درس خارج فقه آیت الله سبحانی

کتاب الصلوة

88/11/06

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث فعلی درباره تقیه مدراتی است. به تعبیر صحیح تر تقیه‌ی مدارائی، چون هر گاه یاء نسبت بر کلمه‌ی وارد شد، حرف التأنیث حذف می شود و لذا می گویند مدارائی.

حال بحث در این است که آیا تقیه مدارائی در روایات و آیات هست یا نیست، و بر فرض اینکه باشد آیا مجزی هست یا نیست؟

در قرآن مجید همه‌ی تقیه‌ها از قبیل تقیه‌ی خوفی است. اگر بخواهیم سندی بر تقیه‌ی مدارائی پیدا کنیم، باید در روایات پیدا کنیم.

باید دانست که تقیه‌ی مدارائی دو اصطلاح دار:

الف: تقیه‌ی مدارائی، ب: تقیه‌ی تحبیبی، یعنی گاهی به آن تقیه‌ی مدارائی می‌گویند و گاهی تقیه‌ی تحبیبی؛

پس گاهی می‌گویند تقیه مدارائی، و گاهی می‌‌گویند تقیه‌ی تحبیبی، در حقیقت می‌خواهیم با این تقیه محبت آنها را جلب کنیم. یعنی مثل آنها نماز می‌خوانیم تا محبت شان را جلب کنیم،‌از این رو به آن می‌گویند تقیه‌ی «تحبیبی»

یا می‌گویند تقیه‌ی مدارائی، یعنی می‌خواهیم با هم مدارا کنیم و معاشرات مدارائی.

ما آیه‌ای بر این موضوع پیدا نکردیم فلذا بایاد سراغ روایات برویم.

مرحوم امام نسبت به این تقیه اصرار داشتند. یعنی می‌خواستند بفرمایند برخی از این روایات مربوط به تقیه مدارائی و تحبیبی هستند.

شاید ایشان ملاک مسئله را مطرح کرده و آن این است که:« الاسلام بنی علی کلمتین: کلمة التوحید و توحید الکلمة». کلمه‌ی توحید عبارت است از: «لااله الا الله» توحید الکلمة هم این است که مسلمانان متحد و یگانه باشند. البته این کلمه حدیث نیست، بلکه ما آن را از بزرگان شنیدیم. کلمة التوحید: «لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصنی فقد امن من عذابی». اما توحید الکلمة از این آیه مبارکه استفاده می‌شود که: «واعتصموا بحبل الله جمیعاً و لا تفرقوا».

حال که این در واقع مطلوب اسلام است، پس باید گفت که تقیه بردو قسم است:

1: تقیه‌ی خوفی،2: تقیه‌ی تحبیبی، یعنی مسلمانان به ظاهر یکی باشند تا در مقابل دشمن سد عظیمی را تشکیل دهند تا دشمن سوار بر اینها نباشد. فلسفه‌اش همین است که مسلمانان همدست و متحد باشند

قرآن کریم می‌فرماید: «واعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا» سخن اینجاست که چرا خدا می‌فرماید «واعتصموا بحبل الله» چرا نمی‌گوید «واعتصموا بالقرآن، واعتصموا بالاسلام»؟ چرا قرآن کلمه‌ی «حبل» را در اینجا به کار می‌برد، نکته‌اش چیست؟

نکته‌اش این است که قرآن می‌خواهد بفرماید کسانی که متفرّقند و تفرقه دارند و دو دسته‌اند، مثل کسی است که توی چاه افتاده باشد، آدمی توی چاه افتاده، وقتی می‌خواهند او را نجات بدهند، چه می‌کنند؟

یک ریسمان و حبلی را دراز می‌کنند و آن را به سوی چاه پرتاب می‌کنند تا اینکه او به این ریسمان چنگ بزند وسپس او را به سمت بالا بکشند.

قرآن می‌خواهد بفرماید جمعیت متفرق مانند انسانی است که در چاه افتاده است اگر این انسان بخواهد از چاه بیرون بیاید، باید وحدت کلمه پیدا بکند تا از این غربت و از این هلاکت نجات پیدا کند «فاعتصموا بحبل الله و لا تفرقوا، أی فاعتصموا بالوحدة و لا تفرقوا».

البته این مطلب را که گفتیم، یک نکته‌ی فکری و فلسفی است.

اما آیا روایتی هم داریم که بر این مسئله دلالت کند یا نداریم؟

مرحوم امام این روایت را می‌فرمود:

1: و عنه،‌عن أحمد بن محمد، عن علیّ بن الحکم،‌عن هشام الکندیّ قال: سعمت أبا عبد الله علیه السلام یقول: «سمعت ابا عبدالله یقول إیّاکم أن تعملوا عمل نعیّر به فإنّ ولد السوء یعیّر والده بعمله، کونوا لمن انقطعتم الیه زیناٌ و لا تکونوا علینا شینا، صلّوا فی عشائرهم، و عودوا مرضاهم، واشهدوا جنائزهم، لا یسبقونکم إلی شیئ من الخیر و انتم اولی به منهم، والله ما عبد الله بشیء أحبّ الیه من الخباء، قلتُ و من الخباء؟ قال: التقیه) الوسائل: ج 11، الباب 26 من أّبواب الأمر و النهی و ما یناسبها. الحدیث2.

اینکه می‌گوید بروید و در عشائر آنها زندگی کنید و مثل آنها نماز بخوانید، قهرا باید یک مشت واجبات و اجزاء نماز ترک شود، شرائط عوض بشود و ما را به این سو هل می‌دهد؛ چرا؟ به جهت اینکه یک نوع محبوبیتی بین ما و آنها پیدا شود. مسئله‌ی خوف نیست. اگر مسئله،‌مسئله‌ی خوف بود، به ما نمی‌گفت که بروید در عشائر انها. کاری کنید که عمل شما مایه‌ی مباهات ما باشد.

ایشان به این روایت تمسک می‌کرد.

روایات دیگری نیز در این زمینه هست؛ یک مشت روایات دیگری هم داریم ،یعنی شش روایت است که ظاهراً از آنها تقیه‌ی تحبیبی و تقیه‌ی مداراتی استفاده می‌شود.

2: و من محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن معمر بن خلاد قال: سألتُ اباالحسن علی القیام للولاة: (آیا جلوی والی جائر بلند بشویم)؟ قال ابو جعفر علیه السلام:

«التقیة من دینی و دین آبائی و لا ایمان لمن لا تقیة له» الوسائل: ج 11، الباب24 من أّبواب الأمر و النهی و ما یناسبها، الحدیث3.

این بلند شدن چه لزومی دارد؟ می‌فرماید باید بلند بشوید. چرا؟ تا مقدار‌ی عداوت‌ها کم شود و محبت افزایش یابد. البته دیگر در این عبادت نیست.

از این معلوم می‌شود دائره‌ی تقیه اعم از خوفی و غیر خوفی است.

3: «یا زید! خالفوا الناس باخلاقهم ، صلّوا فی مساجدهم و عودوا مرضاهم واشهدوا جنائزهم و ان استطعتم أن تکون الائمة والموذنین- پیش نماز و اذان گوی آنها باشید. من اگر قرار باشد اذان آنها را بگویم، باید مثل آنها اذان بگویم. یا اگر امام آنها بشوم، باید مثل آنها نماز را اقامه بکنم.- فانّکم اذا فعلتم ذلک قالوا هولاء الجعفریة، رحم الله جعفرا ما کان احسن ما یعلّم اصحابه».

می‌فرماید از این روایات استفاده می‌شود که تقیه بر دو قسم است:

الف: تقیه خوفی؛ ب: تقیه مداراتی و تحبیبی، تقیه‌ی مداراتی و تحبیبی این است که عمداً تظاهر به تقیه می‌کنیم ، چرا؟ تا بتوانیم محبت آنها را جلب کنیم.

البته ایشان اینها را خیلی محکم می‌فرمود، ولذا در دوران زعامت و رهبری خود دستور می‌فرمود که بروید پشت سر آنها نماز بخوانید و اعاده هم لازم نیست.

دیدگاه استاد

ولی «فی‌النفس من القرطاس شیء». و آن اینکه اگر روایات بیش از این باشد که ما بتوانیم دو تقیه درست کنیم : یک تقیه خوفی، و دیگری تقیه تحبیبی.

البته این روایات تقیه تحبیبی هست. اگر این روایات زیاد باشد، ما می‌توانیم همان فتوا را بدهیم که تقیه تحبیبی داریم. همانطور که خوفی مجزی است، تقیه‌ی تحبیبی هم مجزی است.

اما چون روایات کم است ولذا ما احتیاط می‌کنیم و می‌گوییم در تقیه تحبیبی شرکت بکنیم و نماز بخوانیم، و موقع مغرب مسجد آنها را ترک نکنیم، ولی در عین حال احتیاطاً نماز را اعاده کنیم.

بحث در تقیه تحبیبی نیست، مسلما تقیه تحبیبی خوب است. منتها بحث در این است که مجزی هست یا نیست؟

بنابراین؛ اگر این مسئله را از من نقل کردید، باید بدانید که من منکر تقیه تحبیبی نیستم، یعنی قائل به تقیه‌ی مداراتی هستم، ولی آیا در این حد هست که اگر عمل کردیم، دیگر اعاده و قضا نداشته باشد؟

من احتیاط می‌کنم بر اینکه نماز و غیر نماز را اعاده کنند.

تنبیهات مهمة

ممکن است بعضی از این امور را قبلا خوانده باشیم، ولی ما مستقلا بحث کردیم که خودش اهمیت پیدا کند.

1: آنگاه تقیه مجزی است که عملی را به مولا تحویل داده باشد. اما اینکه تقیه کردیم و در آخر ماه رمضان روزه را خوردیم، اجزا معنا ندارد.

بله! به ما حد نمی‌زنند و گناهکار نیستیم؛ اما مجزی معنا ندارد، چون اجزاء در جایی است که انسان عملی را تحویل دهد. من از اینجا منتقل شدم به یک قاعده‌ای که در باب اجزاء است .

ما در باب اجزاء معتقد به اجزاء هستیم در اوامر ظاهری. این در جایی است که عملی را به مولا تحویل دهد. اما اگر اصلاً عملی را تحویل ندهد مجزی نیست «من غیر فرق بین الاوامر الاضطراریة والاوامر الظاهریة» به اوامر اضطراریه می‌گویند واقعی ثانوی، و به اوامر ظاهری هم ظاهری می‌گویند.

اگر شما کتاب اجزاء کفایه را ببینید، بحث‌هایی که ما کردیم در همان جا گفتیم که باید عملی را تحویل مولا بدهد، اما اگر عملی را تحویل مولا ندهد، اجزاء معنی ندراد.

پس این قاعده مختص به باب تقیه نیست، بلکه کل اوامر ظاهری و اوامر اضطراری، اجزائش در جایی است که عملی را تحویل مولا بدهد ولو عمل ناقص باشد.

اما اگر هیچ عملی در کار نباشد، اجزاء معنا ندارد. این را قبلا هم خواندیم و الآن مستقلاً گفتیم. ضمناً روشن می‌شود که بحث ما منحصر به اوامر اضطراری نیست و حتی اوامر ظاهری هم از این قبیل است.

2: در تقیه به ما اشکال می‌کنند، قران که می‌گوید تقیه، باید حتما از کافر باشد. شما شیعیان تقیه از مسلمان سنی می‌کنید.

ما در پاسخ می‌گوییم تقیه فرق نمی‌کند، چون «متقا منه» سه تا است:

الف؛‌ الکافر، ب: المسلم المخالف، ج: المسلم الموافق.

مثلا یک مسلمان موافقی است مانند دوران رضا خان است کلانتری انسانی را برده است، در آنجا ناچار است حتی از شیعه هم تقیه کند. «متقا منه» سه تا است. گاهی کافر است، گاهی مسلمان سنی است و گاهی هم مسلمان شیعه است.

شافعی گفت اگر حال مسلمان با حال کافر یکسان باشد، همانطوریکه از کافر تقیه می‌کنیم از مسلمان نیز تقیه می‌کنیم.

والعجب! آقایانی که به ما اعتراض می‌کنند، چشم و گوش خود شان را بسته‌اند و اگر باز کنند می‌بینند که خود سنی‌ها هم از سلطان جائر تقیه می‌کردند.

مثلا در دوران مأمون الرشید یک مسئله‌ای به نام خلق القرآن مطرح شد. مأمون معتقد بود که قرآن مخلوق است؛ محدثین می‌گفتند که قرآن مخلوق نیست، گاهی برتر می‌گفتند حادث نیست. گاهی می‌گفتند قدیم است که کفر است. رئیس شهربانی بغداد در این رابطه بیست و شش نفر از محدثین را دستگیر کرد که در رأس آنها احمد بن حنبل بود. نامه‌ی مأمون را برای آنها خواند که هر کس اعتراف به خلق قرآن نکند، دستبند می‌زنیم و زندانی می‌کنیم و می‌فرستیم پیش خلیفه، خلیفه هم در آن زمان در طرابطوس بود که در سوریه است. از این بیست و شش نفر، بیست و دو نفر فورا برگشتند و گفتند: ما اعتراف می‌کنیم که:

«إنّ القرآن مخلوق و حادث» چهار نفر دیگر باقی ماندند مانند: احمد بن حنبل، سجاده، القواریری، محمد بن نوح. این چهار نفر ایستادگی کردند و گفتند ما نمی‌گوییم. فردای آن روز دو نفرشان گفتند: ما هم می‌گوییم «القرآن مخلوق»، ولی آن دو نفر دیگر که یکی‌شان «احمد بن حنبل» بود و دیگری هم گویا (محمد بن نوح) اینها را دستبند زد و فرستاد به ترطوس. نیمه راه خبر مرگ مأمون رسید و اینها را رها کردند. خود اینها تقیه کردند .

یک تاریخ قطعی است. اتفاقا اهل سنت افتخار به این تاریخ می‌کنند و می‌گویند جناب احمد بن حنبل در راه عقیده زندانی شدن را متحمل شد؛ نه اینکه قهرمان ندارند، به خاطر همین خیلی با آب و تاب این قضیه را نقل می‌کنند. می‌فرمایند که: «المبتلی المحنة».

بنابراین،در تقیه بین مسلم و غیر مسلم فرقی نیست.

3: التقیة من المرجّحات،‌یعنی خلاف تقیه از مرجحات است. و این کار مشکلی است، ما اگر با یک عالم سنی بخواهیم این مسئله را مطرح کنیم، به زحمت می‌توانیم این مطلب را جا بیندازیم مگر اینکه مسلط بر مسئله باشد. به جهت اینکه شما می‌گویید تقیه از مرجّحات است. اگر دو روایت آمد که یکی موافق عام است و دیگری مخالف. مخالف را می‌گیریم. حتی روایت داریم که از علی علیه السلام مسئله را سراغ می‌گرفتند. وقتی می‌فهمیدند که نظر علی علیه السلام این است، می‌رفتند و خلافش را فتوا می‌دادند.

ولی عالم سنی به شما می‌گویند بسیاری از فتاوای ما مبنی بر کتاب و سنت است، چطور شما خلاف ما را می‌گویید، همان کتاب و سنتی که شما هم دارید و ماه هم داریم.

می‌گویند این چه تقیه‌ای است که امام شما فرموده، و تازه می‌گویند که امام شما نگفته بلکه شما آن را جعل کرده‌اید.

فلذا آنها می‌گویند بسیاری از فتاوای ما مبنی بر کتاب و سنت است . چگونه شما می‌توانید خلاف ما را بگیرید؟

جواب

این مسئله جواب روشنی دارد. چطور؟

اولاٌ: روایتی که معارض ندارد، ما در آنجا بحث نداریم. بحث در آنجایی است که روایت معارض داشته باشد، آنگاه در درجه اول «موافقة الکتاب و السنة» است. و اگر هر دو موافق شدند، یا مخالف نشدند ما در آنجا می‌گوییم بر اینکه مخالف اقرب است تا موافق.

پس این آقا سوراخ دعا را گم کرده است. چون ما همه جا که نمی‌گوییم، اولین مرجّح ما «موافقة الکتاب والسنّة» است. شما که می‌گویید فتاوای ما موافق کتاب و سنة است،‌ ما نیز هر خبری که موافق کتاب و سنة باشد می‌گیریم، می‌خواهد موافق عامة باشد یا نباشد، فلذا آن در درجه اول است.

ثانیا: وقتی از کتاب و سنت رد شدیم یا هر دو را موافق دیدیم. چطور می‌شود هر دو موافق باشد؟ مثلاً هر دو مخالف نباشد. در آنجا می‌گوییم آن روایتی مخالف عامه است بگیر و موافق را رها کن. کجا؟ در جاهایی که اهل سنت فتاوای شان بر اساس قیاس،‌استحسان، سد الذرائع و فتح الذرائع و امثالش است. ما آنجا ها را می‌گوییم، نه آنجایی را که اگر روایتی موافق کتاب و سنت شد می‌گیریم و صد مرتبه هم با شما موافق باشد ما روی چشم می‌گذاریم.

ما که می‌گوییم مخالف عامه را بگیر، در درجه دوم دائره‌اش همه فتاوا نیست. بلکه فتاوایی است که اهل سنت بر اساس قیاس و استحصار گفته‌اند. من چند دو نمونه از کتاب‌های آنها نقل می‌کنم تا ببینید که در ا ین مسائل تنها نیستیم، بلکه آنها نیز نظیر کار ما را دارند.

اختلافی که بین شیعه و سنی هست کمتر از اختلافی است که بین چهار مذهب سنی است. اگر فقه آنها را مطالعه کنیم، خیلی اختلاف دارند. یک مثالی برای شما می‌زنم. ابوحامد اسفراینی از شیوخ شافعیه است. ایشان می‌گوید اگر از شافعی دو تا خبر به ما برسد، کدام را بگیریم؟ می‌گوید آن را که مخالف ابوحنیفه است می‌گیریم. در حقیقت خلاف ابو حنیفه را مرجّح می‌گیرند بر اصل فتوا.

و لیس هذا امر بدیعاٌ فقد حکی عن ابی حامد اسفراینی و هو احد الشیوخ شافعی انّه قال:« اذا ورد عن الشافعی قولان لا یعلم ایهما المتأخر) چون شافعی دو زندگی داشته ، یک زندگی متقدم در بغداد و یک زندگی متأخر در مصر داشته. قبرش الآن در مصر است، اگر دو خبر آمد که نمی‌دانیم اولی درست است یا دومی؟ مسلما دومی ناسخ است، اگر ندانیم (فالقول المخالف لابی حنیفه أرجح من القول الموافق له، عین آن چیزی که ما می‌گوییم،‌می‌گویند،‌یعنی القول مخالف للعامه ارجح من القول الموافقه له»

عین آن چیزی که می‌گوییم، می‌گویند، چطور شد که :بائک تجر و بائی لا تجر»؟ در مغنی نقل می‌کند که عربی گفت: «باع یبیع»، عین «یبیع» را جر می‌داد، به او گفتند که این جرش درست نیست، در جواب گفت: «بائک تجر و بائی لا تجرّ» عین همین مطلب ما را می‌ گویند. این مال شافعی است؛ حنفی‌ها عکس این را می‌گویند.

و قال الکرخی الحنفی: «ان الاصل قول اصحابهم، یعنی در شناسایی فتوای ابوحنیفه اصحاب میزان است، فان وافقته نصوص الکتاب والسنة، اگر کتاب و سنت با قول اصحاب موافق است،فذاک، وإلّا وجب تأویلها و إلّا وجب تأویلها. می‌گوید فتاوا را گرفتیم، اگر دیدیم فتاوا خلاف قرآن و سنت است، باید قرآن و سنت را تأویل کرد. این هم یک نوع ترجیحی است. و جر العمل علی هذا ، أی علی تأویل نصوص الکتاب والسنة و اخضاعهما، یعنی او را خاضع کنیم و پایین بیاوریم، لفتو الحنفیه».

اولی می‌گوید مخالف ابوحنیفه را بگیرید. اما این می‌گوید اگر فتاوای اصحاب ابو حنیفه روشن است، او را بگیرید و اگر خلاف کتاب و سنت است، کتاب و سنت را تأویل بکنید.

صاحب کتاب المنار این جمله را که نقل می‌کند، ناراحت می‌شود. می‌گوید به این کرخی باید گفت که آیا مردم مقلد شما هستند یا مقلد ابوحنیفه؟ابو حنیفه این حرف‌ها را نمی‌زند.

بنابراین اولا ما از این مشکل سه جواب گفتیم:

الف:‌ گفتیم بحث ما در مخالفت و موافقت بعد از کتاب و سنت است، یعنی کتاب و سنت و جدا است.

ما در بحث تعادل و ترجیح گفتیم که موافقت کتاب و سنت جزء مرجحات نیست بلکه جزء ممیزات است (ممیز الحجة عن لا حجة). مرجحات نیست، کتاب و سنت یک مقامی دارد که نمی‌شود حرف زد، حتی جزء مرجّحات نیست بلکه جزء ممیزات است (یمیز الحجة عن الله)

ب: ما که می‌گوییم مخالف عامه را بگیرید، مراد ما فتاوایی است که بر اساس قیاس استحسان است نه فتاوایی که بر اساس کتاب و سنت است.

ج:‌ خود شما نیز از این حرف‌ها دارید، اقای اسفراینی می‌گوید که اگر از شافعی دو فتوا نقل شد و ما نفهمیدیم که متقدم کدام است، مخالف ابوحنیفه را بگیرید.

د: کرخی هم در مقابلش می‌گوید اگر فتاوا از اصحاب ابوحنیفه ثابت شد، قران را باید تأویل کنیم.