درس خارج اصول استاد سیدمحمدجواد شبیری‌زنجانی

1403/08/22

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: اوامر/صیغۀ امر /مفاد سائر واژگان دالّ بر طلب/ مفاد تعبیر «ینبغی» و «لا ینبغی»

1- مفاد تعبیر «ینبغی» و «لا ینبغی»

بحث پیرامون مفاد تعبیر «ینبغی» و «لا ینبغی» بود. در میانۀ کلمات فقهاء، مطالب مختلفی پیرامون مفاد «ینبغی» بیان شده است. فرصت نشد کلمات ایشان را به طور کامل مورد جست‌وجو قرار دهم. اینک مطالب به‌دست‌آمده را مطرح نموده، چنان‌چه با دیدگاه دیگری روبرو شدیم، در جلسات بعد آن را نیز ذکر خواهیم کرد.

1.1- مفاد تعبیر «ینبغی» در کلمات فقهاء

در جلسات سابق، به استعمالات «ینبغی» مراجعه نموده و گفتیم این تعبیر، در موارد وجوب تکلیفی، استحباب، جواز، و حکم وضعی صحّت به کار می‌رود.

پرسش آن است که ظهور اصلی این تعبیر، در کدامین معناست؟ اینک قصد داریم بر کلمات فقهاء مروری داشته باشیم.

1.1.1- دیدگاه یکم: ظهور «ینبغی» در ندب

برخی تعبیرات، بیانگر دلالت «ینبغی» بر استحباب است.

در مختلف الشیعة جلد 1 ص352، چنین آمده است: و المفهوم من لفظ «ينبغي»: الاستحباب. «المفهوم من لفظ» یعنی ظاهر لفظ.

همچنین در مجمع الفائدة جلد 1 صفحۀ 227، چنین آورده است: و لفظة «ينبغي» ظاهرة في الندب و هو ظاهر و لا نزاع فيه. ایشان در جلد 3 صفحۀ 339 نیز شبیه همین مطلب را فرموده است.

در مدارک الاحکام جلد 1 صفحۀ 362 و جلد 8 صفحۀ 91 همین دیدگاه را مطرح شده است.

همچنین مرحوم شیخ محمّد، فرزند صاحب معالم، در استقصاء الاعتبار في شرح الاستبصار جلد ۵ صفحۀ ۳۹، فرموده است: قد يدعى أنّ‌ لفظ «ينبغي» يستعمل في الواجب. و فيه: أنّ‌ الظاهر منها إرادة غير الواجب.

1.2- دیدگاه دوم: اشعار «ینبغی» به ندب

برخی دیگر از تعبیرات، بیانگر اشعار «ینبغی» به استحباب است.

ذخیرة المعاد جلد 2 صفحۀ 681، چنین آورده است: لا یخلو عن اشعارٍ مّا بالاستحباب.

در جواهر الکلام جلد 18 صفحۀ 289، و همچنین جلد 25 صفحۀ 225، فرموده است: لفظ ینبغی المشعر بالندب.

1.2.1- دیدگاه سوم: دلالت «ینبغی» بر مطلق رجحان

برخی تعبیرات، بیانگر دلالت «ینبغی» بر مطلق رجحان است.

مستند الشیعة جلد 2 صفحۀ 469، چنین آورده است: لعدم صراحة لفظ «ینبغی» فی الاستحباب و إن لم تكن مفيدة للوجوب أيضا كما قيل ، بل مفادها الرجحان الغير المنافي لشيء منهما.

البته ایشان در جلد 8 صفحۀ 68 تعبیر متفاوتی را بیان نموده است: ظاهر لفظ «ینبغی» الاستحباب.

در جواهر الکلام جلد 5 صفحۀ 208 و جلد ۹ صفحۀ ۳۶۶، چنین آورده است: ظهوره هنا في إرادة القدر المشترك بين الوجوب و الاستحباب.

در منتهی المطلب جلد 11 صفحۀ 332، می‌فرماید: لفظة «ینبغی» کما یتناول الواجب یتناول الندب يتناول الندب، و الأصل عدم الاشتراك و المجاز، فيكون حقيقة في القدر المشترك و هو مطلق الرجحان من غير إشعار بخصوصيّة معيّنة، و نحن نقول به.

1.2.2- دیدگاه چهارم: اجمال تعبیر «ینبغی»

دیدگاه چهارم آن است که تعبیر «ینبغی» مجمل است در نتیجه حمل نمودنش بر هر یک از وجوب و استحباب، نیازمند قرینه است. شاید این دیدگاه با دیدگاه سوم، به یک نقطه بازگشت کنند.

مرحوم شیخ یوسف بحرانی در الحدائق الناضرة بارها بر این مطلب پای فشرده است که تعبیر «ینبغی» مجمل است. ایشان در جلد 3 صفحۀ 273، جلد 4 صفحۀ 360، جلد 7 صفحۀ46، جلد 8 صفحۀ 135، جلد 10 صفحۀ 100 و 150، جلد 11 صفحۀ 174، جلد 14 صفحۀ 253، جلد 15 صفحۀ 18، جلد 23 صفحۀ 563، این مطلب را مطرح فرموده است. در موضعی از کلماتشان می‌فرماید من 15 مورد استعمال «ینبغی» و «لا ینبغی» را در اختیار دارم که در وجوب و تحریم به کار رفته‌اند. در موضعی دیگر می‌فرماید من 30 مورد را در اختیار دارم که «ینبغی» و «لا ینبغی» در وجوب و تحریم به کار رفته‌اند. ایشان می‌فرماید «ینبغی» در میان عرف ظهور در ندب دارد ولی در لسان شرع و در سخنان اهل بیت علیهم السلام، در اعمّ از وجوب و ندب به کار می‌رود، در نتیجه استعمالش در هر یک از وجوب و ندب، نیازمند قرینه است. تعبیرشان چنین است: لفظ «ينبغي» و «لا ينبغي» في الاخبار من الألفاظ المتشابهة.[1] در برخی از آدرس‌های پیش‌گفته نیز از تعبیر مجمل استفاده نموده است.

1.2.3- دیدگاه پنجم: دلالت «ینبغی» بر صرف جواز

دیدگاه پنجم، توسط محقّق خوئی برگزیده شده است. ایشان باور دارند، «ینبغی» بر صرف جواز دلالت دارد و حتّی رجحان عمل نیز از آن قابل استفاده نیست.

1.2.3.1- نکاتی پیرامون دیدگاه یکم

نکتۀ یکم آن‌که، طبق دیدگاه یکم که «ینبغی» ظاهر در ندب شمرده شده است، این پرسش مطرح می‌گردد که آیا ظهور «ینبغی» در ندب قوی‌تر است یا ظهور امر و ظهور «علی» و مانند آن در وجوب قوی‌تر است؟ این پرسشی است که در جلسۀ آینده بدان خواهیم پرداخت. از کلمات برخی اندیشمندان استفاده می‌شود ظهور «ینبغی» در ندب، ضعیف است در نتیجه اگر دلیلی بر وجوب دلالت داشت، ظهور «ینبغی» کنار گذاشته می‌شود. برخی دیگر در نقطۀ مقابل قرار گرفته و ادعای قوّت ظهورش در ندب را مطرح نموده‌اند، در نتیجه اگر دلیلی بر وجوب دلالت داشت، می‌توان به قرینۀ قوّت ظهور «ینبغی» در ندب، از ظهور امر یا ظهور «علی» در وجوب، دست شست.

نکتۀ دوم آن‌که، طبق دیدگاه یکم، باید دید علّت ظهور «ینبغی» در ندب چیست؟

مرحوم وحید بهبهانی، در حاشیۀ مدارک، عبارت جالب توجّهی دارد. در مدارک گفته شده، «ینبغی» ظاهر در ندب است. مرحوم وحید بهبهانی در حاشیۀ مدارک جلد1 صفحۀ 362 علّت ظهور یافتن این تعبیر در استحباب را توضیح داده است. عبارت ایشان از این قرار است: و إن كان بحسب اللغة و مفهوم اللفظ أعم، لأن الواجب لا تناسبه التأدية بأمثال هذه العبارات من جهة عدم إفادة الوجوب، بل المناسب في الوجوب التصريح و التوضيح.[2] یعنی اگر متکلم بخواهد تحریک الزامی کند، باید بدان تصریح کند و توضیح بدهد، نه آن‌که به لفظ جامع بسنده کند. اکتفا نمودن به لفظ جامع، و سکوت از قرینه، نشان می‌دهد مراد جدّی متکلم، وجوب نبوده است.

به بیان دیگر، هر چند مفهوم «ینبغی» در لغت، برای اعم از وجوب و ندب وضع شده است، با این حال وقتی بدون قرینه استعمال شود، اطلاق مقامی اقتضا می‌کند استحباب اراده شده است.

این مطلبی است که در سخنان آیت الله والد نیز مکرّر آمده است. ایشان می‌فرمایند اگر متکلم در مقام تحریک الزامی باشد، نباید به لفظ جامع اکتفا کند، پس اکتفا نمودن به لفظ جامع، نشان می‌دهد متکلم در مقام تحریک الزامی نبوده و تحریک مرتبۀ ضعیف‌تر را در نظر داشته است. در نتیجه، بیش از استحباب از آن استفاده نمی‌شود چون اگر متکلم بیش از استحباب را اراده کرده بود، نمی‌باید در مقام تحریک، به لفظ جامع بسنده می‌کرد. مرحوم وحید نیز، در صدد بیان همین مطلب است.

این مطلب کاملاً صحیح است؛ ولی پرسش آن است که آیا می‌توان آن را به عنوان یک قانون عامّ پذیرفت یا خیر؟ به نظر می‌رسد این مطلب، به عنوان یک قانون عامّ، پذیرفتنی نیست. در ادامه به توضیح بیشتر این مطلب خواهیم پرداخت.

نکتۀ سوم آن‌که، نتیجۀ دیدگاه یکم آن است که «ینبغی» خواه وضعاً _که البته ما آن را قبول نداریم_ و خواه به جهت اطلاق، بر استحباب دلالت کند، بدین ترتیب چنان‌چه دلیل دیگری وجود داشته باشد که بر وجوب دلالت کند، میانشان تعارض برقرار می‌گردد؛ خواه در مرحلۀ بعد، میانشان جمع عرفی تصویر بشود و خواه نشود. ولی طبق دیدگاه سوم که «ینبغی» را دالّ بر قدر مشترک دانستند، هیچ تعارضی رخ نمی‌دهد چون «ینبغی» هم با ندب سازگار است و هم با وجوب.

البته، به نظر می‌رسد برخی از کسانی که دیدگاه سوم را برگزیده و «ینبغی» را دالّ بر مطلق رجحان دانسته‌اند، مقصودشان دلالت وضعی بوده است؛ یعنی قصد داشتند بگویند «ینبغی» وضعاً بر هیچ‌یک از وجوب و ندب دلالت ندارد، ولی ممکن است به جهت اطلاق، بر ندب دلالت نموده و با دلیل دالّ بر وجوب تعارض کند. مقصود آن‌که، کلمات قائلان به دیدگاه سوم که تعبیر قدر مشترک را به کار بردند، نیازمند دقّت بیشتری است. ممکن است با درنگ در مجموع کلمات برخی از ایشان، روشن شود آنان نیز «ینبغی» را نهایتاً دالّ بر ندب دانسته و آن را با دلیل دالّ بر وجوب، معارض می‌دانند. فرصت نشد صدر و ذیل کلمات فقهاء را با دقّت ملاحظه کنم، لذا احتمال می‌دهم برخی از آنان که «ینبغی» را دالّ بر قدر مشترک دانستند، در نهایت آن را دالّ بر استحباب بدانند و آن را با دلیل دالّ بر وجوب معارض قرار دهند.

نکتۀ چهارم آن‌که، آیا دلالت «ینبغی» بر ندب، به عنوان یک قانون عامّ صحیح است یا خیر؟ به نظر می‌رسد اصل این مطلب صحیح است ولی نمی‌توان آن را به عنوان یک قانون عامّ صحیح دانست. چون همانطور که گذشت، ظهور «ینبغی» در استحباب، مربوط به جایی است که متکلم در مقام بعث و تحریک باشد، بدین ترتیب اگر متکلم بعث و تحریک را در دلیل دیگری انجام داده باشد، و در دلیل مشتمل بر «ینبغی» در مقام تعیین مبعوث‌الیه باشد، دیگر نمی‌توان ظهور این تعبیر در ندب را ادعا نمود. در فرض مزبور، متکلم در مقام بیان اصل بعث و تحریک نیست تا بتوان گفت اگر قصد دارد تحریک الزامی کند، نباید به لفظ جامع بسنده کند. فرض آن است که اصل بعث و تحریک را در خطابی دیگر بیان نموده و اینک دیگر در مقام بعث و تحریک نیست.

به نظر می‌رسد، برخی از استعمالات روایی این تعبیر، در مقام تعیین مبعوث‌الیه است؛ در نتیجه ظهور در استحباب نیز نخواهد داشت.

آقای شهیدی[3] ، در ردّ فرمایش محقق خوئی، نمونه‌های پرشماری از استعمال «ینبغی» را مثال آورده‌اند تا اثبات کنند «ینبغی» بر بیش از جواز عمل، دلالت دارد. در بیشتر مثال‌های ایشان، «ینبغی» در مورد مستحبّات به کار رفته است، ولی در برخی مثال‌ها، در مورد واجبات به کار رفته و در برخی مثال‌ها، اجمال وجود دارد و روشن نیست واجب است یا واجب نیست.

در برخی از موارد کاربرد «ینبغی» در وجوب، در کلام قرینۀ لفظی بر وجوب، وجود دارد.

همانند روایت حبیب بن مظاهر که در کتاب وسائل الشیعة جلد 13 صفحۀ379 آمده است. حبیب بن مظاهر می‌گوید در طواف واجب، پس از انجام شوط اوّل، شخصی به من اصابت کرد و بینی‌ من خونریزی کرد. من نیز از طواف خارج شدم و پس از تطهیر، بار دیگر طواف را از سر گرفتم. حضرت می‌فرمایند: َ بِئْسَمَا صَنَعْتَ كَانَ يَنْبَغِي لَكَ أَنْ تَبْنِيَ. تعبیر «بئسما صنعت» یعنی کاری بدی کردی. این تعبیر قرینۀ لفظی است بر آن‌که مقصود از «ینبغی»، تحریک لزومی بوده است، چون به خاطر ترک مستحبّ، از تعبیر «بئسما صنعت» استفاده نمی‌شود.

شاگرد: آیا مقصود از «بئسما صنعت» آن نیست که چرا بی‌دلیل خود را به زحمت انداختی؟

استاد: خیر؛ ظاهرش چنین نیست.

مورد دیگر، در وسائل الشیعة جلد 25 صفحۀ 302 وارد شده است: وَ عَلِمُوا أَنَّ الْإِثْمَ مِمَّا يَنْبَغِي اجْتِنَابُه‌. در این عبارت، تعبیر «اثم» قرینۀ لفظی است بر آن‌که «ینبغی» در مقام تحریک الزامی بوده است. بی‌گمان اگر کاری مصداق اثم و گناه باشد، اجتناب از آن لازم است نه مستحبّ.

مورد دیگر، در وسائل الشیعة جلد 27 صحۀ 371 آمده است: يَنْبَغِي لِلْوَصِيِّ أَنْ يَشْهَدَ بِالْحَق‌. تعبیر «یشهد بالحقّ» قرینۀ لفظی است بر آن‌که «بنبغی» در صدد تحریک الزامی است، چون شهادت به حقّ، واجب است نه مستحبّ.

در موارد نامبرده، متعلّق «ینبغی» دارندۀ ویژگی خاصّی است که از وجوبی بودن بعث پرده برمی‌دارد.

در وسائل الشیعة جلد 1 صفحۀ 403 چنین آمده است: أَخْبِرْنِي عَنْ حَدِّ الْوَجْهِ الَّذِي يَنْبَغِي أَنْ يُوَضَّأَ الَّذِي قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ (در این عبارت، اصل تعلق امر، به شستن صورت در وضو، مفروض انگاشته شده؛ همان امری که توسّط خداوند متعال در قرآن کریم صادر شده است. پس سائل، اصل بعث را مفروض انگاشته و از مبعوث‌الیه پرسش نموده است. اصل بعث، همان است که در قرآن کریم بیان شده است در نتیجه «ینبغی» در مقام اصل بعث نیست تا بتوان استحباب را نتیجه گرفت، ازهمین‌رو امام علیه السلام در پاسخشان، صراحتاً به واجب بودن بعث مورد نظر اشاره نموده‌اند:) فَقَالَ الْوَجْهُ الَّذِي قَالَ اللَّهُ وَ أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِغَسْلِهِ الَّذِي لَا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ أَنْ يَزِيدَ عَلَيْهِ وَ لَا يَنْقُصَ مِنْهُ إِنْ زَادَ عَلَيْهِ لَمْ يُؤْجَرْ وَ إِنْ نَقَصَ مِنْهُ أَثِم‌ (از این روشن‌تر، نمی‌شد وجوب را بیان کرد. سپس حضرت مبعوث‌الیه را تعیین نموده و مقداری از صورت که واجب است در وضو شسته شود را بیان می‌دارند) مَا دَارَتْ عَلَيْهِ الْوُسْطَى وَ الْإِبْهَامُ مِنْ قُصَاصِ شَعْرِ الرَّأْسِ إِلَى الذَّقَن («قصاص شعر الرأس» یعنی رستن‌گاه موی سر[4] ؛ در ادامه نیز ‌،امام علیه السلام به تکمیل مطلب می‌پردازند) وَ مَا جَرَتْ عَلَيْهِ الْإِصْبَعَانِ مُسْتَدِيراً فَهُوَ مِنَ الْوَجْهِ وَ مَا سِوَى ذَلِكَ فَلَيْسَ مِنَ الْوَجْهِ فَقَالَ لَهُ الصُّدْغُ مِنَ الْوَجْهِ فَقَالَ لَا.

همانطور که پیداست، این روایت در مقام تعیین مبعوث‌الیه است نه در مقام بعث.

مورد دیگری نیز وجود دارد که در جلد 1 صفحۀ 412 وارد شده است: ِ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي‌جَعْفَرٍ ع أَ لَا تُخْبِرُنِي مِنْ أَيْنَ عَلِمْتَ وَ قُلْتَ أَنَّ الْمَسْحَ بِبَعْضِ الرَّأْسِ وَ بَعْضِ الرِّجْلَيْنِ فَضَحِكَ فَقَالَ يَا زُرَارَةُ قَالَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص- وَ نَزَلَ بِهِ الْكِتَابُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ - فَعَرَفْنَا أَنَّ الْوَجْهَ كُلَّهُ يَنْبَغِي أَنْ يُغْسَلَ (تعبیر «الوجه کلّه» نشان می‌دهد این روایت، در مقام بیان تعیین حدّ مبعوث‌الیه است نه در مقام اصل بعث. به بیان دیگر، امام علیه السلام، نمی‌خواهد از واجب بودن یا مستحبّ بودن شستن صورت سخن بگوید، بلکه اصل بعث را مسلّم انگاشته و می‌خواهد بگوید مبعوث‌الیه کلّ صورت است نه بعض صورت. حضرت با استناد به آیه، فرموده است که کلّ صورت باید شسته شود) ... .

آقای شهیدی نمونه‌های پرشماری را از کتاب وسائل الشیعة ذکر نموده‌اند. با قدری درنگ در آنها روشن می‌شود، معمول موارد، در مقام اصل بعث است؛ همچون روایت جلد 2 صفحۀ 80: يَنْبَغِي لِلرَّجُلِ أَنْ يَتَوَقَّى النُّورَةَ يَوْمَ الْأَرْبِعَاءِ- فَإِنَّهُ يَوْمُ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ وَ تَجُوزُ النُّورَةُ فِي سَائِرِ الْأَيَّامِ.

و جلد 2 صفحۀ 255: فَأَمَّا النِّسَاءُ الْآنَ فَقَدْ يَنْبَغِي لَهُنَّ أَنْ يُبَالِغْنَ فِي الْمَاءِ.

و جلد 2 صفحۀ 413: يَنْبَغِي لِلْمَرِيضِ مِنْكُمْ أَنْ يُؤْذِنَ إِخْوَانَهُ بِمَرَضِهِ فَيَعُودُونَهُ فَيُؤْجَرُ فِيهِم‌.

در برخی موارد نیز، روشن نیست «ینبغی» در چه مقامی صادر شده است؟ آیا در مقام اصل بعث است، یا اصل بعث مفروغ‌عنه بوده و در مقام فروعات مطلب است؟ همچون روایت جلد 12 صفحۀ 141: رَجُلٌ أَحْرَمَ بِغَيْرِ صَلَاةٍ أَوْ بِغَيْرِ غُسْلٍ جَاهِلًا أَوْ عَالِماً مَا عَلَيْهِ فِي ذَلِكَ وَ كَيْفَ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَصْنَعَ فَكَتَبَ يُعِيدُهُ. موضوع روایت، شخصی است که بدون نماز و بدون غسل احرام بسته است. می‌گوید اگر کسی این کار را انجام نداد، اینک وظیفه‌اش چیست؟ كَيْفَ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَصْنَعَ؟ در این روایت، ممکن است وجوب نماز یا غسل معلوم بوده و پرسش راوی از آن بوده است که، اگر کسی به این واجب عمل نکرده، الآن چه وظیفه‌ای دارد؟

البته، این روایت در مقام اصل تحریک نیست چون فرض آن است که حکم احرام بدون نماز و بدون غسل معلوم بوده است؛ آنچه نامعلوم بوده و سائل از آن سؤال کرده، وظیفۀ کسی است که به این حکم، عمل نکرده است. پرسش آن است که وقتی به این حکم عمل نشد، آیا تکلیف تغییر می‌کند یا تغییر نمی‌کند و سؤالاتی از این قبیل. مثلاً ممکن است در گام نخست، وظیفه داشته احرام را با غسل ببند، ولی حال که این تکلیف را امتثال نکرده، دیگر کار از کار گذشته و اکنون دیگر وظیفه‌ای ندارد. برای نمونه، می‌توان بحث فطریه را مثال آورد. از برخی روایات استفاده می‌شود فطریه باید در روز عید فطر پرداخت و یا عزل شود؛ ولی اگر این کار در روز عید فطر انجام نشد، هر چند عصیان صورت گرفته است، ولی پس از آن دیگر تکلیفی متوجّه مکلف نیست، و اگر هم پرداخت کند، فطریه نیست بلکه تصدّق است. گفتنی است، آیت الله والد نیز، فتوایشان مطابق همین مطلب است.

مقصود آن‌که، این احتمال وجود دارد که لزوم احرام با غسل یا نماز، معلوم بوده، ولی حال که این امر لزومی امتثال نشده، اکنون دیگر وظیفه‌ای متوجه مکلف نباشد، خواه بدین جهت که عملش صحیح واقع شده، و خواه بدین جهت که دیگر کار از کار گذشته و امری متوجّه او نیست. به بیان دیگر، «کیف ینبغی ان یصنع» در مقام پرسش از آن است که وظیفۀ کنونی مکلف، در قبال تکلیفی که سابقاً متوجه او بوده، چیست؟ اگر چنین باشد، «ینبغی» در مقام اصل بعث نبوده و با وجوب غسل یا نماز منافات ندارد، هر چند دلیل بر وجوب نیز نخواهد بود. این پرسش، هم با وجوب سازگار است و هم با ندب. ممکن است آن تکلیف اولیه‌ای که امتثال نشده، وجوب احرام با غسل یا نماز باشد، و ممکن است استحباب احرام با غسل یا نماز باشد؛ «کیف ینبغی ان یصنع» ناظر به این مرحله نیست. اصل حکم مفروغ‌عنه است و پرسش راوی، ناظر به مرحلۀ بعد از امتثال نشدن آن تکلیفی است که وجوب یا استحبابش مفروغ‌عنه است. بدین ترتیب، این عبارت، نه در وجوب ظهور دارد و نه در ندب؛ در نتیجه اگر دلیل دیگری وجود داشته باشد که بر وجوب یا استحباب دلالت کند، با این دلیل، تعارض نمی‌کند.

مورد دیگری را آقای شهیدی مثال آورده‌اند که مربوط به جلد 22 صفحۀ 138 می‌باشد. در این روایت نیز، اصل حکم مفروغ‌عنه است و «ینبغی» در مقام تعلیل برای آن وارد شده است. آغاز روایت در صفحۀ 137 است: سَأَلْتُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع عَنْ رَجُلٍ‌ طَلَّقَ امْرَأَتَهُ وَ هُوَ غَائِبٌ فِي بَلْدَةٍ أُخْرَى وَ أَشْهَدَ عَلَى طَلَاقِهَا رَجُلَيْنِ ثُمَّ إِنَّهُ رَاجَعَهَا قَبْلَ انْقِضَاءِ الْعِدَّةِ وَ لَمْ يُشْهِدْ عَلَى الرَّجْعَةِ ثُمَّ إِنَّهُ قَدِمَ عَلَيْهَا بَعْدَ انْقِضَاءِ الْعِدَّةِ وَ قَدْ تَزَوَّجَتْ فَأَرْسَلَ إِلَيْهَا أَنِّي قَدْ كُنْتُ رَاجَعْتُكِ قَبْلَ انْقِضَاءِ الْعِدَّةِ وَ لَمْ أُشْهِدْ فَقَالَ لَا سَبِيلَ لَهُ عَلَيْهَا لِأَنَّهُ قَدْ أَقَرَّ بِالطَّلَاقِ وَ ادَّعَى الرَّجْعَةَ بِغَيْرِ بَيِّنَةٍ فَلَا سَبِيلَ لَهُ عَلَيْهَا وَ لِذَلِكَ يَنْبَغِي لِمَنْ طَلَّقَ أَنْ يُشْهِدَ وَ لِمَنْ رَاجَعَ أَنْ يُشْهِدَ عَلَى الرَّجْعَةِ كَمَا أَشْهَدَ عَلَى الطَّلَاقِ وَ إِنْ كَانَ أَدْرَكَهَا قَبْلَ أَنْ تَزَوَّجَ كَانَ خَاطِباً مِنَ الْخُطَّابِ.

این روایت، مفتی‌به نیست، ولی به هر حال، بیانگر آن است که، وقتی مردی، همسرش را طلاق داد، اگر قصد دارد رجوع کند، باید شاهد بگیرد.

شاگرد: در این روایت «ینبغی» می‌تواند استحبابی باشد.

استاد: خیر؛ تعبیر «لا سبیل له علیها» بدان معنا است که شاهد گرفتن لازم است نه مستحبّ.

شاگرد: «لا سبیل له علیها» دالّ بر وجوب نیست. ممکن است روایت در مقام بیان این نکته باشد که مستحبّ است شاهد بگیرید، تا سبیل بر همسرتان داشته باشید.

استاد: «لا سبیل له علیها» یعنی حقّی ندارد و رجوعش باطل است.

شاگرد: حقّ ندارد، چون بدون شاهد توان اثباتش را ندارد.

استاد: ظاهر روایت، ناظر به مقام ثبوت است نه مقام اثبات.

در هر صورت، «لا سبیل له علیها» خواه حکم ثبوتی باشد و خواه حکم اثباتی، سبب شده است شارع مقدّس شاهد گرفتن را لازم بشمرد؛ یا بدان جهت که بدون اشهاد، رجوع واقع نمی‌شود، و یا بدان جهت که قابل اثبات نیست. به بیان دیگر، اصرار نداریم بگوییم «لا سبیل له علیها» حکم ثبوتی است؛ ممکن است به حکم اثباتی ناظر باشد یعنی «لا سبیل له علیها ظاهراً»؛ ولی این جهات در اصل ادعای ما دخالتی ندارد. بحث آن است که یک حکم شرعی از قبل وجود داشته و وجودش مفروغ‌عنه است؛ «ینبغی» در مقام بیان اصل حکم نیست، بلکه در مقام تعلیل برای آن است، در نتیجه نمی‌توان گفت وقتی در مقام بیان حکم، از لفظ جامع استفاده می‌شود، ظاهرش استحباب است. این‌که طلاق بدون اِشهاد حکمی دارد؛ رجوع نمودن مرد بدون اِشهاد حکمی دارد، در کلام مفروغ‌عنه است؛ خواه اِشهاد شرط صحّت باشد یا شرط کمال یا هر چیز دیگری. به هر حال، «ینبغی» در مقام تحریک و بعث به اِشهاد نیست، بلکه در مقام بیان آن است که چرا اِشهاد چنین حکمی دارد. وقتی در رتبۀ قبل، وجود حکم و چیستی آن مفروغ‌عنه است، «ینبغی» دیگر بدین جهت ناظر نبوده و حکم را باید از جایی دیگر کشف نمود.

کوتاه‌سخن آن‌که، در جایی که اصل حکم مفروغ‌عنه است و دلیل مورد نظر در مقام بیان تعلیل برای حکم مفروغ‌عنه، یا در مقام بیان تعیین مبعوث‌الیه، یا به طور کلی در مقام بیان فروعات حکم مفروغ‌عنه باشد، این تعبیر دیگر نه ظهور در وجوب دارد و نه ظهور در ندب. بله، اگر در جایی، «ینبغی» در مقام بیان اصل حکم و اصل بعث باشد، ظهورش در استحباب است. اساس ظهور «ینبغی» در استحباب، بر پایۀ اطلاق مقامی استوار است؛ و اطلاق مقامی، مربوط به جایی است که «ینبغی» در مقام اصل بعث باشد.

در جلسۀ آینده، پیرامون نکتۀ یکم _یعنی میزان ظهور «ینبغی» در ندب_ و همچنین پیرامون «لا ینبغی» سخن خواهیم گفت.


[1] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج‌7، ص:46‌.
[2] الحاشية على مدارك الأحكام، ج‌1، ص: 401‌.
[3] مباحث الألفاظ ج۲، دلالة الجملة الخبریة المستعملة فی مقام الطلب علی الوجوب، ص۱۹۹.
[4] خاطره‌ای از استاد: خداوند رحمت کند، زمانی که آقای صدر مرحوم شد، ما به منزل ایشان رفتیم. در آنجا شخصی بود که وسواس شدید داشت و سرش جلوی سرش مو نداشت. این شخص حوله بر شانه انداخت و رفت وضو بگیرد. ایشان چون سرش مو نداشت، برای شستن صورت، شست‌وشو را از انتهای جلوی سر انجام داده بود. من به شوخی گفتم: ظاهراً ایشان در روایات دیده‌اند که شست‌وشوی صورت باید از رستن‌گاه مو انجام شود، لذا رستن‌گاه شخصی خود را ملاک قرار داده‌اند نه رستن‌گاه نوعی را.خداوند رحمت کند، همۀ این آقایان مرحوم شدند. شخص دیگری نیز در کنار من نشسته بود، و گفت: آقا این چه وضویی بود که شما گرفتید؟ آن شخص گفت: آیا مشکلی در وضوی من وجود داشت؟ گفت: قطعاً مشکل داشت.