، ولی نمیدانیم که محرم است تا نگاه کردنش جایز باشد یا نامحرم است تا نگاه کردنش حرام باشد؟ نمیتوانیم نگاه کنیم و حال آنکه شبهه مصداقیه مخصص است، پس چرا نمیتوانیم نگاه کنیم؟ چون اصل در زن و نساء حرمة النظر است قرآن کریم میفرماید:« قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ۚ ذَٰلِكَ أَزْكَىٰ لَهُمْ ۗ إِنَّ اللَّـهَ خَبِيرٌ بِمَا يَصْنَعُونَ»
اسم این را گفتیم اگر حکم طبق طبیعت باشد،طبیعت موضوع موافق با عموم عام باشد، در اینجا به عموم عام تمسک میکنیم،اتفاقاً در مانحن فیه، طبیعت موضوع، موافق با عموم عام است،چون اصل در لسان صحت است،آدم های لال خیلی کم هستند، یعنی تعداد انسان های لال و اخرس در مقابل ناطق خیلی کم و نادر است، و از آنجا که اصل در لسان نطق است، و لذا میگوییم اگر زبان این بچه را قطع نمیکرد، این هم جزء ناطق ها بود، فلذا جانی را قصاص میکنیم.
مثال 3:
در لحوم هم میشود از این قاعده استفاده کرد، مثلاً اگر لحمی را شک کردیم که مزکی است یا میته؟ چنانچه ید و سوقی نباشد، «یحمل علی الحرمة»، چون اصل در لحوم حرمت است «إِلَّا مَا ذَكَّيْتُمْ»
مثال 4:
هم چنین است کسی که مال صغیر را میفروشد و ما نمیدانیم مجوز دارد یا نه؟ نمیتوانیم در اینجا به شبهه مصداقیه مخصص تمسک کنیم، بلکه به عموم عام تمسک میکنم، من این مطلب را از مرحوم شیخ استفاده کردم، ایشان این مطلب را در دو جا بیان کرده، یکی در رسائل در مبحث اصالة الصحة، دیگری هم در متاجر در باب بیع وقف و یا بیع مال صغیر.
المسألة الحادیة و الثلاثون:
یثبت القصاص فی اللسان و بعضه ببعضه بشرط التساوی فی النطق، فلا یقطع الناطق بالأخرس، و یقطع الأخرس بالناطق، و الفصیح بغیره، و الخفیف بالثقیل، و لو قطع لسان طفل یقتصّ به إلّا مع إثبات خرسه، و لو ظهر فیه علامات الخرس ففیه الدّیة». یک فرعی باقی ماند که حضرت امام آن را بیان نکرده است.
و من الفروع الّتی لم یتطرق المصنّف إلی ذکرها الفرع التالی: و یؤخذ بعض الصحیح من اللسان ببعض لکن بالنسبة، کما عن العلّآمة فی التحریر قال: و یؤخذ بعض الصحیح ببعض، و یعتبر التقدیر بالأجزاء لا بالمساحة، و یؤخذ بالنسبة.
همان مسئلهی مساحت یا مسئله نسبت، همان گونه که در بینی گفتیم مساحت میزان نیست بلکه میزان نسبت است، عین همان مسئله را در لسان و زبان هم میگوییم،چون زبان مختلف است،اگر زبان مجنی علیه بزرگ است و زبان جانی کوچک، و جانی نصف زبان مجنی علیه را قطع کرده،و اگر میزان را مساحت بگیریم، این سبب میشود که زبان جانی را از بیخ در آوریم ولذا در اینجا مساحت میزان نیست، بلکه میزان نسبت است.