1403/08/29
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اوامر/صیغۀ امر /مفاد سائر واژگان دالّ بر طلب/ مفاد تعبیر «کره»
بحث پیرامون مادۀ «کره» و مشتقّات آن بود. در جلسۀ سابق گفتیم کراهت در لغت به معنای مبغوضیت است. آنگاه که در مقام زجر از یک شیء، از مبغوض بودنش سخن به میان آید، اطلاق دلیل اقتضا میکند بر مبغوضیت تنزیهی حمل گردد نه مبغوضیت تحریمی. علّت مطلب آن است که متکلم نمیتواند با استفاده از لفظی که بر جامع مبغوضیت دلالت دارد، خصوص مبغوضیت تحریمی را افهام کند. پس اگر متکلم در مقام زجر، از لفظ جامع استفاده کند و هیچ قرینهای برای تحریم برپا نکند، کشف میشود زجر تنزیهی را در نظر داشته است و حکم شیء مورد نظر، همان کراهت مصطلح است.
این نکته را نیز گوشزد نمودیم که اگر متکلم تعبیر «کره» را نه در مقام بیان اصل نهی، که در مقام بیان فروعات نهی، همچون تعیین منهیّ یعنی _یعنی شخصی که نهی شده_ یا منهیّعنه _یعنی چیزی که از آن نهی شده_ یا ذکر علّت نهی به کار ببرد، ظهوری در کراهت اصطلاحی نخواهد داشت. در اینگونه موارد، اصل نهی مفروض و مسلّم انگاشته شده، و از فروعاتش سخن گفته شده است، در نتیجه در مقام بیان اصل نهی نیست تا بتوان از اطلاقش خصوص کراهت اصطلاحی را نتیجه گرفت.
تا بدینجا، چکیدۀ مطالب جلسۀ گذشته را مرور نمودیم.
مرحوم کلینی در کتاب كافي، جلد 1، صفحۀ 268، بابی را فراز آورده است تحت عنوان «بَابٌ فِي أَنَّ الْأَئِمَّةَ بِمَنْ يُشْبِهُونَ مِمَّنْ مَضَى وَ كَرَاهِيَةِ الْقَوْلِ فِيهِمْ بِالنُّبُوَّة». مرحوم مجلسی در مرآة العقول، جلد 3، صفحۀ 156 عنوان باب را یاد نموده و فرموده است: أقول: المراد بالكراهية هنا الحرمة بل هو موجب الكفر قطعا.
مرحوم کلینی در این باب، روایاتی را یاد نموده است که به روشنی بر مبغوضیت قائل شدن به نبوّتِ امامان علیهم السلام دلالت نموده و در برخی از این روایات، تعابیر سنگینی پیرامون آن وارد شده است.
در روایت حسین بن ابی العلاء چنین آمده است: إِنَّمَا الْوُقُوفُ عَلَيْنَا فِي الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ فَأَمَّا النُّبُوَّةُ فَلَا.[1] حضرت میفرمایند: اینکه بر آستانۀ خانۀ ما بایستید و جای دیگر نروید، صرفاً مربوط به حلال و حرام است، چون ما مرجع شناخت حلال و حرام هستیم؛ ولی نبوّت برای ما نیست.
در روایت ایّوب بن حرّ نیز چنین آمده است: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ ذِكْرُهُ خَتَمَ بِنَبِيِّكُمُ النَّبِيِّينَ فَلَا نَبِيَّ بَعْدَهُ أَبَداً وَ خَتَمَ بِكِتَابِكُمُ الْكُتُبَ فَلَا كِتَابَ بَعْدَهُ أَبَداً وَ ... .[2]
روایت جالب توجّهی توسط سدیر نقل شده است که قصد داریم آن را به صورت کامل قرائت نموده و پیرامون آن، توضیحی را متذکّر شویم. عَنْ سَدِيرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ قَوْماً يَزْعُمُونَ أَنَّكُمْ آلِهَةٌ- يَتْلُونَ بِذَلِكَ عَلَيْنَا قُرْآناً- وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ (قوم مورد نظر، «فی الأرض الهٌ» را جملۀ مستأنفة قلمداد نمودهاند. یعنی خداوند در آسمان اله است و زمین، اله دیگری جز خدای آسمان دارد و اله زمین، همان امامان هستند) فَقَالَ يَا سَدِيرُ سَمْعِي وَ بَصَرِي وَ بَشَرِي وَ لَحْمِي وَ دَمِي وَ شَعْرِي مِنْ هَؤُلَاءِ بِرَاءٌ وَ بَرِئَ اللَّهُ مِنْهُمْ مَا هَؤُلَاءِ عَلَى دِينِي وَ لَا عَلَى دِينِ آبَائِي وَ اللَّهِ لَا يَجْمَعُنِي اللَّهُ وَ إِيَّاهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَّا وَ هُوَ سَاخِطٌ عَلَيْهِمْ (تا اینجا، موضوع سخن کسانی بودند که به الوهیّت امامان قائل بودند) قَالَ قُلْتُ وَ عِنْدَنَا قَوْمٌ يَزْعُمُونَ أَنَّكُمْ رُسُلٌ يَقْرَءُونَ عَلَيْنَا بِذَلِكَ قُرْآناً- يا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّي بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ (معلوم نیست از کجای این آیه، رسول بودن امامان را استفاده کردهاند) فَقَالَ يَا سَدِيرُ سَمْعِي وَ بَصَرِي وَ شَعْرِي وَ بَشَرِي وَ لَحْمِي وَ دَمِي مِنْ هَؤُلَاءِ بِرَاءٌ وَ بَرِئَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَ رَسُولُهُ مَا هَؤُلَاءِ عَلَى دِينِي وَ لَا عَلَى دِينِ آبَائِي وَ اللَّهِ لَا يَجْمَعُنِي اللَّهُ وَ إِيَّاهُمْ- يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَّا وَ هُوَ سَاخِطٌ عَلَيْهِمْ قَالَ قُلْتُ فَمَا أَنْتُمْ (سدیر میپرسد: حال که نه خدا هستید و نه رسول، شأنتان چیست؟ حضرت پاسخ جالب توجّهی میدهند) قَالَ نَحْنُ خُزَّانُ عِلْمِ اللَّهِ (اولاً ما خزینۀ علم الهی هستیم؛ یعنی اگر میخواهید به علم خداوند دسترسی پیدا کنید، باید نزد ما بیایید.) نَحْنُ تَرَاجِمَةُ أَمْرِ اللَّهِ (در ثانی، ما مترجمان امر خدا هستیم؛ یعنی اگر میخواهید قرآن و دستورات خداوند را بفهمید، باید نزد ما بیایید) نَحْنُ قَوْمٌ مَعْصُومُونَ (سوماً ما معصوم هستیم) أَمَرَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بِطَاعَتِنَا وَ نَهَى عَنْ مَعْصِيَتِنَا (واجب الاطاعة نیز هستیم) نَحْنُ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ عَلَى مَنْ دُونَ السَّمَاءِ وَ فَوْقَ الْأَرْضِ.[3]
این روایت، بسیار جالب توجّه است و در دو سطر، جایگاه امامت را تبیین نموده است.
در همین باب، روایت دیگری نیز وارد شده است که میفرماید: الْأَئِمَّةُ بِمَنْزِلَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص إِلَّا أَنَّهُمْ لَيْسُوا بِأَنْبِيَاءَ وَ لَا يَحِلُّ لَهُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَا يَحِلُّ لِلنَّبِيِّ ص فَأَمَّا مَا خَلَا ذَلِكَ فَهُمْ فِيهِ بِمَنْزِلَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص.[4]
دیروز از خصائص النبیّ سخن گفتیم. مرحوم مجلسی در توضیح این روایت میفرمایند: و يدل على أنه لا يحل للأئمة عليهم السلام ما يخص حلها بالرسول صلى الله عليه و آله و سلم من الزائد على الأربع، و الموهوبة و أشباههما، (پیرامون برخی زنان، گفته شده حلیّتش از احکام اختصاصی پیامبر صلوات الله علیه و آله است. زائد بر چهار زن، و ﴿امْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِيِّ إِنْ أَرادَ النَّبِيُّ أَنْ يَسْتَنْكِحَها خالِصَةً لَكَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنين﴾[5] از اختصاصات پیامبر است و احیاناً ممکن است موارد دیگری نیز وجود داشته باشد. سپس میفرماید:) و اشتراك سائر الخصائص بينه و بينهم صلوات الله عليهم، إلا أن يحمل ذكر النساء على المثال (یعنی از این روایت استفاده میشود، امامان علیهم السلام با پیامبر صلوات الله علیه و اله تنها در این حکم تفاوت دارند و سائر خصائص النبیّ در حقّ امامان نیز ثابت است، مگر آنکه احکام مربوط به زنان، از باب مثال ذکر شده باشد یعنی مواردی که دلیل خاص بر اختصاصش به نبیّ وجود دارد را کنار نهاده، و در سائر موارد به اشتراک بین نبیّ و امامان علیهم السلام حکم میکنیم).[6]
شاگرد: آیا این مطلب، خلاف ظاهر نیست؟
استاد: خیر؛ استظهار مرحوم مجلسی، ازهیچرو خلاف ظاهر نیست. علّت مطلب آن است که روشنترین خصیصۀ نبیّ، بحث حلّیت زنان است؛ بهویژه زن موهوبه که در آیۀ قرآن با عبارت «خالصة لک من دون المؤمنین» بر اختصاصش به نبیّ تصریح شده است.
مقصود آنکه، همانطور که مرحوم مجلسی گوشزد نمودند، مقصود از کراهیّت در عنوان باب، حرمت است.
بدین مناسبت این پرسش مطرح میشود که آیا این مطلب، با مطلبی که ما مطرح میکردیم منافات دارد یا خیر؟ ما گفتیم آنگاه که «کره» در مقام زجر به کار برود، بر کراهت اصطلاحی دلالت میکند، حالآنکه مرحوم کلینی «کره» را در مورد محرّمات به کار برده است، و در مقام زجر نیز بوده است. آیا میتوان بین مطلبی که ما مطرح میکردیم، و نکتهای در کلام مرحوم کلینی وجود دارد جمع نمود یا خیر؟
پاسخ آن است که بین این دو مطلب، منافاتی وجود ندارد، چون گاهی بین اصل مبغوضیت شیء، و تحریمی بودن آن ملازمه است. پیشتر در مورد تعبیر «ینبغی» این نکته را متذکر شدیم که هر چند «ینبغی» ذاتاً بر ندب دلالت دارد، ولی گاهی بین اصل رجحان شیء، و واجب بودن آن، ملازمه است. برای این مطلب، روایت منصور بن حازم را مثال آوردیم که منصور بن حازم میگوید: َقُلْتُ إِنَّ مَنْ عَرَفَ أَنَّ لَهُ رَبّاً فَيَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَعْرِفَ أَنَّ لِذَلِكَ الرَّبِّ رِضًا وَ سَخَطا وَ أَنَّهُ لَا يُعْرَفُ رِضَاهُ وَ سَخَطُهُ إِلَّا بِوَحْيٍ أَوْ رَسُولٍ فَمَنْ لَمْ يَأْتِهِ الْوَحْيُ فَقَدْ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَطْلُبَ الرُّسُلَ فَإِذَا لَقِيَهُمْ عَرَفَ أَنَّهُمُ الْحُجَّةُ وَ أَنَّ لَهُمُ الطَّاعَةَ الْمُفْتَرَضَة ... .[7] منصور بن حازم میگوید: کسی که خدا را شناخت، سزاوار است بداند که خداوند، رضا و سخطی دارد؛ و سزاوار است که به دنبال پیامبران رفته و رضا و سخط خداوند را بشناسد. در این روایت، «ینبغی» به شیء واجب تعلّق گرفته است. علّت رجحان پیروی از پیامبران، آن است که اگر چنین نکند، معذور نخواهد بود و همین نکته، با وجوب پیروی در تلازم است چون وقتی انسان عذر نداشت، واجب است به دنبال تحصیل عذر برود.
در بحث کنونی نیز، میان مبغوضیت قول به نبوّت امامان، و حرام بودنش، ملازمه است. اگر امامان، نبیّ باشند، قول به نبوّتشان حقیقت داشته و اساساً مبغوض نیست؛ علت آنکه قول به نبوّت امامان، مبغوض است، جز آن نیست که ایشان، نبیّ نیستند؛ وقتی نبیّ نباشند، قول به نبوّتشان دروغ است، لذا مبغوضیّتش با حرمتش ملازم است. نکتهای که سبب مبغوضیّت شده است، مبغوضیّت دروغ بستن بر امامان است، آنهم دروغ بزرگی که کفر آدمی را سبب میگردد؛ همین نکته، حرمت عمل را نیز به اثبات میرساند؛ پس میان مبغوضیت و حرمت ملازمه است.
به سخن دیگر، در این قبیل موارد، یک قرینۀ محفوف به کلام وجود دارد مبنی بر آنکه میان مبغوضیت عمل، و حرمتش ملازمه است؛ چون اگر راست باشد، اصلاً مبغوض نیست؛ و اگر دروغ باشد، مبغوضی است که مبغوضیّتش تحریمی است و کراهت اصطلاحی برایش تصویر ندارد.
گفتنی است، مرحوم کلینی، بابهای متعدّدی را با عنوان «کراهیة» فراز آورده است که با درنگ در موارد کاربردش، به نظر میرسد مفاد کراهیت، اعم از کراهت اصطلاحی و حرمت است. در برخی موارد، ظاهراً به حرمت ناظر است. برای مثال در «بَابُ كَرَاهِيَةِ التَّوْقِيت» جلد 1 صفحۀ 368 که موضوع آن، تعیین وقت برای ظهور امام زمان علیه السلام است، مرحوم مجلسی فرموده است: و كأن المراد بالكراهية الحرمة إن كان من غير علم.[8] در اینجا، مقصود از کراهیّت، حرمت است.
مورد دیگر «باب کراهیة الصوم فی السفر» است که در جلد 4 صفحۀ 126 وارد شده است. مرحوم مجلسی میفرماید: المراد بالكراهية: الحرمة، أو ما يشملها كما هو مصطلح القدماء فإنه لا خلاف بين الأصحاب في عدم مشروعية صوم شهر رمضان في السفر.[9] دانستنی است، کراهیّت در اصطلاح قدماء، به معنای حرمت یا آنچه شامل حرمت میشود، نیست؛ قدماء نیز کراهیّت را در همان معنای لغوی به کار میبرند و هیچ اصطلاحی خاصی در میان آنها وجود ندارد؛ ولی ویژگیهای وجود دارد که سبب میشود کراهیّت در حرمت به کار برود. به سخن دیگر، استفادۀ حرمت از تعبیر کراهیّت، از باب تعدّد دالّ و مدلول است.
مورد دیگر «بَابُ كَرَاهَةِ أَنْ يُؤْخَذَ مِنْ تُرَابِ الْبَيْتِ وَ حَصَاه» است که بین «کراهیة» و «کراهة» اختلاف نسخه وجود دارد. این باب در جلد 4 صفحۀ 229 وارد شده است. در شرح مولا محمد هادی مازندرانی، فرزند مولا صالح مازندرانی که با شرح مولا صالح چاپ شده، در جلد 4 صفحۀ 419 چنین آمده است: أراد بالكراهية الحرمة. در همین شرح مولا محمد هادی جلد 3 صفحۀ 510، ذیل عبارت کافی جلد 4 صفحۀ 15 چنین تعبیر نموده است: المراد بالكراهية بالمعنى المصطلح؛ لعدم دليل قاطع على وجوب إعطاء السائل.
مقصود آنکه، با مراجعه به موارد پرتکرار کاربرد این تعبیر در کتاب کافی، تقریباً روشن است که ایشان کراهیّت را در معنای جامع مبغوضیّت به کار برده است و استفادۀ هر یک از حرمت و کراهت مصطلح، نیازمند نظرداشت خصوصیّات مورد است.
گفتنی است، «کره» گاه در مورد افعال و گاه در مورد اعیان و اشیاء به کار میرود. برای مثال در روایتی از کتاب کافی جلد 4 صفحۀ 237 رقم 35 چنین آمده است: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع مَا يُكْرَهُ مِنَ الطَّيْرِ فَقَالَ مَا صَفَّ عَلَى رَأْسِكَ. یعنی پرندهای که بالای سرت صاف قرار بگیرد و بال نزند. به تعبیر روایت دیگر: كَانَ صَفِيفُهُ أَكْثَرَ مِنْ دَفِيفِه.[10] صفیف یعنی صاف ماندن و بال نزدن؛ دفیف یعنی بال زدن.
در روایت مزبور، کراهت به خود طیر تعلّق گرفته است و همانطور که مرحوم مجلسی در مرآة العقول جلد 17 صفحۀ 96 فرمودهاند، مقصود از کراهت، حرمت است. علّت مطلب آن است که ما میدانیم برخی پرندگان حلالگوشت و برخی دیگر حرامگوشت هستند و پرسش سائل از تعیین متعلق کراهت است نه اصل کراهت. پیشتر گفتیم دلالت «کره» بر کراهت اصطلاحی، متوقف بر آن است که در مقام اصل زجر باشد، نه در مقام بیان متعلّق زجر یا علّت زجر. در این روایت، سؤال سائل، پیرامون متعلّق زجر است نه اصل زجر، در نتیجه بر کراهت اصطلاحی دلالت نمیکند.
بار دیگر یادآور میشویم که «کره» آنگاه که در مقام اصل زجر به کار برود و قرینهای بر حرمت نباشد، ظهور در کراهت اصطلاحی دارد. یکی از نکاتی که میتواند قرینه بر حرمت تلقّی شود، مقابلۀ «کره» با «لا بأس» است که نمونههایی از آن را در جلسۀ سابق مثال آوردیم.
یک مورد، در كافي، جلد3، صفحۀ 314، رقم 10. وارد شده است: إِنَّمَا يُكْرَهُ أَنْ يُجْمَعَ بَيْنَ السُّورَتَيْنِ فِي الْفَرِيضَةِ فَأَمَّا النَّافِلَةُ فَلَا بَأْسَ.
در جایی که «کره« در مقام اصل زجر نباشد بلکه در مقام فروعات زجر همچون منهیّ، منهیّعنه یا علّت نهی باشد، ظهوری در کراهت اصطلاحی ندارد، بلکه به قرینۀ مقابله با «لا بأس» دالّ بر حرمت است. البته، به قرینۀ خصوصیات مورد، گاه مقصود از حرمت، حرمت تکلیفی و گاه حرمت وضعی است.
مورد دیگر، در كافي، جلد3، صفحۀ 370، رقم 11 وارد شده بود: َإِنَّمَا يُكْرَهُ أَنْ يَنَامَ فِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ الَّذِي كَانَ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَمَّا النَّوْمُ فِي هَذَا الْمَوْضِعِ فَلَيْسَ بِهِ بَأْسٌ.
همچنین در كافي، جلد4، صفحۀ 339، رقم 4: سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْخَمِيصَةِ سَدَاهَا إِبْرِيسَمٌ وَ لَحْمَتُهَا مِنْ غَزْلٍ قَالَ لَا بَأْسَ بِأَنْ يُحْرَمَ فِيهَا إِنَّمَا يُكْرَهُ الْخَالِصُ مِنْه.
همینطور در كافي، جلد4، صفحۀ 337، رقم 9: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمُحْرِمِ يُقَبِّلُ أُمَّهُ قَالَ لَا بَأْسَ هَذِهِ قُبْلَةُ رَحْمَةٍ إِنَّمَا يُكْرَهُ قُبْلَةُ الشَّهْوَةِ.
اینک به ذکر آدرسهای سائر موارد آن بسنده میکنیم.
كافي، جلد4، صفحۀ 418، رقم 1؛ كافي، جلد4، صفحۀ 419، رقم 3؛ كافي، جلد5، صفحۀ 116، رقم 4؛ كافي، جلد5، صفحۀ 264، رقم 8؛ کتاب من لا يحضره الفقيه، جلد1، صفحۀ 262؛ علل الشرائع، صفحۀ 345 رقم 1.
نمونههای دیگری را نیز یادداشت کردم که مناسب است آن را بخوانم.
كافي، جلد 4، صفحۀ 330، رقم 4: لَا بَأْسَ بِأَنْ يَدَّهِنَ الرَّجُلُ قَبْلَ أَنْ يَغْتَسِلَ لِلْإِحْرَامِ أَوْ بَعْدَهُ وَ كَانَ يَكْرَهُ الدُّهْنَ الْخَاثِرَ (یعنی روغن غلیظ) الَّذِي يَبْقَى. یکی از محرّمات احرام، روغنمالی است، پس روغنمالی پس از احرام، حرام است. پرسش آن است که روغنمالی پیش از احرام، خواه بعد از غسل و خواه قبل از غسل، چه حکمی دارد؟ حضرت در پاسخ به این پرسش، روایت مزبور را افاده نمودهاند.
كافي، جلد 5، صفحۀ 165، رقم 5: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ يَحْتَكِرُ الطَّعَامَ وَ يَتَرَبَّصُ بِهِ هَلْ يَجُوزُ ذَلِكَ فقَالَ إِنْ كَانَ الطَّعَامُ كَثِيراً يَسَعُ النَّاسَ فَلَا بَأْسَ بِهِ وَ إِنْ كَانَ الطَّعَامُ قَلِيلًا لَا يَسَعُ النَّاسَ فَإِنَّهُ يُكْرَهُ أَنْ يَحْتَكِرَ الطَّعَامَ وَ يَتْرُكَ النَّاسَ لَيْسَ لَهُمْ طَعَامٌ.
تهذيب الأحكام، جلد 6، صفحۀ 258، رقم 676: تُكْرَهُ شَهَادَةُ الْأَجِيرِ لِصَاحِبِهِ وَ لَا بَأْسَ بِشَهَادَتِهِ لِغَيْرِهِ وَ لَا بَأْسَ بِهِ لَهُ بَعْدَ مُفَارَقَتِهِ. یعنی شهادت اجیر برای صاحبش، جائز نیست و باطل است. دلیل استفادۀ عدم جواز از «تکره» قرینۀ مقابلۀ آن با «لا بأس» است. همانطور که گفتیم، گاهی مقصود از عدم جواز، عدم جواز وضعی است چون آنچه برای اشخاص مهمّ است، حکم وضعی مسأله است. در این روایت، بحث شهادت مطرح است و در شهادت، آنچه نزد اشخاص مطلوب است، نافذ بودن شهادت است که یک حکم وضعی به شمار میرود.
گفتنی است، اجیرها نوعاً از بردگان و اشخاص طبقۀ پایین جامعه بودند، لذا احیاناً این پندار در موردشان وجود داشته که شهادتشان ذاتاً معتبر نباشد. این روایت در صدد بیان آن است که شهادت اجیر، ذاتاً مشکلی ندارد؛ بلکه اشکالی که دارد به جهت آن است که ذینفع است. در نتیجه شهادتش برای غیر موجر معتبر است، همچنین شهادتش برای موجر، پس از آن که مدّت زمان اجیر بودنش به پایان رسید، معتبر است. آنگاه که موجر از موجر بودن افتاد و اجیر از اجیر بودن افتاد، شهادت مشکلی ندارد.
این روایت، نمونۀ جالبی برای بحث مشتق است. در این روایت بر اجیر پس از مفارقت، اجیر اطلاق شده است. البته این روایت دلیل بر آن نیست که مشتق برای اعم از متلبس بالفعل و ما انقضی عنه التلبّس وضع شده است، چون حتی اگر برای متلبس بالفعل وضع شده باشد، چنین نیست که نتواند در ما انقضی عنه التلبس استعمال شود. در «لا بأس به له» ضمیر «له» به «صاحبه» باز میگردد ولی این استعمال میتواند مجازی باشد، پس نمیتوان این روایت را، دلیل بر وضع مشتق برای اعم از متلبس بالفعل و ما انقضی عنه التلبس دانست.
كافي، جلد 5، صفحۀ 250، رقم 25: سُئِلَ عَنِ السَّيْفِ الْمُحَلَّى وَ السَّيْفِ الْحَدِيدِ الْمُمَوَّهِ يَبِيعُهُ بِالدَّرَاهِمِ قَالَ نَعَمْ وَ بِالذَّهَبِ وَ قَالَ إِنَّهُ يُكْرَهُ أَنْ يَبِيعَهُ بِنَسِيئَةٍ وَ قَالَ إِذَا كَانَ الثَّمَنُ أَكْثَرَ مِنَ الْفِضَّةِ فَلَا بَأْسَ. در اینجا نیز «یکره» در مقابل «لا بأس» به کار رفته است.
در كافي، جلد 6، صفحۀ 385، رقم 4، روایت جالب توجّهی وارد شده است: كُنْتُ مَعَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع بِالْحِجْرِ فَاسْتَسْقَى مَاءً فَأُتِيَ بِقَدَحٍ مِنْ صُفْرٍ (صُفر» ظرفی از جنس مس است) فَقَالَ رَجُلٌ إِنَّ عَبَّادَ بْنَ كَثِيرٍ (از صوفیهای معروف که از زاهدنمایان ریاکار بوده است و شاید همین عبّاد است که در جایی، امام علیه السلام بازیگر بودنش را اثبات میکند) يَكْرَهُ الشُّرْبَ فِي الصُّفْرِ فَقَالَ لَا بَأْسَ وَ قَالَ ع لِلرَّجُلِ أَلَّا سَأَلْتَهُ أَ ذَهَبٌ هُوَ أَمْ فِضَّةٌ. در ذیل حدیث که تعبیر «أ ذَهَبٌ هُوَ أَمْ فِضَّةٌ» وارد شده، نشان میدهد مقصود از «يَكْرَهُ الشُّرْبَ فِي الصُّفْرِ» حرمت است چون آب نوشیدن در ظرف طلا و نقره حرام است. حضرت میفرماید: آنچه در شرع حرام شمرده شده آب نوشیدن در ظرف طلا و نقره است؛ گویا حتماً باید با دست یا مثلاً با ظرف چوبی آب نوشید. گفتنی است، ظرفهای چوبی کثیف بودند و پاک کردنشان ساده نبوده. در روایتی چنین آمده است: انظف آنیتکم الاکفّ. یعنی ظرفهای شما آنقدر کثیف است که بهتر است با دست آب بنوشید؛ نه آنکه واقعاً دست تمیزترین ظرف باشد. در روایتی دیگر حضرت دست خود را پیش از غذا شستند و دستمالی برایشان آوردند که دستشان را خشک کنند. حضرت فرمودند من برای آلودگی همین دستمال دستم را شستم. شاید از این روایت استفاده شود خشک کردن دست با دستمال تمیز، ذاتاً مشکلی نداشته باشد بلکه چون دستمالها کثیف بوده، مشکل داشته است. به سخن دیگر، سفارشی که به شستن دست و خشک نکردنش صورت گرفته، یک قضیۀ خارجیه بوده است، چون پارچه و حولهای که برای خشک کردن استفاده میشده چندان تمیز نبوده. حال بعد از غذا، شاید مناسب باشد انسان دستش را خشک کند هر چند اندکی آلودگی هم به دستش منتقل شود.
شاگرد: در برخی روایات گفته شده این دستمالها محلّ جنّ است.
استاد: این هم به اعتبار آلودگی است. در برخی روایات گفته شده مکانهای شلوغ یا خانههایی که در آن خاکستر و کناسة وجود دارد، محلّ اجتماع شیاطین است که امروزیان از آن با انرژی منفی یاد میکنند. لذا سفارش شده است که کثافات را از خانه بیرون ببرید چون همین کثافات عامل جذب شیاطین و نیروهای غیر الهی هستند.
پیرامون «یکره» بحثی دیگر نیز وجود دارد مبنی بر آنکه هر چند تقابلش با «لا بأس» ظهور آن در حرمت را سبب میگردد، ولی در برخی موارد کاربرد آن، با وجود تقابل آن با «لا بأس»، احساس میشود ظهورش در کراهت مصطلح پابرجا مانده است. در جلسۀ آینده این موارد را ذکر خواهیم نمود و بحث لز مفاد «کره» را به پایان میرسانیم.
پس از آن به بررسی مفاد «بصلح» و «لا یصلح» خواهیم نشست.