درس خارج فقه آیت الله سبحانی

کتاب الصلوة

88/09/22

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث ما در باره‌ی شرکت‌های هرمی بود، حاصل شرکت‌های هرمی این شد که شرکتی را تشکیل می‌دهند، بدون اینکه کوچکترین سرمایه‌ی مالی در آن شرکت باشد، فقط اتاقی دارند، میز، صندلی و مدیر، فقط اینها یک برگی را آماده کرده‌اند که در آن اسم پنج نفر نوشته شده، هر فردی که بخواهد عضو این شرکت بشود، باید این برگ را بخرد، فرض کنید قیمت برگ هزار تومان است، کسی که می‌خواهد عضو بشود، با هزار تومان این برگ را می‌‌خرد، بعد از خریدن برگ، سه کار دیگر را هم انجام می‌دهد:

الف) مبلغ هزار تومان را به نام فرد اول می‌فرستد،

ب) مبلغ هزار تومان دیگر را به اسم گرداندگان شرکت پست می‌کند،

د) مدارک آن را به شرکت می‌فرستد. وقتی شرکت دید که این آدم هم برگ عضویت را خریده و هم مبلغ هزار تومان به نام شخص اول فرستاده و هم هزار تومان دیگر را به نام شرکت پست کرده، آنگاه چهار برگ دیگر برای او می‌فرستد که در آن، همان اسماء خمسه است، با این تفاوت که در برگ اول نام این فرد نبود، اما در این چهار برگ اخیر نام این فرد هم در ردیف پنجم نوشته شده است. یعنی اسم یک نفر از برگه حذف شده. چون او به خواسته‌ی خودش رسیده، ولذا اسم این آدم در برگه در ردیف پنجم نوشته شده.باید این آدم چهار نفر دیگر را پیدا کند و به هر کدام از آنها یکی از این برگه‌ها را بفروشد، هر کدام از این چهار نفر هم باید همان راهی که این آدم پیموده، بپیمایند، یعنی ابتدا باید هزار تومان بدهند و این برگ‌ها را بخرند، باز هزار تومان دیگر را باید به اسم نفر اول بفرستند، هزار تومان هم برای شرکت پست کنند، سپس آن را برای اراده‌ی شرکت پست کنند، این آدم در این مرحله هم بهره می‌گیرد، چون فرد اول هر یک از این برگ‌ها را به هزار تومان می‌فروشد، قهراٌ هزینه‌‌ای را که قبلاٌ‌ کرده بود، در می‌آید،‌قبلاٌ سه تومان و اندی خرج کرده بود،‌حالا که برگ‌های چهار گانه برایش آمد، هر کدام را به هزار تومان می‌فروشد که در مجموع می‌شود چهار هزار تومان. و از این راه دهانش را شیرین می‌کند که آنچه را هزینه کرده بود، بیشتر از آن گیرش آمد، سپس این چهار نفر باید همان راهی را که فرد اول رفته‌ بودند، برود، یعنی ابتدا باید هزار تومان برای نفر اول بفرستد، هزار تومان دیگر هم برای شرکت، یک تومان هم برگه‌ را خریده بود، ضمناٌ خرج پست هم هست،‌ این چهار نفر هر کدام جداگانه، پاکت می‌کنند و می‌فرستند به شرکت، شرکت همان معامله‌ی را که با فرد اول کرده بود، با این چهار نفر همان معامله را می‌کند، یعنی به هر کدام شان چهار برگ می‌فرستد ولذا در این روز‌ها می‌بینیم که قاعده‌ی هرم گسترش پیدا می‌کند. و این چهار نفر باید هر کدام شان چهار نفر دیگر را پیدا کنند.

پس هرگاه کسی بخواهد مشترک بشود، نخست باید برگی را (که اسم پنج نفر در آن نوشته شده) با هزار تومان از شرکت بخرد، برای فرد اول که اسمش در آن برگ آمده، هزار تومان دیگر بفرستد، هزار تومان دیگر هم برای خود شرکت پست کند، آنگاه مجموع مدارک را برای شرکت پست کند. فرض کنید جناب زید نفر اول است، آنها برای زید چهار برگ می‌فرستند که او باید هر یکی از این برگ‌ها را به چهار نفر دیگر بفروشد، یعنی برای این شرکت چهار عضو دیگر پیدا کند، آن چهار نفر هم باید همان راه زید را بپیمایند، یعنی هر کدام نخست باید این برگ‌ها را با هزار تومان از زید بخرند، سپس هزار تومان دیگر را برای نفر اول پست کنند، در مرحله‌ی سوم باید مبلغ هزار تومان دیگر را هم برای شرکت توسط پست بفرستند، در آخر هم مدارک و رسید آنها را برای شرکت پست کنند، وقتی که اینها مدارک را پست کردند، قهراٌ نفر پنجم که زید بود، نفر چهارم می‌شود و اینها می‌شوند نفر پنجم، یعنی اسم اینها در برگه نوشته می‌شود و می‌شوند نفر پنجم. این چهار نفر هر کدام باید چهار مشترک پیدا کنند، قهراٌ زید چهار عضو معرفی کرد، این چهار نفر هم هر کدام شان شانزده نفر پیدا کردند، چون هر کدام شان چهار تا برگ دارند، و این مسئله هم چنان پیش می‌رود. هر چه پیش برود، افردا جا بجا می‌شوند تا به مرحله‌ی می‌رسد که به ترتیب حذف بشوند، یعنی اولی حذف می‌شود، دومی جای او را می‌گیرد، او حذف می‌شود، سومی جای او می‌آید، سومی هم حذف می‌شود، چهارمی جایش می‌آید و هکذا مسئله ادامه دارد، تا اینکه نفر پنجم بشود نفر اول، و مجموع هزار تومانی که برای فرد اول می‌فرستند، می‌شود یک میلیون بیست و چهار هزار تومان. این یک شکل شرکت هرمی است، ممکن است اشکال دیگری هم داشته باشد، ولی ما می‌خواهیم این مسئله را از نظر شرعی مطالعه کنیم، در اسلام اقتصاد هست،‌اما علم الإقتصاد نیست، اقتصاد هست،‌چون اسلام آمده حلال و حرام را، معاملات جایز و غیر جایز را معین کند، اصول اقتصاد بشری و اسلامی را بیان کرده.

به بیان دیگر آنچه به عقل بشر نمی‌رسد و بشر با عقل خود توان درک آن را ندارد، در قرآن و سنت هست به نام اقتصاد، تمام مبانی اقتصاد اسلامی که الهی است، در کتاب و سنت هست، اما در کنار اقتصاد، علم الإقتصاد داریم که آن بشری است، یعنی آن را به خود بشر واگذار کرده است، مثلاٌ چه کنیم تا بیشتر بهره ببریم، یا چه کنیم تا کمتر ضرر کنیم، اینها علم الإقتصاد هستند، مسئله عرضه و تقاضا، اگر تقاضا بیشتر و عرضه کمتر است، موجب گرانی است، اگر عکس است،‌یعنی عرضه بیش از تقاضاست، در این صورت ارزانی است، مسائل علم الإقتصاد را امروز مدیران هر شرکت بدانند تا شرکت ضرر نکند، به آن می‌گویند علم الإقتصاد، آن را واگذار به خود بشر کرده، اسلام آنچه را که بشر درک نمی‌کند، بیان می‌کند، اما آنچه را که بشر از روی تجربه درک خواهد کرد، به خود بشر واگذار کرده ولذا در اسلام اقتصاد هست، اصول اقتصادی بشری و الهی که با فطرت مطابق می‌باشد، هست، ملکیت،‌اباحه و انواع شرکت‌ها هست، اما علم الإقتصاد که امروزه در دانشگاه‌ها می‌خوانند و مدیران باید آن بیاموزند تا شرکت‌ها ضرر نکنند و و نفع کنند، این علم البشری است ونباید خاتم الرسل آن را بیان کند، بلکه آن را واگذار به خود بشر کرده، ما عین این مسئله را در خاتمیت گفتیم که اسلام اصل ستر را بیان کرده، یعنی انسان باید ساتر داشته باشد،‌اما اینکه کیفیت ستر چه گونه و از کدام جنس باشد، اینها را واگذار به خود بشر کرده، اسلام همیشه لبّ را می‌گوید، اما چهره، لباس، صورت را واگذار به خود جماعت کرده،‌ اسلام روابط مسلمانان با کفار را به عنوان یک اصل گفته، یعنی فرموده باید عزت مسلمان محفوظ باشد، میزان این است که دولت اسلامی عزتش باید محفوظ باشد، ولی عزت گاهی در صلح است و گاهی در ترک ،‌ نفرموده همیشه صلح کنید، یا همیشه قهر کنید، چون گاهی زمان و شرائط زمانی صلح را ایجاب می‌کند و گاهی هم زمان ایجاب می‌کند ترک را. در یک جمله گفته عزت باید محفوظ باشد، «ولله العزّة و لرسوله و للمؤمنین». حال که این مقدمه دانسته شد که به اقتصاد اسلام، باید از نظر اقتصاد بنگریم نه از نظر علم الإقتصاد، اسلام می‌گوید آن درآمدی حلال است که در بر اساس کار و کوشش باشد، اسلام خیلی از کار و کوشش ترویج کرده، یعنی کمتر منبعی را پیدا می‌کنیم که مانند اسلام به کار و کوشش اهمیت قائل باشد و علاقه به کار و کوشش داشته باشد، من برخی از آیات و روایت را در این زمینه می‌خوانم که اسلام تا چه اندازه به کار و کوشش اهمیت قائل شده است.

اما الآیات

1- «و لیس للإنسان إلّا ما سعی»، آن درآمد و سودی برای انسان حلال است که در سایه‌ی سعی و تلاش به دست آمده باشد، یعنی منشأ و ریشه‌اش سعی و کوشش انسان باشد.

2- من آمن بالله و الیوم الآخر و عمل صالحاٌ» عمل صالح می‌تواند مایه‌ی نجات باشد.

3- «و لکّل درجات ممّا عملوا» درجه و مقام در دنیا و آخرت در گرو عمل است.

4- «إنّ‌الذین آمنوا عملوا الصالحات سیهدیهم ربّهم بإیمانهم» باز پای عمل در میان است.

5- «الّذین آمنوا و عملوا الصالحات، سیجعل الرحمن ودّاٌ»، خیال نشود که این آیات مربوط به آخرت است، بلکه اعم است از اعمال دنیوی و اخروی، کلمه‌ی «ودّ» در این آیه به معنای محبت در دل مردم است، محبت در دل مردم فرع این است که انسان در این دنیا کاری به نفع مردم انجام داده باشد. مثلاٌ مسجد گوهر شاد را در مشهد مقدس یک زن ساخته و هزینه‌اش را پرداخت نموده، همگان نسبت به آن زن (که از تبار ایلخانی‌هاست) یک نوع علاقه دارند، ‌چون مسجدی ساخته و همه در آنجا نماز می‌خوانند.

اما الرویات

الف: «الکادّ لعیاله کالمجاهد فی سبیل الله» کسانی که برای به دست آوردن نفقه‌ی زن و بچه‌ی خودشان کار می‌کنند، همانند مجاهدان در راه خدا هستند.

ب:‌ «المال الّذی یطلب من فضل الله عزّ و جل ما یکلّف به عیاله أعظم در جة من المجاهد فی سبیل الله» آن کس که کار و کوشش کند تا زن و بچه را از فقر و تنگ دستی برهاند، ثوابش از ثواب جهاد فی سبیل الله بیشتر است.

ج: «إنّی أحبّ أن یتعزر الرجل حر الشمس فی طلب المعشیة» من دلم می‌خواهد که انسان در تامین زندگی خود،‌گرمای آفتاب را لمس کند.

بنابراین، از مجموع آیات و رویات استفاده می‌شود که باید مبنای درآمد‌ها کار باشد. البته ممکن است گاهی از اوقات بدون کار هم یک درآمد و سودی نصیب انسان بشود، ولی باز آنهم محصول کار است، یعنی پدر و مادر انسان می‌میرد، چیزی به انسان می‌رسد، پدر و مادر کار کرده و فرزند هم جگر گوشه‌ی پدر و مادر است، دل شان می‌خواهد آنچه را که از طریق کار به دست آورده‌اند، به جگر گوشه‌ی خودشان بدهند. در آنجا هم مفتکی نیست، بلکه چون او فرزند آنان است و مورد علاقه‌ی شان و لذا می‌خواهند به او بدهند، گاهی عطیه است ولی اینها جنبه‌ی استثنائی دارند، اما مبنای زندگی در اسلام همان کار و کوشش است و هر درآمدی که از طریق کار و کوشش به دست می‌آید،‌آن درآمد از نظر شرع حلال و مباح است. خیلی کار در اسلام ارزشمند است، از این رو اسلام به کارگر خیلی علاقمند است و لازم می‌دانم در این زمینه دو روایت را متعرض بشوم:

1- إنّ‌ رسول الله و امیر المؤمنین و آبائی کلّهم کانوا قد عملوا بأیدهیم و هو من عمل النبیین و المرسلین و الأوصیاء والصالحین»

به موسی بن جعفر گفته شد که چرا در مزرعه‌ات کار می‌کنی؟

حضرت در جواب فرمود، این شیوه‌ی پدران واجداد من و انبیا و اوصیا و بندگان صالح خداست.

2- «إنّ‌الله لیبغض العبد النواّم و إنّ الله یبغض العبد الفارغ» خداوند بنده‌ی خواب آلود و بی کار را دشمن می‌دارد.

مردی خدمت رسول گرامی اسلام رسید و گفت فلان کس چنین است و چنان، یعنی از عبادات و نماز شب‌ها و راز و نیاز او صحبت به میان آورد، حضرت رو کرد به آن مرد و فرمود: زندگی آن مرد را که اداره می‌کند؟ در جواب گفت برادرش اداره می‌کند، حضرت فرمود پس برادرش از او عابدتر است.

باز در روایت داریم که مردی خدمت پیغمبر رسید، حضرت به او فرمود:‌ آیا کاری هم بلد هستی؟ گفت:‌نه!

حضرت فرمود: «سقطت عن عینی» از چشمم افتادی. یعنی مؤمن باید کار بلد باشد. الآن دوباره بر می‌گردیم به شرکت‌های هرمی، آیا در این شرکت‌های هرمی، آن شخصی که در آخر است، و فروش‌ها هم بالا برود، در آخر این فرد یک میلیون و بیست و چهار هزار تومان را مالک شده،‌آیا روی آن کار کرده؟ کاری روی آن انجام نداده،‌ کارش فقط این بوده که چهار نفر دیگر را به شرکت معرفی کرده است،‌آیا مبلغی که گیری این فرد و افراد دیگر می‌آید،‌ تولید کرده‌اند و روی آن کار کرده‌اند؟ جواب منفی است، کار شان فقط معرفی افراد است، یعنی کار شان این است که پول‌ها را از سایر مشترکین جمع کنند،‌ تا موقعی که هر کدام به مقصود خود برسد. البته اینها مبلغی کمی می‌گیرند، ممکن است این شرکت صد هزار عضو داشته باشد، هر یکی از این اعضا یک میلیون و بیست و چهار هزار تومان می‌برد، در حالی که شرکت به اندازه‌ی همه‌ی این اعضاء گیرش می‌آید، چون هر عضو و مشترکی، باید مبلغی را به شرکت بپردازد. فلذا این گونه شرکت‌های هرمی با روح اسلام و اقتصاد اسلامی سازگاری ندارد.

در نظام سابق یک چیزی رائج بود به نام:‌بخت‌آزمائی، بعضی تلاش می‌کردند که آن را حلال کنند، و حال آنکه آنهم باروح اسلام و اقتصاد اسلامی سازگار نیست و معنایش این است که بدون کار و تلاش، جیب مان را پر کنیم. ولذا قرآن می‌فرماید: «إنّما الخمر و المیسر ... و الأزلام الخ»، ازلام در زمان جاهلیت خودش یک نوع بخت آزمائی بوده، منتها از آنجا که عرب‌ها در آن زمان، دور از فرهنگ امروزی بودند، آن را در شتر پیاده می‌کردند. اما تعدادی برنده بودند و برخی هم بازنده و هیچ چیزی گیر شان نمی‌آمد.

علاوه براین، افرادی که در این جریان برنده می‌شوند، آیا درآمد شان محصول کار و کوشش است یا اینکه جیب همدیگر را خالی کردن است؟ قطعاٌ در آخر کار یک عده جیب شان خالی و عده‌ی دیگر پر می‌شود، چه بسا بعد از آنکه این شرکت هرمی قاعده‌اش کمی توسعه پیدا کرد، دیگر اصلاٌ مشتری پیدا نشود که این بر‌گ‌ها را بخرد و در وسط راه می‌ماند، قهراٌ کسانی که این برگ‌ها را خریده‌اند، جیب شان خالی می‌شود، یعنی اصلاٌ به آنان چیزی نمی‌رسد، یعنی وقتی دائره وسیع شد و به ده هزار یا بیست هزار رسید، گاهی افراد مشترک پیدا نمی‌کنند، قهراٌ پولی را که خرج کرده‌اند، در مقابل هیچ درآمدی نیست.

اشکال اول ما نسبت به شرکت‌های هرمی این شد که این با اصول اقتصاد اسلامی سازگار نیست.

ثانیاٌ: این افراد در اینجا درآمد را منهای تولید مالک می‌شوند و این بر خلاف اصل اسلام است، تولید و کار نیست، فقط کلاه گذاری است و جیب مردم را خالی کردن.

ثالثاٌ: این از قبیل اکل مال به باطل است، قرآن کریم می‌فرماید: «لا تأکلوا أموالک بینکم بالباطل» أی بسبب باطل، این هم سبب باطل است، یعنی سبب باطل گاهی رشوه است،‌ گاهی سرقت و دزدی است و گاهی شرکت هرمی ، باطل، یعنی پوچ، شرکت هرمی یک کار پوچی است که کوچکترین عاید و سودی برای یک مملکت ندارد.

اگر بنا شود که در گوشه و کنار شهر‌ها، شرکت‌های علم کنند و جوانان را به سوی خود بکشند، این سبب باطل است، سبب صحیح عبارتند از : بیع، تجارت، کار‌های زراعی، علم و صنعت است، هیچ یک از این عناوین بر شرکت هرمی منطبق نیست، قهراٌ می‌شود سبب باطل.

رابعاٌ: در پشت این شرکت‌های هرمی، اجنبی قرار دارد تا پول مملکت را خارج کنند، اگر این شرکت‌‌ها پا بگیرد، هر روز میلیون‌ها «ارز» از مملکت خارج می‌شود بدون اینکه ما درک کنیم.