جلسه65
بسم الله الرحمن الرحیم
گفتهشده است که اگر شخص در سندی واقع شود که آن سند محکوم به صحت باشد این یک توثیق عام برای افراد آن سند است. چه این سند را متقدمین محکوم به صحت کرده باشند و چه متاخرین. محقق خویی می فرمایند این توثیق مقبول نیست زیرا متقدمین ممکن است قائل به اصاله العداله باشند درنتیجه نمیتوان به وقوع در سند محکوم به صحت برای توثیق افراد تمسک کنیم.
قبل از نقد فرمایش محقق خویی باید ابتدا تشقیق شقوقی را عرض کنیم:
گاهی حاکم به صحت علامه حلی و ابن داود و محقق حلی هستند. خصوصا علامه که در پایان کتابش خیلی از طرق و اسناد را تصحیح کرده است.
گاهی هم متقدمین تصحیح کردهاند.
علامه و متاخرین تصحیحاتشان مستقل نیست. شهید و محقق حلی و... معمولاً توثیقات و تضعیفاتشان مستند به همین کتب رجالی موجود است و بعید است کتبی به دست آنها رسیده باشد که به ما نرسیده باشد.
لذا اینها از بحث خارج هستند. باید به سراغ قدما برویم. آنها که توثیق کردنشان مستند به اموری است که در دست ما نیست و حرفشان برای ما حجت است. مثل مرحوم صدوق در مورد مستثنیات ابن ولید از روایات محمد بن احمد بن یحیی. ابن ولید برخی روایات ایشان را استثناء کردهاند و فرموده اند سایر روایات ایشان صحیح هستند.
محقق خویی می فرمایند ایشان شاید قائل به اصاله العداله باشد. لذا توثیقات او برای ما حجت نیست. ایشان در این بحث اصاله العداله را اینگونه معنا میکنند که شاید حاکم به صحت به خبر هر امامی که فسقش ظاهر نباشد اعتماد میکند. یعنی عدالت را شرط نمیداند. ایشان تعبیر اصاله العداله نمیکند ولی محتوای اصاله العداله را بیان کردند. البته از بعضی تعبیرات ایشان معنای دیگری برای اصاله العداله استفاده میشود. به این معنا که امامی ای که فسق از او ظاهر نباشد اصل این است که عادل باشد. نه اینکه عدالت در او شرط نیست. قبلا بحث مفصل کردیم و گفتیم هیچکدام از این دو معنا موردتوجه علما نیست. اگر به معنای عدم اعتبار عدالت باشد این خلاف تصریحات علما است. زیرا مثل شیخ و دیگران تصریح دارند که در قبول خبر عدالت شرط است. شیخ هم تصریح میکند که طایفه عدالت را شرط میدانند. در مورد علامه حلی هم که ایشان میگوید قائل به اصاله العداله بوده است هم این معنا خلاف تصریحات ایشان است. این معنا از اصاله العداله البته بیشتر مد نظر محقق خویی بوده است. اگر هم معنای دیگر از اصاله العداله مد نظر باشد که اصل عادل بودن امامی ای است که فسقش ظاهر نشده است، میگوییم لازمه این حرف این است که توثیقات صریح علماء هم زیر سؤال میشود. لذا طبق این مبنا باید رجال را اساسا کنار بگذاریم. نکات دیگری هم بود و شواهدی داشتیم که علماء اصاله العداله به این معنا را قبول ندارند و احراز عدالت را شرط میدانند. گذشته از این در مورد استثنائات ابن ولید گفتیم که در اینجا نمیتواند قائل به اصاله العداله باشد. زیرا ایشان «بعض أصحابنا» را هم استثناء کرده است. بعض أصحابنا امامی است که فسقش ظاهر نیست. اگر قائل به اصاله العداله بود نباید این عنوان را استثنا میکرد. مرحوم محقق خویی متعرض نکتهای میشود و آن اینکه شیخ صدوق در توثیق و تضعیف مقلد استادش ابن ولید است و دو عبارت را بهعنوان مؤید این معنا بیان میکنند. این دو عبارت از این قرار هستند:
قال قدس سره: و أما خبر صلاة يوم غدير خم و الثواب المذكور فيه لمن صامه، فإن شيخنا محمد بن الحسن كان لا يصححه و يقول: إنه من طريق محمد بن موسى الهمداني و كان غير ثقة. و كل ما لم يصححه ذلك الشيخ قدس الله روحه و لم يحكم بصحته من الأخبار فهو عندنا متروك غير صحيح.
و قال أيضا: كان شيخنا محمد بن الحسن بن احمد بن الوليد رضي الله عنه سيئ الرأي في محمد بن عبد الله المسمعي راوي هذا الحديث و إني أخرجت هذا الخبر في هذا الكتاب، لأنه كان في كتاب الرحمة، و قد قرأته عليه فلم ينكره، و رواه لي. [1]
هذا الکتاب منظور کتاب عیون اخبار الرضا است.
اولاً اینکه شیخ صدوق در توثیق و تضعیف از استادش تبعیت میکند آیا به این معنا است که در هر روایت ایشان منتظر می ماند تا استادش در آن اظهارنظر کند؟ اگر استادش در مورد یک روایتی اظهارنظرنکند، ایشان هم نقل نمیکند و روایت را رد میکند. یا اینکه در مواردی که استادش اظهارنظر دارد نظر استاد را قبول میکند؟ اگر معنای اول مد نظر است که شیخ صدوق بدون نظر استادش هیچ روایتی را نقل نمیکند، این برخلاف مشی شیخ صدوق در کتب مختلف است. در مشیخه صدوق اکثر طرق ربطی به ابن ولید ندارد و خیلی از توثیقات و تضعیفات را مستقلاً بیان میکند. اگر هم منظور این باشد که در مواردی که استادش نظری دارد، نظر استاد را پذیرفته است، این به آن معنا نیست که ایشان مقلد صرف است. ایشان عالم به علم رجال بوده است. این نشان میدهد که استادش استاد بزرگی بوده است. مبانی رجالی استادش را قبول دارد و حرفهای استاد را صحیح دانسته است. از روی تحقیق سخن استاد را پذیرفته است. لذا شیخ صدوق خودش صاحب نظر است. مثل مواردی که در باب الف رجال نجاشی عین عبارت شیخ طوسی را آورده است. این به معنای این نیست که از شیخ تقلید کرده است بلکه از روی علم حرف او را پذیرفته و نقل کرده است. لذا اگر تعدد شاهد را معتبر بدانیم شیخ صدوق یک شاهد مستقل از ابن ولید خواهد بود.
عبارت دومی که محقق خویی از شیخ صدوق از کتاب عیون نقل کرد، این نکته را باید بگوییم که عیون روایات ضعاف را نقل نمیکند. لذا باید این نکته را در مورد روایت محمد بن عبدالله المسمعی بیان میکرد که ایشان با اینکه ضعیف است ولی روایتش محفوف به قرینه است و موردقبول است. از این عبارت استشمام میشود که در کتاب عیون از ضعفا نقل روایت نمیشود. البته نمی خواهیم ادعا کنیم که توثیق عام دارد ولی از ضعفا نقل روایت نمیکند. شاید تعبیر عیون اخبار الرضا هم اشاره به همین مطلب داشته باشد. لذا شاید بتوان استظهار کرد که شیخ روایات این کتاب را صحیح میداند. البته آن روایاتی که حکم الزامی فقهی دارد مشمول این حکم به صحت هستند نه روایات فضیلت امام رضا یا احکام استحبابی و کلامی و... . یعنی حکم به عدم ضعف در مورد این روایات است و لذا میتواند با تضعیفات دیگران معارضه کند. حالا باید بررسی کنیم آیا چنین ادعایی صحیح است یا خیر؟
لذا ما باید آنهایی که ابن ولید آنها را استثنا نکرده است را ثقه بدانیم. لکن ممکن است کسی بگوید وجه استثناء غلو و تخلیط بوده است نه مطلق ضعف. لذا غیر مستثنیات غلو نداشتند ولی هیچ ضعف دیگری نداشتند با این عبارت احراز نمیشود. نجاشی در نقل این استثنا وجه استثنا را بیان نکرده است ولی شیخ طوسی فرموده است:
و أخبرنا جماعة عن محمد بن علي بن الحسين عن أبيه و محمد بن الحسن عن احمد بن إدريس و محمد بن يحيى عن محمد بن احمد بن يحيى. و قال محمد بن علي بن الحسين (ابن بابويه): إلا ما كان فيه من تخليط و هو (الذي يكون) طريقه محمد بن موسى الهمداني أو يرويه عن رجل أو عن بعض أصحابنا أو يقول: و روي أو يرويه عن محمد بن يحيى المعادي ...
از این عبارت استظهار کردهاند که همه مستثنیات وجه شان این است که مشتمل بر غلو و تخلیط بوده است. لکن ما با قرائنی که اقامه کردیم استظهار کردیم که این وجه فقط در مورد محمد بن موسی الهمدانی است. یا اینکه معنای تخلیط را عام کنیم و بگوییم هرگونه اشکالی را شامل میشود نه فقط انحراف عقیدتی و غلو را.
البته با توجه به ظهور این عبارات میتوان گفت مشکل این روایات سندی است نه متنی. بعض أصحابنا یا عن رجل یا روی و... را هم استثنا کرده است که بیشتر ظهور در این دارد که اشکال سندی دارند. هرچند احتمال دارد همه این روایات مشکل متنی داشتهاند لکن بسیار بعید است. جهت دیگر اینکه نجاشی که این استثنا را نقل میکند در ادامه کلام این نوح را نقل میکند که فرموده است همه این تضعیفات خوب هستند بجز محمد بن عیسی بن عبید که ثقه است و نمیدانیم ابن ولید برای چه او را تضعیف کرده است. لذا معلوم میشود ابن نوح و نجاشی از این استثنا ابن ولید تضعیف راوی را فهمیده اند نه رد متن روایات.
قال أبو العباس بن نوح: و قد أصاب شيخنا ابوجعفر محمد بن الحسن بن الوليد في ذلك كله و تبعه ابوجعفر بن بابويه رحمه الله على ذلك إلا في محمد بن عيسى بن عبيد فلا أدري ما رابه فيه لأنه كان على ظاهر العدالة و الثقة.
شیخ طوسی در باب من لم یرو عنهم هرکسی را که تضعیف میکند همین مستثنیات ابن ولید است و در مورد خیلی از اینها غلو و تخلیط را هم مطرح نمیکند.
از مجموع این قرائن استفاده میشود این تضعیف مربوط به راویان است و سایرین توثیق دارند. لکن ممکن است کسی اشکال کند که این مستثنیات معلوم الضعف ها هستند و غیر اینها دو دسته هستند: یا مجهول هستند و یا معلوم الوثاقه. لذا نمیتوان گفت همه باقیمانده ها معلوم الوثاقه هستند. در پاسخ به این اشکال باید بگوییم این استثنائات شامل مجهولین هم میشود و باقیمانده ها فقط معلوم الوثاقه ها هستند. زیرا در میان استثنائات «عن رجل یا بعض أصحابنا یا روی و...» هم هستند که مجهولین هستند. لذا جمع بندی این است که سایر روایات را صحیح دانسته اند و شیخ صدوق و ابن نوح و شیخ طوسی و نجاشی هم قبول کردهاند. این اعتماد بر سایر روایات هم از باب قرائن خارجیه نیست بلکه از باب توثیق روات است.
چند نکته:
نکته اول: آیا این استثنائات فقط مربوط روایات نوادر الحکمه است یا مربوط به همه روایات محمد بن احمد بن یحیی است؟ گفتیم همه روایات او را شامل میشود و احتمالا همه روایات او در نوادر بوده است. لذا ابن غضائری تعبیر میکند رجال نوادر الحکمه.
نکته دوم: در این مستثنیات وهب بن منبه واقعشده است. ایشان در زمان عثمان بوده است و متولد سال 34 است. وفات او 112 تا 117 نقل شده است. یعنی قبل از اجداد محمد بن احمد بن یحیی او از دنیا رفته است. با این بیان اشکال میشود که مستثنیات فقط مشایخ مستقیم ابن یحیی است یا غیر مستقیم ها را هم شامل میشود؟ اگر فقط بدون واسطه ها را شامل میشود پس این وهب بن منبه این وسط چیست؟ اگر باواسطه ها را هم شامل میشود باید یک مقداری؟؟؟؟ توسعه قائل شویم.
البته یکراه دیگر هم این است که بگوییم یک وهب بن منبه دیگر هم داریم. هرچند هیچ دلیلی بر این مطلب نیست و در هیچ جا ندیدیم که کسی در این طبقه به این نام یاد شده باشد یا محمد بن احمد بن یحیی از وهب بن منبه روایتی نقل کند. لذا باید بگوییم همه افراد دیگر از مشایخ ایشان است و فقط وهب بن منبه این مشکل را دارد. علت این استثنا یا این است که روایات ابن یحیی از ایشان مرسلا است. یعنی وهب بن منبه در اول اسناد بوده است و مشخص است ارسال دارد و اینها را استثناء کردهاند. مؤید این مطلب اینکه روایات وهب بن منبه در کتب مختلف هم معمولاً مرسل هستند. یا اینکه بگوییم شیخ غیر مستقیم او همگی ثقه بودند بجز ایشآنکه این احتمال خیلی بعید است. لذا همان احتمال بیشتر به نظر میرسد که احتمالا محمد بن احمد بن یحیی از وهب بن منبه مرسلا نقل میکرده است لذا روایاتی که اول سند آن وهب بن منبه است را استثناء کردهاند.
یک احتمال هم این است که روایات وهب بن منبه از اسرائیلیات یا روایات معلوم الضعف بودهاند و این روایات با متن شناسی تضعیف شدهاند. روایات وهب که امروزه در دست ما است نیز اکثرا اسرائیلیات هستند.
حاجی نوری معتقد است همه کسانی که در اصحاب الصادق رجال شیخ واقع هستند، ثقه هستند. دلیل ایشان هم عبارتی است که شیخ مفید بیان کرده است. قبل از پرداختن به آن بحث میگوییم اصلا توثیقات شیخ مفید قابلاعتماد هستند یا خیر؟ یعنی کتب شیخ مفید را باید کتاب شناسی کنیم. ایشان در رساله عددیه بحثهای رجالی دارد. در ارشاد و در کتب دیگر نکات رجالی دارد. آیا این نکات رجالی قابلاعتماد است؟ شیخ محمد پسر صاحب معالم در شرح استبصار نوشته است که توثیقات شیخ مفید قابلاعتماد نیست زیرا خیلی از کسانی که ایشان توثیق کرده است فقط او توثیق کرده است و دیگران همه تضعیف کردهاند. لذا ما در مقام مقابله با توثیقات ایشان دو جور عمل میکنیم: برخی توثیقات شخصی و خاص هستند و برخی توثیقات عام هستند. ما توثیقات عام را باید بررسی کنیم. توثیقات شیخ را نمیتوانیم از اعتبار ساقط کنیم. توثیق او با تضعیف دیگران تعارض میکند و در ترجیح ممکن است تضعیفات را مقدم کنیم. اما توثیقات عام ممکن است اساسا اعتبار نداشته باشند.
این توثیقات عام هم سه سنخ هستند: برخی در مورد اصحاب الصادق است که هیچکس را مشخص نکرده است و 4000 نفر را یکجا توثیق کرده است. دسته دیگر توثیقی است که در رساله عددیه مطرح کرده است و فرموده است روایاتی که در مورد رویت هلال برای اثبات اول ماه است همگی از طریق ثقات و بزرگان نقل شده است. سپس روایاتی در همین مضمون نقل میکند. تصریح نمیکند این روایات همآنها هستند ولی سیاق عبارت ظهور در این دارد که این روایات همآنها هستند لذا رجال این روایات هم ازنظر شیخ مفید همگی ثقه هستند. قسم سوم توثیقات ارشاد مفید است. ایشان در مورد چند امام از بزرگان اسم چند راوی را می آورد که میگوید اینها روایات تنصیص بر امامت امام را نقل کردهاند و این افراد از بزرگان روات و اصحاب امام قبلی هستند. این توثیق بیشتر به تصریح به توثیق و توثیقات خاص نزدیک است تا توثیق عام. در واقع اسم افراد را ذکر میکند.
نکتهای که در مورد هر سه تعبیر وجود دارد این است که شیخ مفید در مقام مبالغه بوده است. دسته سوم بیشتر به دلیل اینکه از قول ایشان تواتر حاصل میشود به حجت است این تعبیر را دارد. به بیان دیگر شیخ مفید یک متکلم است. او مناظره گر قوی ای است. مناظره جای ان قلت و قلت های ریز علمی نیست و بیشتر شور و احساسات حاکم است. لذا ریزه کاری های علمی در بیانات ایشان رعایت نمیشود. توثیق اولی که 4000 نفر را بدون ذکر هیچ خصوصیتی توثیق شده است معلوم است که در مقام مبالغه است. یا روایات رویت هلال را اگر 50 نفر نقل کرده باشند و 45 نفر ثقه باشند کفایت میکند برای اینکه شیخ صدوق اینگونه بیان کنند.
کلام شیخ مفید را در مورد رویت هلال بیان میکنیم. در مورد اثبات اول ماه اختلاف است و شیخ مفید قائل به عدد است. یعنی از روی عدد روز ماه ها اول ماه را اثبات میکردند. 29 یا 30 روز بودن ماه ها را مشخص میکردند. شیخ مفید اول از اصخاب عدد بوده است ولی بعداً علیه اصحاب العدد میشود و رویت را ملاک قرار میدهد. عبارت اینجای رساله عددیه ناظر به شیخ صدوق است. ایشان می فرمایند:
و أما ما تعلق به أصحاب العدد في أن شهر رمضان لا يكون أقل من ثلاثين يوما فهي أحاديث شاذة قد طعن نقاد الآثار من الشيعة في سندها و هي مثبتة في كتب الصيام في أبواب النوادر و النوادر هي التي لا عمل عليها. و أنا أذكر جملة ما جاءت به الأحاديث الشاذة و أبين عن خللها و فساد التعلق بها في خلاف الكافة انشاءالله.
فمن ذلك حديث رواه محمد بن الحسين بن أبي الخطاب عن محمد بن سنان عن حذيفة بن منصور عن أبي عبد الله ع قال شهر رمضان ثلاثون يوما لا ينقص أبدا.
و هذا الحديث شاذ نادر غير معتمد عليه طريقه محمد بن سنان و هو مطعون فيه لا تختلف العصابة في تهمته و ضعفه و ما كان هذا سبيله لم يعمل عليه في الدين.
ما یک باب نادر داریم و یک باب نوادر. باب النادر معمولاً یعنی روایاتی که به آنها عمل نمیشود و باب االنوادر یعنی روایاتی که دستهبندی مشخصی ندارند و تحت یک موضوع نیستند. به تعبیر امروزی متفرقات. این روایات را ظاهراً کلینی در باب النادر نقل کرده است و منظور شیخ مفید از نوادر هم احتمالا همان نادر است. باب النوادر معمولاً مطالب متفرقه هستند و یک منبع مهم رجالی هم محسوب می شوند. نوادر معمولاً روایات فقهی نیستند. تاریخی هستند لکن ممکن است برخی روایات فقهی که جالب هم هستند در آن باب آمده است. کتاب محمد بن احمد بن یحیی نوادر بوده است و در موردش گفتهشده است علیه المعول. لذا اینطور نیست که روایات نوادر معمول بها نیستند. ظاهراً ایشان نوادر را با نادر اشتباه گرفته است.
ایشان در ادامه حدیث دوم را نقل میکند و می فرمایند:
و من ذلك حديث رواه محمد بن يحيى العطار عن سهل بن زياد الأدمي عن محمد بن إسماعيل عن بعض أصحابه عن أبي عبد الله ع قال إن الله عز و جل خلق الدنيا في ستة أيام ثم اختزلها من أيام السنة فالسنة ثلاثمائة و أربعة و خمسون يوما شعبان لا يتم و شهر رمضان لا ينقص أبدا و لا تكون فريضة ناقصة إن الله تعالى يقول وَ لِتُكْمِلُوا الْعِدَّةَ.
و هذا الحديث شاذ مجهول الإسناد
سپس حدیث سوم را نقل میکند و می فرمایند:
حديث رواه محمد بن الحسين بن أبي الخطاب عن محمد بن إسماعيل بن بزيع عن محمد بن يعقوب بن شعيب عن أبيه عن أبي عبد الله ع قال قلت له إن الناس يروون أن رسول الله ص صام شهر رمضان تسعة و عشرين يوما أكثر مما صام ثلاثين يوما فقال كذبوا ما صام إلا تاما و لا تكون الفرائض ناقصة.
و هذا الحديث من جنس الأول و طريقه و هو حديث شاذ لا يثبت عند أصحاب الآثار و قد طعن فيه فقهاء الشيعة بأن قالوا محمد بن يعقوب بن شعيب لم يرو عن أبيه حديثا واحدا غير هذا الحديث و لو كانت له رواية عن أبيه لروى عنه أمثال هذا الحديث و لم يقتصر على حديث واحد لم يشركه فيه غيره مع أن ليعقوب بن شعيب رحمه الله أصلا قد جمع فيه كافة ما رواه عن أبي عبد الله ع ليس هذا الحديث منه و لو كان مما رواه يعقوب بن شعيب لأورده في أصله الذي جمع فيه حديثه عن أبي عبد الله ع و خلو أصله منه دليل على أنه موضوع. مع أن في الحديث ما قد بينا بعده في قول الأئمة ع و هو الطعن في قول من قال إن شهر رمضان تسعة و عشرون يوما لأن الفريضة لا تكون ناقصة و الشهر إذا كان تسعة و عشرين يوما ما كانت فريضة الصوم فيه ناقصة كما أنه إذا كان فرض السفر للصلاة الظهر ركعتين لم يكن الفرض ناقصا و إن كان على الشطر من صلاة الحضر و كما أن صلاة العليل جالسا لا يكون فرضها ناقصا كما إذا صام الكفارة فصام شهرين ناقصين لا تكون الكفارة ناقصة. و هذا يدلك على أن واضع الحديث عامي عقل بعيد من العلماء و حاشا أئمة الهدى ع مما أضافه إليهم الجاهلون و عزاه إليهم المفترون وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ. فهذه الأحاديث الثلاثة مع شذوذها و اضطراب سندها و طعن العلماء في رواتها هي التي يعتمدها أصحاب العدد المتعلقون بالنقل و قد بينا ضعف التعلق بها بما فيه كفاية و الحمد لله
ایشان به این سند هم اشکالاتی را وارد میکند و می فرمایند روایات اصحاب العدد همین ها است. البته در مقام استقصاء هم نیست و بیشتر از این هم روایات وجود دارد. در ادامه ایشان به روایات رویت میرسد. ایشان مینویسد:
و أما رواه الحديث بأن شهر رمضان شهر من شهور السنة يكون تسعة و عشرين يوما و يكون ثلاثين يوما فهم فقهاء أصحاب أبي جعفر محمد بن علي و أبي عبد الله جعفر بن محمد [و أبي الحسن موسى بن جعفر و أبي الحسن علي بن موسى و أبي جعفر محمد بن علي] و أبي الحسن علي بن محمد و أبي محمد الحسن بن علي بن محمد ص و الأعلام الرؤساء المأخوذ عنهم الحلال و الحرام و الفتيا و الأحكام الذين لا يطعن عليهم و لا طريق إلى ذم واحد منهم و هم أصحاب الأصول المدونة و المصنفات المشهورة و كلهم قد أجمعوا نقلا و عملا على أن شهر رمضان يكون تسعة و عشرين يوما نقلوا ذلك عن أئمة الهدى ع و عرفوه في عقيدتهم و اعتمدوه في ديانتهم. و قد فصلت أحاديثهم بذلك في كتابي المعروف بمصباح النور في علامات أوائل الشهور و أنا أثبت من ذلك ما يدل على تفصيلها انشاءالله. فممن روي عن أبي جعفر محمد بن علي الباقر ع أن شهر رمضان شهر من الشهور يصيبه ما يصيب الشهور من النقصان ابوجعفر محمد بن مسلم
ایشان چند نکته را می فرمایند:
1. راویان این روایات فقیه و بزرگان و روسا و مراجع تقلید هستند.
2. راهی برای ذم هیچیک از این افراد وجود ندارد.
3. این افراد صاحب کتاب و اصول مشهوره هستند.
سپس می فرمایند من این روایات را در کتاب مصباح النور آورده ام و برخی از آنان را در اینجا نقل می کنم. سپس روایت محمد بن مسلم و محمد بن قیس را نقل میکند و سپس روایات را نقل میکند.
مراد ایشان از توثیق فقط کسی است از امام نقل میکند یا همه سلسله را توثیق کرده است. برخی از این عبارت خواستند استفاده کنند که همه سند توثیق شده است. در مقام برخی فقط راوی مستقیم را توثیق کردهاند. توثیق کل سند یک قرینه دارد و آن اینکه اصحاب مصنفات و اصول مشهوره در اول سند واقع هستند نه اینکه خود راوی از امام باشند. اینکه فرموده است فقها زمان امام عسکری و ... که صاحب اصول هستند این روایت را نقل کردهاند فقط در صورتی صحیح است که ایشان در کتبشآنکه خود در اول سند هستند این روایت را آورده باشند و همه سند معتبر باشد. اگر کل سند صحیح نباشد غرض ایشان تامین نمیشود و مناقشات شیخ مفید در روایات اصحاب العدد همگی در اواسط سند بود نه در انتهای سند. لکن مواردی که نقل کرده است افراد غیر معروفی هستند که ممکن است غیر از همین روایت هم در کتب حدیثی روایت دیگری نداشته باشد. از همه جالب تر اینکه در چند حدیث بعدی همان محمد بن سنان است که در روایات اصحاب العدد به شدت او را متهم به بی دینی کرده است.
و روى محمد بن سنان عن أبي الجارود قال سمعت أبا جعفر محمد بن علي ع يقول صم حين يصوم الناس [و أفطر حين يفطر الناس] فإن الله جعل الأهلة مواقيت.
محمد بن سنان از ابی جارود نقل کرده است که محمد بن سنان را ایشان تفسیق کرد و ابی جارود هم موسس فرقه منحرف جارودیه است که منافق و بی دین بوده است. اینها را از بزرگان شمرده است!
سند دیگر این است:
و روى عمرو بن شمر عن جابر عن أبي عبد الله ع قال سمعته يقول ما أدري ما صمت ثلاثين يوما [أكثر أو] ما صمت تسعة و عشرين يوما إن رسول الله ص قال شهر كذا [و شهر كذا (و شهر كذا و شهر كذا)] يعقده بيده تسعة و عشرين يوما
جابر همآنجابر بن یزید جعفی است که نجاشی ضعفش را از خود شیخ مفید نقل میکند. قرائن دیگری هم هست که مشخص میشود شیخ مفید ناظر به این افراد نیست. بلکه منظور این است که این بزرگان در این اسناد وجود دارد. نه اینکه همه این اسناد مشتمل بر اجلا است. یعنی ایشان می فرمایند فی الجمله بزرگان این نظر را اختیار کردهاند. یعنی ایشان اصلا در مقام بیان توثیق عام و بحث رجالی نیست. یعنی بسیار بعید است که محمد بن سنان را آنچنان نضعیف کند و دو صفحه بعد او را توثیق کند. لذا اینجا اصلا شیخ مفید در مقام بیان توثیق نیست و اگر هم در مقام توثیق باشد حجت نیست زیرا بیشتر لحن مناظره و حماسی دارد نه علمی و رجالی.
ارشاد مفید را ملاحظه کنید و توثیقات عامی که در امام کاظم به بعد در بحث نص بر امام وجود دارد را بررسی کنید و ببینید آیا نقضی دارد یا خیر؟