35
بسم الله الرحمن الرحیم
نتیجه اینکه فضاله بن ایوب از عبدالله بن سنان نقل میکند و از محمد نقل نمیکند.
فضاله از ابن سنانی که مراد عبدالله است خیلی روایت دارد.
از ناحیه مروی عنه (عمر بن یزید و...) هم منافاتی با حرف ما وجود ندارد.
اما شاهد بر نفی محمد بن سنان این است که سلیمان بن خالد در زمان امام صادق فوت کرده و حدود 70 سال مقدم بر ابن سنان است و محمد بن سنان در کتاب نجاشی به واسطه ابن مسکان کتاب او را روایت میکند.
ذکر نکردن در نام اصحاب یک امام دلیل بر این نیست که آن امام را درک نکرده است. اصحاب زیاد بودهاند و برخی نقل نشدهاند. ثانیاً بعضی از اصحاب زمان آن امام را درک کردهاند و در زمان امام بوده است ولی روایتی نداشته باشد و در کتب رجال شیخ، من روی عن ائمه را بهعنوان اصحاب آورده.
حاجی نوری میگوید حسین بن سعید بعد از وقف علی بن ابی حمزه از او روایت نقل میکند زیرا در اصحاب رضا او را ذکر کردهاند و در اصحاب الکاظم ذکر نکردهاند. این استدلال تام نیست زیرا ممکن است در زمان امام کاظم بوده ولی از او روایت نقل نکرده باشد. خصوصاً اینکه امام کاظم دردسترس نبوده است.
سند بعدی
عَلِيُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ احمد بْنِ عِبْدِيلٍ عَنِ ابْنِ سنان عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جُنْدَبٍ عَنْ سُفْيَانَ بْنِ السِّمْطِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الرَّجُلُ إِذَا اتَّزَرَ بِثَوْبٍ وَاحِدٍ إِلَى ثُنْدُوَتِهِ صَلَّى فِيهِ قَالَ وَ قَرَأْتُ فِي كِتَابِ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ ع يَسْأَلُهُ عَنِ الْفَنَكِ يُصَلَّى فِيهِ فَكَتَبَ لَا بَأْسَ بِهِ وَ كَتَبَ يَسْأَلُهُ عَنْ جُلُودِ الْأَرَانِبِ فَكَتَبَ ع مَكْرُوهٌ وَ كَتَبَ يَسْأَلُهُ عَنْ ثَوْبٍ حَشْوُهُ قَزٌّ يُصَلَّى فِيهِ فَكَتَبَ لَا بَأْسَ بِهِ.
علی بن ابراهیم در سال 307 زنده بود. مشایخ ابراهیم بن سنان هیچکدام از شاگردان عبدالله بن سنان نیستند. عبدالله بن سنان با دو واسطه از امام صادق نقل کند آن هم واسطه ای که کوچک تر از خودش است. پس این شخص محمد بن سنان است.
سند بعدی
22- عِدَّةٌ مِنْ أصحابنا عَنْ احمد بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَيُّوبَ بْنِ نُوحٍ عَنِ ابْنِ سنان عَنْ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَبْعَثُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ نَاساً مِنْ قُبُورِهِمْ مَشْدُودَةً أَيْدِيهِمْ إِلَى أَعْنَاقِهِمْ لَا يَسْتَطِيعُونَ أَنْ يَتَنَاوَلُوا بِهَا قِيسَ أَنْمُلَةٍ[1] مَعَهُمْ مَلَائِكَةٌ يُعَيِّرُونَهُمْ تَعْيِيراً شَدِيداً يَقُولُونَ هَؤُلَاءِ الَّذِينَ مَنَعُوا خَيْراً قَلِيلًا مِنْ خَيْرٍ كَثِيرٍ هَؤُلَاءِ الَّذِينَ أَعْطَاهُمُ اللَّهُ فَمَنَعُوا حَقَّ اللَّهِ فِي أَمْوَالِهِمْ.
ایوب بن نوح بن الدراج به گفته نجاشی از اصحاب الصادق نقل میکند. دو روایت از محمد بن سنان هم دارد. راوی از او علی بن ابراهیم و سهل بن زیاد و ... است. از حریز و ابن مسکان و ابوالحسن الثالث روایت نقل کرده است.
احمد بن محمد از محمد بن سنان مستقیم نقل میکند. این قرینه است که مراد از ابن سنان در اینجا عبدالله است. لکن احمد بن محمد باواسطه هم نقل میکند. احمد بن محمد بن عیسی در این سند مراد است ولی اگر احمد بن محمد بن خالد البرقی باشد بدون واسطه از محمد بن سنان نقل نمیکند.
عمده بحث در ابی جارود است. راوی از او محمد بن سنان است. یکی از روات پر روایت از ابی جارود، محمد بن سنان است. روی این قرینه باید بگوییم ابن سنان مراد محمد بن سنان است. ابن غضائری در مورد ابی جارود مینویسد:
و أصحابنا يكرهون ما رواه محمد [بن] سنان عنه و يعتمدون ما رواه محمد بن بكر الأرجني.
معلوم میشود محمد بن سنان از روات پر روایت او بوده است.
سند بعدی
3- احمد بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنِ[2] ابْنِ سنان عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِهِ الصَّائِمُ بِالْخِيَارِ إِلَى زَوَالِ الشَّمْسِ قَالَ ذَلِكَ فِي الْفَرِيضَةِ فَأَمَّا النَّافِلَةُ فَلَهُ أَنْ يُفْطِرَ أَيَّ سَاعَةٍ شَاءَ إِلَى غُرُوبِ الشَّمْسِ.
راوی از عمار بن مروان محمد بن سنان است. به احتمال زیاد در سند تصحیفی واقعشده است. بجای عن ابن سنان باید و ابن سنان باشد.
عباس بن معروف مستقیم از محمد بن سنان نقل میکند. احمد بن محمد بدون واسطه و با یک واسطه از محمد بن سنان نقل میکند ولی با دو واسطه بعید است. مهمتر اینکه در تهذیب این روایت با این سند آمده است:
عَنْهُ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سنان عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِهِ الصَّائِمُ بِالْخِيَارِ إِلَى زَوَالِ الشَّمْسِ قَالَ إِنَّ ذَلِكَ فِي الْفَرِيضَةِ وَ أَمَّا النَّافِلَةُ فَلَهُ أَنْ يُفْطِرَ أَيَّ وَقْتٍ شَاءَ إِلَى غُرُوبِ الشَّمْسِ.
یعنی عباس بن معروف از محمد بن سنان مستقیم همین روایت را نقل میکند. پس معلوم میشود در نسخه کافی واو تحویل قبل از ابن سنان است.
سند بعدی
5- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنِ ابْنِ سنان عَنْ أَبِي شُعَيْبٍ الْمَحَامِلِيِّ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ: كَانَ ابوجعفر ع إِذَا كَانَتْ لَيْلَةُ إِحْدَى وَ عِشْرِينَ وَ لَيْلَةُ ثَلَاثٍ وَ عِشْرِينَ أَخَذَ فِي الدُّعَاءِ حَتَّى يَزُولَ اللَّيْلُ فَإِذَا زَالَ اللَّيْلُ صَلَّى.
حماد بن عثمان هم طبقه با عبدالله بن سنان است. لذا باید محمد بن سنان باشد. ابوشعیب از اصحاب امام کاظم و محمد بن سنان از اصحاب امام کاظم و رضا بوده است. احتمالاً محمد بن سنان کمی کوچکتر بوده است. صالح بن ابی حماد از محمد بن سنان روایت دارد لذا با یک واسطه هم روایت نقل کند خیلی بعید نیست.
حسن بن علی اگر ابن فضال باشد، ابن فضال یا هم طبقه ابن عمیر است یا مقداری مقدم بر ابن ابی عمیر است و نمیتواند شاهدی باشد. اگر ابن فضال باشد شاهد بر عبدالله بودن ابن سنان خواهد بود.
استاد:
حماد بن عثمان کسی است که راوی او ابن ابی عمیر است. محمد بن سنان هم از او روایت دارد. طبقه او طبقه ای است که رواتش محمد بن سنان و هم طبقه هایش هستند. لذا ابوشعیب محاملی هم طبقه محمد بن سنان است. لذا قرینه مروی عنه را که نگاه کنیم به هیچ عنوان نمیتواند عبدالله بن سنان باشد. عبدالله از حماد احتمالاً بزرگتر است چطور با یک واسطه از او نقل کند؟ آن هم ابوشعیب محاملی که از عبدالله بن سنان کوچکتر است قطعاً. خود محمد هم روایاتش خالی از دغدغه نیست. متناسب این است که محمد بن سنان از حماد بن عثمان نقل کند و واسطه کردن ابوشعیب خیلی روان نیست.
اما قرینه راوی. صالح بن ابی حماد راوی از محمد بن سنان است مستقیم و لذا اگر با یک واسطه از عبدالله نقل کند طبیعی است. ما باشیم و صالح بن ابی حماد اولاً باید بگوییم عبدالله بن سنان است. ولی قرینه قطعی نیست و از محمد بن سنان باواسطه نقل کند بعید نیست.
حسن بن علی مرراد وشاء است. زیرا صالح از وشاء روایت زیاد دارد. با عنوان الوشاء روایت زیاد دارد و از حسن بن علی مطلق هم روایت زیاد دارد و از حسن بن علی الوشاء روایت ندارد. حسن بن علی الوشاء از مشایخ احمد بن محمد بن عیسی است و از عبدالله بن سنان روایت زیاد نقل میکند. احمد بن محمد بن عیسی میگوید در کوفه دیدم وشاء درس میگوید و کتاب علاء بن رزین و... را به من نشان داد.
احمد بن محمد بن عيسى قال خرجت إلى الكوفة في طلب الحديث فلقيت بها الحسن بن علي الوشاء فسألته أن يخرج لي (إلي) كتاب العلاء بن رزين القلاء و أبان بن عثمان الأحمر فأخرجهما إلي فقلت له: أحب أن تجيزهما لي فقال لي: يا رحمك الله و ما عجلتك اذهب فاكتبهما و اسمع من بعد فقلت: لا آمن الحدثان فقال لو علمت أن هذا الحديث يكون له هذا الطلب لاستكثرت منه فإني أدركت في هذا المسجد تسعمائة شيخ كل يقول حدثني جعفر بن محمد و كان هذا الشيخ عينا من عيون هذه الطائفة.
معلوم میشود وشاء سن زیادی داشته است که احمد بن محمد به او میگوید از حوادث روزگار ایمن نیستم. یعنی ممکن است شما بمیری و این اجازه را به من ندهی.
به نظر میرسد در این سند تصحیفی وجود داشته باشد. چند احتمال وجود دارد:
-احتمال اول: عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنِ ابْنِ سنان و أَبِي شُعَيْبٍ الْمَحَامِلِيِّ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ
ابن سنان در این صورت محمد بن سنان است احتمالاً ولی عبدالله بودن در این صورت محال نیست
-احتمال دوم: عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ و ابْنِ سنان و أَبِي شُعَيْبٍ الْمَحَامِلِيِّ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ
این بسیار معقول تر است. حسن بن علی الوشاء و محمد بن سنان و ابی شعیب در یک طبقه هستند و صالح از هر سه روایت نقل کرده است.
در زمان امام صادق جعل روایت خیلی راحت بوده است. در زمان ائمه بعدی نقل مستقیم از امام خیلی کمتر است. اصحاب اجماعی که در کوفه بودهاند (در زمان امام کاظم که کوفه مهد علم شده بوده) و روایات مستقیم از امام دارند خیلی کم است. معمولاً از اصحاب امام صادق روایت نقل میکنند.
در مورد امام رضا هم روایت مستقیم از امام کم بوده است.
ابوشعیب محاملی ممکن است از اصحاب امام رضا هم بوده است. اما روایت کم داشته است.
این سه نفر در یک طبقه اند لذا اگر هر دو عن را تبدیل به واو کنیم خوب است.
-احتمال سوم: عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ و ابْنِ سنان عَنْ أَبِي شُعَيْبٍ الْمَحَامِلِيِّ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ
هممقداری از مشکل حل میشود و منظور عبدالله بن سنان خواهد بود.
در احتمال اول، احتمال تحویل وجود دارد و بعید نیست که عبدالله بن سنان باشد.
عبدالله بن سنان اگر باشد از فضیل بن یسار نقل باید کند. متن حدیث این است: كَانَ ابوجعفر ع إِذَا كَانَتْ ... یعنی امام باقر اینگونه بود. دلالت ندارد او خود امام را دیده باشد. ممکن است مرسل باشد.
ظاهراً در سند تصحیف است. بنابر برخی تصحیفات محمد بن سنان است و بنابر برخی دیگر عبدالله بن سنان است.
جلسه جدید
محور بحث بر روی فهرست شیخ و کتاب نجاشی است. آیا بهمجرد اجازه میتوان تعبیر حدثنی یا اخبرنی کرد؟ یا حتماً باید سماع و قرائت درکار باشد؟ استظهار کردیم که اجازه روایت داشتن برای این تعبیر کفایت میکند. اجازه بدون مناوله –اجازه ای که کتاب را اصلاً هم ندیده است – اجازه به غیر معین، همه این موارد مصحح حدثنی و اخبرنی هستند.
اشکالاتی ذکرشده است که باید پاسخ داده شود:
1. در کلمه اخبرنا سه احتمال هست:
اول اینکه تکتک روایات این کتب به نحو قرائت یا سماع روایت شده است. این را قبول نکردیم.
دوم اینکه اخبار اجمالی به روایات باشد. بعداً بحث میکنیم.
سوم اینکه اخبرنا بکتبه به معنای اخبار به نسبت کتاب به مؤلف باشد. این را الآن بیشتر موردبحث قرار میدهیم.
این احتمال سوم را باید چند نکته در باره اش بدانیم:
[1] اولاً این خلاف ظاهر تعبیر اخبرنا بکتابه است. ظاهر عبارت این است که مورد خبر خود کتاب است نه نسبت کتاب به مؤلف و همچنین اگر به معنای نسبت کتاب به مؤلف باشد ضرورت بشرط محمول خواهد بود. به این ظهور پاسخ دادهاند که ممکن است مراد از کتابهعنوان مشیر است. یعنی میگوید او کتاب نوادر دارد. بعد میگوید اخبرنا بکتابه یعنی اخبرنا بانّ النوادر کتابه. یعنی کتابه یعنی کتابی که منسوب به او است و خارجاً به او نسبت دادهشده است. لکن این پاسخ در مورد کتاب شاید قابلقبول باشد ولی در مورد اخبرنا بروایاته صحیح نیست. زیرا روایاته دیگر کتاب خاصی در خارج نیست که بخواهد عنوان مشیر به آن باشد. روایات یعنی روایاتی که پخش هستند و جمع نشدهاند.[3]
[2] نکته دیگر اینکه خیلی از این کتب ثابت الانتساب هستند. آیا در مورد این کتب اخبرنا بکتابه همان مضمونی را دارد که در مورد کتب غیر معروف دارد.
[3] نکته بعدی اینکه در برخی موارد انتساب کتاب به مؤلف را از طریق دیگر اثبات میکند. مثلاً میگوید ابن نوح گفته کتابی دارد. اخبرنا بکتابه فلانی که ابن نوح اصلاً در آن طریق نیست. مثالش الآن در ذهنم نیست.
[4] نکته مهم تر اینکه استثنائات موجود در تراجم است. اخبرنا بکتبه الا ما كان فيه تخليط أو غلو. یعنی برخی کتب او مشتمل بر تخلیط و غلو است و استثناء نمیتواند استثناء از انتساب به مؤلف باشد زیرا استثناء ظاهر در اتصال است و انفصال قرینه میخواهد. ظاهر این تعبیر این است که او کتاب تخلیطی دارد ولی به ما اخبار داده نشده است یعنی من اجازه روایتش را ندارم. زیرا اجازه روایت نوعی تائید اجمالی محتوای کتاب است.
[5] نکته دیگر مشیخه تهذیب و استبصار است. در تهذیب و استبصار در غیر از جلد اول روایات زیادی را از کتب دیگر مثل کافی و... اخذ کرده و سند نگفته است و در مشیخه طریق خود را ذکر کرده است. اگر مراد از مشیخه این باشد که این طریقی است که به من گفتهاند این کتاب مال مؤلف است دیگر ربطی به روایات موجود در کتاب ندارد. مشیخه را برای خارج کردن روایات از ارسال به اسناد نوشته است. اگر معنایش صرفاً انتساب روایت به راوی باشد نه طریق دریافت محتوای روایت، دیگر باعث خروج از ارسال نمیشود. در انتهای مشیخه شیخ مینویسد این بعضی طرق من است و برای مراجعه به طرق تفصیلی به فهرست مراجعه کنید. معلوم میشود فهرست تفصیل همان مشیخه است و ذکر طرق در فهرست هم به همان معنای طرق در مشیخه است.
[6] نکته آخر اینکه شیخ طوسی در غیر از جلد اول روایات زیادی از کافی گرفته است و گفته اخبرنا المفید عن ابن قولویه عن کلینی عن علی بن ابراهیم عن ابیه عن... یعنی طریق خود به کلینی را به سند کلینی در کافی اضافه کرده است و سند را تا خودش کامل کرده است. این وجه هم به وجه قبلی بر می گردد و طریق شیخ تا کلینی اگر برای صرفاً اخبار به انتساب کتاب به مؤلف بود و محتوای روایات را اخبار نمی داد این تعبیر صحیح نمی بود.
[شبهه در تائید معنای انتساب کتب به راوی و پاسخ شبهه]
شبهه:
در نجاشی عبارتی است که ممکن است خلاف این مطلب استظهار شود:
قال الحسين بن عبیدالله رحمه الله جئت بالمنتخبات إلى أبي القاسم بن قولويه رحمه الله أقرؤها عليه فقلت: حدثك سعد؟ فقال: لا بل حدثني أبي و أخي عنه و أنا لم أسمع من سعد إلا حديثين. توفي سعد رحمه الله سنة إحدى و ثلاثمائة و قيل: سنة تسع و تسعين و مائتين.
اگر حدثک سعد؟ به این معنا باشد که آیا تو طریق به این کتاب داری یا نه؟ جوابش این نیست که من فقط دو حدیث از او شنیده ام. باید بگوید من اجازه یا طریقی به او ندارم. از پاسخ معلوم میشود که معنای حدثک در سؤال این است که آیا سماع یا قرائت کرده ای؟
پاسخ:
اصولاً سماع و اجازه به راحتی نبوده است. به هرکسی اجازه نمیدادهاند. سعد متوفی حدود 300 است. ابن قولویه در آن زمان نوجوان بوده است. اگر شخصی روایت زیاد نشنیده باشد زمینه اجازه ندارد. یعنی نفی سماع به معنای نفی قابلیت اجازه است. درست است نفی سماع اخص از نفی اجازه است ولی ملازمه دارد با نفی اجازه.
به ترجمه وشاء در نجاشی مراجعه کنید:
احمد بن محمد بن عيسى قال خرجت إلى الكوفة في طلب الحديث فلقيت بها الحسن بن علي الوشاء فسألته أن يخرج لي (إلي) كتاب العلاء بن رزين القلاء و أبان بن عثمان الأحمر فأخرجهما إلي فقلت له: أحب أن تجيزهما لي فقال لي: يا رحمك الله و ما عجلتك اذهب فاكتبهما و اسمع من بعد فقلت: لا آمن الحدثان فقال لو علمت أن هذا الحديث يكون له هذا الطلب لاستكثرت منه فإني أدركت في هذا المسجد تسعمائة شيخ كل يقول حدثني جعفر بن محمد و كان هذا الشيخ عينا من عيون هذه الطائفة.
وقتی اجازه خواسته است شیخ گفته نه! اول باید مقداری سماع کنی بعد اجازه بگیری. بله برخی به همه اجازه میدادند یا به خردسالان اجازه میدادند. لکن متعارف نبوده است. ابن فضال میگوید من در نوجوانی نزد پدرم حدیث شنیده ام. ولی چون معنای کلام را متوجه نمیشدم همان روایات را باواسطه نقل می کنم. البته همه هم به این سختگیری ابن فضال نبودهاند. در میان عموم محدثین متعارف بوده است که به افرادی که مقداری سماع کردهاند اجازه میدادهاند. لذا باید به درجه ای از علم می رسید بعد اجازه عامه می گرفت.
تا اینجا گفتیم این عبارت حدثنا یا اخبرنا ظهور در هیچ طرفی ندارد. الآن می خواهیم بگوییم در عبارت نجاشی و شیخ ظهور در اجازه و مناوله دارد. وجوه ظهور عبارتند از:
وجه اول ظهور:
نجاشی در ترجمههای بسیاری تصریح میکند که من قرائت یا سماع کرده ام. گاهی در ترجمه یک نفر 5 کتاب ذکر میکند و در مورد یکی میگوید سماع کردم. یا برای یک کتاب چند طریق می آورد و در مورد یک طریق میگوید قرائتی است. اگر حدثنا و اخبرنا سماع و قرائت را می رساند دیگر نیازی به این تصریحات نبود. معمول نیست یک نفر بیش از 50 کتاب را سماع یا قرائت کند. مخصوصاً افرادی که خیلی اهل اکثار روایت نبودهاند.
شیخ طوسی در ترجمه کلینی میگوید:
أخبرنا بجميع رواياته الشيخ أبو عبد الله محمد بن محمد بن النعمان عن أبي القاسم جعفر بن محمد بن قولويه القمي عن محمد بن يعقوب بجميع كتبه.
و أخبرنا الحسين بن عبیدالله قراءة عليه أكثر الكتاب الكافي عن جماعة منهم: أبو غالب احمد بن محمد الزراري و أبو القاسم جعفر بن محمد بن قولويه و أبو عبد الله احمد بن إبراهيم الصيمري المعروف بابن أبي رافع و أبو محمد هارون بن موسى التلعكبري و أبو المفضل محمد بن عبد الله بن المطلب الشيباني كلهم عن محمد بن يعقوب.
و أخبرنا الأجل المرتضى رضي الله عنه عن أبي الحسين احمد بن علي بن سعيد الكوفي عن محمد بن يعقوب.
و أخبرنا أبو عبد الله احمد بن عبدون عن احمد بن إبراهيم الضيمري و أبي الحسين عبد الكريم بن عبد الله بن نصر البزار بنبس و بغداد عن أبي جعفر محمد بن يعقوب الكليني بجميع مصنفاته و رواياته.
4 طریق ذکر میکند و فقط در یک طریق قید قرائتاً را می آورد آن هم با قید اکثر کتاب الکافی.
وجه دوم ظهور:
نکته دیگر اطلاق مقامی است. توضیح ذلک: اخبار اعم است از اخبار بالسماع و القرائة یا اخبار بالاجازه. نجاشی در ذکر کتب اگر بطور کلی طریق سماع و اجازه داشته باشد نباید تعبیری بیاورد که جامع بین هر دو باشد. یک مثال: لمس یعنی دست زدن. اگر در محکمه بگوید لمس نامحرم کرده است حمل بر لمس خالی میشود و نه مثلاً تقبیل. زیرا تقبیل خصوصیت خاصی دارد که نباید با لفظ عام از آن تعبیر شود. وقتی در مقام بیان خصوصیات هستیم نباید به تعابیر مشترک اکتفاء کنیم. سماع و قرائت امتیاز خاص دارد و اگر با سماع و قرائت کتابی را دریافت کرده است نباید تعبیری بیاورد که مشترک بین سماع و قرائت با اجازه باشد.
اشکال:
آنجا که ما گفتیم نجاشی در برخی طرق تصریح میکند که به صورت سماع یا قرائت است، ممکن است کسی اشکال بگیرد که نجاشی در برخی موارد نیز تصریح میکند بهصورت اجازه است.
پاسخ:
در پاسخ میگوییم مواردی که میگوید اجازةً اینگونه نیست که چند طریق است و در مورد یکی میگوید اجازةً. بلکه فقط یک طریق است.
همیشه در تعابیر اجازةً یک نکته خاصی دارد: مثلاً راوی ضعیف است. در بین محدثین سماع روایت از ضعفاء یک نقطه ضعف بوده است. لذا اگر روایتی از ضعیفی نقل میکند تصریح میکند که نزد او سماع و قرائت نکرده ام بلکه فقط رفته ام اجازه گرفته ام. یعنی بهنوعی خود را تبرئه میکند که شاگردی او را نکرده ام.
برخی موارد دیگر اینکه کتاب نسخه مشخصی نداشته است. مثلاً کتاب نوادر بوده است. نوادر مثل کشکول است. حد و مرز ندارد. نوادر محتوایش معلوم نیست. همهچیز در آن هست. لذا یک نوادر را سماع یا قرائت نمیکردند. زیرا دائما در حال کاهش و افزایش محتوا بودهاند. نوادر برزخ بین کتاب و غیر کتاب است. کسی نوادر را درس نمیگیرد. نوادر معمولاً اجازه ای است. [4]
خلاصه و جمعبندی معنای حدثنا و اخبرنا:
- خلاصه مطلب این است که حدثنا و اخبرنا در اجازه با مناوله یا بدون مناوله یا اجازه ای که خود کتاب را ندیده است استعمال میشود. گاهی در اجازه به غیر معین هم استعمال میشود. یعنی اجازه یک کتاب ندارد بلکه اجازه همه کتب و روایات دارد.
- وقتی نجاشی و شیخ بکار می برند (در مورد مشایخ شیخ و نجاشی این استظهار صحیح نیست) ظهور در اجازه یا مناوله دارد و سماع و قرائت نیست. به دو وجه: یکی تصریح به سماع و قرائت در برخی تراجم. دوم اینکه اجازه و مناوله ادون از سماع و قرائت است و اگر مراد فرد اعلی است نباید از تعابیر مشترک بین اعلی و ادون استفاده شود.
شیخ طوسی و شیخ صدوق خیلی اوقات اوائل سند را حذف کردهاند به دلیل اکتفاء به مشیخه یا فهرست. آیا طریق به این اشخاص را آیا لازم است بررسی کنیم یا خیر؟ محقق خویی همه این طرق را بررسی کرده است و طرق ضعیف را قبول نمیکنند.
سؤال: آیا وثاقت افراد موجود در طریق مشیخه یا فهرست لازم است یا خیر؟ این بحث دو مرحله دارد. یکی در مورد فهرست شیخ. یک مرحله در مورد مشیخه صدوق.
تهذیب و استبصار تصریح میکند که این طرق، طرق به کتب است. اول سند کتاب صاحب کتاب یا اصل است. لذا بحث در مورد تهذیب و استبصار بحث بر این است که آیا طرق به کتب را لازم است بررسی کنیم یا خیر؟ اما در مورد فقیه چنین تصریحی نیست و ما هم استظهار کردیم که اول سند الزاماً صاحب کتاب نیست. لذا مشیخه فقیه طریق به اشخاص است نه کتب. لذا بحث در مورد فقیه بحث بر این است که آیا طریق به اشخاص را لازم است بررسی کنیم یا خیر؟
طرق تهذیب و استبصار
3 مبنا در اینجا هست:
1. طرق مشیخه لازم نیست مطلقاً (نظر مختار استاد)
2. طریق مشیخه مطلقاً لازم است بررسی شود. (نظر محقق خویی)
3. تفصیل بین کتب مشهوره و کتب غیر مشهوره. در کتب مشهوره ذکر طریق صرفاً برای اتصال است و این طریق انتساب کتاب به مؤلف را اثبات نمیکند. اما در کتب غیر مشهوره باید طریق بررسی کرد. ابن غضائری گاهی یک نفر را تضعیف میکند و میگوید روایاتی که از جدش نقل میکند قابلقبول است. یعنی روایاتی که او منفرد است قابلقبول نیست. ولی روایاتی که دیگران هم نقل کردهاند او هم اگر نقل کند قابلقبول است. (نظر محقق بروجردی)
ابن غضائری مینویسد:
الحسن بن محمد بن يحيى بن الحسن أبو محمد العلوي الحسيني
المعروف بابن أبي طاهر كان كذابا يضع الحديث مجاهرة و يدعي رجالا غرباء لا يعرفون. و يعتمد مجاهيل لا يذكرون. و ما تطيب الأنفس من روايته إلا فى ما رواه من كتب جده التي رواها عنه غيره و عن من كتبه المصنفة المشهورة.
در مورد سهل بن احمد الدیباجی هم مینویسد:
سهل بن احمد بن عبد الله [بن احمد] بن سهل الديباجي
أبو محمد. كان ضعيفا يضع الأحاديث. و يروي عن المجاهيل. و لا بأس بما رواه من الأشعثيات و بما يجري مجراها مما روى غيره.
یعنی کتابهای معروفی که نقل کرده است را اشکالی ندارد.
علامه حلی در خلاصه در ترجمه احمد بن هلال مینویسد:
و توقف ابن الغضائري في حديثه إلا في ما يرويه عن الحسن بن محبوب من كتاب المشيخة و محمد بن أبي عمير من نوادره و قد سمع هذين الكتابين جل أصحاب الحديث و اعتمدوه فيها.
شیخ طوسی در عده الاصول هم مطلبی دارد که به همین مضمون است:
و إذا كان أحد الراويين يروي (الخبر) سماعا و قراءة و الآخر يرويه إجازة، فينبغي أن يقدم رواية السامع على رواية المستجي
اللهم إلا أن يروي المستجيز بإجازته أصلا معروفا، أو مصنفا مشهورا، فيسقط حينئذ الترجيح.[5]
مقدمتاً باید بگوییم شیخ طوسی ترجیح را واجب نمیدانسته است بلکه مستحب میدانسته است. این بحث در مورد ترجیحات است. اگر کسی یک مزیتی دارد بهتر است روایتش را بر دیگر مقدم کنیم. مثلاً یکی سماع و قرائت است و دیگری اجازه است. بهتر است روایت سامع را مقدم بر روایت مستجیز قرار دهیم. مگر اینکه مستجیز دارد یک کتاب معروف یا اصل مشهوری را نقل میکند. در این صورت ترجیح ساقط است. یعنی کتاب مشهور اجازةً مثل روایت مسموع است.
چند نکته را ضمیمه کنیم تا بگوییم بین مشهور و غیر مشهور تفاوتی نیست. [از اینجا به بعد می خواهیم نظر مختار که عدم نیاز به بررسی طرق مشیخه است را اثبات کنیم]
طرق و مشیخه برای چیست؟ وجه نیاز به این طرق چیست؟ گاهی ممکن است بگوییم برای عمل به روایت باید حتماً طریق صحیح لازم است. اگر مطمئن باشیم روایت مال ابن ابی عمیر هم هست نمیتوانیم عمل کنیم. حتماً باید طریق متصل داشته باشیم. اگر طریق اینقدر موضوعیت داشته باشد مشخص است باید همه طرق را بررسی کنیم. لکن چنین حرفی صحیح نیست و طریق موضوعیت ندارند بلکه طریقیت دارند.
ممکن است بگوییم برای صحت انتساب کتاب به راوی به طرق نیاز داریم. ماقبلاً اثبات کردیم که طرق متکفل این مطلب نیستند.
فرض کنید گفتیم صحت انتساب به کتاب را اثبات میکند، فی الجمله روایات را اثبات میکند نه اینکه همه روایات تائید شوند. زیرا طریق اجازه ای هستند. فی الجمله اجازه این روایات را دارد ولی همه روایاتی که ادعا شده در این کتاب است را تائید میکند؟ خیر.
اگر فرض کردیم همه موارد موجود در کتاب را تائید میکند آیا نسخههای مختلف کتاب را هم ثابت میکند؟ گفتیم خیلی اوقات اجازه بدون مناوله یا حتی مشاهده کتاب بوده است. لذا نسخه خاصی را اجازه نمیدادند. بنابراین از کجا میدانیم نسخههایی که در اختیار شیخ صدوق و کلینی و طوسی بوده است معتبر بودهاند. هیچ راهی برای اثبات اعتبار این نسخه ها نداریم مگر اعتبار عقلاء. بناء عقلاء است که میگوید اهل فن وقتی مطلبی را از کتابی نقل میکند حتماً به منبع معتبری دست پیدا کرده است. اگر بناء عقلاء این احتمال خلاف را ملغی کرد، دیگر نیازی به بررسی اعتبار کتب نداریم. اگر بناء عقلاء این احتمال را ملغی نکرد هیچ راهی برای اثبات اعتبار کتب نداریم.
این بحث اختصاص به روایاتی که سندشان در مشیخه ذکرشده است ندارد، اگر اسناد تفصیلی داشته باشیم. مثلاً در کافی باشد که علی بن ابراهیم عن ابیه عن ابن ابی عمیر عن حماد عن حلبی. این سند ظهور در این ندارد که کلینی از علی بن ابراهیم شنیده باشد و او از پدرشو هکذا... . بلکه ممکن است از کتاب حماد دیده باشد و این طریق هم اجازه ای باشد. شیخ طوسی در جلد اول تهذیب و استبصار طریق خود را به کلینی در اول سند میگذارد و در ادامه سند کلینی را اضافه میکند. روایت از کتاب هرکدام از روات گرفتهشده باشد و طریق اجازه ای باشد چنین تعبیری صحیح خواهد بود ولی از کتاب هر کس گرفتهشده باشد طریق تا او لازم نیست. زیرا ذکر طریق میخواهد صحت نسخه را درست کند و گفتیم طریق نمیتواند صحت نسخه را درست کند. صحت نسخه با بناء عقلاء درست میشود و اگر بناء عقلاء به میان آمد نیازی به این طریق نخواهیم داشت.
اصالة عدم الخطاء یک اصل عقلائی است. یک انسان متتبع ضابط وقتی مطلبی را نقل میکند عقلاء احتمال خطاء او را ملغی میدانند. خطاء در نقل یا مراجعه به کتاب معتبر و یا... . وقتی مردد هستیم اخبار عن حس است یا عن حدس بناء عقلاء این است که عن حس است.
ما باید صحت نسخه ها اثبات کنیم. این طرق این خاصیت را ندارند. اگر این خاصیت را نداشته باشند، به هیچ درد دیگری هم نمی خورند. بنابراین در بحثهای رجالی به اصاله عدم الخطاء باید محتاطانه برخورد کنیم. احتمال میدهیم نسخه کلینی معتبر بوده است. بناء عقلاء میگوید لابد معتبر بوده است. اما اگر درجایی ظن داشتیم که این نسخه دست ما نا معتبر است. یا نسخهای که دست شیخ بوده است نا معتبر بوده است. در اینجا عقلاء نمیگویند اصل بر معتبر بودن این نسخه است.
لذا ما باید در مورد هر سند تحقیق کنیم. جایی که قرینه بر اشتباه در سند وجود داشته باشد بناء عقلاء کاری نخواهد کرد.
خلاصه کلام: علم اجمالی داریم که مقداری از این نسخههایی که دست قدما بوده است خطا هایی داشتهاند. انتساب کتب به مؤلفین از طریق طرق اثبات نمیشود. اگر هم اثبات شود اجمالی است. اگر هم اثبات تفصیلی شود اثبات همه نسخه ها نیست. به یک معنا باز هم اجمالی است. برای اثبات صحت نسخه ها باید به بناء عقلاء مراجعه کنیم. اگر بناء عقلاء به میان آمد طریق بی خاصیت خواهد بود.