70
بسم الله الرحمن الرحیم
برخی گفتهاند ترحم برخی از بزرگان بر شخصی نشانه حسن این شخص است. ابن ولید یا شیخ صدوق یا شیخ کلینی و... ملاک هستند. ترحم و ترضی روایات این افراد این اشخاص را داخل در روایات حسن میکند. اگر ما روایات حسن را حجت بدانیم همین برای ما کافی است ولی اگر روایات حسن را حجت ندانیم این بحث ثمره ای ندارد. البته یک بحث باقی می ماند و آن اینکه آیا از این ترحم و ترضی میتوان وثاقت را استنباط کرد یا خیر؟ ولو به ملاک حسن ظاهر. اگر بتوانیم وثاقت را استنباط کنیم این روایات حجت خواهند بود ولو ما روایات حسن را حجت ندانیم.
محقق خویی در پاسخ می فرمایند ترحم و ترضی یعنی طلب رحمت و رضایت از خدا برای مردم. این یک دعا است که اهلبیت دستور دادهاند برای همه مومنین این دعا را داشته باشید. خود اهلبیت برای همه زوار امام حسین ترحم فرستاده اند. حتی بعضی از کسانی که مشهور به فسق بودهاند را اهلبیت ترحم کردهاند. مثل سید اسماعیل حمیری که مشهور به فسق بوده است به دلیل جهتی که وجود دارد زیرا شاعری بوده است که برای اهلبیت شعر سروده است.
کسانی که ترحم را نشانه وثاقت یا حسن میدانند اگر نحوه تقریبشان این باشد که جایز نیست ترحم بر غیر عادل، این پاسخ محقق خویی صحیح خواهد بود. لذا احراز امامی بودن برای ترحم کفایت میکند. و عدالت شرط نیست.
لکن اگر استدلال بطور دیگر باشد. به این نحو باشد که با فحص در موارد مختلف به دست آوردیم که ترحم و ترضی را در موارد خاصی بکار بردهاند. همانطور که به زنده ها هم میتوان گفت رحمه الله. ولی الآن اصطلاح شده است که به هر کسی رحمه الله بگویند یعنی فوت کرده است. البته در قدیم به زنده ها هم رحمک الله با صیغه مخاطب می گفتند ولی رحمه الله با صیغه غایب ظاهراً فقط برای اموات بوده است. اگر استدلال این باشد که در قدیم رحمه الله را برای امواتی که عادل بودهاند بکار میبردند نه اینکه حرام بود برای غیر ایشان بکار ببرند. ولی خارجا علما امتناع داشتند که برای فساق رحمه الله بکار ببرند. اگر استدلال این باشد آن جمله محقق خویی صحیح خواهد بود که ائمه خارجا بر اشخاص مشهور به فسق هم ترحم فرستادند. البته مشخص نیست که سید اسماعیل حمیری با اینکه شارب خمر بوده است ولی در انتهای عمر توبه نکرده باشد. از برخی روایات استفاده میشود که ایشان در انتهای عمر شاید توبه کرده باشد:
وَ قَالَ مَنْ قَالَ هَذَا الشِّعْرَ قُلْتُ السَّيِّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْحِمْيَرِيُّ فَقَالَ رَحِمَهُ اللَّهُ فَقُلْتُ إِنِّي رَأَيْتُهُ يَشْرَبُ النَّبِيذَ فَقَالَ رَحِمَهُ اللَّهُ قُلْتُ إِنِّي رَأَيْتُهُ يَشْرَبُ النَّبِيذَ الرُّسْتَاقَ قَالَ تَعْنِي الْخَمْرَ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ رَحِمَهُ اللَّهُ وَ مَا ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ أَنْ يَغْفِرَ لِمُحِبِ عَلِيٍّ
شاید معنای این عبارت اخیر این باشد که محب علی در همین دنیا پاک میشود و خداوند او را پاک به آخرت وارد میکند.
لکن اساس این استدلال را باید بررسی کنیم. محقق خویی یک عبارتی در ادامه از رجال نجاشی می آورد که اگر تام باشد بر ضد استدلال خواهد بود. ایشان از رجال نجاشی نقل میکند:
که نجاشی میگوید ابوالمفضل شیبانی را مشایخ تضعیف کردهاند و من هم از او نقل روایت نمی کنم. لکن با این وجود برای او ترحم می فرستد. البته این عبارتی که ایشان نقل میکند در مورد ابوالمفضل شیبانی نیست بلکه درمورد ابن عیاش جوهری آمده است. منشا این اشتباه هم این است که هردوی ایشان را مشایخ تضعیف کردهاند و نجاشی به همین دلیل از این دو نقل نمیکند. صاحب قاموس الرجال در این بحث به این عیاش جوهری تمسک کرده است. بههرحال مهم نیست که نام این فرد کیست. لکن باید به خود عبارت نجاشی مراجعه کنیم ببینیم واقعاً این حرف قابلقبول است یا خیر. نجاشی مینویسد:
احمد بن محمد بن عبیدالله
بن الحسن بن عياش بن إبراهيم بن أيوب الجوهري أبو عبد الله. و أمه سكينة بنت الحسين بن يوسف بن يعقوب بن إسماعيل بن إسحاق بنت أخي القاضي أبي عمر محمد بن يوسف. كان سمع الحديث و أكثر و اضطرب في آخر عمره و كان جده و أبوه من وجوه أهل بغداد أيام آل حماد و القاضي أبي عمر. له كتب منها: كتاب مقتضب الأثر في عدد الأئمة الاثني عشر كتاب الأغسال كتاب أخبار أبي هاشم داود بن القاسم الجعفري كتاب شعر أبي هاشم أخبار جابر الجعفي كتاب الاشتمال على معرفة الرجال و من روى عن إمام إمام كتاب ما نزل من القرآن في صاحب الزمان [علیهالسلام] كتاب في ذكر الشجاج كتاب عمل رجب كتاب عمل شعبان كتاب عمل شهر رمضان كتاب أخبار السيد كتاب اللؤلؤ و صنعته و أنواعه كتاب ذكر من روى الحديث من بني ناشرة كتاب أخبار وكلاء الأئمة الأربعة. رأيت هذا الشيخ و كان صديقا لي و لوالدي و سمعت منه شيئا كثيرا و رأيت شيوخنا يضعفونه فلم أرو عنه شيئا و تجنبته و كان من أهل العلم و الأدب القوي و طيب الشعر و حسن الخط رحمه الله و سامحه و مات سنة إحدى و أربعمائة.
نجاشی تعبیر میکند «رحمه الله و سامحه». اگر استدلال به این بود که ترحم بر غیر عادل صحیح نیست، این عبارت پاسخ خوبی بود که بر کسی که او را ضعیف می دانستند نیز انجام میدادند. لکن استدلال این است که رحمه الله با استقرا فهمیدیم که یک رسم است که بر انسان خوب فرستاده میشود. اما این عبارت که رحمه الله نیست. بلکه «رحمه الله و سامحه» است. خود این تعبیر نشان میدهد که این شخص انسان خوبی نبوده است. خدا از سر تقصیراتش بگذرد نشانه این است که تقصیراتی داشته است.
این قید سامحه نشانه این است که این شخص را خوب[1] نمی دانست.
صاحب قاموس الرجال تعبیر بهتری دارد. ایشان می فرمایند انسان بر مطلق مومن میتواند ترحم کند ولی رسم بر این است که بر افراد خاصی ترحم کند. لکن این افراد لازم نیست حتماً خوب باشند. بلکه ممکن است عالم بوده است یا رفیق این شخص بوده است یا خدمات اجتماعی داشته است و... . لازم نیست که حتماً این شخص ثقه و مورد اعتماد باشد تا ترحم بر او بکنند. معمولاً افراد از والدین میتشان تعبیر مرحوم میکنند به دلیل حقی که به گردن ایشان دارد نه اینکه والدین را ثقه و عادل بدانند. این استدلال فینفسه درست است.
بنده یک فحصی در موارد ترحم کردم و دیدم معمولاً این افرادی که در مورد ایشان ترحم واردشده است خدماتی را ارائه دادهاند. نه اینکه حتماً انسآنهای عادل و خوبی باشند. البته این استقرا ما فقط در کتب اربعه بوده است و برای استقرا تام باید همه کتب حدیثی بررسی شود. لکن برای تائید این احتمال و کلام شیخ شوشتری خوب است.
شیخ صدوق در مورد اساتید خود برخی را مقید است حتماً با ترحم از ایشان یاد کند: پدرش، ابن ولید، محمد بن موسی بن متوکل، احمد بن محمد بن یحیی العطار و... . برخی مشایخ دیگر را گاهی ترحم میکند و گاهی ترحم نمیکند. مثل عبدالواحد بن محمد بن عبدوس نیشابوری که در مشیخه بر او ترحم کرده است و در چند جای دیگر از مشیخه ترحم نکرده است. برخی دیگر را هم اصلا ترحم نکرده است. برخی از ایشان سنی هستند. مشایخ اصلی را همیشه ترحم میکند و برخی مشایخ دیگر که اجازتا از آنها روایت نقل میکند ترضی و ترحم را گاها انجام میدهد. افرادی که همیشه بر انها ترحم میکند مشخص میشود که ایشان از مشایخ عمده صدوق هستند و از باب اکثار روایت اجلا و مشایخ الثقات اینان را ثقه میدانیم نه اینکه ترحم را دلیل وثاقت بدانیم. این در مورد مشایخ صدوق بود. اما غیر مشایخ ایشان. در مشیخه صدوق ایشان طریق خود به 393 نفر را ذکر کرده است. ایشان در مورد محمد بن قاسم استر آبادی و عبدالواحد بن محمد بن عبدوس نیشابوری در مشیخه طریق ذکر کرده است. چرا طریق ذکر کرده است؟ اینها مشایخ مشهور ایشان نیستند. زیرا ازنظر مکانی در مکان شیخ نبودهاند. لذا شیخ که مستقیم از ایشان نقل میکند باز هم در مشیخه طریق ذکر میکند. لذا مشیخه در مواردی که مشایخ معروف نیستند هم بکار میرود. ایشان در مسافرتی که داشته است از این دو نفر اجازه نقل روایت گرفته است. لذا نمیتوان به روایت صدوق از ایشان اعتماد کرد برای توثیق ایشان. زیرا احتمال مجهول الحال بودن وجود دارد. زیرا با ایشان محشور نبوده است. بلکه در یک مسافرت احتمالا با این دو نفر دیدار داشته است و اجازه نقل روایت گرفته است. ما احتمال مجهول الحال بودن را با کثرت روایت که کاشف از کثرت معاشرت است رد میکردیم. لکن در مورد این دو نفر کثرت روایت کاشف از کثرت معاشرت نیست. زیرا در دو مکان بودهاند و فقط اجازه داشته است. شاهد این مسئله هم ذکر طریق در مشیخه است.
شیخ صدوق کتاب علل فضل بن شاذان را از طریق عبدالواحد بن محمد بن عبدوس و روایت شرایع الدین فضل بن شاذان را نقل میکند. این دو روایت قرائن زیادی بر صحت دارند و در واقع شیخ صدوق از کتاب خود فضل بن شاذان نقل میکرده است و ابن عبدوس طریق او به کتاب است. محمد بن قاسم استر آبادی نیز در طریق کتاب تفسیر امام حسن عسکری است و شیخ صدوق این کتاب را در اختیار داشته است و استرآبادی طریق به این کتاب است. لذا این دو نفر فقط شیخ اجازه هستند نه اینکه صدوق در درس ایشان شرکت کرده باشد.
از مجموع این مطالب فهمیده میشود که ایشان نسبت به مشایخ مشهور خود ترضی میکرده است و نسبت به غیر مشهور ها گاهی ترضی میکرده است.
در کافی فقط مقید است نسبت به یک نفر ترحم بفرستد. او هم احمد بن مهران است. من احتمال می دهم که احمد بن مهران پیرمرد بوده است و در زمانی که کلینی او را درک کرده است پیر بوده است و عالی ترین اسناد کافی اسنادی است که احمد بن مهران دارد. ایشان از عبدالعظیم حسنی روایت نقل میکند. با دو واسطه از امام صادق روایت نقل میکرده است. احتمالا خیلی به کلینی لطف کرده است که اجازه داده است نزد او درس بخواند و کلینی خیلی راغب بوده است که از او روایت بشنود زیرا بسیار قدیمی بوده است. به همین دلیل کلینی بر او مقید است رحمت بفرستد. البته شاید خیلی از مشایخ در هنگام تألیف کتاب زنده بودهاند. لذا کلینی تعبیر رحمه الله نمیکردند. اما ایشان احتمالا همان ابتدا فوت کردهاند و همه موارد نام ایشان با رحمه الله همراه شده است.
در مشیخه تهذیب فقط در مورد سه نفر ترحم کرده است: ابوالحسین محمد بن جعفر الاسدی. که وکیل بوده است. محمد بن عثمان عمروی که تعبیر قدس الله روحه دارد. وکیل مهم ناحیه مقدسه بوده است. محمد بن یعقوب الکلینی که دانشمند معروف و صاحب کافی است. در سایر موارد غیر از مشیخه بیشتر از همه در مورد سلمان و ابوذر و حمزه بن عبدالمطلب و ... که از اصحاب رسول الله و امام علی بودهاند ترحم فرستاده است. خود امام صادق ع در مورد این اشخاص ترحم می فرمودند. در مورد امام باقر هم رضی الله عنه تعبیر میکردند. در مورد فضل بن شاذان و مشایخی که در همین طبقه هستند. مثل وکلای ناحیه مقدسه و شاگردان امام رضا و امام جواد و... . کسانی که حق خاصی بر گردن شخص ندارد ولی آنقدر جلالت قدر دارند که اگر بدون ترحم نام ایشان برده شود نوعی توهین محسوب میشود، برای ایشان همیشه ترحم میکردند. البته این افراد همگی از کسانی هستند که وثاقتشان ثابت شده است و نیازی به این توثیق ندارند.
بنابراین کسانی که بر آنها رحمت فرستاده شده است یا کسانی هستند که حقی بر گردن شخص دارند. در این موارد نمیتوان وثاقت را استظهار کرد. البته نوعا کسانی هستند که اکثار روایت از آنها شده است و ثقه هستند. یا اینکه کسانی هستند که بسیار جلالت قدر دارند که باید با ایشان رحمه الله هم ذکر شود. این افراد هم وثاقتشان اثبات شده است و نیازی به این توثیق ندارند.
البته نکتهای که باید توجه داشت این است که خیلی از مواردی که رحمه الله نوشتهشده است نساخ نوشتهاند و کار خود نویسنده کتاب نیست. التبه شیخ صدوق یک نظم خاصی در مورد ترحم ها دارد و پیداست که کار خود ایشان است.
در زمان صدور روایات تقیدی نبوده است که نام امام را با علیهالسلام بکار ببرند. حتی گاهی تعبیر به جعفر بن محمد میکردند و کنیه را هم بکار نمیبردند. بههرحال در طول زمان ترحم ها و ترضی ها زیاد شدند.
جمع بندی: ترحم وقتی بهصورت مستمر باشد ما آن را همیشه ملازم عواملی میدانیم که آن عوامل باعث توثیق میشود. یعنی همیشه ملازم است با اکثار روایت و احتمال مجهول الحال بودن را نفی میکند. لذا اگر کاشف از اکثار روایت باشد دلالت بر توثیق میکند و اگر کاشف از اکثار روایت نباشد دلالت بر توثیق ندارد.
ترحم امام بر یک شخص دلیل عدالت او نیست بلکه دلیل این است که این شخص متجاهر به فسق نیست. زیرا امام در این موارد به علم غیب خود عمل نمیکند. گفتیم که حتی یکی از همسران امام صادق ناصبی از آب در آمد.
مشایخ اجازه دو دسته اند. دسته اول کسانی که مرجع برای اجازه دادن بودهاند که این افراد معمولاً به حسن ظاهر شناختهشدهاند و معروف بودهاند. یا از ایشان کثرت روایت شده است یا معروف به عدالت بودهاند. دسته دوم هم کسانی هستند که مرجع اخذ اجازه نبودهاند بلکه در موارد معدودی طریق به کتاب هستند که اینها چه بسا مجهول الحال هم باشند و طبق مبنای ما وثاقت این افراد اصلا لازم نیست. مشایخی که مرجع اکثر علما برای اجازه بودهاند معمولاً مشهور به حسن ظاهر بودهاند و توثیق شدهاند و دیگر نیازی به توثیق از این راه ندارند.
لذا به نظر ما شیخوخت اجازه ثمری ندارد.
کسانی که صاحب الامام هستند. یعنی رفت و آمد زیادی با امام داشتهاند آیا موثق هستند یا خیر؟ محقق خویی می فرمایند برخی از اصحاب پیامبر کسانی هستند که لازم نیست در فسق ایشان سخنی گفته شود. بسیاری از ایشان هم جعل حدیث بر پیامبر کردند بطوری که داد پیامبر در آمد که «کثر علی القاله». وقتی پیامبر چنین بوده است سایر ائمه هم هکذا خواهند بود.
لکن ما باید به این نکته توجه کنیم که اگر شخصی در حدی باشد که لقب او صاحب الامام باشد این از یک صحابی معمولی بالاتر است. اصحاب یعنی کسانی که ادعا دارند از امام روایتی را شنیده است. ممکن است فاسق یا عادل باشند. اما کسی که ملازم امام بوده است بطوری که لقب او صاحب الامام باشد، آیا این دلیل وثاقت است یا خیر؟ بیان محقق خویی برای رد این بیان کافی نیست. لکن صاحب قاموس الرجال می فرمایند:
ظاهراً صحابی بودن دلالت بر فوق وثاقت دارد. زیرا الْمَرْءُ عَلَى دِينِ خَلِيلِهِ وَ قَرِينِه بنابراین نباید ائمه کسانی را خلیل بگیرند مگر اینکه صاحب روح قدسی باشد.
البته در روایت عنوان خلیل دارد نه صاحب. خلیل یعنی دوست صمیمی که برای هم می میرند. ولی صاحب چنین بار معنایی ندارد. از طرف دیگر این جا بحث این نیست که ائمه ایشان را بهعنوان صاحب اختیار کرده باشد. اگر ائمه ایشان را بهعنوان صاحب اختیار میکردند جا داشت این استدلال را مطرح کنیم لکن در این جا بحث این است که این افراد رفت و آمد زیاد نزد امام داشتهاند که ملقب به صاحب الامام شدهاند. اگر هم بگوییم امام ایشان را بهعنوان صاحب اختیار کرده است بازهم دلیل چنین جلالتی نیست زیرا خدمتکاران و از ایشان بالاتر همسران ائمه هم کسانی هستند که ائمه بهعنوان صاحب اختیار کردهاند و میدانیم که در میان ایشان خائنین و افراد فاسق هم بودهاند. بله اگر کسی را بهعنوان رفیق و محرم اسرار اتخاذ کند این دلیل بر وثاقت است. در زمان پیامبر هر کسی باهم شان خود عقد اخوت می بست. این عقد اخوت ایشان را مثل خلیل میکرد نه فقط صاحب. پیامبر با علی عقد اخوت بست و ابوبکر با عمر. در آیه قرآن هم می فرماید:
قَالَ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا
این شخص صاحب پیامبر بوده است. سنی ها از همین تعبیر برای جلالت قدر ابوبکر استفاده کردهاند. لکن صاحب یعنی کسی که همراه انسان است. الاغ انسان هم میتواند صاحب انسان باشد و تعبیر صاحب شامل الاغ هم میشود.
در مورد اصحاب کهف هم سگ را یکی از ایشان شمرده است. لذا تعبیر صاحب نمیتواند دلالت بر جلالت قدر داشته باشد.
صاحب قاموس در ادامه می فرمایند با استقرا هم در میابیم اکثر کسانی که بهعنوان صاحب الامام شناختهشدهاند افراد بسیار خوب و با جلالتی بودهاند. سپس برخی را نام میبرد که البته برخی از این افرادی را که نام میبرد بهعنوان صاحب شناختهشده نیستند. مثل ابان بن تغلب. ابن ادریس در مستطرفات سرائر ایشان را بهعنوان صاحب معرفی کرده است. ممکن است ابن ادریس اصطلاح خاصی داشته باشد و کلاً منفردات ابن ادریس قابلاعتماد نیستند. ایشان محمد بن مسلم را هم نام می برند. در رجال نجاشی آمده است:
محمد بن مسلم بن رباح ابوجعفر الأوقص الطحان
مولى ثقيف الأعور وجه أصحابنا بالكوفة فقيه ورع صحب أبا جعفر و أبا عبد الله علیهماالسلام و روى عنهما و كان من أوثق الناس.
این تعبیر دلالت بر صاحب الامام بودن نمیکند بلکه دلالت بر این میکند که از اصحاب است. صحب در اینجا بمعنی اصطلاح خاص نیست. اینکه گفتهشده است صاحب امام بوده است برای این است که بگوید در طبقه این دو امام بوده است و از ایشان روایت کرده است.
استدلال دیگر اینکه صدوق در مشیخه در مورد عده محدودی گفته است صاحب الامام. این افراد چه خصوصیتی داشتهاند؟ این افراد عبارتند از:
هشام بن إبراهيم صاحب الرّضا علیهالسلام
زكريّا بن آدم القمّيّ صاحب الرّضا علیهالسلام
أبي جرير بن إدريس صاحب موسى بن جعفر علیهماالسلام
*عليّ بن الفضل الواسطيّ صاحب الرّضا علیهالسلام
*إدريس بن زيد؛ و عليّ بن إدريس صاحبي الرّضا علیهالسلام
*محمّد بن القاسم بن الفضيل البصريّ صاحب الرّضا علیهالسلام
*احمد بن محمّد بن مطهّر صاحب أبي محمّد علیهالسلام
*النعمان بن سعد صاحب أمير المؤمنين علیهالسلام
*أبي ثمامة صاحب أبي جعفر الثّاني علیهالسلام
سلمة بن تمام صاحب أمير المؤمنين علیهالسلام
این افراد چه خصوصیتی داشتهاند؟ این افراد تقریبا افراد ناشناخته هستند و کسانی که مصاحبت بیشتر از این افراد داشتهاند نیز در مشیخه وجود دارند. ابی ثمامه آیا بیش از علی بن مهزیار رفت و آمد داشتهاند؟ بیشتر این افراد کمتر از چند روایت دارند. این افراد در کتب رجالی به صاحب الامام معروف نیستند. هیچکدام. سر این مطلب چیست؟ این مطلب اتفاقا دلالت بر عدم وثاقت میکند. به این تقریر که در مورد مشیخه فقیه قبلا گفتیم که به ترتیب روایات کتاب مرتب شدهاند. البته برخی اسامی تکرار شدهاند یا از دست ایشان در رفته است. لکن به همان ترتیب اصل کتاب در مشیخه آمده است. افرادی که شناختهشده نیستند که در مورد ایشان صاحب الامام گفتهشده است. یعنی میخواهد بگوید این شخص در طبقه فلان امام است و من چیز دیگری درباره آنها نمی دانم.
علی بن فضل واسطی در حدیث 1528 اولین بار نام ایشان آمده است. این عنوان مشیخه باید ناظر به همین روایت باشد. روایت این است:
1528- وَ رُوِيَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْفَضْلِ الْوَاسِطِيِّ أَنَّهُ قَالَ: كَتَبْتُ إِلَى الرِّضَا ع- إِذَا انْكَسَفَتِ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ أَنَا رَاكِبٌ لَا أَقْدِرُ عَلَى النُّزُولِ فَكَتَبَ ع إِلَيَّ صَلِّ عَلَى مَرْكَبِكَ الَّذِي أَنْتَ عَلَيْهِ.
2012- وَ فِي رِوَايَةِ إِدْرِيسَ بْنِ زَيْدٍ وَ عَلِيِّ بْنِ إِدْرِيسَ عَنِ الرِّضَا ع تَصَدَّقَ عَنْ كُلِّ يَوْمٍ بِمُدٍّ مِنْ حِنْطَةٍ أَوْ شَعِيرٍ.
2065- كَتَبَ مُحَمَّدُ بْنُ الْقَاسِمِ بْنِ الْفُضَيْلِ الْبَصْرِيُّ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا ع يَسْأَلُهُ عَنِ الْوَصِيِّ يُزَكِّي زَكَاةَ الْفِطْرَةِ عَنِ الْيَتَامَى إِذَا كَانَ لَهُمْ مَالٌ فَكَتَبَ ع لَا زَكَاةَ عَلَى يَتِيمٍ.
2868- وَ رَوَى سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُوسَى بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أَبِي عَلِيٍّ احمد بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مُطَهَّرٍ قَالَ كَتَبْتُ إِلَى أَبِي مُحَمَّدٍ ع إِنِّي دَفَعْتُ إِلَى سِتَّةِ أَنْفُسٍ مِائَةَ دِينَارٍ...
3188- وَ رَوَى النُّعْمَانُ بْنُ سَعْدٍ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع أَنَّهُ قَالَ سَيُقْتَلُ رَجُلٌ مِنْ وُلْدِي بِأَرْضِ خُرَاسَانَ بِالسَّمِّ ظُلْماً اسْمُهُ اسْمِي وَ اسْمُ أَبِيهِ اسْمُ ابْنِ عِمْرَانَ مُوسَى ع أَلَا فَمَنْ زَارَهُ فِي غُرْبَتِهِ غَفَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ ذُنُوبَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْهَا وَ مَا تَأَخَّرَ وَ لَوْ كَانَتْ مِثْلَ عَدَدِ النُّجُومِ وَ قَطْرِ الْأَمْطَارِ وَ وَرَقِ الْأَشْجَارِ.
3686 وَ- رُوِيَ عَنْ أَبِي ثُمَامَةَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي ع إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُلَازِمَ مَكَّةَ وَ الْمَدِينَةَ وَ عَلَيَّ دَيْنٌ فَمَا تَقُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى مُؤَدَّى دَيْنِكَ وَ انْظُرْ أَنْ تَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَيْسَ عَلَيْكَ دَيْنٌ فَإِنَّ الْمُؤْمِنَ لَا يَخُونُ.
5331- وَ رُوِيَ عَنْ سَلَمَةَ بْنِ تَمَّامٍ قَالَ: أَهْرَاقَ رَجُلٌ عَلَى رَأْسِ رَجُلٍ قِدْراً فِيهَا مَرَقٌ فَذَهَبَ شَعْرُهُ فَاخْتَصَمُوا فِي ذَلِكَ إِلَى عَلِيٍّ ع فَأَجَّلَهُ سَنَةً فَلَمْ يَنْبُتْ شَعْرُهُ فَقَضَى عَلَيْهِ بِالدِّيَةِ.
افرادی که شیخ صدوق بهعنوان صاحب الامام معرفی کرده است افرادی هستند که شیخ ایشان را نمی شناخته است و صاحب فلان امام را از این طریق استفاده کرده است که از همان امام روایت کردهاند. صاحب در عبارت شیخ به معنای همان صحابی و راوی است. لذا با این قید در مشیخه مشخص میکند که روایت ایشان از این امام است. برخی ازاینروایات هم بهصورت کتابت هستند که دلالت بر تشرف حضوری به محضر امام ندارند.
موارد زیادی را مرحوم وحید بهعنوان توثیقات عامه مطرح کرده است که ترتیب مشخصی ندارند و معلوم است که از حفظ می نوشته است. موارد بسیار زیاد است که خواندن یک دور آن بسیار مفید است و دید انسان را باز میکند. ایشان خود توصیه میکند که همه مقدمه را بخوانید زیرا ممکن است در اول مقدمه در بحثی مطلب نگفته باشم ولی در انتهای مقدمه مطلب را بیان کرده باشم. لذا توصیه میشود مقدمه مرحوم وحید بر رجال کبیر میرزا را مطالعه کنید که البته بسیار مفصل است.