درس خارج اصول استاد سیدمحمدجواد شبیری‌زنجانی

1403/08/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اوامر/صیغۀ امر /مفاد سائر واژگان دالّ بر طلب/ مفاد تعبیر « کره»

 

1- مفاد تعبیر «یُکرَه»

بحث پیرامون مفاد تعبیر «کره» و مشتقّات آن بود.

در جلسات سابق، پیرامون تعبیر «یحبّ الله» سخن گفتیم و مدّعی شدیم «یحبّ» بر رجحان عمل دلالت می‌کند و اطلاق کلام اقتضا می‌کند، رجحان مورد نظر، در حدّ الزام نباشد؛ بدین ترتیب اطلاق «یحبّ» ظهور در استحباب دارد. ولی در نقطۀ مقابل، «لا یحبّ الله» را دالّ بر تحریم دانستیم. در توضیح مطلب گفتیم دلالت «یحبّ الله» بر استحباب و رجحان، به جهت آن نیست که مادۀ حبّ برای خصوص محبوبیّتی وضع شده است که در واجبات و مستحبّات وجود دارد. مادۀ حبّ وضعاً برای مطلق حبّ وضع شده است و آن مقدار حبّی که در مباحات و مکروهات وجود دارد را نیز شامل می‌شود؛ چون حتّی در امثال مباحات، چنین نیست که مباح بودن به جهت نبود هیچ مرتبه‌ای از حبّ یا بغض در عمل باشد، بلکه به جهت آن است که جهات حُسنش با جهات قبحش تزاحم نموده و به اباحۀ عمل منجرّ شده است. در مکروهات نیز، چنین نیست که هیچ حُسنی وجود نداشته باشد، بلکه جهات قبح بر جهات حُسن غلبه نموده و به کراهت عمل انجامیده است. حتی در محرّمات مسلّم همچون خمر و میسر نیز، چنین نیست که هیچ مصلحتی در آن وجود نداشته باشد و ازهمین‌روست که خداوند در قرآن تصریح نموده است که خمر و میسر منفعت دارند هر چند مفسده‌شان بر منفعتشان غالب است. ﴿فيهِما إِثْمٌ كَبيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما﴾[1] .

مقصود آن‌که، مادۀ حبّ، وضعاً شامل محبوبیّتی که در مباحات و مکروهات وجود دارد نیز می‌شود که رجحان عمل در آنها وجود ندارد؛ پس علّت دلالت «یحبّ» بر رجحان عمل، مفاد وضعی این واژه نیست، بلکه مفاد اطلاقی آن است. اطلاق قضیه اقتضا می‌کند آن‌گاه از محبوبیّت یک شیء سخن گفته می‌شود، بر محبّت غالب حمل شود و محبّت مغلوبی که به اباحه یا کراهت یا حرمت عمل منتهی شود را شامل نشود.

ولی در «لا یحبّ» آن محبّتی که منزلگاه نفی واقع شده، مفاد وضعی حبّ است نه مفاد اطلاقی آن؛ در نتیجه نفیّ حبّ، به معنای نفی تمام مراتب حبّ خواهد بود و محبّتی که در مباحات و مکروهات وجود دارند نیز نفی می‌شوند در نتیجه حکم شیء، در حرمت متعیّن می‌گردد. البته اندک محبّت و منفعتی که در محرّماتی همچون خمر و میسر قابل تصویر است، مشمول نفی نخواهند بود چون این مقدار محبّت در تغییر حکم اثر ندارند لذا دلیل، به این مقدار محبّت ناظر نیست.

در توضیح آن‌که ازچه‌رو در «لا یحبّ الله»، مفاد وضعی حبّ منزلگاه نفی واقع می‌شود نه مفاد اطلاقی آن، این نکته را گوشزد نمودیم که مصبّ اطلاق، مربوط به مرحلۀ مفاد اِفرادی واژگان نیست، بلکه مربوط به مرحلۀ شکل‌گیری اِسناد است. در جملات سلبی، یک اِسناد بیشتر وجود ندارد که آن هم در نفی است نه در منفیّ. بدین ترتیب، علت تفاوت «یحبّ الله» با «لا یحبّ» آن است که مصبّ اطلاق در «یحبّ» حبّ است ولی مصبّ اطلاق در «لا یحبّ» نفی حبّ است نه حبّ منفیّ؛ وقتی چنین شد، اطلاق در حبّ منفی جریان نمی‌یابد تا آن را بر خصوص حبّ غالب منصرف سازد، در نتیجه حبّ به مفاد وضعی‌اش نفی می‌شود و آن مقدار محبّتی که در مباحات و مکروهات وجود دارند نیز مشمول مفاد وضعی حبّ هستند و نفی می‌شوند.

کوتاه‌سخن آن‌که، «لا یحبّ الله» یعنی هیچ مرتبه‌ای از حبّ که در حکم اثرگذار باشد وجود ندارد، و این مطلب، جز حرمت عمل را نتیجه نمی‌دهد. وقتی آن مقدار حبّی که در مباحات و مکروهات هستند نفی شوند، گزینۀ دیگری جز حرمت باقی نمی‌ماند. ولی اطلاق «یحبّ الله» اقتضا می‌کند، نه صرف حبّ، که حبّ غالب در عمل وجود داشته باشد. وقتی متکلم در مقام بیان است، اگر غیر از محبّتی که در عمل وجود دارد، بغض مؤثر در حکم وجود داشت، باید آن را بیان می‌کرد؛ پس چون از بغض مزاحم سخن نگفته، معلوم می‌شود حبّ غالب بوده است.

ولی »یُکرَه» با «لا یحبّ» فرق دارد. علّت آن‌که »یُکرَه» ظهور در حرمت ندارد، آن است که «یُکرَه» یک جملۀ اثباتی است نه جملۀ سلبی. »یُکرَه» اثبات‌گر وجود بغض در عمل است و شبیه همان اطلاقی که در «یحبّ» اقتضا می‌کرد حتی اگر بغضی وجود دارد، حبّ غلبه داشته باشد، در »یُکرَه» نیز اقتضا می‌کند، حتی اگر حبّی وجود دارد، بغض غلبه داشته باشد.

دانستنی است، حتّی در واجبات نیز احیاناً حبّ و بغض با یکدیگر در آمیخته شده است. شخصی که دیابت دارد و پایش سیاه شده، برای جلوگیری از سرایت فساد لحم به مواضع دیگر، ناگزیر از قطع نمودن پای خود است. قطع کردن پا، هم به جهت حفظ نفس، محبوب است و هم به جهت دشواری‌هایی که دارد مبغوض است؛ ولی احکام تابع ملاک غالب هستند.

وقتی از تعبیر «یحبّ» استفاده می‌شود، اطلاقش اقتضا می‌کند حتی اگر بغضی وجود دارد، در حدّی نباشد که مانع اثرگذاری حبّ شود و در فرایند کسر و انکسار، باید حبّ، بر بغض چیرگی یابد. همچنین اطلاق کاربست تعبیر «بحبّ» اقتضا می‌کند حبّ غالب، بر استحباب عمل حمل شود نه بر وجوب عمل؛ چون افهام وجوب با لفظ جامع صحیح نیست.

همین بیان در مورد »یُکرَه» نیز قابل ذکر است. وقتی از تعبیر »یُکرَه» استفاده می‌شود، اطلاقش اقتضا می‌کند حتی اگر حبّی وجود دارد، در حدّی نباشد که مانع اثرگذاری بغض شود و در فرایند کسر و انکسار، باید بغض، بر حبّ چیره شود؛ چون وقتی متکلم در مقام بیان است، اگر مصلحتی در عمل وجود داشته باشد که مانع تأثیر مبغوضیت در حکم شود، باید آن را بیان کند.

بنابراین، قیاس »یُکرَه» با بحث خمر صحیح نیست. در بحث خمر و میسر، خداوند به وجود منفعت و مفسده در این دو تصریح نموده و در نهایت، برایند کسر و انکسار مصلحت و مفسده را نیز بیان نموده است و از مواضع دیگر معلوم می‌شود غالب بودن مفسده در این دو، به میزانی بوده که سبب تحریمشان شده است.

مقصود آن‌که، میان »یُکرَه» و «لا یحبّ» فرق است. «لا یحبّ» ظهور در حرمت دارد ولی »یُکرَه» ظهور در جامع دارد، هر چند این امکان وجود دارد که با نظرداشتِ خصوصیات مورد، بر حرمت نیز دلالت کند.

تمام بحث‌هایی که تا اینجا مطرح شد، پیرامون «یُکرَه» بود که به صیغۀ مجهول است و ظاهرش آن است که کاره، خداوند است. آن‌گاه که گفته می‌شود «یُکرَه فلان شیء»، ظاهرش آن است که «یَکَره اللهُ فلان شیء» یعنی به حسب ظاهر، فاعلش خداوند است.

2- مفاد تعبیر «یَکرَه»

ولی اگر «یَکرَه» به صیغۀ معلوم خوانده شود و به یکی از معصومان علیهم السلام نسبت داده شود، بحثش متفاوت است. شبیه این مطلب را در تفاوت میان «یحبّ الله» و «لا یحبّ الله» که در آن، حبّ، به خدا نسبت داده شده، با «أحبّ» و «لا أحبّ» که در آن، حبّ، به معصومان نسبت داده شده، مطرح کردیم.

با مراجعه به موارد استعمال این واژه، به نظر می‌رسد کاربرد آن، هم در موارد کراهت فراوان است و هم در موارد حرمت.

یکی از موارد کاربست این واژه که از اهمیّـت ویژه‌ای برخوردار است، در کتاب کافی، جلد 5 صفحۀ 188 رقم 7 آمده است: عَنْ سَيْفٍ التَّمَّارِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي بَصِيرٍ أُحِبُّ أَنْ تَسْأَلَ- أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ اسْتَبْدَلَ قَوْصَرَتَيْنِ (ظرفی از نی که در آن خرما می‌گذاشتند) فِيهِمَا بُسْرٌ مَطْبُوخٌ (فکر می‌کنم مقصود از مطبوخ، خرمایی است که کاملاً رسیده و به مرحلۀ نهایی‌اش رسیده) بِقَوْصَرَةٍ فِيهَا تَمْرٌ مُشَقَّقٌ (اینجا، تمر مشقّق را خرمای سرخ‌شده یا زردشده معنا کرده است. طبق ترجمۀ مرآة العقول مطلب درست می‌شود: و لعل المراد" بالمشفق" ما أخرجت نواته. یعنی خرمای هسته‌جداشده.‌) قَالَ فَسَأَلَهُ أَبُو بَصِيرٍ عَنْ ذَلِكَ فَقَالَ ع هَذَا مَكْرُوهٌ فَقَالَ أَبُو بَصِيرٍ وَ لِمَ يُكْرَهُ فَقَالَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع يَكْرَهُ أَنْ يَسْتَبْدِلَ وَسْقاً مِنْ تَمْرِ الْمَدِينَةِ (وَسق معادل 60 صاع است؛ در نصاب زکات نیز از 300 صاع به «خمسة اوساق» تعبیر می‌شود یا در مورد وسق گفته شده «حِملُ بعیرٍ».) بِوَسْقَيْنِ مِنْ تَمْرِ خَيْبَرَ لِأَنَّ تَمْرَ الْمَدِينَةِ أَدْوَنُهُمَا وَ لَمْ يَكُنْ عَلِيٌّ ع يَكْرَهُ الْحَلَالَ. موضوع این روایت، پیرامون بحث ربا است. سیف تمّار می‌گوید آیا جائز است دو ظرف خرمای هسته‌دار را با یک ظرف خرمای هسته‌جداشده تبادل کنیم؟ علّت مطلب آن است که خرمای هسته‌جداشده قیمتش گرانتر بوده است. در بحث ربا، به طور کلّی این مطلب مطرح است که وقتی قرار است دو شیء هم‌جنس همچون خرما مبادله شوند، نمی‌توان به بهانۀ ارزشمندتر بودن یک کالا، و پست‌تر بودن کالای دیگر، وزن کالای ارزشمندتر را کمتر و وزن کالای پست را بیشتر نمود. این کار مصداق ربا بوده و حرام است. پرسش سیف تمّار نیز پیرامون همین نکته است که آیا می‌توان دو ظرف خرمای مطبوخ را با یک ظرف خرمای هسته‌دارآمده که ارزشمندتر است، مبادله نمود یا خیر. ابو بصیر سؤال سیف را از امام علیه السلام می‌پرسد و حضرت می‌فرماید: هذا مکروهٌ. ابو بصیر می‌پرسد چرا؟ حضرت علّـت اثباتی مطلب را بیان نموده، می‌فرمایند حضرت علی علیه السلام نسبت به این مطلب کراهت داشتند. در اینجا «لم یکن یَکرَه الحلال» قطعاً به معنای «لم یکن یحرّم الحلال» است چون قطعاً امام علی علیه السلام نسبت به حلالی که مکروه مصطلح باشد، کراهت تنزیهی دارند؛ پس مقصود از کراهت نداشتن، خصوص کراهت تحریمی است.

البته احتمال دیگر آن است که بگوییم مقصود از حلال، مباح به معنای اخص است در نتیجه مکروه مصطلح را شامل نمی‌شود؛ ولی این احتمال بعید است و ظاهر حلال، در مقابل حرام است، در نتیجه مکروه مصطلح را شامل می‌گردد.

مقصود آن‌که، حلال در مقابل حرام، مکروهات مصطلح را شامل می‌شود؛ وقتی چنین شد، باید «یکره» را به گونه‌ای معنا کنیم که بتوان آن را از مکروهات مصطلح نفی نمود؛ پس «یَکرَه» به خصوص کراهت تحریمی ناظر است چون کراهت تنزیهی را نمی‌توان از مکروهات مصطلح نفی کرد.

این روایت به بحث ربا ناظر است و در آیۀ ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا﴾[2] T ربا حرام شمرده شده، ولی در قرآن کریم توضیح داده نشده که ربا دقیقاً به چه معناست در نتیجه شمول آیه نسبت به جایی که کم و زیاد بودن وزن مبیع و مثمن، به جهت کم و زیاد بودن قیمت آنها در بازار است، مورد تردید است و نمی‌توان از آیۀ قرآن، حکم مسأله را کشف نمود. به نظر می‌رسد امام صادق علیه السلام با استناد به این‌که امیر المؤمنین علیه السلام چنین کاری نمی‌کردند، قصد دارند فعل امام علی علیه السلام را تفسیر آیۀ قرآن قرار دهند.

به دیگر سخن، ممکن است گفته شود این روایت در مقام زجر تحریمی است. پرسش آن است که پیش‌تر گفتیم در مقام زجر تحریمی، نباید از الفاظی همچون «مکروه» که بر جامع زجر و مبغوضیت دلالت دارند، استفاده کرد؛ پس چگونه در این روایت، «یکره» برای بیان زجر تحریمی به کار رفته است؟

پاسخ آن است که این روایت در مقام زجر نیست؛ چون اصل زجر در آیۀ قرآن بیان شده است. این روایت در مقام تعیین مصداق برای آیه است و دلیل بر مصداق بودن مورد سؤال را، فعل حضرت علی علیه السلام قرار داده است.

به بیان دیگر، تنها مشکلی که برای این مبادله تصویر می‌شده، احتمال ربوی بودنش بوده است. حضرت نیز قصد دارند این احتمال را تثبیت کنند و برای تثبیت این احتمال، می‌فرمایند همانطور که حضرت علی علیه السلام مبادلۀ یک وسق از خرمای مدینه با دو وسق از خرمای خیبر را ربای حرام می‌دانست، مبادلۀ دو ظرف خرمای مطبوخ با یک ظرف خرمای هسته‌جداشده نیز مصداق ربا است.

گفتنی است، در متن روایت، اختلال وجود دارد. عبارت پایانی روایت چنین بود: كَانَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع يَكْرَهُ أَنْ يَسْتَبْدِلَ وَسْقاً مِنْ تَمْرِ الْمَدِينَةِ بِوَسْقَيْنِ مِنْ تَمْرِ خَيْبَرَ لِأَنَّ تَمْرَ الْمَدِينَةِ أَدْوَنُهُمَا. در وافی گفته است: الصواب «اجودهما مکان ادونهما».[3] مرحوم مجلسی نیز در مرآة العقول فرموده است: «قوله عليه السلام:" أدونهما" الظاهر" أجودهما" كما في التهذيب، أو" وسقين من تمر المدينة بوسق من تمر خيبر" كما في الخبر الآتي[4]

کوتاه‌سخن آن‌که، ما سابقاً این ادعا را تثبیت نمودیم که وقتی «کره» بدون قرینه به کار برود، ظهور در کراهت مصطلح دارد. فارغ از بحث‌های فقه‌الحدیثی و متنی، به نظر می‌رسد این روایت، با آنچه سابقاً مطرح می‌کردیم منافات ندارد. یعنی هر چند در این روایت «یکره» به معنای حرمت است، ولی این مطلب، نقض مطلبی که مطرح کردیم نیست. به کار رفتن «یکره» در حرمت در اینجا مصحّح دارد. مصحّح کاربست «یکره» در حرمت آن است که اصل زجر مسلّم است و روایت مشتمل بر «یکره» در مقام تعیین متعلّق زجر و این‌گونه امور است. ادعای ما مبنی بر ظهور «یکره» در کراهت مصطلح، مربوط به جایی بود که در مقام اصل زجر باشد و در این روایت، «یکره» در مقام اصل زجر نیست. در این روایت، اصل زجر مفروض و مسلّم است؛ امام علیه السلام قصد ندارند اصل زجر را بیان کنند، بلکه قصد دارند مصداق ربایی که در آیۀ قرآن مورد زجر واقع شده را تعیین کنند. می‌خواهند بفرمایند در جایی که دو کالای هم‌جنس همچون خرما با یکدیگر مبادله می‌شوند و یک طرف به دلیل کم‌ارزش‌تر بودن، وزن بیشتری برایش در نظر گرفته شده، مصداق ربا بوده و حرام است.

شاگرد: اگر بخواهد مصداق ربا در آیه را تعیین کند، آیا لازم نیست به آیه نظارت داشته باشد؟ ممکن است این روایت در صدد بیان این نکته باشد که چنین معامله‌ای شبیه ربا است و حرام است، بی‌آن‌که به آیه نظارت داشته باشد. نظارتش به آیه چندان روشن نیست.

استاد: ظاهرش آن است که می‌خواهد بفرماید همان حکم ربا در اینجا مصداق دارد نه آن‌که شبیه آن در اینجا جریان دارد. در هر صورت در صدد تفسیر ربا در آیۀ شریفه است.

در کافی جلد 5 صفحۀ 188 رقم 8 نیز، چنین آمده است: كَانَ عَلِيٌّ ص يَكْرَهُ أَنْ يَسْتَبْدِلَ وَسْقاً مِنْ تَمْرِ خَيْبَرَ بِوَسْقَيْنِ مِنْ تَمْرِ الْمَدِينَةِ لِأَنَّ تَمْرَ خَيْبَرَ أَجْوَدُهُمَا. فضای این روایات، به تعیین مصداق ربا مرتبط است. روایات متعددی در این بحث وجود دارد. حتّی در روایات، جو و گندم جنس واحد شمرده شده‌اند. البته امروز قیمت جو قدری گران است ولی در آن دوران، جو کاملاً کم‌ارزش‌تر از گندم بوده است. این روایات، می‌خواهند بگویند در بحث ربا، نباید قیمت کالا را ملاک قرار داد. این روایت نیز قصد دارد بر همین نکته تأکید کند.

شاگرد: آیا مقصود از «لم یکن علی یکره الحلال» کراهت تکوینی نیست؟

استاد: کراهت تکوینی هست، ولی بحث آن است که یکی از مصادیق حلال، مکروه اصطلاحی است، و حضرت علی علیه السلام قطعاً نسبت به مکروه اصطلاحی، کراهت تنزیهی داشته است؛ بنابراین «لم یکن یکره» به معنای نفی کراهت تحریمی است نه نفی مطلق کراهت.

این تعبیر در روایات متعدّدی به کار رفته است. اینک مواردی که با تعبیر «کان یَکرَه» به کار رفته را، مرور می‌کنیم.

كَانَ عَلِيٌّ ع يَكْرَهُ إِدْمَانَ اللَّحْم وَ يَقُولُ إِنَّ لَهُ ضَرَاوَةً كَضَرَاوَةِ الْخَمْر‌.[5]

كَانَ عَلِيٌّ ع يَكْرَهُ التَّشْرِيمَ (یعنی تشقیق) فِي الْآذَانِ وَ الْخَرْمَ (یعنی سوراخ کردن و امثال آن) وَ لَا يَرَى بِهِ بَأْساً إِنْ كَانَ ثَقْبٌ فِي مَوْضِعِ الْوَسْمِ وَ كَانَ يَقُولُ يُجْزِئُ مِنَ الْبُدْنِ الثَّنِيُّ وَ مِنَ الْمَعْزِ الثَّنِيُّ وَ مِنَ الضَّأْنِ الْجَذَع‌.[6] ظاهر «یکره» به قرینۀ تقابلش با «لا بأس» حرمت است و حرمتش نیز بعید نیست.

دَخَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع سُوقَ التَّمَّارِينَ فَإِذَا امْرَأَةٌ قَائِمَةٌ تَبْكِي وَ هِيَ تُخَاصِمُ رَجُلًا تَمَّاراً فَقَالَ لَهَا مَا لَكِ قَالَتْ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ اشْتَرَيْتُ مِنْ هَذَا تَمْراً بِدِرْهَمٍ فَخَرَجَ أَسْفَلُهُ رَدِيّاً لَيْسَ مِثْلَ الَّذِي رَأَيْتُ قَالَ فَقَالَ لَهُ رُدَّ عَلَيْهَا فَأَبَى حَتَّى قَالَهَا ثَلَاثاً فَأَبَى فَعَلَاهُ بِالدِّرَّةِ (حضرت تازیانه‌اش را بالا آورد) حَتَّى رَدَّ عَلَيْهَا وَ كَانَ عَلِيٌّ ص يَكْرَهُ أَنْ يُجَلَّلَ التَّمْرُ (یعنی خرما را در پوشش قرار دادن).[7] تجلیل یعنی پوشاندن. در دعای ابو حمزۀ ثمالی چنین آمده است: «رَبِّ جَلِّلْنِي بِسِتْرِك‌»[8] یعنی خدایا مرا بپوشان. مرحوم مجلسی نیز فرموده است: «لعل الکراهة فیه بمعنی الحرمة»[9] که فرمایش ایشان درست است و ظاهر این دلیل، حرمت است.

مقصود آن‌که، گاهی در مقام، قرائنی وجود دارد که نشان می‌دهد «یکره» در مقام بیانِ نادرست بودنِ یک عمل است.

ولی در برخی موارد، احتمال قوی‌تر آن است که مقصود از «یکره» کراهت مصطلح باشد.

در کتاب کافی، باب القنازع این روایت آمده است: عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ كَانَ يَكْرَهُ الْقَزَعَ فِي رُءُوسِ الصِّبْيَانِ وَ ذَكَرَ أَنَّ الْقَزَعَ أَنْ يُحْلَقَ الرَّأْسُ إِلَّا قَلِيلًا وَ يُتْرَكَ وَسَطُ الرَّأْسِ يُسَمَّى الْقَزَعَةَ.[10] یعنی سر تراشیده شود و وسط سر اندکی مو باقی بماند.

شاگرد: چنین نیست که تمام موارد اِسناد کراهت به خود امام، از باب کراهت تکوینی باشد.

استاد: بله؛ اینک قصد نداریم بر تکوینی بودن کراهت پافشاری کنیم. ممکن است کراهت تکوینی باشد و ممکن است تشریعی باشد. بحث ناظر به جهت دیگری است. بحث آن است که این کراهت، در حدّ حرمت است یا در حدّ کراهت تنزیهی است؟ اگر کراهت تکوینی باشد نیز دارای دو مرتبه است.

شاگرد: اگر چنین باشد، دیگر در مقام زجر نیست.

استاد: حتی اگر چنین باشد، چون در مقام تعلیل برای حکم شرعی است، مشکلی پیش نمی‌آید. وقتی می‌فرماید: «لم یکن علی یکره الحلال» به هر حال، مقصودش کراهت تنزیهی یا کراهت تحریمی؟ کراهت تکوینی نیز دارای مراتب است؛ یعنی هم مرتبۀ تنزیهی دارد و هم مرتبۀ تحریمی.

روایت بعدی از این قرار است: أُتِيَ النَّبِيُّ ص بِصَبِيٍّ يَدْعُو لَهُ وَ لَهُ قَنَازِعُ فَأَبَى أَنْ يَدْعُوَ لَهُ وَ أَمَرَ بِحَلْقِ رَأْسِهِ وَ أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِحَلْقِ شَعْرِ الْبَطْنِ.[11] البته احتمالاً مقصود از «أمر» آن نیست که این کار حرام باشد. احتمالاً می‌خواهد بگوید حضرت فرمودند اگر می‌خواهید برایش دعا کنم، این کار را انجام دهید. بعید می‌دانم کسی به حرمت قنازع قائل باشد. البته این کار در روایات، مورد نهی قرار گرفته ولی احتمالاً نهیش، نهی تنزیهی است. برای مثال در روایتی از امام علی علیه السلام نقل شده است که ایشان از این کار نهی نمودند: لَا تَحْلِقُوا الصِّبْيَانَ الْقَزَعَ وَ الْقَزَعُ أَنْ يَحْلِقَ مَوْضِعاً وَ يَدَعَ مَوْضِعاً.[12]

مورد دیگر از این قرار است: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَكْرَهُ الذَّبْحَ وَ إِرَاقَةَ الدَّمِ- يَوْمَ الْجُمُعَةِ قَبْلَ الصَّلَاةِ إِلَّا عَنْ ضَرُورَةٍ.[13]

مقصود آن‌که، به نظر می‌رسد مفاد «یَکرَه» اعم از کراهت مصطلح و حرمت است و آنچه تعیین‌کنندۀ کراهت یا حرمت است، قرائنی است که در هر مورد وجود دارد. با وجود فراوان بودن استعمال «یَکره» در حرمت، به دلیل آن‌که موارد کاربردش اعمّ از حرمت و کراهت است، نمی‌توان آن را در مقام اصل زجر آن‌هم به شکل مطلق به کار برد و خصوص زجر تحریمی را اراده کرد. ارادۀ خصوص تحریم از این واژه، نیازمند توضیحاتی شبیه همان توضیحاتی است که در مثال‌های پیش‌گفته مطرح می‌کردیم.

نتیجه بحث آن است که «یَکره» نیز همچون «یُکره»، در جایی که در مقام اصل زجر باشد، ظهور در کراهت مصطلح دارد و تنها با وجود قرینه می‌توان آن را دالّ بر حرمت دانست. در جایی که در مقام اصل زجر نباشد و در مقام تعیین منهیّ یا منهی‌عنه یا علّت نهی باشد نیز، اجمال داشته و بر هیچیک از حرمت و کراهت دلالت ندارد چون نمی‌دانیم آن نهیی که مفروض انگاشته شده و این دلیل در مقام تعیین ویژگی‌های آن است، کراهتی بوده یا تحریمی.

3- مفاد تعبیر «لا بأس»

پیش‌تر بدین نکته اشاره کردیم که به عقیدۀ ما، ظهور «لا بأس»، در نفی حرمت است در نتیجه دالّ بر آن است که فعل مورد نظر جائز است. بدین ترتیب اگر در مقابلش «یکره» به کار برود، به قرینۀ مقابله، ظهور در عدم جواز و حرمت خواهد داشت.

«لا بأس» آن‌گاه که به حکم وضعی ناظر باشد، به معنای صحّت عمل است. در بحث حدّ مطاف، روایتی از حلبی نقل شده است که در آن تعبیر «لا حرج» وارد شده است. آیت الله والد[14] «لا حرج» را، نفی کفّاره معنا می‌کردند؛ یعنی «لا حرج» در مقام بیان آن است که عمل باطل است، ولی کفاره ندارد، و تعبیر «لا حرج» نیز به اعتبار نفی کفاره بیان شده است. آیت الله والد قصد داشتند بین این روایت و روایت حریز[15] که یاسین ضریر در سندش واقع شده، جمع کنند. ایشان در مقام جمع این نکته را گوشزد می‌نمودند که «لا حرج» گاهی در مقام نفی کفاره به کار می‌رود و منافاتی با بطلان عمل ندارد.

در جلسۀ آینده قصد داریم پیرامون این روایت توضیحاتی را ذکر کنیم چون در بحث ما اثرگذار است. سپس این بحث را جمع‌بندی نموده و به تعبیر «یصلح» و «لا یصلح» وارد می‌شویم.


[1] البقرة : 219.
[2] البقرة : 275.
[3] الوافي، ج‌18، ص: 583.
[4] مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج‌19، ص: 196.
[5] المحاسن، ج‌2، ص: 469، ح454.
[6] الكافي (ط - الإسلامية)، ج‌4، ص: 490 ح7.
[7] الكافي (ط - الإسلامية)، ج‌5، ص: 230 ح2.
[8] مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‌2، ص: 584.
[9] مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج‌19، ص: 272.
[10] الكافي (ط - الإسلامية)، ج‌6، ص: 40، ح2.
[11] همان، ح3.
[12] همان، ح1.
[13] همان، ج6، ص236، ح1.
[14] حج - تدوین کتاب (غیر نهایی)، طواف، المقصد الثالث فی الاحکام، ص882 و 883.
[15] تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج‌5، ص: 108، ح351.