1403/08/28
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اوامر/صیغۀ امر /مفاد سائر واژگان دالّ بر طلب/ مفاد تعبیر «کره»
در این جلسه قصد داریم به بررسی مفاد مادۀ «ک-ر-ه» و مشتقّات آن بنشینیم.
این تعبیر در آیات زیادی از قرآن کریم وارد شده است که در بیشتر آنها، کارِه، غیر خداوند متعال است؛ همچون ﴿وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُون﴾[1] که در آن، کارِه، کافرانند. این قبیل موارد از بحث خارج هستند؛ بحث کنونی، پیرامون مواردی است که «کره» به شارع مقدّس نسبت داده میشود.
دانستنی است، در دو آیۀ شریفه از آیات قرآن کریم، «کره» به خداوند نسبت داده شده است:
1. سورۀ مبارکۀ توبة، آیۀ 46: ﴿لا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ اللَّهُ عَليمٌ بِالْمُتَّقين * إِنَّما يَسْتَأْذِنُكَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ في رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُون * وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَ لكِنْ كَرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَ قيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدين﴾ این آیات، پیرامون کسانی است که برای فرار از جنگ، نزد پیامبر صلوات الله علیه و آله آمده و از ایشان اذن میگرفتند. خداوند متعال میفرماید تنها کسانی برای اذن گرفتن نزد تو میآیند که به خدا و روز قیامت ایمان ندارند و در قلبهایشان شکّ و تردید وجود دارد. اگر حقیقتاً ارادۀ خروج داشتند و اذن گرفتنشان به جهت عذر واقعی بود، اسباب خروج خود را فراهم میکردند؛ اینها از همان ابتدا بنای آمدن نداشتند. «کره الله انبعاثهم» یعنی خداوند نیز دوست نداشت اینها در جنگ شرکت کنند. در این آیه، «کره الله» به جنبۀ تکوینی ناظر است.
پیرامون تعبیر «فثبطهم و قیل اقعدوا مع القاعدین» نیز همان بحث کلّی مطرح است که وقتی خداوند افعالی همچون اضلال بندگان را به خود نسبت میدهد، چگونه با اختیار بندگان قابل جمع است؟ در پاسخ به این پرسش گفته شده، اضلال بندگان توسط خداوند، به معنای آن است که توفیق اطاعت را از ایشان سلب نموده است نه آنکه ایشان را به عصیان مجبور سازد.
به هر حال، این آیه ناظر به کراهت تکوینی خداوند است و به بحث کنونی ما ارتباطی ندارد.
2. موردی که به بحث کنونی ما مرتبط است، در سورۀ مبارکۀ اسراء، آیۀ 38 وارد شده است. در آیات 31 تا 37 از سورۀ مبارکۀ اسراء، به بیان برخی از منهیّات الهی پرداخته شده است: ﴿وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ ... * وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى ... * وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتي حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ * وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتيمِ إِلاَّ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلاً * وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذا كِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقيمِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً * وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْم ... * وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً ...﴾ پس از ذکر منهیّات، در آیۀ 38 چنین فرموده است: ﴿كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً﴾
بیگمان، بسیاری از نهیهایی که در آیات پیشین بیان شده، نهیهای تحریمی هستند. در مورد «لا تمش فی الارض مرحاً» نیز دلیلی نداریم که این گونه مشی نمودن، حرام نباشد.
یک معنا برای آیۀ «لا تمش فی الارض مرحاً» آن است که تصوّر نکن آنقدر توانمند هستی که گویا خداوند هم توان برکنار نمودنت را ندارد.
کشتی تایتانیک بزرگترین کشتی تفریحیمسافرتی زمان خودش بوده و از ماهها قبل برای رزرو بلیطهایش تبلیغات انجام شده بود. شنیدم در تبلیغاتش نوشته بودند حتّی خدا هم نمیتواند این کشتی را غرق کند. از قضا این کشتی، در نخستین سفرش غرق میشود. خداوند خیلی صبور است ولی گویا در مورد برخی امور صبوری نمیکند. در روایات چنین آمده است: الْكِبْرُ رِدَاءُ اللَّهِ مَنْ نَازَعَ اللَّهَ رِدَاءَهُ قَصَمَه[2] . این از اموری است که خداوند آن را بر نمیتابد.
مقصود آنکه، «لا تمش فی الارض مرحاً» ناظر به این امور است. پس یک معنای این آیه، گردنکشی در مقابل خداوند است.
معنای دیگرش، گردنکشی در برابر مردم است، بدینسان که خود را برتر از دیگران انگاشته و هر کاری که دلخواهش باشد، انجام میدهد. یا آنکه خود را مخلوق برتر خدا انگاشته و مشمول نظر ویژۀ خدا میداند.
کوتاهسخن آنکه، تمام این امور از محرّمات به شمار میروند. بله، اگر این رذیلۀ اخلاقی صرفاً در قلب انسان باشد، چهبسا بخشیده شود، ولی آنگاه که به میدان عمل گام نهاده و در رفتار خارجی انسان نمایان میشود، حرام است و دلیلی بر عدم حرمتش نیز وجود ندارد. بنابراین در آیۀ شریفۀ یادشده، «مکروه» به معنای حرام است.
حال این پرسش مطرح میشود که در «کان سیّئه عند ربّک مکروهاً» قید »سیّئه» به چه منظور بیان شده است؟ احتمال میرود قید «سیّئه»، به شرائط تنجیز ناظر باشد؛ یعنی اگر محرّمات پیشگفته را با علم و از روی اختیار انجام دهید، حرام است. علّت مطلب آن است که محرّمات پیشگفته، دارای دو قسم سیّئ و غیر سیّئ نیستند؛ از همینرو شاید ناظر به این نکته باشد که اگر این محرّمات بدون عذر انجام شوند، در نزد خداوند ناپسند است و این مطلب، مقدّمه است برای آیۀ بعد که میفرماید خداوند اینها را به جهنّم میاندازد: ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى في جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً﴾[3] .
کراهت در لغت به معنای ناپسندیده بودن یک عمل است که هم مکروهات به معنای مصطلح را در بر میگیرد و هم محرّمات را.
سابقاً در مورد تعابیری همچون «یحبّ الله» و «ینبغی»، این نکته را گوشزد نمودیم که وقتی در مقام بعث از لفظ جامع استفاده میشود، بدان معناست که بعث مورد نظر، الزامی نیست. علّت مطلب آن است که لفظ جامع، قابلیّت صدق بر پایینتر مراتب طبیعت را دارد در نتیجه اگر متکلم قصد دارد مراتب بالای طبیعت را به مخاطب افهام کند، نباید به لفظ جامع بسنده کند؛ ازاینرو، اکتفا نمودن به لفظ جامع، کاشف از آن است که متکلم، بعث الزامی را در نظر نداشته است.
مقصود آنکه، همچنانکه «یحبّ الله» و «ینبغی» به هنگام اطلاق دلیل، بر استحباب دلالت دارند، «کره» نیز بر کراهت اصطلاحی دلالت خواهد داشت. اگر متکلم بخواهد مخاطب را به شکل الزامی از انجام عمل بازدارد، به تعبیر «بد است» و مانند آن بسنده نمیکند. اگر عمل مورد نظر حرام باشد، متکلم نمیتواند برای افهام حرمت آن، از تعبیری استفاده کند که هم بر مکروهات صادق است و هم بر محرّمات؛ در نتیجه اطلاق دلیل اقتضا میکند، آنگاه که در مقام زجر، از تعبیر جامع استفاده میشود، زجر غیر الزامی فهمیده شود.
بدین مناسبت این پرسش مطرح میگردد که اگر مفاد اطلاقی «کره»، کراهت اصطلاحی است، پس ازچهرو در آیۀ یادشده، «مکروهاً» در مورد محرّمات به کار رفته است؟
پاسخ آن است که در آیۀ یادشده، «کره» در مقام زجر نیست؛ زجر در آیات پیشین انجام شده و منهیّات پیشگفته، در آیات پیشین متعلّق نهی قرار گرفتهاند؛ بدین ترتیب، «کلّ ذلک کان سیّئه عند ربّک مکروهاً» در مقام تأکید بر نهیهای پیشگفته است. این تأکید مقدّمه است برای آیۀ بعد که از عذاب جنهّم سخن گفته است. میفرماید این کارها را نکنید؛ تمام این کارها در نزد خدا ناپسند است؛ اگر این کارها را بکنید به عذاب جهنّم گرفتار خواهید شد.
به سخن دیگر، اگر متکلم تنها و تنها لفظ «کره» را در مقام زجر به کار ببرد و به همان بسنده کند، معنایش کراهت اصطلاحی است؛ چون زجر با عنوان جامع، نمیتواند زجر الزامی باشد. ولی اگر زجر با الفاظ دیگر صورت گرفته باشد و لفظ «کره» مکمّل زجر یا نتیجۀ آن باشد، بر کراهت اصطلاحی دلالت نخواهد داشت.
گفتنی است، «کره» در شمار زیادی از روایات به کار رفته است که در مقام اصل زجر نیست. مواردی که تعبیر «إنّما یکره» به کار رفته، مربوط به جایی است که اصل زجر مفروض و مسلّم است، و «إنّما یکره» در مقام بیان علّت زجر یا تعیین متعلّق زجر است؛ مقصودمان از متعلّق زجر، اعم از منهیّ و منهیّعنه است، یعنی چیزی که از آن نهی شده، یا کسی که مخاطب نهی است.
در این قبیل موارد، میخواهد بگوید کراهت و زجری که در جایی دیگر بیان شده، متعلّقش چیست یا علّتش چه بوده است. وقتی چنین شد، «کره» نه ظهور در حرمت دارد و نه ظهور در کراهت، چون اصل مبغوضیت به دلیل دیگر ثابت شده و تنزیهی یا تحریمی بودنش نیز، به دلیل دیگر نیازمند است، چون دلیل پیش رو، در مقام بیانش نیست.
در برخی روایات، این تعبیر برای تعیین متعلّق زجر بیان شده نه برای بیان اصل زجر؛ همچون: َسَأَلْتُهُ عَنِ الثَّوْبِ الْمُعْلَمِ: أَ يُحْرِمُ الرَّجُلُ فِيهِ؟ قَالَ: نَعَمْ، إِنَّمَا يُكْرَهُ الْمُلْحَم. این روایت در الأصول الستة عشر (ط - دار الشبستري)، صفحۀ 83 و الكافي (ط - الإسلامية)، جلد4، صفحۀ 342، رقم 16وارد شده است. «الثَّوْبِ الْمُعْلَمِ» یعنی لباسی که مثلاً کنارههایش ابریشمی است و دارای عَلَمهای ابریشمی است. حضرت میفرماید لباسی که در حاشیۀ آن، نقش و نگار پرچم وجود داشته باشد و آن نقش و نگار از ابریشم باشد، اشکالی ندارد؛ «إِنَّمَا يُكْرَهُ الْمُلْحَم» یعنی لباسی مشکل دارد که تار و پودش از ابریشم باشد.
در این روایت، «إِنَّمَا يُكْرَهُ الْمُلْحَم» ظهور در کراهت مصطلح ندارد؛ بلکه به قرینۀ سؤال سائل که از جواز اِحرام بستن در لباس مُعلَم پرسش نمود، و حضرت آن را تجویز نمودند، میتوان گفت در مقابل تجویز احرام بستن در لباس مُعلَم، عدم تجویز احرام بستن در ثوب مُلحَم است. بدین ترتیب، قرینۀ مقابله نشان میدهد مقصود از «یُکره»، تحریم است نه کراهت مصطلح. به سخن دیگر، «إنّما یکره الملحم» قرینه بر آن نیست که سؤال سائل را بر پرسش از حکم تنزیهی حمل کنیم؛ چون «إِنَّمَا يُكْرَهُ الْمُلْحَم» نشانگر آن است که در ذهن سائل یا سائل و مجیب، یک مبغوضیتی برای عمل ثابت بوده، و سؤال سائل، پیرامون اصل مبغوضیت نیست، بلکه پیرامون تعیین حدود و ثغور متعلّق بغض است.
مورد دیگر، در الكافي (ط - الإسلامية)، جلد3، صفحۀ 314، رقم 10. وارد شده است: إِنَّمَا يُكْرَهُ أَنْ يُجْمَعَ بَيْنَ السُّورَتَيْنِ فِي الْفَرِيضَةِ فَأَمَّا النَّافِلَةُ فَلَا بَأْسَ. در این حدیث نیز، اصل مبغوضیتِ جمع بین دو سوره در نماز مفروض و مسلّم است؛ و امام علیه السلام در مقام بیان آن است که این عمل مبغوض، مربوط به نماز فریضه است نه نماز نافله. پس این روایت نیز، در مقام بیان اصل زجر نیست، بلکه در مقام بیان متعلّق آن است. میخواهد بفرماید متعلّق زجر، مربوط به نماز فریضه است نه نماز نافله.
گفتنی است، پیرامون تعبیر «لا بأس» در این روایت و در روایات بعد، نکتهای وجود دارد مبنی بر آنکه آیا «لا بأس» به معنای نفی حرمت است که قرینۀ مقابله اقتضا میکند مقابلش حرام باشد، یا «لا بأس» به معنای نفی مطلق مبغوضیت است که در مقابلش، هم کراهت قابل تصویر است و هم حرمت، در نتیجه قرینۀ مقابله، اقتضای حرمت را نخواهد داشت؟ به سخن دیگر، اگر گفتیم «لا بأس» یعنی حرام نیست، مقابلش میشود «حرام است»؛ ولی اگر گفتیم «لا بأس» یعنی نه مبغوضیت تنزیهی دارد و نه مبغوضیت تحریمی، مقابلش میشود اثبات فی الجملۀ مبغوضیت که هم با تحریم سازگار است و هم با تنزیه.
مقصود آنکه، شناخت مفاد تعبیر «لا بأس» در بحث حاضر، از اهمیّت بسزائی برخوردار است. اینک محور بحث، «کره» است؛ لذا پیرامون «لا بأس» در آینده سخن خواهیم گفت. اگر گفتیم «لا بأس» به معنای نفی حرمت است، قرینۀ مقابله اقتضا میکند «إِنَّمَا يُكْرَهُ أَنْ يُجْمَعَ بَيْنَ السُّورَتَيْنِ فِي الْفَرِيضَةِ» در مقام اثبات حرمت باشد. به سخن دیگر، در گام نخست قصد داریم بر این مطلب تأکید کنیم که به باور ما تعبیر «إنّما یکره» در اینگونه موارد، دالّ بر کراهت اصطلاحی نیست؛ در ثانی اگر «لا بأس» به معنای نفی حرمت باشد، مقابلش میشود حرام؛ یعنی نهتنها ظهور در کراهت ندارد، بلکه ظهور در حرمت پیدا میکند.
روایت بعد، در الكافي (ط - الإسلامية)، جلد3، صفحۀ 370، رقم 11 وارد شده است. راوی میگوید با امام صادق علیه السلام میآمدیم، که ایشان در گوشهای از مسجد الحرام مشغول استراحت شدند. راوی از امام علیه السلام سؤال میکند مگر خوابیدن در مسجد الحرام، حرام نیست؟ حضرت میفرمایند: َإِنَّمَا يُكْرَهُ أَنْ يَنَامَ فِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ الَّذِي كَانَ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَمَّا النَّوْمُ فِي هَذَا الْمَوْضِعِ فَلَيْسَ بِهِ بَأْسٌ. یعنی آن قسمتهایی از مسجد الحرام که بعدها به آن اضافه شده، مشمول حکم مورد نظر نیست.
روایت بعد، در الكافي (ط - الإسلامية)، جلد4، صفحۀ 339، رقم 4 وارد شده است: سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْخَمِيصَةِ سَدَاهَا إِبْرِيسَمٌ وَ لَحْمَتُهَا مِنْ غَزْلٍ قَالَ لَا بَأْسَ بِأَنْ يُحْرَمَ فِيهَا إِنَّمَا يُكْرَهُ الْخَالِصُ مِنْه. ظاهراً «سُدا» به معنای پود و «لُحمَة» به معنای تار است. پارچهای که تار و پود دارد، اگر پودش از ابریشم باشد، یا به بیان دیگر اگر نیمی از لباس، از ابریشم باشد، حکمش چیست؟ حضرت میفرمایند: احرام بستن در آن اشکالی ندارد؛ آنچه اشکال دارد احرام بستن در لباسی است که از ابریشم خالص باشد یعنی تار و پودش از ابریشم باشد.
روایت دیگر، در الكافي (ط - الإسلامية)، جلد4، صفحۀ 337، رقم 9 وارد شده است: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمُحْرِمِ يُقَبِّلُ أُمَّهُ قَالَ لَا بَأْسَ هَذِهِ قُبْلَةُ رَحْمَةٍ إِنَّمَا يُكْرَهُ قُبْلَةُ الشَّهْوَةِ.
روایت دیگر، در الكافي (ط - الإسلامية)، جلد4، صفحۀ 418، رقم 1 وارد شده است: إِنَّمَا يُكْرَهُ أَنْ يَجْمَعَ الرَّجُلُ بَيْنَ الْأُسْبُوعَيْنِ وَ الطَّوَافَيْنِ فِي الْفَرِيضَةِ فَأَمَّا فِي النَّافِلَةِ فَلَا بَأْسَ.
روایت دیگر، در الكافي (ط - الإسلامية)، جلد4، صفحۀ 419، رقم 3 وارد شده است: ُإِنَّمَا يُكْرَهُ الْقِرَانُ فِي الْفَرِيضَةِ فَأَمَّا النَّافِلَةُ فَلَا وَ اللَّهِ مَا بِهِ بَأْسٌ.
روایت دیگر، در الكافي (ط - الإسلامية)، جلد6، صفحۀ 451، رقم 5 وارد شده است: قَالَ لَا يُكْرَهُ أَنْ يَكُونَ سَدَى الثَّوْبِ (یعنی پود لباس) إِبْرِيسَماً وَ لَا زِرُّهُ (یعنی دکمۀ لباس) وَ لَا عَلَمُهُ (یعنی نقش و نگارهایی که در حاشیۀ لباس دوخته میشود) إِنَّمَا يُكْرَهُ الْمُصْمَتُ (یعنی خالص) مِنَ الْإِبْرِيسَمِ لِلرِّجَالِ وَ لَا يُكْرَهُ لِلنِّسَاءِ. این روایت، به بحث احرام ناظر نیست بلکه به پوشش عادی ناظر است. میفرماید: در حالت عادی، لباسی که صرفاً پودش از ابریشم باشد، یا دکمه یا عَلَمش از ابریشم باشد، دارای کراهت نیست. لباسی دارای کراهت است که از ابریشم خالص باشد که آن هم برای مردان ناپسند است نه برای زنان. در این روایت نیز، «یکره» در مقام تعیین متعلّق زجر است نه بیان اصل زجر. میگوید ابریشمی که پوشیدنش متعلّق زجر واقع شده، ابریشم خالص، که البته آنهم برای خصوص مردان است.
همانطور که گفتیم، تعبیر «یکره» در این قبیل موارد، بر کراهت اصطلاحی دلالت ندارد، هر چند ذاتاً بر حرمت نیز دلالت ندارد. اثبات هر یک از کراهت و حرمت، نیازمند دلیلی دیگر است.
این تعبیر، در برخی دیگر از روایات در مقام بیان علّت زجر آمده است؛ همچون: وَ إِنَّمَا يُكْرَهُ الِاحْتِبَاءُ فِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ تَعْظِيماً لِلْكَعْبَة. این روایت در کتاب من لا يحضره الفقيه، جلد2، صفحۀ 198، رقم 2131 وارد شده است. «احتباء» به معنای گونۀ خاصی از نشستن است. این روایت، در مقام اصل زجر نیست، بلکه میخواهد بگوید علّت تعلّق زجر به احتباء، بزرگداشت کعبة است؛ حال تحریمی یا تنزیهی بودن این زجر را باید در ادلۀ دیگر جستوجو نمود، چون این دلیل در مقام بیانش نیست.
گاه نیز، تعبیر «انّما یکره» هر دو جهت را بیان میکند، یعنی هم علّت نهی را بیان میکند و هم متعلّق نهی را تعیین میکند؛ همچون: وَ لَا بَأْسَ بِالصَّلَاةِ فِي مَسْلَخِ الْحَمَّامِ وَ إِنَّمَا يُكْرَهُ فِي الْحَمَّامِ لِأَنَّهُ مَأْوَى الشَّيَاطِينِ.[4] «مسلخ حمّام»، همان سردینۀ حمام است. میگوید نهیی که از نماز خواندن در حمّام صورت گرفته، شامل سردینۀ حمّآم نمیشود چون علّـت نهی، آن است که حمّام مأوای شیاطین است. در این عبارت، «إنما یکره» هم علّـت نهی و هم متعلّق نهی را تعیین نموده است. در هر صورت، ازآنرو که در مقام اصل زجر نیست، بر کراهت دلالت ندارد.
همچنین است، در روایتی دیگر که در کتاب المحاسن، جلد2، صفحۀ 365، رقم112 وارد شده است: سَأَلْتُهُ عَنِ السَّبَخَةِ (یعنی شورهزار) أَ يُصَلِّي الرَّجُلُ فِيهَا فَقَالَ إِنَّمَا يُكْرَهُ الصَّلَاةُ فِيهَا مِنْ أَجْلِ أَنَّهَا فَتْكٌ (ظاهراً «فتک» به معنای تیز است؛ یعنی چون تیز است انسان نمیتواند پیشانیاش را به درستی بر آن بگذارد) وَ لَا يَتَمَكَّنُ الرَّجُلُ يَضَعُ وَجْهَهُ كَمَا يُرِيدُ قُلْتُ أَ رَأَيْتَ إِنْ هُوَ وَضَعَ وَجْهَهُ مُتَمَكِّناً فَقَالَ حَسَن. میفرماید: اگر توانستی در شورهزار پیشانی را بهدرستی بر زمین بگذاری، نماز خواندن در آن اشکالی ندارد. در این روایت، «یکره» هم متعلقّ زجر و هم علّت آن را بیان نموده است.
موارد ذکر شده، به گونهای است که نهتنها «یکره» بر کراهت اصطلاحی دلالت ندارد، بلکه با تکیه بر قرائن خارجی میتوان گفت به تحریم ناظر است.
در برخی موارد نیز، «یکره» برای تعیین شخصی است که مورد نهی واقع شده است، چون همانطور که گفتیم، مقصود از تعیین متعلّق نهی، اعم از تعیین منهیّ و تعیین منهیّعنه است. روایت مورد نظر در کتاب الكافي (ط - الإسلامية)، جلد5، صفحۀ 116، رقم 4 وارد شده است: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ كَسْبِ الْحَجَّامِ فَقَالَ مَكْرُوهٌ لَهُ أَنْ يُشَارِطَ وَ لَا بَأْسَ عَلَيْكَ أَنْ تُشَارِطَهُ وَ تُمَاكِسَهُ وَ إِنَّمَا يُكْرَهُ لَهُ وَ لَا بَأْسَ عَلَيْك. حضرت میفرمایند: برای حجّام مکروه است که قیمت تعیین کند، ولی برای کسی که قصد دارد نزد حجّام برود و حجامت کند، قیمت تعیین کردن و چانه زدن بر سر قیمت، مکروه نیست. در نگاه نخست به نظرمان رسید این روایت در مقام تعیین شخصی باشد که مخاطب زجر است؛ ولی قضاوت نهایی پیرامون آن نیازمند تأمل است چون ممکن است در مقام بیان اصل زجر باشد. اگر در مقام بیان اصل زجر باشد، اطلاق کراهت اقتضا میکند بر کراهت اصطلاحی حمل شود. میگوید بر حجّام مکروه است که قیمت تعیین کند؛ در ادامه نیز میخواهد بگوید این کراهت، برای حجّام است نه برای کسی که نزد حجّام میرود.
بار دیگر این نکته را یادآور میشویم که در شمار زیادی از روایات یادشده، تعبیر «یکره» در مقابل «لا بأس» به کار رفته است، در نتیجه برای روشن شدن مقصود از «یکره» در این موارد، باید مفاد «لا بأس» را مشخص نمود. اگر مفاد «لا بأس» نفی تحریم باشد، «یکره» به قرینۀ مقابله بر تحریم حمل میشود؛ ولی اگر «لا بأس» به معنای نفی مطلق مبغوضیت باشد، «یکره» هم با تحریم سازگار خواهد بود و هم با کراهت.
باری، خواه مفاد «لا بأس» را نفی تحریم بدانیم و خواه نفی مطلق مبغوضیت، دلالتش در حدّ ظهور است نه صراحت؛ در نتیجه این امکان وجود دارد که قرینهای یافت شود که ما را از اخذ به این ظهور، رویگردان کند.
مرحوم آقای حکیم مطلبی را گوشزد نمودهاند که در کلمات برخی دیگر از اندیشمندان نیز به چشم میخورد. ایشان معقتدند به هنگام تنافی ظهور صدر کلام با ظهور ذیل کلام، باید به قرینۀ صدر در ذیل تصرّف نمود، و نه بالعکس.
در نقطۀ مقابل، آیت الله والد این سخن را از اساس بیوجه دانسته و میفرمودند باید ظهور قویتر را شناسایی نموده و به قرینۀ آن از ظهور ضعیفتر دست کشید. اساساً بسیاری از قرائن، در ذیل کلام قرار دارند. برای مثال در جملۀ «رأیت اسداً یرمی» به قرینۀ «یرمی» از ظهور «أسد» در معنای حقیقی کنارهگیری میشود چون عرف میگوید تیراندازی کردن حیوان مفترس، غیر طبیعی است، در نتیجه مقصود از «أسد» مرد شجاع بوده است. در این مثال و بسیاری از مثالهای مشابه، به قرینۀ ذیل در صدر تصرّف میشود نه آنکه به قرینۀ صدر در ذیل تصرّف شود. علّت مطلب آن است که ظهور «یرمی» قویتر از ظهور «أسد» در حیوان مفترس است.
کوتاهسخن آنکه، در کلّ این بحث باید بدین نکته توجّه داشت که فرمایش مرحوم آقای حکیم مبنی بر آنکه همواره باید صدر را قرینه بر ذیل قرار داد، صحیح نیست.
همچنین دانستنی است، از کلمات محقق نائینی، مطلبی استفاده میشود مبنی بر آنکه قرینه، فضلۀ کلام است و اصل کلام، ذو القرینه است. ولی این مطالب، به باور ما هیچ وجهی ندارد. این سخنان، ادعاهای بدون دلیل هستند و در کلّ این بحثها باید این کبریات بدون دلیل را کنار نهاد.
پیرامون مفاد «کره» یک مرحله بحث آن است که آیا «کره» ظهور در کراهت اصطلاحی دارد یا خیر؟ به عقیدۀ ما، این تعبیر تنها در جایی ظهور در کراهت اصطلاحی دارد که در مقام بیان اصل زجر باشد، لذا در جایی که اصل زجر و نهی مفروغعنه است، و «کره» در مقام تعلیل برای آن، یا در مقام تعیین منهیّ یا منهیّعنه است، ظهوری در کراهت اصطلاحی ندارد؛ بلکه خیلی اوقات در کلام، قرائنی وجود دارد که نشان میدهد مقصود از «کره»، تحریم است.