درس خارج فقه آیت الله سبحانی
کتاب الحدود و التعزیرات
89/11/25
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تعریف سحق و مساحقه
چیزهایی که حد آور یا تعزیر آور است بیان کردیم، در درجه اول زنا و لواط بود و یک متممهای هم داشت که تحت لحاف واحد باشند، اینک میخواهیم مسئله سوم را (که حد السق باشد) بحث کنیم، نخست سحق را معنا میکنیم و میگوییم: سحق عبارت است از همان مالیدن و کوبیدن، کما اینکه در آن شعر آمده است که:
شیعتی ما إن شربتم ماء عذب فاذکرونی
أو سعمتم بغریب أو شهید فاندبونی
و أنا سبط الذی من غیر جرم قتلونی
و بجرّد الخیل بعد القتل عمداً سحقونی
در هر صورت سحق در لغت به معنای مالیدن و کوبیدن است.
معنای اصطلاحی سحق
اما در اصطلاح فقها سحق عبارت از آن عملی که دوتا زن با همدیگر انجام میدهند، یعنی فرج خود را به فرج دیگری میمالند و از این طریق اطفاء شهوت میکنند.
به بیان دیگر همان کاری را که دو مرد با همدیگر در لواط انجام میدهند، دوتا زن نیز همان عمل را با همدیگر انجام میدهند، منتها با این تفاوت که در دو مرد مسئلهی ولوج و دخول است، اما در دوتا زن مسئلهی ولوج و دخول در کار نیست فقط مسئله مساحقه است، و این از گناهان بسیار کبیره است، یک روایتی را بشیر نقال نقل میکند و اگر این روایت صحیح باشد خیلی گناه کبیره است، ولی کیفری که برای آن معین شده است با این روایت سازگار نیست، کیفری که معین کردهاند، مشهور همان حد زناست، اما این روایت آن گونه که میگوید باید آسمان بر سر این دو زن بیاید.
روایت
ما رواه بشير بن النبال قال: رأيت عند أبي عبد الله علیه السلام رجلاً فقال له: «ما تقول في اللواتي مع اللواتي؟ فقال: لا أُخبرك حتّي تحلف لتحدّثن بما أحدّثك النساء، قال: فحلفه، فقال: هما في النّار عليهما سبعون حلّة من نار فوق تلك الحلل جلد جاف غليظ من نار، عليهما نطاقان من نار و تاجان من نار فوق تلك الحلل و خفّان من نار و هما في النار». الوسائل: ١۴، الباب ۴ من أبواب النكاح المحرم، الحديث ۴، و لاحظ الحدیث ۵.
«حلّه» به معنای لباس است، حلّه من النار، یعنی لباسی از آتش، «نطاق» هم به معنای کمربند است.
حدّ سق یا مساحقة
در باره حد سحق دو قول است:
1: قول اول این است که حدش یکصد تازیانه است، شوهردار باشند یا بدون شوهر، کنیز باشند یا آزاد، مطلقاً یکصد تازیانه.
2: قول دوم این است که سحق حکم زنا را دارند، اگر مجرد هستند، یکصد تازیانه است و اگر شوهردار و محصنه هستند، حدش رجم است و سنگسار، مسلماً این دو قولی که در میان شیعه امامیه است،مستندش روایات است و روایات هم شش گروه هستند، یعنی روایاتی که در این زمینه داریم شش گروهند، منتها باید کسی باشد که این شش گروه را حلاجی کند،اینها را که من گفتم،همهی اینها نقالی است، یعنی همه می توانند کتابها را ببینند و جمع و جور کنند،عمده این است که انسان بتواند با دقت در این روایات این روایات مختلف را جمع کند.
قول اول
القول الأول: و هو مائة جلدة، حرّة كانت أو أمة، مسلمة كانت أو كافرة، محصنة كانت أو غير محصنة، الفاعلة أو المفعولة، و هذا هو خيرة المفيد في المقنعة. المقنعة:787 .و المرتضي. الإنتصار:253. و أبي الصلاح.الكافي في الفقه: 409. و ابن إدريس. السرائر: 3/433. و المحقق. الشرائع: 4/160. و يحيي بن سعيد. الجامع للشرائع: 555. قدما فتوایش همین است که بیان شد.
قول دوم
القول الثاني: و هو الرجم مع الاحصان و تحدّ مع عدمه، وهو قول الشيخ في النهاية. النهاية: 706. و ابن البراج. المهذب: 2/531. وابن حمزة. الوسيلة: 404.
یعنی حکمش حکم زناست، به این معنای که اگر طرفین محصنه هستند، رجم میشوند و اگر مجرد و غیر محصنه هستند، حدش یکصد تازیانه است، شیخ و ابن برّاج و ابن حمزه نیز همین را گفتهاند. منتها متاخرین را دراین نیاوریدیم چون قول آنها به یکی از این دو قول بر میگردد.
روایات
ما در اینجا شش نوع روایت دارد، این شش نوع باید بر گردد به یکی این دو قول، یا قول اول که مطلقا جلد است یا حکم زنا را دارد.
و اختلاف القولين راجع إلي اختلاف الروايات و هي علي طوائف:
الأُولي: حدّها حد الزاني
1:محمد بن یعقوب کلینی(متوفای 329) عن علی بن إبراهیم که در (307) زنده بوده است، عن أبیه-یعنی ابراهیم بن هاشم، وفاتش در دست نیست- عن ابن أبی عمیر (217) عن محمد بن أبي حمزة و هشام و حفص، كلّهم عن أبي عبد الله علیه السلام: «أنّه دخل عليه نسوة فسألته امرأة منهنّ عن السحق؟ فقال:« حدّها حدّ الزاني، فقالت المرأة: ما ذكر الله ذلک في القرآن؟فقال: بلي، قالت: و أين هنّ؟ قال: هنّ أصحاب الرسّ ». الوسائل: ١٨، الباب ١ من أبواب حد السحق و القيادة ، الحديث ١.
اگر شان نزول اصحاب رأس را مطالعه کنید، زنان شان دارای یک چنین گناهی بودهاند، این روایت دلیل قول اول است که: «حدّها حدّ الزنا» و صحیحه هم است.
الثانية: السحاقة تجلد
قول دوم این است که مشهور است
1: عن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی رئیس قمیها- عن علیّ بن الحکم- علی بن حکم راویهی أحمد بن محمّد بن عیسی است، هر کجا که ببینیم بگوید أحمد بن محمّد، ندانیم که عیسی است یا خالد است، از کجا کشف میکنیم؟ از استادش، اگر دیدیم گفت عن علی بن حکم، میفهمییم که احمد بن محمّد بن عیسی است- عن أبان بن عثمان، عن زرارة، عن أبی جعفر علیه السلام قال: «السحاقة تجلد» الوسائل: ١٨، الباب ١ من أبواب حد السحق و القيادة ، الحديث 2.
الثالثة: السحق في النساء بمنزلة اللواط في الرّجل، تقتل
قول سوم این است که حدش قتل است، قول اول این بود که حکم زنا را دارد، قول دوم این بود که حدش جلد است، قول سوم میگوید حدش قتل است، خواه مجرد باشد یا معیل، چون قول اول فرق میگذارد بین معیل و مجرد و میگوید حکم زنا را دارد و در زنا بین معیل و مجرد فرق است و هر کدام حد خاصش خودش را دارد.
به عبارت دیگر اگر طبق روایات حساب کنیم، روایت اولی میگوید حکمش حکم زانی است، روایت دوم میگوید مطلقا یجلد، در واقع روایت اول دلیل قول دوم است، روایت دوم دلیل قول اول است، روایت سوم میگوید این به منزله لواط است و حدش قتل است، یعنی باید کشته بشود، همان گونه که لاطی کشته میشود، این دوتا هم کشته میشوند.
الحسن الطبرسي -معرب تفرش است، تفرشی که در 18 فرسخی قم است، گاهی میگویند این طبرسی است و منسوب است به طبرستان ایران است و حال آنکه در کلمهی طبرستان یاء نسبت بیاورند، طبرسی نمیگویند بلکه طبری میگویند، از نظر ادبی یک خلطی صورت گرفته است، در قدیم به مازندران میگفتند طبرستان، وقتی یاء نسبت بیاورند، میگویند طبری، اما طبرسی معرب تفرش است
روایت طبرسی
ما أورده الطبرسی- ایشان فرزند مولف مجمع البیان است، صاحب المجمع البیان اسمش فضل بن الحسن است، وقتی خدا به او پسر عنایت کرد، اسمش را حسن گذاشته است- في مكارم الأخلاق عن النبي(صلّی الله علیه و آله قال: «السحق في النساء بمنزلة اللواط في الرجال، فمن فعل من ذلك شيئاً فاقتلوهما ثم اقتلوهما ». الوسائل: ١٨، الباب ١ من أبواب حد السحق و القيادة ، الحديث 3، این هم قول سوم، البته کتاب مکارم الأخلاق بسیار کتاب خوبی است، شاید در شیعه کتاب اخلاقی مثل مکارم الأخلاق نیست، متاسفانه مکارم الأخلاق را در مصر، مصریها چاپ کردهاند و خیلی تحریف کردهاند، ولی خیلی کتاب خوبی است، اگر اهل سنت کتابی دارند بنام:« احیاء العلوم»،این کتاب ما در مقابل آن است بسیار کتاب خوبی است، کسانی که بخواهند بحثهای اخلاقی کنند، برای منبر بسیار کتاب خوبی است.
الرابعة: القتل بالسيف ثمّ الحرق
قول چهارم این است که طرفین را نخست با شمشیر میکشند و سپس او را میسوزانند،این روایت سیف تمار است.
روایت سیف تماّر
محمّد بن الحسن باسناده عن محمّد علیّ بن محبوب، عن بنان بن محمّد عن العباس غلام لأبی الحسن الرضا علیه السلام یعرف بغلام بن شراعة، عن الحسن بن الربیع، عن سیف التمّار، عن أبی عبد الله علیه السلام ـ في حديث ـ قال: «أُتي أمير المؤمنين علیه السلام بامرأتين وجدتا في لحاف واحد، و قامت عليهما البيّنة أنّهما كانت تتساحقان، فدعا بالنطع- سفره، نطع به معنای سفره است، وقتی میخواستند کسی را بکشند و گردن بزنند، سفره را پهن میکردند تا خونش جای دیگر نرود- ، ثم أمر بهما فأحرقتا بالنار» همان مدرک، الحدیث 4.
الخامسة: إذا نقلت نطفتها إلي غيرها، ترجم
این گروه سه روایت دارد(و هو ثلاث روايات) که میگویند اگر مساحقه کردند و نطفهای را که از شوهر گرفته به زن دیگر منتقل کند، حدش رجم و سنگسار است، که در این زمینه سه روایت داریم.
1. صحيحة محمد بن مسلم و التي جاء فيها قول الإمام عليّ علیه السلام: «فیوخذ منها مهر الجاریة البکر فی أوّل وهلة لأنّ الولد لا یخرج منها حتّی تشقّ فتذهب عذرتها، ثمّ ترجم المرأة لأنّها محصنة، و ینتظر بالجاریة حتّی تضع ما فی بطنها و یردّ الولد إلی أبیه صاحب النطفة، ثمّ تجلد الجاریة، الخ» الوسائل: ج 18، الباب 3 من أبواب حدّ السحق و القیادة، الحدیث 1.
داستانش این است که زنی شوهردار با کنیز یا دختر مردی عمل مساحقه را انجام داده و نطفهی شوهر خود را به او منتقل کرده و او باردار شده است، قهراً وقتی که میخواهد وضع حمل کند، پرده بکارتش پاره میشود و از بین می رود، حضرت میفرماید: اولاً ضامن مهر اوست، علاوه بر آن، رجم هم میشود.
2. يدل عليه أيضاً ما رواه المعلّي بن خنيس، قال: «سألت أبا عبد الله علیه السلام عن رجل و طئ امرأته فنقلت ماءه إلي جارية بكر فحبلت؟ فقال: الولد للرّجل، و علي المرأة الرجم، و علي الجارية الحدّ».
الوسائل: ١٨، الباب 3 من أبواب حد السحق و القيادة ، الحديث4،
3. ما رواه إسحاق بن عمار، عن أبي عبد الله علیه السلام قال:« إذا أتي الرجل امرأة فاحتملت ماءه فساحقت به جارية فحملت، رجمت المرأة، و جلدت الجارية، و الحق الولد بأبيه». الوسائل: ١٨، الباب 3 من أبواب حد السحق و القيادة ، الحديث 5 .
و حال آنکه این بچه مال مرد نیست، تخمک زن هم موثر است «إنّا خلقناه من نطفة امشاج» امشاج، به معنای مختلف، کرمک مال مرد است و تخمک مال زن، اینها که با هم میرسند، باعث تولید میشوند، در اینجا نطفه، یعنی کرمک مال مرد است، اما تخمک مال این زن ا ست، مع الوصف حضرت میفرماید بچه مال مرد است، اما اینکه آیا این بچه،به این زن محرم میشود یا محرم نمیشود؟ خودش بحث دارد. این هم قول پنجم بود.
السادسة: إذا وجدتا في لحاف واحد، تجلد كلّ منهما مائة جلدة
اگر دو زنی را تحت لحاف واحد دیدند، یکصد تازیانه میزنند، اقوال دوتاست، اما روایات شش طائفه است، اقوال دوتاست، یک قول این است که حکمش جلد است، قول دیگر هم این است که حکمش حکم زناست، اما روایات علی أقسام ستّة. حالا چه کنیم؟ باید روایات را جمع و جور کنیم.
جمع بین روایات متعارضة
اولاً عرض میکنیم که این طوائف ثلاث، طائفه چهارم، پنجم، و ششم ارتباطی به بحث ما ندارند، چون مسئلهی ما این است که اینها مساحقه کنند، در طائفه چهارم، علاوه بر مساحقه، اینها تحت لحاف واحد بودند، اینها از بحث ما بیرون است. پس روایت چهارم، «یشتمل علی قید زائد»، آن کدام است؟ تحت لحاف واحد، اما در پنجمی، هر سه روایت از محل بحث ما بیرون است، چون محل بحث ما مساحقه است، اما پنجمی مساحقه نیست، بلکه علاوه بر مساحقه، نقل نطفة الرّجل إلی الجاریة است، این ربطی به بحث ما ندارد، چون بحث در باره صرف مساحقه است، در چهارمی تحت لحاف واحد است، پنجمی که دارای سه روایت دارد، هر سه روایت جرم دیگری دارند، مساحقه کرد و بعد رفت و نطفهاش را در دیگری ریخت.
اما ششمی هم از محل بحث ما بیرون است، به جهت اینکه تحت لحاف واحد است، پس این سه روایت از میدان در رفت. چون اینها علاوه بر مساحق، تشتمل علی قید زائد، اما سومی که حسن طبرسی است، این سند ندارد، یعنی همهی روایات مکارم الأخلاق مراسل است، ولذا چون مسئله اخلاقی است، قبول میکنیم، بقی آن دو روایت، قول اول و قول دوم، اولی قول دوم را تایید میکند، دومی قول اول را، پس روایات را چه کردیم، چهارم، پنجم و ششم از میدان در رفتتند، چرا؟ چون «تشتمل علی جرم آخر»، سومی هم سند ندارد، بقی آن دو روایت، قهراً ما عمل میکنیم به همان مشهور که حدش حد جلد است و اما حکمش حکم زانی باشد،این مشهور نیست، به همان عمل میکنیم.