درس خارج فقه آیت الله سبحانی

کتاب الحدود و التعزیرات

89/12/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:شرائط مقذوف

  قذف از مفاهیم ذات الإضافه است، يعني یک طرفش قائم با قاذف است، طرف دیگر قائم با مقذوف است، یکی هم محتوای قذف است،‌محتوای قذف را عرض کردیم که یا باید زنا باشد یا لواط، بقیه قذف نیست هر چند تعزیر دارد، مثلاً ‌اگر به انسانی بگوییم شراب خوار،‌این هر چند قذف نیست، ولی در عین حال خالی از تعزیر نیست،‌ شرائط قاذف را دیروز عرض کردیم، الآن وارد می‌شویم به شرائط مقذوف، یعنی آن کسی که به او تهمت می‌زنیم،‌حالا یا واقعیت دارد یا واقعیت ندارد، منتها ‌ما حق نداریم که یک چنین نسبتی را بدهیم.

الشرط الأول: الإحصان

 احصان، يكي از شرائط «مقذوف»احصان است، کلمه‌ی واحده می‌گویند:« احصان»، به شرط اینکه این طرف ممنوع باشد،‌احصان به معنای منع است، يعني «احصان» در لغت عرب به معنای منع است،‌کأنّه این آدم در یک حصاری باشد بخاطر یک سلسله شرائط ممنوع از آن باشد که ما او را رمی به دو عمل زشت بکنیم، بنابراین،‌احصان به معنای منع است و علت منع این است که این آدم به خاطر اینکه بالغ، عاقل، حر، مسلمان و عفیف است، يعني متظاهر نیست،‌اینها سبب می‌شود که این آدم محصن باشد، یعنی ممنوع باشد که ما بتوانیم در باره‌ی عرض او و ناموس او بحث کنیم،‌ احصان به معنای منع است کأنّه این شرائط یکنوع حصاری برای این آدم می‌کشد و او را در یک هاله‌اي از ممنوعیت قرار می‌دهد که ما حق نداریم مداخله در عرض و آبروي بکنیم، احصان به معنای منع است،‌البته در لغت قرآن احصان به معنای منع است،‌ولی وسائل منع مختلف است،‌ احصان به معنای منع است، ولی چیزی که باعث منع می‌شود چند چیز است: الف: در آیه مبارکه می‌فرماید اسلام یکی از وسائل منع است، «فإذا أحصنّ به ضم الف و سكون حاء و كسر صاد- زنان کنیز، فإن أتین بفاحشة مجمع البيان می‌گوید: اگر «أحصنّ» - يعني به ضم الف و سكون حاء و كسر صاد- بخوانیم به معنای تزویج است و اگر «أحصن» - به فتح الف و سكون حاء و فتح صاد و تشديد نون- بخوانیم به معنای اسلام است،‌من در اینجا به معنای اسلام می‌گیرم، ولی ایشان می‌گوید «أحصنّ» به معنای ازدواج است،‌ «أحصنّ» به معنای اسلام است، کأنّه ازدواج و کأنّه اسلام این کنیز‌ها را در هاله‌ای از منع قرار می‌دهد که دیگر ما حق نداریم به عرض و آبروي آنان‌ تجاوز کنیم، می‌گوید «احصان» در اینجا مصداقش تزدویج است یا مصداقش اسلام است،‌ من نوشته‌‌ام اسلام است، ولی مجمع البيان می‌گوید اگر «أحصنّ» بخوانیم مانعش اسلام است، اما اگر أحصنّ بخوانیم که قرائت قرآن است، آن سببش تزدویج است.

  در هر حال احصان به معنای منع است،‌مصداقش گاهی تزویج است و گاهی اسلام.

 مثال دیگر: «حریّت»،‌ قرآن می‌فرماید:

« فإن أتین بفاحشة فعلیهنّ نصف ما علی المحصنات من العذاب» در اینجا محصنات در احرار استعمال شده است، حد حر یکصد تازيانه است،‌اما اگر كسي به کنیز تهمت زد پنجاه تازیانه دارد، و گاهی به معنای عفت از زناست‌ «و الذین یرمون المحصنات»، یعنی كساني که متظاهر به زنا نیستند، و من فکر می‌کنم این آیه مباركه از این قبیل است که آیه در باره‌ی متعه است،«‌محصنین غیر مسافحین»، با این زنها شما ازدواج متعه‌ای بکنید،‌ «محصنین غیر مسافحین»‌نظر شما احصان باشد،‌ عفت باشد،‌نظر شما این نباشد که زنا کنید، «محصنین» یعنی عفائف،‌غیر مسافحین، یعنی غیر زانین،‌چرا به زانین می‌گویند: سفح؟ چون سفح به معنای ریختن آب است، کأنّه زانی عفت نمی‌خواهد فقط می‌خواهد آبش را بریزد.

  «علی ایّ حال» احصان به معنای منع است،‌ منتها وسیله منع مختلف است، گاهی اسلام است و گاهی تزویج است و گاهی عفتش است و گاهی هم چیز‌هاي دیگر. همه‌ی پنج تا سبب می‌شود که زن یا مرد محصن و محصنه باشد، پنج شرط است، بلوغ، کمال عقل، حریت، اسلام و عفت، این پنج تا سبب می‌شود که زن یا مرد در هاله‌ای از کرامت قرار بگیرد به گونه‌اي که دیگران حق ندارند به شعاع ناموس و آبروی تجاوز کنند،‌ البته آنچه من می‌خواستم عرض کنیم که در قرآن احصان هر چند معنایش یکی است ولی مصادیقش مختلف است ،‌گاهی مصداقش اسلام و گاهی مصداقش تزویج است و گاهی مصداقش عفت است، یعنی متظاهر نباشد، این پنج تا سبب احصان می‌شوند، زنی که دارای این شرائط پنجگانه است، ما حق نداریم به حریم آبروی او تجاوز کنیم.

نكته

 کسانی که اهل تفسیر هستند، خیال نکنند که احصان در قرآن معانی مختلف دارد، بلکه احصان در قرآن به معنای منع است، منتها «ما به المنع» مختلف است (یختلف)،‌ يعني گاهی «ما به المنع» تزویج است و گاهی« ما به المنع» اسلام است و گاهی «ما به المنع» عفت است، خیال نکنید که معانی مختلف دارد بلکه یک معنا بیشتر ندارد، اما اسبابش مختلف است.

ادله‌ي مطلب

 کسانی که در هاله‌ای از منع هستند و نمی‌توانیم تجازو به آبروی آنها بکنیم، شرط اولش بالغ بودن است، شرط دوم عاقل بودن، چرا؟‌ یک دلیل واضحی دارد، اگر کسی بچه‌اي‌ را متهم به عمل زشت کند یا دیوانه را متهم به عمل زشت نمايد، تعزیر می‌شود، اما حد قذف را به او نمی‌زنند،‌ چرا؟ چون حضرت ضابطه بیان می‌کند و می‌فرماید: کسی را که برای او حد نمی‌زنند، بخاطر او هم دیگران را حد نمی‌زنند، یک ضابطه و قانون کلی است،‌اگر واقعاً پسر بچه‌اي، کسی را متهم به زنا یا لواط کند، بچه را تعزیر می‌کنند، اما او را حد نمی‌زنند، اگر او را حد نمی‌زنند، پس بخاطر او هم دیگران را حد نمی‌زنند.

1: صحیح فضیل بن یسار قال: سمعت أبا عبد الله علیه السلام یقول: «لا حدّ لمن لا حدّ علیه، أعنی لو أنّ مجنوناً قذف رجلاً لم أر علیه شیئاً، و لو قذفه فقال: یا زان، لم یکن علیه حدّ» الوسائل: ج 18، الباب 19 من أبواب مقدمات الحدود،‌الحدیث1.

 البته روایت در باره مجنون است،‌منتها صبی هم حکم مجنون را دارد، چرا؟ چون « رفع القلم عن ثلاثة، المجنون حتی یفیق و الصبی و الخ، و مورده و إن کان المجنون و لکن الضابطة (لا لمن لمن لا حد لعلیه) تعمّ الصبی أیضاً.

 پس کسانی که بالغ و عاقل هستند در محیظ آبروی آنها نمی‌شود وارد شد، اگر کسی وارد شد،‌حد ندارد،‌البته تعزیر خواهد داشت.

2: خبر أبی مریم الأنصاری قال:« سألت أبا جعفر علیه السلام عن الغلام لم یحتلم یقذف الرجل هل یجلد؟ قال: «لا،‌ و ذلک لو أنّ رجلاً قذف الغلام لم یجلد» الوسائل: ج 18،‌ الباب 5 من أبواب حدّ‌ القذف،‌الحدیث1.

 أمّا الثالث: أعنی الحریة، اسلام بین حر و غیر حر فرق می‌گذارد،‌ اگر کسی حر را قذف کند،‌ حد دارد،‌اما اگر کنیز و عبد را قذف کند،‌حد ندارد،‌اما تعزیر دارد،‌خیال نکنیم که شرع مقدس او را رها می‌کند، اما اینکه نکته در اینجا چیست؟ خدا می‌داند.

أمّا الثالث- ‌أعنی الحریّة: فلأجل أنّ‌ الرقیق لیس بمحصن، چرا؟ و لذا در زنای محصنة رجم نمی‌شود، هر چند از این طرف برای او حرمتی قائل نشده است، یعنی حرمت حدی قائل نشده است،‌اما از آن طرف هم اگر غلامی دارای همسر است و رفت زنا کرد، او را رجم نمی‌کنند، خلاصه احکام با هم متعادل است، فلأجل أنّ‌ الرقیق لیس بمحصن و لذا لا یرجم بالزنا،‌ مضافاً‌ إلی ورود روایات، منها خبر عبید بن زرارة قال: سمعت أباعبد الله علیه السلام یقول: «لو أتیت برجل قذف عبداً مسلماً بالزنا لا نعلم منه إلّا خیراً، لضربته الحدّ حدّ‌ الحر، إلّا سوطاً» الوسائل: ج 18،‌الباب 4 من أبواب حد القذف،‌الحدیث2.

 یعنی حد نمی‌زنند، بلکه تعزیرش می‌کنند، تا یکنوع تفاوتی بین حر و عبد باشد.

 و أوضح منه ما رواه إسحاق بن عمّار عن أبی بصیر عن أبی عبد الله علیه السلام قال:

«من افتری علی مملوک عزّر لحرمة الإسلام»،‌اما حد ندارد، پس حریت هم یکی از شرائط این است که نباید وارد آبروی کسی بشویم.

و أمّا الرابع- أعنی الإسلام-، معلوم است که «کافر» آن حرمت مسلمان را ندارد، ولی در عین حال اگر کافر ذمی باشد و متظاهر نباشد، او هم تعزیر دارد، یعنی اگر کسی کافری را متهم کند،‌حد ندارد، ولی تعزیر دارد، لخبر إسماعیل بن فضیل سألت أبا عبد الله علیه السلام عن الإفتراء علی أهل الذمّة، هل یجلد المسلم الحدّ فی الإفتراء علیهم؟ قال: «لا، و لکن یعزّر» فرق اسلام و کافر این است، خیال نکیند که خیلی فاصله قائل است بلکه یکنوع حریمی برای حر و اسلام قائل است و الا از نظر تعزیر ممکن است خیلی فاصله نباشد.

أمّا الخامس أعنی العفّة- فیخرج المتظاهر بالزنا و اللواط فلا حرمة لهما، بل یمکن أن یقال: و لا تعزیر، و إن کان الظاهر من الشرائع أنّ فیه التعزیر»هر چند شرائع می‌گوید که تعزیر دارد.

 نعم لو کان متظاهراً بالفسق و لکن لم یکن متظاهراً بالزنا و اللواط فقذفه ففیه الحدّ. آدمی است که ربا خوار و غیبت کن و دروغگو است،‌ ولی هر گز دنبال زنا و عمل منافی عفت نمی‌رود، اگر به او تهمت زنا یا لواط بزنند،‌حد دارد. یعنی اگر به او گفتیم: یا زانی، ففیه الحدّ.

 پس هر کس که دارای این شرائط پنجگانه دارد، او حریمی دارد و ما نباید وارد حریم آبروی او بشویم.

مثال

 «‌لو قال لمسلم یابن الزانیة أو أمّک زانیة»،

  آیا این حد دارد یا تعزیر؟‌ حد ندارد، فقط تعزیر دارد،‌چرا؟ چون در اینجا مقذوف مخاطب نیست بلکه مادر مقذوف است و مادر هم کافر است،«‌لو قال لمسلم یابن الزانیة أو أمّک زانیة، و کانت أمّه کافرة أو أمة، فبما أنّ المقذوف الواقعی هو الأم الکافرة أو الأمة، فلا حدّ علی القاذف».

ديدگاه مرحوم شيخ

  ولی مرحوم شیخ در کتاب نهایه می‌فرماید در اینجا هم حد است،‌چرا؟ ولو مادر کافر است و یا کنیز، اما بچه‌اش حر است و مسلم،‌کأنّه حر بودن و مسلم بودن بچه،‌سبب می‌شود احترامی که برای بچه قائل هستیم، برای مادر نيز قائل بشویم.

اشكال بر ديدگاه مرحوم شيخ

 مخفی نماند که این دلیل یک دلیل ضعیف است، یعنی اگر پسر احترام دارد، سبب نمی‌شود که احترام او حد باشد،‌ممکن است احترام او از قبیل تعزیر باشد. شیخ فرموده است، اما محقق می‌فرماید:‌أنّ الأشبه هو التعزیر، از نظر ما هم تعزیر است، اما در عین حال کلام شیخ هم بدون دلیل لفظی نیست.

 نعم یؤیّد قول الشیخ ما رواه عبد الرحمن بن أبی عبد الله، عن أبی عبد الله علیه السلام قال: «النصرانیة و الیهودیة تکون تحت المسلم فیقذف ابنها یضرب القاذف، لأنّ المسلم قد حصّنها»،

 ولی این روایت نمی‌تواند دلیل بشود،‌چون در اینجا مقذوف بچه است نه مادر. بچه‌اش هم مسلمان است.

 در هر حال این روایت نمی‌تواند مؤید شیخ باشد، چون بحث ما در جایی است که مادر را قذف کند و حال آنکه پسر را قذف کرده است.

 نعم استشکل علیه بأنّ الضرب أعم من الحد و لکن الموجود فی الکافی«و یضرب القاذف حدّاً» و ربما یؤید أیضاً بما رواه أبوبکر الحضرمی عن أبی عبد الله علیه السلام قال قلت له: «جعلت فداک ما تقول فی الرجل یقذف بعض جاهلیة العرب؟‌قال : یضرب الحدّ، إنّ ذلک یدخل علی رسول الله صلّی الله علیه و آله» الوسائل: ج 18،‌الباب 17 من أبواب حد القذف، الحدیث 7.

  می‌گوید برخی از عرب‌های جاهلی زانی و لائط بودند،‌ می‌گوید اگر کسی این را بگوید حد دارد، چرا؟‌چون این به اقوام رسول الله بر می‌خورد.

 این حرف درست نیست، چون خود قرآن هم در باره عرب جاهلی بحث می‌کند و از آنها مذمت می‌نماید.

 پس روایت اول ظهورش قابل قبول نیست، چون پسر را قذف کند چه ربطی دارد به مادر، مگر اینکه بگوییم مراد از قذف پسر، این است که گفته است: یابن الزانیة، که به مادر بر خورد.

 این روایت دوم هم موثر نیست، علی ای حال کتاب تعزیر دارند نه حد.

 من یک بحثی کردم که فقیه باید مقداری از تاریخ آگاه باشد، فقیه اگر بخواهد فتوا بدهد نباید بی اطلاع از تاریخ باشد، مرحوم شهید اول در کتاب غایة المراد نوشته است که تا زمان عمر بن عبد العزیز اگر کسی کافری را قذف می‌‌کرد حدش می‌زدند،‌ بعداً پسر عمر بن خطاب عبد الله بن عمر از حاکم و خليفه (که همان عمر بن عبد العزیز باشد) خواهش کرد که دیگر حد نزند.

  معلوم است که اين داستان درست نیست، زيرا عبد الله بن عمر در سال 75 مرده، و حال آنکه عمر بن عبد العزیز در سال 99 به مسند خلافت رسیده است، کسی که در سال 75 فوت کرده است، چطور می‌تواند از کسی خواهش کند که او در سال 99 به خلافت رسيده؟!

 و من الغریب ما حکاه الشهید فی غایة المراد نقلاً عن الطبری أنّ الأمر لم یزل علی ذلک أی حد المسلم عند قذف الکافر إلی أن أشار عبد الله بن عمر علی عمر بن عبد العزیز بأن لا یحدّ مسلم فی کافر، فترک»

 وجه الغرابة أنّ عبد الله بن عمر توفی عام 73 هـ أی قبل استخلاف عمر بن عبد العزیز بخمس و عشرین سنة، فکیف یشیر إلی من لیس له بالحکم صلة، حیث أنّ عمر بن عبد العزیز قد ولد عام 62هـ فیکون عمره عند وفات عبد الله بن عمر حوالی 11 سنة و استخلف سنة 99.

قذف الأب ولده

 اگر پدری، پسرش خودش را قذف کرد و بی آبرو کرد، از طرف دیگر پدر را بخاطر پسر نمی‌کشند، یعنی اگر پدری، پسر خودش را بکشد، پدر را نمی‌توانند بخاطر پسر قصاص کنند(لا یقتل الوالد بقتل الولد) اینجا قذف نیست، ولی درعین حال بدون تعزیر هم نباید باشد، پس اگر قاذف پدر شد، حد ندارد ولی تعزیر دارد.

 لو قذف الأب ولده لم یحدّ و عزّر، نکته‌اش این است که اگر پدر پسر خودش را بکشد، او را بخاطر قتل پسر نمی‌کشند.

روایت محمد بن مسلم

 صحیح محمد بن مسلم قال سألت أبا جعفر علیه السلام عن رجل قذف ابنه بالزنا، قال:‌لو قتله ما قتل به ، و إن قذفه لم یجلد»

 اگر کسی زوجه‌اش را كه مرده، قذف كند و بگويد او خودش این کاره را بوده، زن میتة را قذف می‌کند و این زن هم یک وارث بیشتر ندارد و آن هم پسرش است، شوهر را حد قذف نمی‌زنند، چرا؟ چون آنکس که مي‌تواند طرح دعوا کند وارث است، وارث این زن فقط پسرش است،پدر اگر خود پسر را «کن فیکون» کند،‌« لا یحد»، حالا که مادر را قذف کرده و حد قذف منتقل شده به پسر، پسر حق ندارد که در محکمه برود و طرح دعوا کند، چون اگر خود پسر را قذف می‌کرد، طوری نبود تا چه رسد به مادرش.

  بله! اگر اين «زن» غیر از این بچه وارث دیگری داشته باشد، فرض کنید این زن قبل ازاین شوهرش، شوهر دیگری داشته و از آن بچه دارد، آن بچه ارتباطی به این پدر ندارد ، آن بچه حق دارد که طرح دعوا کند، هر چند پسر خودش حق طرح دعوا را ندارد.

لو قذف الولد الوالد أو الأم

 اگر فرزندي، پدر يا مادر خود را قذف كند، بر پسر حد قذف جاری می‌کنند، چرا؟ چون اگر «ولد و فرزند» والدش را بکشد، کشته می‌شود، پس اگر قذف هم بکند،‌حد می‌خورد.