جلسه71
بسم الله الرحمن الرحیم
کثرت روایت از معصوم
ادله دلالت کثرت روایت از معصوم بر توثیق
برای این مدعا به چند روایت تمسک کردهاند که هر سه روایت در رجال کشی وجود دارد.
1 حَمْدَوَيْهِ بْنُ نُصَيْرٍ الْكَشِّيُّ، قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْخَطَّابِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سنان، عَنْ حُذَيْفَةَ بْنِ مَنْصُورٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ: اعْرِفُوا مَنَازِلَ الرِّجَالِ مِنَّا عَلَى قَدْرِ رِوَايَاتِهِمْ عَنَّا.
در سند این روایت محمد بن سنان وجود دارد که محقق خویی او را ضعیف میداند. لذا قبول این روایت منوط به قبول روایات محمد بن سنان است.
در متن روایت آمده است «علی قدر» تعبیر علی در اینجا برای چه استعمال شده است؟ اعرفوا قاعدتا با حرف جر «من»[1] متعدی میشود نه با علی. احتمالا این «علی» یک معنایی را در اعرفوا اشراب کرده است و معنا را مقداری تغییر میدهد. مثل این آیه قرآنکه می فرمایند:
﴿يُدْنينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلاَبِيبِهِن﴾
یدنین با حرف جر من متعدی میشود چرا از کلمه علی استفاده کرده است؟ زمخشری می فرماید معنای این آیه این است که چادر را نزدیک خود بیاورید و بر روی خود قرار دهید. معنای افکندن بر روی خود را هم در یدنین اشراب کرده است. برخی خواسته اند بگوید این آیه دلالت دارد بر لزوم حجاب ندارد زیرا تعبیر ادنی دارد و افکندن در این آیه نیست. لکن گفتیم همین حرف جر «علی» معنای افکندن هم اشراب شده است.
بههرحال در این روایت معنای روایت این خواهد بود که اعرفوا منازل الرجال و نزلوا الرجال علی قدر روایتهم عنا. یعنی رجال را بر این منزلت قرار دهید. یعنی بر اساس روایات این راویان را درجه بندی کنید. یعنی بر اساس تعداد روایت این افراد را درجه بندی کنید.
روایت دوم:
2 مُحَمَّدُ بْنُ سَعْدٍ الْكَشِّيُّ بْنِ مَزْيَدٍ وَ ابوجعفر مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عَوْفٍ الْبُخَارِيِّ، قَالا: حَدَّثَنَا أَبُو عَلِيٍّ مُحَمَّدُ بْنُ احمد بْنِ حَمَّادٍ الْمَرْوَزِيُّ الْمَحْمُودِيُّ، رَفَعَهُ، قَالَ: قَالَ الصَّادِقُ (ع) اعْرِفُوا مَنَازِلَ شِيعَتِنَا بِقَدْرِ مَا يُحْسِنُونَ مِنْ رِوَايَاتِهِمْ عَنَّا، فَإِنَّا لَا نَعُدُّ الْفَقِيهَ مِنْهُمْ فَقِيهاً حَتَّى يَكُونَ مُحَدَّثاً. فَقِيلَ لَهُ أَ وَ يَكُونُ الْمُؤْمِنُ مُحَدَّثاً قَالَ يَكُونُ مُفَهَّماً وَ الْمُفَهَّمُ مُحَدَّثٌ.
کلمه احسن یکی از معانی اش دانستن است. روایت «قِيمَةُ كُلِّ امْرِئٍ مَا يُحْسِنُه» را هم معنا کردهاند به «ما یعلمه». خلیل بن احمد فراهیدی میگوید بهترین جمله در طلب علم همین روایت است. در این روایت هم عبارت «شِيعَتِنَا بِقَدْرِ مَا يُحْسِنُونَ مِنْ رِوَايَاتِهِمْ عَنَّا» به معنای ما یعلمون من روایتهم عنا است. احسن الشیء ای علمه. در کتب لغت این معنا تصریح شده است.
فهم ادامه روایت متوقف بر این است که معنای محدَث را بشناسیم. محدث یک اصطلاح کلامی و اسلامی است و یکی از مراتب رسالت و وصایت است. نبی و وصی و محدث کسانی هستند که با وحی ارتباط دارند. نبی کسی است که فرشته را می بیند و با او صحبت میکند. رسول نمی بیند ولی صحبت میکند و محدث نه می بیند و نه صحبت میکند و فقط می شنود. به حضرت زهرا گفتهشده است که محدثه است. امام صادق در این روایت گفته است که کسی فقیه نمیشود مگر اینکه محدث باشد. سائل تعجب میکند که آیا یک مومن معمولی میتواند محدث باشد؟ امام پاسخ میدهد محدث یعنی مفهم و مفهم هم محدث است. یعنی کسی که مطلبی به او تفهیم میشود محدث است. در مورد سلمان هم گفتهشده است:
سلمان محدث بوده است. لکن محدث عن الامام نه محدث عن الله.[2]
البته محدث از جانب امام هم کسی است که اسراری از امام را دریافت کرده است[3] نه اینکه حرف معمولی از امام شنیده باشد. بههرحال ظاهر این روایت این است که فقیه کسی است که ائمه علمی را به او یاد داده باشند و بر دوش او گذاشته باشند. این روایت دوم مرفوعه است لذا سند قابلقبول نیست.
روایت سوم:
3 إِبْرَاهِيمُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْعَبَّاسِ الْخُتَّلِيُّ، قَالَ حَدَّثَنَا احمد بْنُ إِدْرِيسَ الْقُمِّيُّ الْمُعَلِّمُ، قَالَ حَدَّثَنِي احمد بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ، قَالَ حَدَّثَنِي سُلَيْمَانُ الْخَطَّابِيُّ، قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ بَعْضِ رِجَالِهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ الْعِجْلِيِّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَنْظَلَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ: اعْرِفُوا مَنَازِلَ النَّاسِ مِنَّا عَلَى قَدْرِ رِوَايَاتِهِمْ عَنَّا.
در سند این روایت اشتباه نوشتهشده است: احمد بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى بْنِ عِمْرَآنکه اشتباه است و صحیح آن همان محمد بن احمد بن یحیی بن عمران معروف است که صاحب نوادر الحکمه است. این سند البته مرفوعه است وبرخی دیگر هم مجاهیل هستند. این روایت در کافی با سند بهتری آمده است که البته آن هممقداری گیر دارد. در کافی آمده است:
مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنِ ابْنِ سنان، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ الْعِجْلِيِّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَنْظَلَةَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیهالسلام يَقُولُ: «اعْرِفُوا مَنَازِلَ النَّاسِ عَلى قَدْرِ رِوَايَتِهِمْ عَنَّا».
البته این سند کافی محمد بن سنان دارد که به نظر ما صحیح است ولی محقق خویی آن را معتبر نمیداند. لکن اگر از سند هم چشم پوشی کنیم متن روایت مؤید به قرائنی است که موجب اطمینان به صدور میشود.
بررسی ادله
- محقق خویی در این روایت دو اشکال وارد میکند. یکی اشکال سندی و یکی اشکال دلالتی. روایت اول و سوم متن یکسانی دارند. اشکالت سندی مشخص شد. اما اشکال دلالی این است که مفهوم روایت این نیست که هرکس روایات زیادی به ما اسناد دهد قدر و منزلت زیادی دارد. بلکه روایتی که واقعاً ما آن را گفته باشیم نشانه قدر راوی است. یعنی ناظر به مقام تحمل روایت از ائمه است نه ناظر به مقام ادا روایت. یعنی نمیخواهد بگوید هرکس روایات زیادی به ائمه نسبت داد او راستگو است. یعنی تعداد روایاتی که معلوم نیست ما آن را گفته ایم یا نه، نشانه منزلت راوی نیست. باید راستگو بودنش ثابت شده باشد تا روایاتی که نقل میکند را بتوان روایات ائمه محسوب کرد و بعد طبق این روایت شان راوی را بالا دانست. معنای روایت این است که مقداری که از روایت ما را تحمل کرده است ارزشمند هستند. یعنی در مقابل اهل سنت که با قیاس و رای مطلب اشتباه میگویند است. بلکه باید به درس ما بیایید و از روایات ما استفاده کنید. البته تحمل روایت نوعا با اداء روایت برای ما کشف میشود لکن اگر با قرائنی فهمیدیم که این روایاتی که این راوی ادا میکند واقعاً از امام صادر شدهاند میتوان گفت این راوی بلند مرتبه است والا با صرف ادعای اینکه از امام شنیده است برای او قدر و منزلتی ایجاد نمیشود.
برخی خواستند بگویند این روایات برای تشویق به حفظ حدیث هستند. یعنی وزان این روایات وزان آن روایاتی است که میگوید هرکس 40 حدیث از روایات ما را حفظ کند فقیه محشور میشود. ما نفهمیدیم که این آقایان همان مطلب محقق خویی را تاکید میکنند یا مطلب جدیدی را ارائه دادهاند.
- به نظر ما این روایات فقط ناظر به مقام تحمل نیست. بلکه ناظر به مقام ادا هم هست. یعنی آن مقدار که این شخص در ترویج روایات اهلبیت تلاش کرده است قدر ومنزلت دارد و نه فقط حفظ و مطالعه حدیث. اگر این معنای دوم را هم بگوییم بازهم نمیخواهد بگوید هرکس ادعای روایت از اهلبیت هم کند ارزشمند میشود.
البته از روایت دوم به نظر میرسد که فقط ناظر به مقام تحمل روایت است. ما یحسنون به معنای ما یعلمون است و تعلیل هم می آورد که فقیه نمی شوید مگر اینکه محدث شوید. جابر جعفی میگوید امام صادق چند هزار حدیث به من تعلیم فرمود و اجازه نقل هیچکدام را هم به من نداد. اصلا روایاتی که اجازه نشر آن داده نشده است بیشتر نشانه شان و منزلت است. یعنی روایت دوم که در مقام ارزشگذاری علما و دانشمندان است بیشتر ناظر به مقام تحمل و یادگیری است و چون ظاهر محتوایی هر سه روایت یکی است، بیان محقق خویی خیلی هم بعید به نظر نمیرسد. مؤید این مطلب روایتی است که در کتاب غیبت نعمانی آمده است و قید فهمهم منا را هم اضافه کرده است:
وَ قَدْ قَالَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّادِقُ ع اعْرِفُوا مَنَازِلَ شِيعَتِنَا عِنْدَنَا عَلَى قَدْرِ رِوَايَتِهِمْ عَنَّا وَ فَهْمِهِمْ مِنَّا.
البته این روایت مؤید است. فهم از روایات ناظر به مقام تحمل است. برخی روایات دیگر هم هستند که بیشتر ناظر به مقام تحمل هستند.
قَالَ يَنْظُرَانِ إِلَى مَنْ كَانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوَى حَدِيثَنَا وَ نَظَرَ فِي حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْكَامَنَا
کسی که روایات زیادی را میداند ولی نقل نمیکند خدشه ای بر عالم بودن او وارد نمیشود.
أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِيهَا إِلَى رُوَاةِ حَدِيثِنَا
این روایت هم دلالت بر مقام تحمل دارد. به تناسب حکم و موضوع.
إنّ أبان بن تغلب قد روى عنّي رواية كثيرة فما رواه لك عنّي فاروه عنّي
این روایت میگوید ابان زیاد از ما روایت شنیده است. هرچه از ما نقل کرد بدآنکه ما گقته ایم. مؤید این فهم از روایت هم روایت دیگری است که بجای روی عنا سمع منا دارد:
وَ عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ عَنْ أُمَيَّةَ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ مُسْلِمِ بْنِ أَبِي حَيَّةَ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي خِدْمَتِهِ فَلَمَّا أَرَدْتُ أَنْ أُفَارِقَهُ وَدَّعْتُهُ وَ قُلْتُ أُحِبُّ أَنْ تُزَوِّدَنِي فَقَالَ ائْتِ أَبَانَ بْنَ تَغْلِبَ- فَإِنَّهُ قَدْ سَمِعَ مِنِّي حَدِيثاً كَثِيراً فَمَا رَوَاهُ لَكَ فَارْوِهِ عَنِّي.
این روایت ناظر به مقام تحمل است. این از روایاتی است که ابتدائا دلالت دارد بر اینکه کثرت روایت از معصوم نشانه وثاقت است. زیرا تفریع میکند «فَارْوِهِ عَنِّي.» را بر «فَإِنَّهُ قَدْ سَمِعَ مِنِّي حَدِيثاً كَثِيراً». لذا میتوانستند این روایت را هم ازجمله ادله کثرت روایت از معصوم بشمرند. اما این روایت هم ناظر به مقام تحمل است و تحمل زیاد روایت از معصوم نشانه وثاقت است. پس صرف ادا روایات زیاد (بدون اثبات وثاقت از جای دیگر) نشانه وثاقت نیست بلکه هر چه روایات بیشتری به معصوم اسناد دهد و دروغ بگوید، دروغگوی بزرگتری است. (کسی که وثاقتش از جای دیگر ثابت شود، کثرت روایتش از معصوم نشانه جلالت و منزلتش میتواند باشد)
ائمه می فرمایند به تعداد روایاتی که شخص از ما نقل میکند منازل شخص را بشناسید. اول باید احراز کنیم که این روایات اهلبیت هستند تا بعد بتوانیم آنها را درجه بندی کنیم. بنا براین باید در رتبه قبل از کثرت روایت، وثاقت شخص اثبات شده باشد. لذا این مورد نمیتواند از توثیقات عامه باشد. ولی ارزش رجالی دارد. زیرا در رجال فقط به دنبال احراز وثاقت نیستیم بلکه اوثق بودن را هم مهم میدانیم و در تعارض روایات دو راوی از این ملاک میتوان استفاده کرد. چه اوثق بودن را از مرجحات غیر منصوصه بدانیم و چه از مرجحات منصوصه. زیرا کسی که روایات بیشتری از اهلبیت بداند بهتر میتواند روایات را معنا کند، بهتر روایات تقیه ای را از غیر تقیه ای تشخیص بدهد و حکم فقهی دقیق تری را بیان میکند. این خود میتواند یک مرجح غیر منصوصه باشد.
برخی در اجتهاد و تقلید معتقد هستند کسی اعلم مراجع است که بیشتر با روایات مانوس باشد نه اینکه علوم غیر مرتبط با فقه را بداند. سید ابوالحسن اصفهانی می فرمایند فقیه کسی است که بتواند مذاق شارع را بفهمد ولی دانستن اصطلاحات را دلیل اجتهاد نمی دانستند. یعنی فقه روایی نه فقه صناعی.
نتیجه بررسی سه روایت:
پس این روایات در مقام بیان این هستند که علم حقیقی در روایات اهلبیت است و دنبال قیاس و استحسان اهل سنت رفتن علم نیست. لذا این روایت در مقام تفسیر روایت قیمه کل علم ما یحسنه است. یعنی ارزش هر کسی به میزان علمش است و علم هم در روایات است منحصرا. لذا ارزش هر کس به میزان روایتی است که میداند.
نکته معترضه: برخی گفتهاند این روایت بصائر الدرجات که می فرماید:
21- حَدَّثَنَا الْعَبَّاسُ بْنُ مَعْرُوفٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ رِبْعِيٍّ عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ كُلَّمَا لَمْ يَخْرُجْ مِنْ هَذَا الْبَيْتِ فَهُوَ بَاطِلٌ.
ناظر به این است که همه علوم را اهلبیت باید بیان کنند. لکن در این مقام نیست. یعنی ریاضیاتی که اهلبیت نگفتهاند باطل است؟ قطعاً خیر. برخی علوم را ائمه اصلا در مقام بیانشان نبودهاند. در همین روایات آمده است که دیگران به دنبال قیاس و استحسان رفتند. این روایات در مقام تعارض با روش اهل سنت است و در مقام علومی است که علوم هدایتی و چیزهایی است که در دایره وحی و ارشاد بشر است. لذا این روایات دلالتی بر بطلان فلسفه و منطق ندارد. خلاصه این روایات در مقام تعطیل عقول نیست.
این روایات که می فرمایند شخص فقیه نمیشود مگر اینکه محدث باشد و مفهم باشد ناظر به روایات مستقیم بهتنهایی نیستند. بلکه روایات غیر مستقیم را هم دربر میگیرد. این را به تناسب حکم و موضوع می فهمیم.
جمعبندی: کثرت روایت دلالتی بر اصل توثیق ندارد. اما بعد از اثبات اصل وثاقت، قرینه ای است که میتواند دلالت بر اوثقیت کند و برای ترجیح بین روایات متعارض ثقه و اوثق کمک کند. منظور از روایت هم مقام تحمل است نه مقام اداء.
لذا فایده رجالی این بحث در توثیقات نیست بلکه در تعادل و تراجیح است.
نویسنده اصل بودن
برخی تألیف کتاب یا اصل را اماره بر وثاقت گرفته اند. البته تألیف کتاب که قطعاً دلالتی بر وثاقت نمیکند. لکن در مورد تألیف اصل بیان مخصوصی وجود دارد و آن اینکه اصل یعنی کتابی (حدیثی) که مورد اعتماد است. و مورد اعتماد بودن اصل ملازمه دارد با وثاقت نویسنده اصل. لذا معتمد بودن اصل دلیل بر معتمد بودن صاحب اصل است. محقق خویی در چند جا اشاره دارد که اینگونه نیست که همه اصول معتمد باشند. استدلال ایشان هم این است که شیخ طوسی دلیل حجیت خبر واحد را سیره عملی علما میداند. ایشان مینویسد:
و الّذي يدل على ذلك: إجماع الفرقة المحقة، فإني وجدتها مجمعة على العمل بهذه الأخبار التي رووها في تصانيفهم و دونوها في أصولهم، لا يتناكرون ذلك و لا يتدافعونه، حتى أن واحدا منهم إذا أفتى بشيء لا يعرفونه سألوه من أين قلت هذا؟ فإذا أحالهم على كتاب معروف، أو أصل [1] مشهور، و كان راويه ثقة لا ينكر حديثه، سكتوا و سلموا الأمر في ذلك و قبلوا قوله، و هذه عادتهم و سجيتهم من عهد النبي صلى اللَّه عليه و آله و سلم و من بعده من الأئمة علیهمالسلام، و من زمن الصادق جعفر بن محمد علیهالسلام الّذي انتشر العلم عنه و كثرت الرواية من جهته، فلو لا أن العمل بهذه الأخبار كآنجائزا لما أجمعوا على ذلك و لأنكروه، لأن إجماعهم فيه معصوم لا يجوز عليه الغلط و السهو.[4]
ایشان در مورد اصل مشهور هم شرط میکند که راوی اصل هم باید ثقه باشد که قابلاعتماد باشد. لذا مطلق اصول معتمد نیستند. زیرا برخی اصول اصلا مشهور نیستند و مشهورین هم برخی غیر ثقه هستند.
(ممکن است کسی اشکال کند که راوی اصل یعنی کسی که این کتاب را برای دیگران روایت میکند. یعنی نویسنده کتاب شخص دیگری است و حتماً ثقه است و راوی این اصل کسی است که این کتاب را برای دیگران روایت میکند. راوی اصل ممکن است ثقه باشد و ممکن است ثقه نباشد ولی نویسنده اصل در هر صورت ثقه است.)
البته ماقبلا گفتیم که راوی اصل منظور خود مؤلف اصل است. شاهد این حرف هم این است که در مقدمه فهرست شیخ آمده است:
أما بعد: فإني لما رأيت جماعة من شيوخ طائفتنا من أصحاب الحديث عملوا فهرست كتب أصحابنا و ما صنفوه من التصانيف و رووه من الأصول و لم أجد منهم أحدا استوفى ذلك
مؤلف تصانیف را من صنف المصنفات تعبیر میکند و نویسنده اصول را راوی اصل تعبیر میکند. به همین قرینه راوی اصل یعنی نویسنده اصل. زیرا در آن زمان نوشتن کتاب روایی به معنای روایت کردن از امام بوده است. لذا این جمله داخل در بحث توثیق نویسنده اصل است، اما مؤلف اصل که همان راوی اصل است میتواند ثقه باشد و میتواند هم ثقه نباشد. و اشکال محقق خویی به جاست و نویسنده اصل بودن نمیتواند دلیل بر وثاقت باشد.
اصول اربعمائه هم که میگویند معتبر بودند یعنی فی الجمله معتبر بودهاند و در میان این اصول هم ممکن است برخی غیر معتمد و غیر ثقه باشند.
ذکر طریق الی شخص فی المشیخه
برخی گفتهاند اگر صدوق در مشیخه به کسی طریق ذکر کند دلالت بر وثاقت آن شخص دارد زیرا خود شیخ صدوق در مقدمه فقیه شهادت داده است که:
وَ لَمْ أَقْصِدْ فِيهِ قَصْدَ الْمُصَنِّفِينَ فِي إِيرَادِ جَمِيعِ مَا رَوَوْهُ بَلْ قَصَدْتُ إِلَى إِيرَادِ مَا أُفْتِي بِهِ وَ أَحْكُمُ بِصِحَّتِهِ وَ أَعْتَقِدُ فِيهِ أَنَّهُ حُجَّةٌ فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَ رَبِّي تَقَدَّسَ ذِكْرُهُ وَ تَعَالَتْ قُدْرَتُهُ وَ جَمِيعُ مَا فِيهِ مُسْتَخْرَجٌ مِنْ كُتُبٍ مَشْهُورَةٍ عَلَيْهَا الْمُعَوَّلُ وَ إِلَيْهَا الْمَرْجِعُ
این استدلال دو مقدمه دارد:
1. کتاب مشهور حتماً باید مؤلف آن معتمد باشد. زیرا اگر به یک روایت عمل شود تلازمی ندارد که حتماً راوی آن ثقه است. بلکه ممکن است به دلیل قرائن خارجیه حکم به صحت آن روایت دادهشده باشد. اما اگر یک کتاب به طور کامل و کلی مورد عمل قرار بگیرد این بسیار بعید است که به دلیل قرائن خارجیه مورد اعتماد قرار گرفته باشد بلکه عرفا تلازم دارد با اینکه راوی این کتاب را ثقه می دانستند. بله! یک مطلبی در مورد وهب بن وهب ابوالبختری وجود دارد که این مطلب را ممکن است تضعیف کند. ابن غضائری می فرمایند:
وهب بن وهب بن عبد الله
بن زمعة بن الأسود بن المطلب بن عبد العزى أبو البخترى القاضى. كذاب عامي إلا أن له عن جعفر بن محمد علیهالسلام أحاديث كلها يوثق بها.
او ضعیف و کذاب است ولی یک کتابی دارد که همه این کتاب معتمد است. اگر این را هم بپذیریم این یک مورد نادر و استثنا است و هیچ مورد دیگری را سراغ نداریم. خود ابن غضائری هم با ادات استثنا میگوید این کتاب معتمد است و این خود اشعار دارد که این مسئله خلاف متعارف است. در ثانی اگر هم یک شخصی ثقه نباشد ولی کتابش معتبر باشد و ما هم بدانیم از همین کتاب معتمد روایت او اخذ شده است همین برای قبول روایتش کافی است و لازم نیست یک وثاقت تام در مورد راوی احراز شود. ثالثاً اصلا معلوم نیست ابوالبختری ضعیف باشد. زیرا این عبارت ابن غضائری در برخی نسخه ها همین است که نقل کردیم (کلها یوثق به) و در برخی نسخه ها دقیقاً بر عکس این مطلب است که کلها لا یوثق به! در مجمع الرجال قهبائی نقل میکند که این عبارت لا یوثق به است. لکن برخی بزرگان گفتهاند اگر این عبارت لا یوثق به باشد با الا استثنائیه جور در نمیآید. لذا یوثق به باید باشد.
لکن به نظر ما «لا یوثق به» با «الا» هم جور در میآید. زیرا کتاب ابن غضائری در مورد امامیه ها است و کسانی که با امامیه ارتباط دارد. ابوالبختری عامی است و این «الا» استثنا از عامی بودن است نه استثنا از ضعیف بودن. یعنی اینکه گفته است عامی است این سؤال را بدنبال دارد که چرا در این کتاب نام او را برده ای. لذا با «الا» پاسخ میدهد که کتابی دارد که از امام صادق روایت نقل کرده است. لذا دلیل اینکه در این کتاب نام او را برده ایم همین است. اما این کتاب آیا مورد اعتماد است یا خیر؟ ایشان می فرمایند کلها لا یوثق به. لذا عبارت وحدت سیاق دارد. البته وهب بن وهب از او اکثار روایت وجود دارد. لذا با این اکثار روایت آن نسخههایی که «کلها یوثق به» را میتوان ترجیح داد. زیرا اجلا از او زیاد روایت نقل کردهاند و این نقل زیاد این وجه را تقویت میکند که کتاب او مورد اعتماد بوده است.
بههرحال این مورد فیه ما فیه است و به فرض هم که کتابش باوجود ضعف او معتمد باشد یک استثنا است و آن قاعده کلی را خراب نمیکند.
پس مقدمه اول اینکه مؤلف کتب مشهور معمول بها، حتماً معتمد است.
2. مقدمه دوم که عمده همین است، این است که هرکسی که صدوق او را در مشیخه می آورد و در کتاب صدوق در اول سند است مؤلف کتاب است.
این مقدمه را ما مفصلا قبلا رد کردیم و گفتیم که این گونه نیست. نه خود شیخ صدوق چنین تصریحی کرده است و نه با مطالعه کتاب به این مطلب می رسیم بلکه مسلم است که افراد اول سند الزاما صاحب کتاب نیستند. در مورد تهذیب شیخ تصریح کرده است که هرکس که اول سند است صاحب کتاب است. و همین کار را هم کرده است هرچند ممکن است برخی را باواسطه از کتاب آن شخص نقل کند. لکن در مورد فقیه این سخن قابلقبول نیست. لذا ذکر طریق در مشیخه دلیل بر صاحب کتاب بودن او نیست. بله! قبلا گفتیم که کسی که در فقیه از او زیاد نقل روایت کرده باشد و در مشیخه به او یک طریق ذکر کرده است احتمالا از کتاب او اخذ کرده است. هر چند به همین بیان هم مناقشاتی وارد بود.
باهمه این مطالب این عبارت شیخ در مقدمه فقیه همچنان فایده رجالی دارد. به این بیآنکه در برخی موارد ایشان تصریح میکند که فلان روایت را از فلان کتاب اخذ کرده ام. در این موارد میتوان استفاده کرد که این کتب از کتب مشهوره هستند و به تبع خود راوی را نیز توثیق کنیم. افرادی مثل زیاد بن مروان قندی و نوادر ابراهیم بن هاشم و نوادر احمد بن محمد بن عیسی کتب مشهوره داشتهاند. البته این موارد بسیار محدود است. تنها زیاد بن مروان و ابراهیم بن هاشم کسانی هستند که برای اثبات وثاقتشان ازاینروش میتوان کمک گرفت.
برخی گفتهاند این تعبیر شیخ صدوق در مقدمه اشاره به تواتر کتاب دارد و دلالتی بر توثیق نویسنده کتاب ندارد. لکن در پاسخ میگوییم تعبیر کتاب مشهور شاید اشاره به تواتر کتاب داشته باشد ولی تعبیر علیه المعول و الیه المرجع اشاره به اعتماد به کتاب و راوی دارد.
پس اشکال ما صغروی است و آن هم اینکه: اینگونه نیست که هرکس در مشیخه طریق به آن بیان شده، حتماً صاحب کتاب است. (ولی اگر کسی صاحب کتاب باشد و بدانیم که صدوق از کتاب او نقل میکند، این موجب توثیق میشود. که گفتیم فقط دو نفر هستند که نیاز به توثیق از این راه دارند و از راه های دیگر توثیقی ندارند)
- از آقای حائری نقل شده است که ورود توقیع بر یک شخص دلالت بر توثیق دارد. لکن ما گفتیم با یک توقیع وثاقت اثبات نمیشود بلکه وکلا که دائما توقیعات دریافت میکنند ثقه باید باشند. استدلال آقای حائری این است که در آن جو تقیه آمیز دریافت توقیع نشانه جلالت است و این را هم برای توثیق اسحاق بن یعقوب بیان میکند. راوی آن روایت که اسحاق بن یعقوب نامه دریافت کرده است کلینی است و اسحاق بن یعقوب در قم بوده است و احتمالا برادر کلینی است. در قم هم جو تقیه ای حاکم نبوده است. اگر واقعاً در قم بوده است این استدلال در مورد او تام نیست و در مورد بغداد و ... قابل طرح است. لکن نهایت چیزی که دریافت توقیع دلالت دارد راز دار بودن راوی است نه توثیق او.