1403/09/07
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اوامر/صیغۀ امر /مفاد سائر واژگان دالّ بر طلب/ مفاد تعبیر «من کان یؤمن بالله و الیوم الآخر»
بحث پیرامون مفاد تعبیر «من کان یؤمن بالله و الیوم الآخر» بود. در جلسۀ سابق گفتیم برخی اندیشمندان این تعبیر را ظاهر در حرمت و برخی دیگر آن را ظاهر در کراهت دانستهاند.
آقای شیرازی، در بیان الفقه جلد 3 صفحۀ 276 این تعبیر را یاد نموده و میفرماید: قال جمع من محقّقي الفقهاء: بأنّ أمثال هذه التعبيرات قرائن عدم الوجوب و الحرمة، إذ الوجوب و الحرمة يكفي فيهما الأمر و النهي وحدهما و لا يحتاجان إلى مزيد التحريض، فتأمّل. لازمۀ این سخن، آن است که حتی اگر پیش از این تعبیر، امر و نهی به کار رفته باشند، به قرینۀ تعبیر «من کان یؤمن بالله و الیوم الآخر» از ظهور امر و نهی در وجوب و حرمت، کنارهگیری میشود. گویا تأکیدی که بر ایمان به خدا و روز قیامت صورت گرفته، ظهور اولی کلام در وجوب و حرمت را در هم میشکند.
ما در جلسۀ سابق در این مطلب خدشه نموده و گفتیم گاهی مکلف به دلیل غلبۀ قوای شهویة و غضبیة، با صرف امر و نهی منبعث نمیشود؛ ازهمینرو نیاز دارد به آنکه قوای ربّانیةاش با توجه نمودن به خدا و روز قیامت، تقویت گردد. پس یادکرد خدا و روز قیامت قرینه بر عدم الزام نیست و میتواند برای تحقق بخشیدن به همان غرض الزامی باشد.
بلکه از برخی کلمات استفاده میشود این قبیل تعبیرات، سبب ایجاد ظهور در وجوب و حرمت هستند، و یا اگر پیش از آمدنشان ظهور در وجوب و حرمت فراهم بوده، آن را تقویت میکنند.
پیشتر اشاره نمودیم که مسیر تحقیق بحث، دارای دو مرحله است. در یک مرحله، باید به جستوجو در موارد کاربرد این تعبیر در آیات و روایات بنشینیم و اصل دلالت این تعبیر بر الزام یا عدم الزام را مورد بررسی قرار دهیم؛ و در مرحلۀ دوم، اطلاعات بهدستآمده را مورد تحلیل قرار دهیم.
به هنگام جستوجو در موارد کاربرد این تعبیر، این نکته را نیز باید در نظر داشت که جملات مشتمل بر این تعبیر، بر فرض نبود این تعبیر چه مفادی دارند؛ چون ممکن است گفته شود این تعبیر، تثبیتکنندۀ همان مفادی است که بر فرض نبودش برای جمله ثابت بوده است و مفاد جدیدی به جمله نمیدهد. بنابراین چنانچه موارد استعمال این تعبیر، مفادهای متفاوتی داشته باشند، این تفاوت میتواند ناشی از همین نکته باشد که جملات مشتمل بر این تعبیر، بر فرض نبود این تعبیر، مفادهای متفاوتی داشته و این تعبیر مفادشان را تغییر نداده است.
در جلسۀ سابق موارد کاربرد این تعبیر در آیات قرآن را قرائت نموده و دریافتیم در تمام یا کلان آنها، این تعبیر در موارد وجوب یا حرمت به کار رفته است. البته علّت الزامی بودن این موارد، آن است که آیات مزبور حتی بر فرض نبود این تعبیر نیز دالّ بر وجوب یا حرمت هستند.
برای مثال، در سورۀ بقرة، آیۀ 228 چنین آمده است: ﴿وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ وَ لا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ ما خَلَقَ اللَّهُ في أَرْحامِهِنَّ إِنْ كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ...﴾. در این آیه کتمان ما خلق الله فی ارحامهنّ حرام شمرده شده، ولی علتّ دلالت این آیه بر حرمت، تعبیر «لا یحلّ» است و «إن کنَّ یؤمنَّ بالله و الیوم الآخر» از ظهور در حرمت جلوگیری نکرده است نه آنکه خودش ظهورساز باشد.
همچنین در سورۀ بقرة، آیۀ 232 چنین آمده است: ﴿وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْواجَهُنَّ إِذا تَراضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ذلِكَ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكُمْ أَزْكى لَكُمْ وَ أَطْهَرُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُون﴾. در این آیه نیز علت دلالت بر حرمت، صیغۀ نهی «لا تعضلوهنّ» است.
همچنین در سورۀ نساء، آیۀ 59 چنین آمده است: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلا﴾. در این آیه نیز، علّت وجوب ردّ الی الله و الرسول، صیغۀ امر «رُدّوه» است و «إن کنتم تؤمنون بالله و الیوم الآخر» این دلالت را تغییر نداده است.
همچنین در آیۀ 44 از سورۀ نساء چنین آمده است: ﴿لا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ﴾. در این آیه نیز، حرمت بهانهجویی برای فرار از جهاد، مستند به تعبیر «لا یستأذنک» است، بنابر آنکه اخبار به داعی انشاء باشد.
همچنین در سورۀ نور، آیۀ 2 چنین آمده است: ﴿الزَّانِيَةُ وَ الزَّاني فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ في دينِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ...﴾. در این آیه نیز، هم از صیغۀ امر «فاجلدوا» استفاده شده و هم از صیغۀ نهی «لا تأخذکم»، بنابراین استفادۀ حکم الزامی مستند به «إن کنتم تؤمنون بالله و الیوم الآخر» نیست؛ پس بنابر آنکه این تعبیر مربوط به هر دو جملۀ پیشین باشد، ظهور آنها را تغییر نداده است.
در جلسۀ سابق گفتیم تمام این آیات، به احکام الزامی ناظر هستند و تنها دو آیه از اینها نیازمند بحث بود که پیرامون تأسی به پیامبر و تأسی به نیکان بود.
یکی از دو آیۀ نیازمند بحث، در سورۀ احزاب آیۀ 21 وارد شده است: ﴿لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثيراً﴾ که در آیات قبل، پیرامون لزوم رفتن به جهاد و حرمت فرار از جهاد سخن گفته شده است، پس ظاهراً مقصود آن است که در رفتن به جهاد به پیامبر تأسی کنید. در آیۀ 16 سورۀ احزاب چنین آمده است: ﴿قُلْ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلاَّ قَليلا﴾؛ آیات بعد نیز پیرامون موضوع جهاد است تا به آیۀ 21 میرسد.
آیۀ دیگر نیز، در سورۀ ممتحنة آیۀ 6 وارد شده است: ﴿لَقَدْ كانَ لَكُمْ فيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميد﴾ که ظاهراً مرجع ضمیر «فیهم» حضرت ابراهیم و کسانی که با ایشان همراه بودند، میباشد چهآنکه در آیات 4 و 5 چنین آمده است: ﴿قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ في إِبْراهيمَ وَ الَّذينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلاَّ قَوْلَ إِبْراهيمَ لِأَبيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَ ما أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصير * رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذينَ كَفَرُوا وَ اغْفِرْ لَنا رَبَّنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْحَكيم﴾.
گفتنی است، برای بحث تأسی به نبیّ و حجیّت فعل ایشان، به آیۀ یادشده استدلال شده است و این استدلال در کلمات اندیشمندان مورد بحث قرار گرفته است. برخی اندیشمندان، دلالت این آیه بر وجوب تأسی را با اشکال روبرو دانسته و فرمودهاند دلیلی بر وجوب تأسی وجود ندارد؛ آنچه بیتردید پذیرفتنی است، حُسن تأسی است نه وجوب آن.
نخست باید دانست، مورد هر دو آیه، حکم الزامی است. مورد آیۀ 21 سورۀ احزاب، بحث جهاد و فرار از جنگ است و مورد آیۀ 6 سورۀ ممتحنة بحث ایمان به خدا و مانند آن است؛ بنابراین مورد هر دو آیه، حکم الزامی است؛ ولی فارغ از مورد آیات، قصد داریم از لزوم و عدم لزومی تأسی بحث کنیم.
پیش از ورود به بحث از مفاد این دو آیه، اشاره به این نکته سودمند است که مرحوم مجلسی اعلی الله مقامه ذیل حدیث مَنْ كانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَلْيَفِ إِذَا وَعَدَ[1] ، پیرامون «من کان یؤمن بالله و الیوم الآخر» بحثی را مطرح نموده است که قصد داشتیم آن را در مرحلۀ دوم _یعنی تحلیل مفاد این جمله_ مطرح کنیم؛ ولی ازآنرو که بحث ایشان، در بحث از وجوب تأسی اثرگذار است، مناسب دیدیم آن را در همین جلسه طرح کنیم.
ایشان ذیل حدیث یادشده چنین میفرماید: «من كان يؤمن بالله» يحتمل أن يكون على وفق سائر الأوامر و النواهي المتوجهة إلى المؤمنين لكونهم المنتفعين بها، و يمكن أن يكون إشارة إلى أن ذلك مقتضى الإيمان و من لوازمه، فمن لم يفعل ذلك فليس بمؤمن.[2]
پیرامون آیاتی که با تعبیر «یا أیها الذین آمنوا» همراه شدهاند، بحثی مطرح شده است مبنی بر آنکه با توجه به مکلف بودن کفار به فروع ذکر شده در این آیات، ازچهرو این آیات، خصوص مؤمنان را مخاطب قرار دادهاند؟
اینک قصد نداریم بحث مکلف بودن کفار به فروع، و ثبوتی یا اثباتی بودن این بحث را مطرح کنیم. چون یک بحث آن است که آیا مکلف نمودن کفار به فروع، ثبوتاً امکانپذیر است یا خیر؛ و بحث دیگر آن است که بر فرض امکان ثبوتی، آیا دلیل اثباتی بر تکلیف کفار به فروع فراهم است یا خیر. آن بحثی که در دانش اصول مطرح است، پیرامون امکان ثبوتی تکلیف کفار به فروع است نه مرحلۀ اثباتی آن.
فارغ از بحث کلّی تکلیف کفار به فروع، به هر حال، ولو به ضمیمه نمودن روایات، روشن میشود که برخی از تکالیف ذکر شده در آیات مورد نظر، به مؤمنان اختصاص ندارد؛ پس علّت مخاطب قرار دادن خصوص مؤمنان در آیات مزبور چیست؟ برای مثال، تکالیفی همچون نماز و زکات، از تکالیف مشترک میان مؤمن و کافر هستند، و ازهمینروست که گفته میشود: الْإِسْلَامُ يَجُبُّ مَا قَبْلَه[3] . این تعبیر نشان میدهد کفار به انجام برخی تکالیف مأمور بودند ولی آن را انجام ندادند؛ حال که اسلام آوردند، از تکالیف عصیانشدۀ قبل از اسلام آوردنشان، چشمپوشی میشود.
کوتاهسخن آنکه، برای شمول برخی تکالیف نسبت به کفار، دلیل اثباتی وجود دارد، با این وجود در آیات مورد نظر، از تعبیر «یا أیها الذین آمنوا» استفاده شده نه از تعبیر «یا أیها الناس».
از سوی دیگر، وقتی یک قید در کلام ذکر میشود، بدین معناست که فی الجمله در حکم دخالت دارد؛ در نتیجه، کلام مشتمل بر قید، فی الجمله مفهوم دارد. وقتی گفته میشود «یا أیها الذین آمنوا»، ایمان باید فی الجمله در حکم دخالت داشته باشد تا ذکر قید ایمان، لغو و بیهوده نشود. این در حالی است که، ادلۀ اثباتی نشان میدهند تکالیف مورد نظر، میان مؤمن و کافر مشترکند و ایمان هیچ دخالتی در حکم ندارد.
بدین ترتیب، این پرسش رخ مینماید که علّت ذکر این قید در کلام چه بوده است؟
در پاسخ بدین پرسش گفته میشود، سومند بودن ذکر یک قید در کلام، همواره به مفهومدار بودنش وابسته نیست؛ گاهی یک قید در کلام ذکر میشود و ذکر شدنش سودمند است، بیآنکه مفهوم داشته باشد.
در بحث کنونی نیز، هر چند تکالیف مورد نظر، میان مؤمنان و کافران مشترکند، ولی تنها مؤمنان از این آیات منتفع میشوند و بدان عمل میکنند؛ ازهمینرو ذکر قید «یا أیها الذین آمنوا» لغو نیست. وجه اولی که توسط مرحوم مجلسی بیان شده، به همین نکته اشاره دارد.
ولی وجه دوم ایشان، با وجه اول متفاوت است. وجه اول اقتضا میکند «من کان یؤمن بالله و الیوم الآخر» شبیه «یا أیها الذین آمنوا» باشد، در نتیجه اگر جملۀ مورد نظر، ذاتاً دالّ بر وجوب نباشد، تعبیر «من کان یؤمن بالله و الیوم الآخر» نیز دلالت بر وجوب را سبب نمیگردد؛ همچون «یا أیها الذین آمنوا» که سبب دلالت بر وجوب نیست. بله؛ اگر جملۀ مورد نظر، ذاتاً بر وجوب دلالت داشته باشد، این تعبیر ظهورش را از بین نمیبرد.
ولی طبق وجه دوم، انجام تکلیف مورد نظر، مقتضای ایمان است؛ گویا اگر کسی آن را انجام ندهد، مؤمن نیست. وقتی چنین شد، خود این تعبیر سبب دلالت بر وجوب میشود چون اگر چیزی مستحب باشد، ترک نمودنش، سبب خروج از ایمان نیست. به سخن دیگر، ازآنرو که عدم ایمان برای تارک مستحبّ اثباتپذیر نیست، معلوم میشود این کار واجب بوده است نه مستحبّ. بدین ترتیب، اگر وجه دوم مرحوم مجلسی صحیح باشد، اقتضا میکند جملهای که ذاتاً ظهور در وجوب ندارد، با آمدن «من کان یؤمن بالله و الیوم الآخر» ظهور در وجوب پیدا کند.
البته باید دانست، این دو وجهی که مرحوم مجلسی ذکر نمودند، در اوامر و نواهی جریانپذیر است. در حدیث یادشده تعبیر «فَلیَفِ» صیغۀ امر است، لذا این بحثها در موردش مطرح است که وقتی با تعبیر «من کان یؤمن بالله و الیوم الآخر» همراه میشود، یکی از این دو وجه در موردش وجود دارد.
ولی در آیۀ مورد بحث امر صریح وجود ندارد. در هر دو آیه، بحث اسوة بودن پیامبر گرامی اسلام صلوات الله علیه و آله یا اسوة بودن حضرت ابراهیم علی نبینا و آله و علیه السلام و همراهانشان مطرح شده، و این اسوة بودن، با تعبیر «لمن کان یرجو الله و الیوم الآخر» همراه شده است. وقتی چنین شد در گام نخست باید دید جملۀ «لقد کان لکم فی رسول الله _او فی ابراهیم و من معه_ اسوة حسنة» ذاتاً ظهور در وجوب دارد یا خیر؟
جملۀ «لقد کان لکم فی رسول الله _او فی ابراهیم و من معه_ اسوة حسنة» را به دو شکل میتوان معنا کرد.
نخست آنکه، این جمله را، جملۀ خبری به داعی انشاء قلمداد کنیم، بدینسان که مفاد استعمالیاش طلب باشد. بدین ترتیب مفاد مستقیم جمله چنین خواهد بود: «تَأَسَّوا برسول الله». طبق این احتمال، مفاد این جمله، همچون مفاد اوامر و نواهی خواهد شد، در نتیجه همان بحثهای مرحوم مجلسی مستقیماً در موردش قابل ذکر خواهد بود.
احتمال دیگر آن است که، این جمله را، جملۀ خبری به داعی انشاء قلمداد کنیم، ولی نه آنکه مفاد استعمالیاش را طلب بدانیم، بلکه تحلیل دیگری که در جملات خبری به داعی طلب مطرح بود را ذکر کنیم. یکی از تحلیلهایی که برای نحوۀ دلالت جملات خبری بر طلب مطرح بود، در تقدیر گرفتن مفاهیمی همچون «الممتثل لأمر الله»، «المؤمن» و مانند آن بود. شخصی را در نظر بگیرید که نماز خوانده و از حکم نمازی که خوانده سؤال میکند؛ حضرت در پاسخ میفرمایند: «تُعیدُ صلاتَک». تحلیل مزبور آن است که بگوییم مقصود از «تعید صلاتک»، آن است که «یا أیها الذی تکون ممتثلاً لامر الله، تعید صلاتک». اگر آیات مورد بحث را چنین تحلیل کنیم، در حقیقت همان مفهومی که در جملات خبری به داعی طلب، در تقدیر گرفته میشود، در این آیات صراحتاً بیان شده است. به سخن دیگر، شارع مقدس برای افهام طلب به وسیلۀ جملۀ خبری، تعبیر «لمن کان یرجو الله و الیوم الآخر» را به کلام افزوده است. طبق این تحلیل، خود تعبیر «لمن کان یرجو الله و الیوم الآخر» ظهور در وجوب را ایجاد میکند و توجیه این تعبیر، در وجه دوم مرحوم مجلسی متعیّن میگردد؛ یعنی تأسی به نبیّ، از مقتضیات و لوازم ایمان به خدا و روز قیامت است.
البته باید دانست، استدلال به این آیات برای اثبات وجوب تأسی، مبتنی بر آن است که برای این تعبیر مفهوم قائل شویم و بگوییم «المؤمن یفعل کذا فمن لم یفعل کذا، لیس بمؤمن». این مفهوم، همان مضمونی است که مرحوم مجلسی در وجه دوم خود به کلام افزودند. به سخن دیگر، برای اثبات وجوب تأسی، صرف اثبات تأسی نمودن برای مؤمن کافی نیست؛ بلکه باید مؤمن بودن را از غیر متأسی نفی نمود تا وجوب به اثبات رسد؛ و این مطلب، در گرو مفهومدار بودن جمله است و آنکه متکلم، در مقام بیان عکس نقیض جمله باشد. نهتنها مؤمن این کار را میکند، بلکه این کار از لوازم ایمان است در نتیجه اگر کسی این کار را نکند، اصلاً مؤمن نیست. اگر توانستیم چنین معنایی را از آیه استفاده کنیم، طبیعتاً دالّ بر وجوب تأسی خواهد بود.
البته این بحث نیز وجود دارد که ممکن است گفته شود، مقصود از لزوم تأسی، لزوم انجام فعل خارجی پیامبر نیست، بلکه مقصود آن است که فعل خارجی را، با همان عنوانی که پیامبر انجام میدهد، انجام دهید. اگر پیامبر، فعلی را واجب میدانست، شما نیز باید آن را واجب بدانید؛ و اگر ایشان فعلی را مستحب میدانست، شما نیز باید آن را مستحبّ بدانید. بدین ترتیب، تأسی به پیامبر در تمام افعال لازم است؛ بدینسان که تمام افعال را، به همان شکلی که پیامبر انجام میدهد، انجام دهید. طبق این دیدگاه، آیات مزبور بیانگر آنند که نگاه شما به افعال، باید همانند نگاه پیامبر باشد. وقتی چنین شد، این آیات بر لزوم انجام فعل دلالت نداشته، و لزوم یا عدم لزوم انجام فعل را باید در خارج از آیه، جستوجو کرد.
کوتاهسخن آنکه، آیات مزبور را، از این جهت نیز به دو شکل میتوان معنا کرد. نخست آنکه، باید همان فعل خارجی پیامبر را شما نیز در خارج انجام دهید؛ دیگر آنکه، باید نگاهتان به افعال، همانند نگاه پیامبر باشد.
اگر آیه را بر معنای نخست حمل کنیم، با این اشکال روبرو خواهیم شد که بیتردید، تمام افعال خارجی پیغمبر واجب نیستند؛ پیامبر محرّمات را انجام نمیدهند و ترک اولی نیز نمیکنند؛ ولی دلیلی وجود ندارد که ایشان مباحات به عنوان اولی و مستحبّات به عنوان اولی را انجام ندهند. حال، اینکه مباحات اولی به عنوان ثانوی مستحب یا واجب باشند، بحث دیگری است. مقصود آنکه، طبق معنای نخست، آیۀ مزبور قطعاً تخصیص میخورد.
به سخن دیگر، این مشکل وجود دارد که اگر بگوییم این آیه در مقام حثّ و تشویق به تأسی است، تنها موارد واجب و مستحب را در بر میگیرد؛ و اگر بگوییم در مقام ایجاب تأسی است، تنها واجبات را در بر میگیرد، در نتیجه در رتبۀ سابق باید وجوب را ثابت کنیم. آیه میخواهد بگوید بر شما لازم است، در انجام واجبات، پیغمبر را الگوی خود قرار دهید، اما واجب بودن یا نبودن یک عمل، باید از خارج استفاده شود و این آیه، بدان ناظر نیست.
اینها نکاتی است که در بحث لزوم تأسی باید بدان پرداخته شود.
نکتهای که در اینجا قصد داریم بر آن تأکید کنیم، آن است که ظاهر «من کان یؤمن بالله و الیوم الآخر» آن است که اگر کسی این کار را انجام ندهد، اصلاً ایمان ندارد نه آنکه ایمانش کامل نیست. تعبیر «ایمان ندارد» را از باب جمع عرفی میتوان بر نبود ایمان کامل حمل نمود، ولی حمل نمودن ایمان، بر ایمان کامل، نیازمند قرینه است. بنابراین، به نظر میرسد مطلبی که مرحوم مجلسی در وجه دوم خود، مطرح نمودند و فرمودند این کار از لوازم ایمان است، با ظاهر این تعبیر، مطابق است.
کوتاهسخن آنکه، ظاهر این تعبیر، وجوب عمل است.
دانستنی است، میان مرحوم وحید بهبهانی، و مرحوم صاحب حدائق، پیرامون جمع بین فاطمیّتین نزاع خونین و مفصّلی در گرفته بود. مرحوم صاحب حدائق، به حرمت جمع، و مرحوم وحید، به عدم حرمت قائل بودند. اینک عبارت هر دو بزرگوار را قرائت میکنیم.
مرحوم وحید در الرسائل الفقهیة، رسالهای پیرامون جمع بین فاطمیّتین دارد. ایشان میفرماید عبارت «لا یحلّ الجمع بین الفاطمیّتین» همچون عبارت «من کان یؤمن بالله و الیوم الآخر» است؛ پس هر چند ظهور در حرمت دارد، ولی قابلیّت حمل بر کراهت را نیز دارد. عبارت ایشان در صفحۀ 225 بدین شرح است: و سادسا: لما [ذا] لا يقيسون عبارة «لا يحلّ» في هذا الحديث بعبارة «لا يحلّ» في الأحاديث الأخر، المسلّم عندهم أنّه محمول على الكراهة، مثل ما رواه الصدوق عنه صلّى اللّه عليه و آله أنّه «لا يحلّ لامرأة تؤمن باللّه و باليوم الآخر أن تدع عانتها فوق عشرين يوما». إلى غير ذلك، مع أنّ ذلك غير واجب إجماعا؟! (میفرماید «لا یحلّ» را در این روایت، حمل بر کراهت نمودهاند. پس اینگونه تعابیر، میتوانند بر کراهت حمل شوند) هذا و غيره من الأخبار الظاهرة في الحرمة حملت على الكراهة، و هذه الكثرة بمكان لا يحصى، كما لا يخفى على من له أدنى اطّلاع، كما أنّ لفظ الوجوب المحمول على الاستحباب أيضا كما مرّ، بل الإشارة إلى ذلك، مع أنّ التأكيد الّذي في قوله صلّى اللّه عليه و آله: «تؤمن باللّه و اليوم الآخر» يشهد على التحريم،(ایشان میفرماید حتی اگر ذاتاً دالّ بر تحریم نباشد، «تؤمن بالله و الیوم الآخر» شاهد بر تحریم است. یعنی «تؤمن بالله و الیوم الآخر» ظهور دلیل در تحریم را تقویت میکند) و مع ذلك حمل على الكراهة (یعنی با وجود ظهور قوی آن در حرمت، بر کراهت حمل شده است).
مرحوم صاحب حدائق امّا، مقایسۀ این دو را ناصحیح شمرده است. ایشان میفرماید عبارت «من کان یؤمن بالله و الیوم الاخر» خود، قرینه بر کراهت است. عبارت ایشان در حدائق جلد 23 صفحۀ 553 بدین شرح است: و ثانيا قوله في الخبر «مَنْ كٰانَ يُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ» فإنه يؤذن بأن ترك العانة المدة المذكورة مناف لكمال الايمان، و هذا معنى الكراهة و القرينة موجودة في الخبر.
اشکال ما به صاحب حدائق آن است که ازچهرو ادعا میکنید «یؤمن» به خصوص مرتبۀ کامل ایمان اشاره دارد؟! ظاهر روایت آن است که ترک العانة، با اصل ایمان منافات دارد نه با ایمان کامل. مرحوم وحید میفرماید این تعبیر ظهور در حرمت دارد، هر چند به قرینۀ خارجی، از این ظهور دست شسته و آن را بر کراهت حمل نمودهاند، بر خلاف مرحوم صاحب حدائق که گویا در نگاه نخست، آن را ظاهر در کراهت دانسته و به مرتبۀ کامل ایمان ناظر دانستهاند. به باور ما، حقّ با مرحوم وحید است.
با عنایت به نکتۀ مزبور، روشن میشود فرمایش محقق عراقی در شرح تبصرة جلد 5 صفحۀ 425و426 ناصحیح است. ایشان شبیه همین مطلب را پیرامون روایت دیگری مطرح نموده است. ایشان در این بحث که استعمال اجیر پیش از تعیین اجرت چه حکمی دارد، این عبارت را بیان نموده است: و يؤيّد الكراهة قوله: «من كان يؤمن باللّه و اليوم الآخر فلا يستعمل أجيرا حتى يعلمه بما يوجره» الظاهر في أن عمله يوجب نقصا في إتمامه (ظاهراً «ایمانه» صحیح است نه «اتمامه») المقتضي حزازة في العمل المزبور. اگر مقصود ایشان، ظهور ذاتی این عبارت در نقص ایمان باشد، همان اشکالی که به فرمایش صاحب حدائق نمودیم، به ایشان نیز وارد خواهد شد. البته گمان میرود محقق عرقی به این جهت ناظر نیست که این تعبیر، ظهور در کراهت دارد یا ظهور در حرمت؛ بلکه قصد دارد بگوید این حکم، تکلیفی است نه ارشادی. گواه بر این احتمال، دنبالۀ عبارت ایشان است که میفرماید: و حينئذ لا وجه لحمل مثل هذا البيان للإرشاد إلى تعيين الأجرة كي لا ينتهي أمرهما إلى الترافع. گویا میخواهد بفرماید، اگر گفته میشد «اجیر را پیش از تعیین اجرت، به کار نگیرید» ممکن بود بر حکم ارشادی حمل شود چون به کار گرفتن اجیر پیش از تعیین اجرت، زمینهساز نزاع و درگیری است و ممکن است نهی مزبور، به منظور نجات یافتن از این درگیریها باشد و جنبۀ ارشادی داشته باشد بیآنکه بر وجود حزازت در ذات عمل دلالت کند؛ ولی وقتی گفته شده «کسی که به خدا و روز قیامت ایمان دارد، اجیر را پیش از تعیین اجرت، به کار نمیگیرد» دیگر وجهی ندارد بر جنبۀ ارشادی حمل شود.
پس شاید محقق عراقی ناظر به تفکیک میان ظهور ذاتی این دلیل در حرمت یا ظهور ذاتیاش در کراهت نیست؛ بلکه اصل دلالت بر کراهت را مفروض انگاشته و در صدد تفکیک میان جنبۀ ارشادی و مولوی است. اگر مقصودشان، چنین باشد، قابل قبول است.
کوتاهسخن آنکه، به نظر میرسد حتی اگر جملهای ذاتاً ظهور در حرمت نداشته باشد، با آمدن «من کان یؤمن بالله و الیوم الآخر» ظهور در حرمت پیدا میکند. البته این دلالت، در حدّ ظهور است، در نتیجه اگر قرینهای وجود داشته باشد، ممکن است از این ظهور کنارهگیری شود. به سخن دیگر، ظهور اولی این عبارت، دخالت عمل در اصل ایمان است نه در ایمان کامل؛ ولی اگر قرینهای وجود داشته باشد، میتوان از این ظهور دست شسته و آن را بر ایمان کامل حمل نمود؛ اگر بر ایمان کامل حمل شود، دالّ بر حرمت عمل نخواهد بود چون مکروهات نیز در ایمان کامل دخیل هستند.
توضیح بیشتر این مطلب را به جلسۀ آینده موکول میکنیم.