جلسه27
بسم الله الرحمن الرحیم
این دو بحث بسیار مهم است و به هم بسیار مرتبط هستند. توحید مختلفات بحث از اتحاد یا عدم اتحاد عناوین مختلفه است. بحث تمییز مشترکات بحث در این است که یک عنوان بر افراد مختلف تطبیق میشود و در این بحث می خواهیم تشخیص دهیم در هر مورد منظور کدام شخص است.
بحثی باید درباره شیوههای تعبیری روات داشته باشیم. مصنفین گاهی در نسب افراد اختصار ایجاد میکنند. مثلاً آیا محمد بن حسن بن جمهور همان محمد بن جمهور است یا خیر؟ اولین مرحله از بحث امکان اتحاد است. وقتی امکان اتحاد اثبات شد، در قدم بعدی بحث در قرائنی خواهد بود که اثبات کند متحد هستند. بحث اختصار در انساب برای فهم امکان اتحاد کاردبرد دارد.
رابطه بحث شیوههای تعبیری با تمییز مشترکات چیست؟ اول باید بپرسیم منشاء ایجاد اشتراک در اسماء چیست؟ اصل در اسماء این است که مشترک نباشند زیرا اسم برای تفهیم و تفاهم است و اشتراک خلاف اصل است. منشاء های مختلفی ممکن است وجود داشته باشد که یکی از آنها اختصار در نسب است.
در مورد انساب خیلی اوقات اختصار ایجاد میشود. معمولاً این گونه است که برخی اجداد حذف می شوند و به برخی اجداد نسبت داده می شوند. اجدادی که حذف نمی شوند و باقی می مانند باید یکی از این دو خصوصیت را داشته باشند. یا غریب باشند و یا معروف باشند. افرادی مثل بابویه، قولویه، جمهور و... اسامی غریب هستند و به همین دلیل باقیمانده اند. غریب یعنی افراد مسمی به این اسم کم هستند. لذا در ذهن باقی می مانند. اما مثل فضیل و فضال و... شایع تر هستند. البته غرابت و شیوع تشکیکی هستند.
گاهی یک اسم به دلیل شهرت آن شخص در میان اجداد باقی می ماند. مثلاً شیخ صدوق را محمد بن علی بن بابویه میگویند زیرا علی پدر ایشان فرد سرشناسی بوده است و از رؤسای محدثین بوده. لذا نامش در نسب پسرش باقیمانده است. یا جعفر بن قولویه را جعفر بن محمد بن قولویه گفته میشود. زیرا محمد هم فرد معروفی بوده است. یا ابن الرضا به فرزندان امام رضا اطلاق میشود و این تعبیر در بین اهل سنت شایع است. به دلیل ولایت عهدی امام رضا شهرت فراوان داشته و همه فرزندان ایشان به ابن الرضا معروف هستند.
اصولاً کلمه بنی فلان مثل بینی زراره یا آل نوبخت از یکی از این دو قبیل است. زراره خودش معروف است و نوبخت اسمش خاص است.
هر اسمی از اسماء یک قبیله نیست. نمیتوان خاندان هرکسی را به نام بنی فلان نامید. باید شخصی باشد که یا شهرت داشته باشد یا اسم خاص داشته باشد که در طول تاریخ باقی بماند. انتساب هایی که در مقاله پنجم مامقانی انتساب هایی را بیان کردهاند که خیلی از آنها صحیح نیست. این بحث سماعی است و باید استعمال شده باشد.
اختصار در نسب اولاً سماعی نیست بلکه قیاسی است. یعنی الزام ندارد سماع شده باشد. قاعده خاصی هم ندارد. البته قاعده اولیه این است که طوری تعبیر شود که به اشتراک نیانجامد. هرچند برخی اوقات به اشتراک انجامیده است. گاهی اینگونه بوده که بهصورت مشترک ولی با قرینه استعمال شده و بعدها قرینه از بین رفته است و تبدیل به مشترک شده است.
علی بن احمد. علی بن طاهر. علی بن ابی جید همه اسامی یک نفر است از مشایخ نجاشی
ابن هدیه شخص دیگری است که تعابیر مختلفی در مورد اوست که از مشایخ شیخ مفید است.
نجاشی خود شیوههای تعبیری مختلفی دارد.
صاحب قاموس تذکر میدهد که اختصار در نسب جایش در عنوان شخص نیست. عنوان را باید کامل گفت. در خلال توضیحات میتوان اختصار کرد. موقع امضاء کردن میتوان اختصار کرد. محقق کرکی در امضاء مینویسد علی بن عبدالعالی. حال آنکه عبدالعالی جد چندم اوست. ترجمه کننده نباید در عنوان اختصار در نسب کند.
در ترجمه ابن قولویه، شیخ طوسی میگوید جعفر بن محمد بن قولویه. نجاشی تعبیر میکند جعفر بن محمد بن جعفر بن موسی بن قولویه. معلوم نیست شیخ طوسی نام کامل او را میدانسته است یا خیر؟ ما حتی تردید داریم که شاید قولویه هم پدر موسی نباشد.
حسن بن فضال هم حسن بن علی بن محمد بن فضال است. احمد بن فضال هم احمد بن حسن بن علی بن محمد بن فضال است. اینها را گاهی بهاختصار بیان میکنند. شاید فضال هم جد اعلی او بوده است. مترجم اگر اطلاع دارد که این عنوان اختصار دارد نباید مختصر بیان کند. لذا اگر در ترجمه عنوانی وارد شود قاعده این است که نویسنده بیش از این از نسب فرد نمیدانسته است. لذا باید ببینیم در چه مقامی این تعبیر آمده است. آیا در اسناد مفصل آمده است یا اسناد مختصر. آیا در شرححال بوده یا در فهرست کردن افراد. این نکات را باید مد نظر قرار داد.
لذا قاعده خاصی ندارد و با ممارست باید بتوان آن را کشف کرد.
اختصار در نسب موجب اشتباهاتی شده است. مثلاً در معجم رجال الحدیث عنوان جمهور بن احمرعجلی را به جمهور ارتباط دادهاند. و 50 – 60 آدرس میدهد. ما مردد هستیم. در سند آمده است: ابن جمهور عن ابیه است. مراد از ابن جمهور در کافی حسن بن محمد بن جمهور است. پدرش محمد بن جمهور است. ابن جمهور عن ابیه را در مرکز کامپیوتری اب ابن جمهور نوشتهایم نه جمهور. زیرا جمهور جد اعلی اوست. در همه موارد همینگونه عمل شده است.
مثال دیگر: علی بن عبدالصمد التمیمی که در اسناد روایات تعادل و تراجیح آمده است. برخی از اجلاء بهاختصار در نسب توجه نکردهاند و او را به علی بن عبدالصمد دیگر قاتى کردهاند و گفتهاند اینها دو نفر هستند و فکر کردهاند نام واقعی هر دو بدون اختصار علی بن عبدالصمد است. اما صحیح این است که علی بن محمد بن علی بن علی بن عبدالصمد یک نفر است که ابن طاووس میگوید ابوالحسن علی بن عبدالصمد. در برخی اسناد از پدربزرگ او علی بن عبدالصمد نقل شده است. از پدر پدربزرگش بهعنوان علی بن عبدالصمد هم نقل روایت شده است. لذا این علی بن عبدالصمد به سه نفر اطلاق میشود. حاجی نوری به این شخص که میرسد می فرمایند و الظاهر انه اختصار فی النسب. نه درست کردن یک عبدالصمد دیگر در این طبقه.
- اسمها تحولات مختلفی در زبانهای مختلف پیدا میکنند. گاهی به آن تعریب یا اعجام میگویند. زبانها بر هم تأثیر می گذارند. مباحث کلی زبان شناسی و مباحث جزئی آن باید دانسته شود. مسئله تعریب را مقداری توضیح میدهیم. چند مثال که نه مطرد است و نه منعکس. ولی دانستن آن خالی از لطف نیست.
در تبدیل حروف مخرج مشترک تایر بسزا دارد. در خود عربی متقاربین در هم ادغام می شوند یا ابدال قاف به باء یا میم به باء. قاعده یرملون از موارد ابدال حروف است.
الف به عین. آبادان عبادان
ب ض ح ف به هم تبدیل می شوند. آبی به آوی.
پ به ب یا ف تبدیل میشود. پوران به بوران پیروز به فیروز. پارسی به فارِسی. اسپند به اسفند. پروردین (پروریدن) به فروردین. پهلوی به بهلوی یا فهلوی. پماد به ضماد یا شاید ضماد به پماد
ت د ط به هم تبدیل میشود. ت به ط. توس به طوس. تهران به طهران. اریستو کراس به ارسطو
چ به صاد یا. چین به صین. چک به صک. چرم به صرم.
د به ذ یا بالعکس. دال اگر ماقبل صحیح و ساکن باشد مثل کرد دال تلفظ میشود. ولی اگر متحرک باشد یا حرف عله مثل گنبد یا شاد ذال تلفظ میشود. گنبذ و شاذ فارسی صحیح است.
آنآنکه به فارسی سخن میرانند در موضع ذال دال را ننشانند
ماقبل وی ار ساکن جز وای بوذ دال است وگرنه ذال معجم خوانند
این شعر را به خواجه طوسی نسبت دادهاند.
بغداد هم ظاهراً باغ داد بوده است که فارسی است. باغ داذ در اصل فارسی است. تحولات معمولاً در قرون اولیه بوده است. خیلی از اصطلاحات دیوانی و دولتی بوده است. در فارس حکومت منسجم وجود داشته است لذا اصطلاحات دیوانی نوعاً معرب هستند. مثل خراج و... . همدان همذان. شادان همان شاذان است. بادمجان همان باذمجان است.
ژ به ج تبدیل میشود. ژاپن در کتب قدیم جابن بوده است ولی الآن یابان تلفظ میشود. پیژامه در واقع پاجامه بوده است. ژرژ به جورج. چمدان یا جامه دان.
سین به صاد. اصفهان در واقع سپاهان بوده است.
شین به سین. مثل شکر به سکر که اصلش فارسی یا هندی است. موشه به موسی مو یعنی آب و شه یعنی گرفتهشده است. در زبان عبری. موشه یعنی از آب گرفتهشده. به عربی که آمده است موسی شده است. نیشابور به نیسابور. محله ای در نیشابور بوده است به نام شاش که به ساس تبدیل شده است. یا چاچ به ساس تبدیل شده است. پادشاه یا بادشاه. بئر شِیَع همان سبع است. شوشتر به تستر. شاپور به سابور. بیاع سابوری همان شاپوری است که نوعی دیبا و پارچه ای است که در شوشتر بافته میشده است و بیاع سابوری یعنی فروشنده پارچه شاپوری که در شوشتر بافته میشده.
تفرش به طبرس و طَبرِسی شده است.
تغیرات زبانی راهی برای کشف ارتباط تمدنها به هم است. الخارزمی به الگاریتم یا ستاره به star (استار).
ک به ق. اراک به عراق. ک به خ هم شاید تبدیل شود. خاور به کاور هم تبدیل میشود. کاشان به قاسان. کرماشان به قرماسان یا قرمیسین. کمندان به قم تبدیل شده. همراه با اختصار 7 قریه بوده که به هم متصل شدهاند و یک شهر شده است. یکی از این قریه ها کمندان بوده که یکی از محلات قدیمی قم هم به همین نام است و نام قم معرب و مختصر همین نام است علی الظاهر. شوکران با سقراط ارتباط دارد. آساک به اسحاق. کوه پایه به قهبایی تبدیل شده.
گ به ج. گور به جور. گوهری به جوهری. گلاب به جلاب. گرگان به جرجان. کبک به قبک. گناه به جناح.
هاء غیر ملفوظ در فارسی که در آخر کلمه است در اصل گاف بودهاند. مثلاً برنامه در اصل برنامگ بوده. شاهد این است که در هنگام نسبت دادن گاف ظاهر میشود. (بی برنامگی یا بی برنامگان. زنانگی بچگی) و در عربی برنامج شده است. ساده به ساذج. نموذج نمونه که در اصل نموده یعنی برای نمایش آماده شده. گورباچوف به قورباشوف. کاسپین به قزوین تبدیل شده.
- برخی تغییرات در اضافه کردن یا کم کردن است. تبدیل کلمات عربی به فارسی بیشتر این حالت را دارد. علی به علان یا علُویه تبدیل میکنند. محمدعلی به ممد علی. محمد به مموله در کتب رجالی واردشده است (حدثني محمد بن الحسن الصفار المعروف بممولة، قال...). بابا به بابویه. علی بن محمد بن سعد الاشعری به علویة بن متویة بن سعد الاشعری (حدثنا علوية بن مثوية (منوية) بن علي بن سعد أخي أبي الآثار القرداني (القزداني) عنه،)
عبدالله به عبدویه که به تصحیف برخی عبدربه نوشتهاند.
حسن به حسنک یا حسنچه. عمرک یا ناصرک به کسی که جدش ناصر یا عمرو است. احمد بن عُبدون احتمالاً عَبدون است که همان عبدالواحد است. عبدوس همان عبدالصمد است احتمالاً. عبدیل، عبدالله است. حسنا همان حسن است. در فارسی الف به آخر کلمه زیاد اضافه میشود. ملا حسینا خوانساری.
ملک الشعرای بهار به قرابت حرف دال و ضاد توجه کرده و با بازی با الفاظ شعر جالبی سروده است. دلال: شیرین زبانی. ضلال: گمراهی
دیدم به بصره دخترکی اعجمی نسب روشن نموده شهر به نور جمال خویش
میخواند درس قرآن در پیش شیخ شهر وز شیخ دل ربوده به غنج و دلال خویش
میداد شیخ، درس ضلال مبین بدو و آهنگ ضاد رفته به اوج کمال خویش
دختر نداشت طاقت گفتار حرف ضاد با آن دهان کوچک غنچه مثال خویش
میداد شیخ را به «دلال مبین» جواب وان شیخ مینمود مکرر مقال خویش
گفتم به شیخ راه ضلال اینقدر مپوی کاین شوخ منصرف نشود از خیال خویش
بهتر همان بودکه بمانید هر دوان او در دلال خویش و تو اندر ضلال خویش
آقابزرگ میگوید سلّار همان سالار است. توجه به این نکات باعث میشود خیلی از اشتباهات اتفاق نیافتد.