درس خارج فقه حضرت آیت الله سبحانی

88/10/26

بسم الله الرحمن الرحیم

عرض کردیم مسائل تقیه همه‌اش مهم است و اما این فصلی که در آن هستیم از اهم آنهاست و باید آن را بیت القصیدة این مسائل خواند، بحث ما در تقیه‌ی خوفی است، یعنی در جایی که تقیه‌ی خوفی در کار باشد،آیا عملی که این آدم انجام داده است، عملش صحیح است یا نه؟

به بیان دیگر آیا احتیاج به قضا و اعاده دارد یا نه؟ عرض کردیم که در اینجا دو قسم روایات داریم، گاهی روایات خاصّة در مورد علی بن یقطین و امثالش داریم، دیگری هم روایات عامه داریم که جنبه‌ی عمومی دارد نه خصوصی، اولین حدیث عامه حدیث رفع بود که آن را در جلسه‌ی گذشته خواندیم، الآن می‌رسیم به روایات عامه‌دیگر،‌ تعبیر ما این است که

2- ما دلّ علی أنّ التقیة فی کلّ ما یضطر إلیه

أ: صحیحة الفضلاء (یعنی زرارة، محمد بن مسلم، فضیل بن یسار) قالوا سمعنا أبا جعفر علیه السلام یقول: «التقیة فی کلّ شیء یضطر إلیه ابن آدم، فقد أحلّه الله له» الوسائل:11 الباب 25 من أبواب الأمر و النهی، الحدیث2. کلمه‌ی « فی کلّ شیء یضطر إلیه ابن آدم»‌دارد که همان تقیه‌ی خوفی باشد.

ب: صحیحة زرارة عن أبی جعفر علیه السلام قال:

«التّقیة فی کلّ ضرورة و صاحبها أعلم بها حین تنزل به» الوسائل:11 الباب 25 من أبواب الأمر و النهی، الحدیث1.

ضرورت و غیر ضرروت را خود اشخاص بهتر از دیگران تشخیص می‌دهد که آیا ضرورت است یا ضرورت نیست

ج: و روی البرقی عن عمر (معمر) بن یحیی بن سالم عن أبی جعفر علیه السلام قال:« التقیة فی کلّ ضرورة» نفس المصدر، الحدیث8.

در روایت اول اضطرار آمده،‌در روایت دوم و سوم، از کلمه‌ی «ضرورت» استفاده شده است، در روایت اول کلمه‌ی «أحلّه الله» دارد، ولی روایت دوم و سوم کلمه‌ی «أحلّه الله» ندارد،‌ما از این روایات چه استفاده می‌کنیم؟ عرض می‌کنیم که حضرت در این روایات تقیه را در عبادات و معاملات تجویز کرده و امضا نموده است،‌خواه به صورت أحلّه الله و خواه به صورت فی کلّ ضرورة امضاء کرده، حالا که امضا کرده، بیشترین ابتلای شیعه به تقیه در معاملات نبوده، بلکه بیشترین ابتلای شیعه به تقیه در عبادات بوده است، حضرت تقیه را در اینجا امضا کرده است و اگر واقعا احتیاج به اعاده و قضا بود،‌حقش این بود که در این روایات بفرماید، با این اهمیت و با این کلیت بفرماید: التقیة فی کلّ شیئ، یا فی کلّ ضرورة یا أحلّه الله فی کلّ ضرورة، با این سعه بفرماید، معلوم می‌شود این عمل ممضا است، و اگر ممضا نبوده، ناچار باید ذیلش کلمه‌ی را بیاورد.

به بیان دیگر کلمه‌ی أحلّه الله که در روایت اولی است، این «أحلّ» احل تکلیفی نیست در مقابل حرام، بلکه أحلّ وضعی است، یعنی امضا کرده، مثل:

«أحلّ‌ الله البیع و حرّم الرباء» بیع را تجویز و امضا کرده، ربا را امضا نکرده است. اگر واقعا امضا کرده، معنای امضا این است که این را بلا شک و بلا شبهه پذیرفته است.

پس ما با این روایات عامه از دو راه استدلال می‌کنیم:

اولاٌ امضا کرده و هیچ حرف و صحبتی از قضا و اعاده نکرده، ثانیا در روایت اول کلمه‌‌ی أحلّ را آورده،‌معنا ندارد که کلمه‌ی «أحلّ» را به معنای حلال تکلیفی در مقابل حرام تکلیفی بگیریم،‌بلکه مراد حلال وضعی است،‌یعنی خدا این را پذیرفته و گذارا قرار داده‌، بیع را پذیرفته،‌اما ربا را نپذیرفته، بیع را گذرا قرار داده،‌اما ربا را گذرا قرار نداده است.

ضمنا اگر در عبادات می‌فرماید: أحلّ،‌یا می‌فرماید:

« فی کلّ ضرورة یضطر إلیه ابن آدم» جز اینکه امضای وضعی از ‌آن استفاده کنیم، چیز دیگری نیست.

پس ما در اینجا سه بیان داریم:

الف) در اینجا گذرا قرار داده و بحثی از قضا و اعاده به میان نیاورده است.

ب)‌ در روایت اول کلمه‌ی «احلّ» را به کار برده، مراد از «احل» حلیت وضعی است نه تکلیفی.

ج) ابتلای شیعه در مسائل محرم از قبیل شرب خمر کم بوده، هر چه بوده عبادات بوده،‌قهرا امضایش مساوی با اجزاء است بدون اینکه احتیاج به اعاده و قضا داشته باشد (من دون حاجة إلی القضاء والإعادة) البته در تقیه‌ی خوفی. تا اینجا روایت عامه را خواندیم. پس کیفیت استدلال این شد که:

1: سکوت از اعاده وقضا، 2: أحلّ به معنای گذرا قرار دادن وضعی است،3: ابتلای شیعه در محرمات نبوده،‌ بلکه در عبادات بوده، اگر گفته جایز است،‌معنایش این است که این مسئله مورد پذیرش است.

3- التّقیة فی کلّ شیء إلّا فی ثلاثة موارد

این هم یکی از روایات عامه است.

الف: روی هشام بن سالم عن أبی عمر الأعجمی عن أبی عبد الله علیه السلام فی حدیث أنّه قال:

«لا دین لمن لا تقیة له، و التقیة فی کلّ شیء، إلّا فی النبیذ و المسح علی الخفین» نفس المصدر،‌الحدیث3.

همه چیز تقیه دارد،‌اما این دوتا ندارد،اینکه می‌فرماید این دوتا ندارد، یعنی خود ائمه در اینها تقیه نمی‌کنند، نه اینکه ما هم تقیه نکنیم.

البته ائمه را برای ما خوب معرفی نکرده‌‌اند و باید دانست که ائمه‌ی اهل البیت مورد احترام عامه و خاصه بوده‌اند، یعنی وقتی که در مسجد می‌نشستند، همه به آن حضرات مراجعه می‌کردند و مورد سؤال عامه و خاصه بودند،امام باقر در مسجد النبی جلسه‌ی درس داشتند و گاهی خلفای اموی در جلسه‌ی امام باقر شرکت می‌کردند،‌چون اینها محترم و موقر بودند و اهل منطق بودند،‌ فقهای دیگر هم یا معاصر آنان بودند یا تلمیذ آنان،‌ ولذا ائمه می‌گفتند که ما در این سه تا تقیه نمی‌کنیم‌، حضرات چنین شأنی داشتند،‌اما انسان‌های ضعیف باید تقیه بکنند‌،‌این روایت هم از روایات عامه است و می‌خواهد بگوید عملش پذیرفته است، یعنی قضا و اعاده ندارد. به بیان دیگر حکم وضعی را بیان می‌کند نه حکم تکلیفی را، چون بحث در حلیت و حرمت تکلیفی نیست. زیرا جای شک نیست که اگر انسان ضعیفی تقیه بکند،‌گناهی نکرده است، حضرت نمی‌خواهد بفرماید این آدم گناهی نکرده،‌بلکه می‌خواهد بفرماید که عملش مجزی است،‌یعنی قضا و اعاده ندارد.

ب) وروی زرارة قال قلت له علیه السلام: فی مسح الخفین تقیة؟ فقال: «ثلاثة لا أتقی فیهنّ أحدا شرب الخمر و مسح الخفین و متعة الحج» قال زرارة: و لم یقل الواجب علیکم ألا تتقوا فیهن أحدا.نفس المصدر،‌الحدیث 5.

این روایات نمی‌خواهند بگویند که اگر تقیه کردید‌،گناه نکردید چون معلوم است گناه نکرده، این روایات ناظر به حکم تکلیفی نیست بلکه می‌خواهند حکم وضعی را بیان کنند و بگویند که قضا و اعاده ندارد.

ج) روی الصدوق فی الخصال باسناده عن علی علیه السلام فی حدیث الأربعمائة قال: «لیس فی شرب المسکر و المسح علی الخفین تقیة» الوسائل:1،الباب 38 من أبواب الوضوء، الحدیث 18.

حدیث اربعمأة یک رساله‌ی است که پیغمبر اکرم در یک مجلس برای امیر المؤمنان چهار صد حکمت و حکم شرعی را بیان کرده و امیر المؤمنان هم آن را نوشته است، امضای پیغمبر اکرم و دست خط حضرت علی علیهما السلام است و لذا به این حدیث،‌ حدیث الأربعة می‌گویند، مرحوم صدوق حدیث اربعمأة را در کتاب خصال در ماده چهارصد آورده است. هدف از این احادیث رفع تکلیف نیست بلکه رفع وضع است، چون همه می‌دانند آدمی که در شرائط تقیه کردن قرار گرفته است، تقیه کردن گناهی ندارد، مشکل عملش است که حضرت می‌خواهد تجویز کند.

4- التأکید علی التقیة و الحث علیها

اگر کسی کتاب امر به معروف و نهی از منکر را (در جلد یازدهم وسائل الشیعه ابواب تقیه) بخواند، می‌بیند که حضرات معصومین علیهم السلام بر تقیه بسیار تاکید دارند، به قدری تاکید دارند که انسان خیال می‌کند مبالغه است و می‌ فرمایند اگر شما در صف اول نماز بخوانید،همانند کسی هستید که شمشیر کشیده و در حال جهاد است،‌ مرحوم فیض کاشانی می‌فرماید چرا به شاهر سیفه تشبیه کرده است؟ در جواب می‌گوید همانطور که انسانی شمشیر می‌کشد و شر دشمن را از سر خود کوتاه می‌کند، شما هم اگر در صف اول شرکت کنید،‌ با این کار شر آنها را از خودتان دفع می‌کنید، این را می‌گویند فهم حدیث، که خودش ذوق می‌خواهد.

روایات می‌گویند: «من صلّی خلفهم کمن صلّی خلف رسول الله»، روایت دیگر می‌گوید هر کس پشت سر آنها نماز بخواند (من صلّی خلفهم) به عدد مخالف از او گناه پاک می‌شود، این همه روایاتی که بوی مبالغه از آنها به مشام می‌رسد که چرا حضرات این همه مبالغه می‌کنند،‌از این مبالغه ها می‌فهمیم که رفتن ما به مساجد و مجامع آنها جنبه‌ی صوری ندارد، بلکه می‌خواهد بگوید که عمل شما نیز درست است، کسی که نمازش پشت سر شخصی کالصلوة خلف رسول الله باشد، این را می‌گویند عموم المنزلة، همانطور که خلف رسول الله مجزی است بلکه بالاتر از اجزاء است، نماز پشت سر مخالف نیز همین تاثیر را دارد. چرا؟ دو نکته دارد:

اولاٌ: حفظ جان شیعه به وسیله‌ی همین مشارکت در صلوات آنها بوده است، در چنین زمان‌های زندگی می‌کردند،‌قهرا این همه تاکید کار خوبی است و لذا می‌گوید کسی که تقیه نمی‌کند،‌دین ندارد،‌ با این تعبیر می‌‌خواهد بفرماید که خود را بدون جهت به کشتن ندهید. اگر به مومن هستید، پس در نماز‌های آنها شرکت کنید. با این همه دعوت بر تقیه‌ی خوفی،‌معنا ندارد که بعدا بفرمایند هر گاه در منزل رفتید نماز‌های خود را اعاده و قضا کنید،‌ چون عرف از این تناقض می‌فهمد، ما از این روایات می‌فهمیم که عمل ما مجزی است.

1: ما رواه معمر بن الخلاد قال: سألت أبا الحسن علیه السلام: عن القیام للولاة؟ فقال : قال أبو جعفر علیه السلام: « التقیة دینی و دین آبائی و لا إیمان لمن لا تقیة له» الوسائل: 11،الباب 24 من أبواب الأمر و النهی،‌الحدیث 3.

آیا مراد از «القیام للولاة؟ ایستادن در جلوی پای آنان است یا قیام علیه آنها؟ حرف لام را آورده، نه علی را. اگر کلمه‌ی« علی» را به کار می‌برد و می‌فرمود: القیام علی الولاة، از این قیام بر ضد آنها را می‌فهمیدیم.

2: و روی أبو عمر الأعجمی قال: قال لی أبو عبد الله علیه السلام: «یا أبا عمر إنّ تسعة عشار الدین فی التقیة و لا دین لمن لا تقیة له» خیلی مبالغه است.

3: ما رواه زید الشحام عن أبی عبد الله علیه السلام أنّه قال علیه السلام: «یا زید خالقوا الناس باخلاقهم،‌صلّوا فی مساجدهم، و عودوا مرضاهم،‌و اشهدوا جنائزهم، و إن استطعتم أن تکونوا الأئمة و المؤذنین فافعلوا فإنّکم إذا فعلتم ذلک قالوا: هؤلاء الجعفریة، رحم الله جعفرا، ما کان أحسن ما یؤدّب أصحابه، و إذا ترکتم ذلک قالوا: هؤلاء الجعفریة، فعل الله بجعفر،‌ما کان أسوأ ما یؤدّب أصحابه» الوسائل:ج 5،‌الباب 75 من أبواب الصلاة الجماعة، الحدیث1.

حضرت به زید شحام می‌فرماید که در نماز های آنها شرکت کن، اذا بگو، اگر تو را امام قرار دادند، امامت کن بر آنها، تا مردم بگوید آفرین بر جعفر بن محمد،‌چه انسان‌های خوبی را تربیت کرده،‌اما گر این گونه نکنید،‌آنها به من بدگویی می‌کنند و می‌گویند، آنها از من بدگویی می‌کنند و می‌‌گویند که چه بد تربیت کرده اینها را.

4: ما رواه اسحاق بن عمار،‌قال، قال: قال لی أبو عبد الله علیه السلام: یا إسحاق ! أتصلّی معهم فی المسجد؟ قال نعم: صلّ معهم فان المصلّی معهم فی الصفّ الأول کالشاهر سیفه فی سبیل الله» الوسائل:ج5، الباب5 من أبواب صلاة الجماعة، الحدیث7.

و نقل فی الحدائق عن الوافی: إنّما قید بالصفّ الأول لأنّه أدخل فی معرفتهم باتیانه المسجد و ادلّ علی کونه منهم، و إنّما شبّهه بشاهر سیفه فی سبیل الله لدفعه شرّ العدوّ» الحدائق: ج11/ 71 نقلا عن الوافی.

5:‌ما رواه الکلینی عن الحلبی،‌عن أبی عبد الله علیه السلام قال: «و من صلّی معهم فی الصفّ الأول کمن صلّی خلف رسول الله صلّی الله علیه و آله فی الصفّ الأول» الوسائل:ج5،‌الباب 5 من أبواب صلاة الجماعة،‌الحدیث4.

6: روی الصدوق مرسلا قال: قال الصادق علیه السلام: «إذا صلّیت معهم غفر لک بعدد من خالفک» الوسائل: ج 5، الباب5 من أبواب صلاة الجماعة، الحدیث2.

این روایات بوی مبالغه دارد و جا دارد که انسان از این همه تقیه تعجب کند و بگوید این مبالغه، ولی با توجه به آن شرائط حاکم، حضرت معصومین علیهم السلام ناچار بودند که این گونه بفرمایند و همه‌ی اینها حاکی از این است که عمل شان مجزی است،‌یعنی اعاده و قضا ندارد.

برای اینکه ما تنها نباشیم در اجزاء، بلکه غالب علما در تقیه‌ی خوفی قائل به اجزاء هستند.

ما از سه نفر نقل قول می‌کنیم:

1: یقول العلامة: و لا یجزی الغسل عن المسح إلّا عند التقیة. جامع المقاصد: 1/222.

2: یقول المحقق الثانی فی شرحه علی هذا الموضع:

«و لا تجب الإعادة بزوالها (تقیه) قولا واحدا فیما أظنّه».

3: قال العاملی فی شر علی القواعد:

«إذا فعل فعلا علی وجه التقیة من العبادات أو المعاملات فهو صحیح مجز بلا خلاف، و هل تجب علیه الإعادة لو تمکن من الإتیان بالعبادة قبل خروج وقتها علی وجهها أو لا؟ فنقل أوّلا التفصیل الآتی من المحقق الثانی ثم قال: و نقل عن بعض أصحابنا القول بعدم الإعادة مطلقا نظرا إلی کون الآتی (المأتی به) شرعیا،‌ثمّ نقل أنّه ردّ بأنّ الإذن فی التقیة من جهة الإطلاق لا یقتضی أزید من إظهار الموافقة مع الحاجة، ثم أمر بالتّأمل».

عاملی در شرح قواعد ابتدا می‌ فرماید،اعاده لازم نیست، بعد یک تفصیلی را از محقق ثانی نقل کرده، محقق ثانی در اجزاء قائل به تفصیل است که در جلسه‌ی آینده می‌خوانیم،در آخر هم امر به تامل کرده است. و لقد أحسن به اینکه فرمود فتأمّل. این قول اخیر درست نیست. چرا؟ چون ما یک امر داریم بنام:‌ «اقمیوا الصلاة لدلوک الشمس»، فرض کنید ما در موقع ظهر تقیة نماز خواندیم،‌عنوان صلات بر این منطبق شد، وقتی عنوان صلات منطبق شد، امر هم ساقط می‌شود، وقتی امر ساقط ‌شد، اجماع داریم که در یک روز بر ما دوتا نماز ظهر واجب نیست، عین این مسئله را در آدم جبیره‌ای و ناسی گفتیم، یعنی عنوان صلات بر نماز آنها منطبق است،‌وقتی عنوان صلات منطبق شد، امر ساقط می‌شود. بعد از آنکه امر ساقط شد، دیگر امری نداریم که ما دو مرتبه اعاده و قضا کنیم.

أقول: و نعم ما أمر بالتأمل فإنّ المأموربة هو عنوان الصلاة المشتملة علی الطهارة، فإذا تعذر المعسور و أتی بالمیسور، بأمر الشارع ینطبق علی المأتی‌به عنوان الصلاة و یکون مصداقا لها و مأمورا به بالأمر بها و عندئذ یسقط الأمر قطعا و قد انعقد الإجماع علی أنّه لیس علی المکلّف إلّا صلاة واحدة لا صلاتان. و قد أوضحنا حال ذلک الوجه فی محاضرتنا الأصولیة.

مرحوم آقای بجنوردی، کتابی دارد بنام القواعد الفقهیة، ایشان تقیه را در آن کتاب مفصلا بحث کرده و در آنجا ایشان کم کم می‌‌خواهد بگوید که عمل تقیه‌ای مجزی نیست و لا اقل مردد است. چطور مردد است؟ من ابتدا اشکال ایشان را بیان می‌کنم تا ببینیم که جوابش چه می‌شود، اشکال بجنوردی این است که روایات تقیه دو معنا دارد،‌گاهی به معنای مصدر است،‌ گاهی تقیه به معنای «ما یتقابه» است،‌ یتقابه هم عبارت است از آن نمازی که ما می‌خوانیم، ایشان می‌گوید این روایاتی که شما با آن استدلال می‌کنید،‌ دو معنا دارد، اگر به معنای اتقاء باشد، دیگر ربطی به عمل ندارد، اما اگر تقیه به معنای «ما یتقابه» باشد، التقیة دینی، یعنی المتقابه دینی و دین آبائی، البته آن دلیل بر اجزاء است تا تقیه را چه گونه معنا کنیم؟ آیا به معنای مصدری بگیریم یا به معنای «ما یتقابه»؟‌ اگر تقیه را به معنای مصدری گرفتیم، این کار به عمل ندارد،‌یعنی می‌ گوید شیوه‌ی زندگی خوب است،‌اما اگر تقیه را به معنای «ما یتقابه» بگیریم، دلالت بر صحت عمل می‌کند و چون این دو احتمال است و لذا نمی‌توانیم این روایات را بر «ما یتقابه» حمل کنیم. دو احتمال است،طبق احتمال اول مجزی است،‌اما طبق احتمال دوم مجزی نیست.

جوابش این است که فرق نمی‌کند، یعنی خواه به معنای اتقاء باشد یا به معنای «ما یتقابه»،اگر بعدا بگویید که عمل شما مجزی نیست،این تناقض است، حتی اگر به معنای اتقاء هم بگیریم،‌ این ملازمه با صحت عمل دارد، معنا ندارد که این همه تشویق به تقیه بکند،‌اما بعدا بگوید مجزی نیست،‌در هر صورت دلالت بر اجزاء می‌کند و الا تناقض صدر و ذیل لازم می‌آید.