درس خارج فقه آیت الله سبحانی

کتاب الحدود و التعزیرات

90/03/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: هرگاه شخص بدون إذن صاحب خانه یا با دعوت او، وارد خانه‌اش بشود و از غذای مسمومش بخورد، حکمش چیست؟

 المسألة الحادیة و العشرون

 لو کان فی بیته طعام مسموم فدخل شخص بلا إذنه فأکل و مات فلا قود و لا دیة، و لو دعاه إلی داره لا لأکل طعام فأکله بلا إذن منه و عدواناً فلا قود.

 در این مسئله دو فرع وجود دارد

فرع اول

  اگر کسی غذای سمی درست کند و در خانه خود نگهدارد، سارق و دزد عدواناً شبانه وارد خانه‌ی این مرد بشود و از آن غذای مسموم بخورد و بمیرد، آیا در این صورت صاحب بیت و خانه ضامن است یا نه؟

 صاحب خانه ضامن نیست،‌چرا؟ چون قصاص در جایی است که انسان عدواناً این کار را بکند و حال آنکه صاحب خانه عدواناً این کار را نکرده، بلکه این سارق و دزد است که عدواناً وارد خانه او شده و می‌خواهد هم قالی را ببرد و هم شکمی از غذا در بیاورد.

فرع دوم

 فرع دوم این است که اگر من کسی را به خانه خود دعوت کنم و در خانه من دو نوع غذا وجود دارد، یکی از آنها مسموم و دیگری غیر مسموم است، بدون اینکه از من اجازه بگیرد در یخچال را باز کند و از غذای مسموم بخورد و بمیرد، آیا در اینجا قود دارد یا نه؟

  می‌فرماید قود ندارد، اما آیا دیه هم در اینجا هست یا نیست؟

1- لو کان فی بیته طعام مسموم فدخل شخص بلا إذنه فأکل و مات فلا قود و لا دیة، در اینجا نه قود دارد ونه دیه،‌چرا؟ چون عدواناً وارد شده، من به او نگفته بودم که در منزل ما بیا، من در خانه خود آزادم که غذای سمی نگهدارم یا ندارم.

2- و لو دعاه إلی داره لا لأکل طعام فأکله بلا إذن منه و عدواناً فلا قود.

 اگر اورا به خانه‌اش دعوت کند، اما نه برای خوردن غذا،پس آن را بدون اذن صاحب خانه و عدواناً بخورد، قود ندارد.

 اصولاً وقتی انسان رفیق و دوست خود را دعوت می‌کند، او می‌تواند بدون اذن صاحب خانه از غذای آنجا بخورد و این مطلب در قرآن هم آمده است

«وَلَا عَلَىٰ أَنفُسِكُمْ أَن تَأْكُلُوا مِن بُيُوتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ آبَائِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أُمَّهَاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ إِخْوَانِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخَوَاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَعْمَامِكُمْ أَوْ بُيُوتِ عَمَّاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخْوَالِكُمْ أَوْ بُيُوتِ خَالَاتِكُمْ أَوْ مَا مَلَكْتُم مَّفَاتِحَهُ أَوْ صَدِيقِكُمْ ۚ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَأْكُلُوا جَمِيعًا أَوْ أَشْتَاتًا» ۚ

 حال اگر این آدم صدیق بوده و بر طبق آیه عمل کرده، اتفاقاً در یخچال این آدم غذای مسمومی بوده.

 صورت اول جای بحث نیست، ولی صورت دوم جای بحث و گفتگو است، صورت اول این است که من غذای سمی درست کردم و در خانه‌ام نگهداشتم، یک غرضی هم دارم، ولی شبانه دزد آمد هم قالی را برد و هم از این غذای مسموم خورد و مرد، مسلماً من در اینجا ضامن نیستم، چرا؟ چون اینجا سبب اضعف از مباشر است، عدواناً وارد خانه من شده،‌این فرع روشن است.

 ولی فرع دوم یک کمی مشکل است و آن اینکه من شخصی را در خانه خود دعوت کردم و گفتم فلانی در خانه ما بیا، زیرا من به شما کمی کار دارم، مثلاً می‌خواهم در باره موضوعی با شما صحبت یا مشورت کنم، یعنی طرف را برای طعام دعوت نکردم، ولی این آدم بدون اذن صاحب خانه غذای مسموم را برداشت و خورد و مرد، امام در اینجا می‌فرماید قود ندارد.

 ما عرض می‌کنیم اگر مقصود امام این است که طرف اصلاً راضی به این کار نبوده و اعلام هم کرده که نخور، زیرا من راضی نیستم، در اینجا فرمایش امام صحیح است و عدوان صدق می‌کند، اما فکر نمی‌کنم که یک چنین چیزی در خارج باشد، چون معمولاً اگر کسی را در خانه خود دعوت می‌کند، این نشان می‌دهد که یکنوع رابطه دوستی با او دارد، قرآن مجید می‌‌فرماید شما می‌توانید از خانه های متعدد غذا بخوردید، که یکی از آنها خانه صدیق است، این آدم به گمان اینکه صدیق است، غذا را برداشت و خورد، در اینجا ممکن است بگوییم قود ندارد، اما نمی‌توانیم بگوییم که دیه هم ندارد، بلکه دیه دارد.

 خلاصه این صورت دوم در کلام حضرت امام، دو حالت دارد، یک موقع من به طرف می‌گویم حق نداری که از غذای من بخوری، با این حال اگر او بخورد، خوردنش می‌شود عدوانی، البته هر بلا إذن را نمی‌گویند عدوان، اقلاً بگوید من راضی نیستم، البته اگر در اینجا بخورد، «فلا قود»، حتی ممکن است بگوییم: «فلا دیة».

 اگر انسان دوست خود را به خانه‌اش دعوت کند برای غرضی، اما صاحب خانه در خانه نیست، یا مثلاً در حیاط خانه برای کاری رفته، این هم فکر کرد که انسان می تواند از خانه دوستش تغذیه کند، آمد که از غذای دوست خود تعذیه کند، اتفاقاً از غذای مسموم خورد و مرد.

 بنابراین، باید این فرع دوم را دو قسم کنیم، یک موقع عدواناً است، عدواناً در جایی است که طرف بگوید من راضی نیستم که کسی از غذای خانه من بخورد، این آدم بدون اینکه توجه به این حرف کند، از غذای مسموم خورد و مرد.

  اما اگر عنوان صدیق است و وارد شده، به گمان اینکه غذای صحیح است و انسان هم می‌تواند از خانه صدیق غذا بخورد، در اینجا صاحب خانه در یک صورت مسئولیت دارد و آن اینکه غذا را در معرض و دسترس مهمان بگذارد، در اینجا بعید نیست که بگوییم قود دارد یا اقلاً دیه دارد.

 لو جعل السمّ فی طعامه هو، و جعله فی منزله فدخل إنسان بیته عدواناً فأکل فقتل، فلا قصاص و لا دیة بعد أن کان القتل منتسباً إلی الآکل من دون حاجة إلی قصد صاحب المنزل.

 و هذا نظیر ما لو علم صاحب البیت بأنّه سیهاجم فیدخل السمّ فی الغذا لأکل المهاجم و یترتب علیه القتل، و لو دعا رجلاً إلی بیته لکن الضیف أکل من طعام صاحب المنزل بغیر إذنه فقتله، فلا قود و لا دیة، لعدم الاستناد، اللّهم إلّا إذا کان الطعام فی متناول‌(دسترس) الضیف بحیث تدل القرائن علی جواز الأکل، فالمیزان فی الحکم بالقود، أو الدّیة أقوائیة السبب علی المباشر أو بالعکس و هو یختلف حسب اختلاف المقامات.

 پس امام دو صورت کرد، ولی ما سه صورت کردیم.

 اگر اعلام کند که من راضی نیستم می‌شود عدوانی، اما اگر اعلام نکرد، منتها غذا در متناول و دسترس ضیف است، آیه «أَوْ صَدِيقِكُمْ» ۚ اینجا می‌‌گیرد و مسلماً این آدم قود دارد و اگر بخشید دیه دارد.

المسألة الثانیة و العشرون

 لو حفر بئراً ممّا یقتل بوقوعه فیها و دعا غیره الذی جهلها بوجه یسقط فیها بمجیئه فجاءه فسقط و مات، فعلیه القود، و لو کانت بئراً فی غیر طریقه و دعاه لا علی وجه یسقط فیها فذهب الجائی علی غیر الطریق فوقع فیها، لا قود و لا دیة.

 حضرت امام در این مسئله دو فرع را متذکر می‌شود.

 من چاه را کندم و عمداً یکی را دعوت کردم و راه خانه من همان است که چاه در آن واقع شده، او آمد که از اینجا بگذرد، داخل چاه افتاد، شکی نیست که در اینجا قود است، کما اینکه در حق حضرت مسلم همین کار را کردند.

 اما اگر من یک چاهی کندم، راهش هم جداست، ولی این آدم به جای اینکه از راه متعارف بیاید، راه غیر متعارف را طی کرد و در میان چاه افتاد، دراینجا نه قود دارد و نه دیه،‌ چرا؟ لأقوائیة المباشر علی السبب.

  لو حفر بئراً ممّا یقتل بوقوعه فیها و دعا غیره الذی جهلها بوجه یسقط فیها بمجیئه فجاءه فسقط و مات، فعلیه القود، و لو کانت بئراً فی غیر طریقه و دعاه لا علی وجه یسقط فیها فذهب الجائی علی غیر الطریق فوقع فیها، لا قود و لا دیة.

 همه اش بر محور اقوائیت سبب و اقوائیت مباشر می‌چرخد، در اولی سبب اقوی است، در دومی مباشر.

المسألة الثالثة و العشرون

 لو جرحه فداوی نفسه بدواء سمی مجهز(کشنده) بحیث یستند القتل إلیه لا إلی الجرح، لا قود فی النفس و فی الجرح قصاص إن کان ممّا یوجبه، و إلّا فأری الجنایة، و لو لم یکن مجهزاً لکن اتفق القتل به و بالجرح معاً سقط ما قابل فعل المجروح، فللولی قتل الجارح بعد ردّ نصف الدّیة.

 اگر من کسی را چاقو بزنم، او بجای اینکه در بیمارستان برود، از پیش خود یک دوا و داروی سمی را روی زخم گذاشت و این سم به خون سرایت کرد و سبب قتل او شد، مسلماً در اینجا قتل به مباشر منتسب است نه به جارح، منتها جارح باید دیه بدهد، یعنی دیه جرح را.

  لو جرحه فداوی نفسه بدواء سمی مجهز(کشنده) بحیث یستند القتل إلیه لا إلی الجرح، لا قود فی النفس و فی الجرح قصاص إن کان ممّا یوجبه، و إلّا فأرش الجنایة.

  و لو لم یکن مجهزاً لکن اتفق القتل به و بالجرح معاً سقط ما قابل فعل المجروح، فللولی قتل الجارح بعد ردّ نصف الدّیة.

 اما اگر این دوا و دارو هر چند سمی است، ولی کشنده نیست، اما اتفاقاً این آدم را کشت، در اولی قطعاً کشنده است، ضامن خودش است، اما در این دومی،‌مجهز و کشنده نیست، منتها اتفاقاً طرف کشته می‌شود، یعنی دوتایش سبب قتل این آدم شد، من او را به سبب چاقو مجروح کردم، منتها این جراحت سبب قتل او نمی‌شد، او دواء سمی را روی این زخم و جراحت گذاشت، این دوتا با هم سبب قتل او شد، امام می‌فرماید در اینجا قود و قصاص است، منتها به شرط اینکه نصف دیه را به او بدهد، چرا؟ چون نصف قتل به جارح و چاقو زننده مربوط است، نصف دیگر مربوط می‌شود به خود مجروح، فلذا می‌گویند نصف دیه را به جارح بده، آنگاه جارح را قصاص کن و بکش.

 و لو لم یکن مجهزاً لکن اتفق القتل به و بالجرح معاً سقط ما قابل فعل المجروح، فللولی قتل الجارح بعد ردّ نصف الدّیة.

 ولی این فرع از نظر من مشکل است، آیا در اینجا قتل مستند به سبب است یا قتل مستند به مباشر است؟

 این مرد به جای اینکه به بیمارستان برود، دواء سم غیر قاتل را روری زخم گذاشته، وهمین سبب قتل او شده است، در اینجا نمی‌شود گفت که جارح این را کشت، چون او خواهد گفت که من فقط یک چاقو به او زدم و چاقوی من به گونه‌ای نبود که سبب قتل او بشود، ولی او خودش ازروی جهل و نادانی دوای سمی را روی زخم خود گذاشته فلذا کشته شده است.

 فرض کنید کسی به وسیله تیغ یا چاقو، انگشت سبابه دیگری را مجروح کرد، او به جای اینکه در بیمارستان یا درمانگاه مراجعه کند، دواء سمی را برداشت و روی زخمش نهاد، اتفاقاً این سم در خونش تاثیر گذاشت و او را کشت،‌ آیا این آدمی که فقط یک جرحی در انگشت سبابه‌ی او وارد کرده، به می‌گویند که تو قاتلی؟! نه، چون او خواهد گفت که من فقط یک جرحی به او وارد کردم و دوائش هم خیلی آسان بود، ولی جهل و نادانی این آدم سبب قتلش شده است نه من.

  بله! من زمینه را فراهم کردم، شما حق دارید که انگشت سبابه مرا به عنوان مجازات مجروح کنید. نظیر این مسئله را در مسئله هشتم خواندیم(مراجعه شود)

  لو جرحه فداوی نفسه بدواء سمی مجهز(کشنده) بحیث یستند القتل إلیه لا إلی الجرح، لا قود فی النفس و فی الجرح قصاص إن کان ممّا یوجبه، و إلّا فأرش الجنایة.

  و لو لم یکن مجهزاً لکن اتفق القتل به و بالجرح معاً سقط ما قابل فعل المجروح، فللولی قتل الجارح بعد ردّ نصف الدّیة.

یلاحظ علیه

 بأنّه إذا کان الجرح غیر متلف مطلقاً و إنّما حدث التلف بضمّ عمل المجروح- أعنی التداوی بالسم فلا وجه للقصاص و القود و إنّما یتعیّن قصاص الجرح أو أخذ الدّیة.

 و الحاصل أنّ الحکم بالقصاص فی هذه الصورة مشکل فلو جرح إنسان اصبعه فداواه المجروح عن جهل بدواء مسموم، فقتله فالقتل و إن کان مستنداً إلیهما إذ لو لا الجرح لم یقدم علی التداوی به، لکنّ الموت عرفاً مستند إلی تقصیر الجارح حیث داوا بدواء مسموم و جعل ما لیس سبباً للموت، سبباً له، و السبب الناقص سبباً تاماً.

بعضی‌ها چه می‌گویند؟

 بعضی گفته‌اند باید این جارح را به دار بزنند، چرا؟ چون مثل این می‌ماند که دو نفر بر سر یک نفر هجوم بیاورند و او را بکشند، اگر دو نفر در قتل یک نفر شریک باشند،‌ هردو به دار آویخته می‌شوند، منتها باید نصف دیه را بپردازد، می‌گوید چه فرق می‌کند اگر دو نفر هجوم بیاورند و یکی را بکشند، هردو کشته می‌شوند، چرا؟ لأنّ القتل منتسب إلیهما، ما نحن فیه نیز چنین است، یعنی این موت هم به جارح مستند است که چاقو زده و هم به این آدم که داروی سمی را روی زخم بسته است.

یلاحظ علیه

 میان این دو مسئله خیلی تفاوت است، در آنجا هردو عدواناً بر سر یک نفر حمله می‌کنند و او را می‌کشند، ولی در اینجا عدواناً نیست، من عدواناً هستم، اما خود او عدواناً نیست، بنابراین قیاس ما نحن فیه را به جایی که دو نفر بر سر یک نفر هجوم می‌آورند و او را می‌‌کشند، قیاس مع الفارق است، چون در آنجا هردو نفر عدواناً او را می‌کشند، ولی در «مانحن فیه» یک نفر عدواناً است، اما دیگری عدواناً نیست، اما سبب قتل خودش است.