1403/08/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اوامر/صیغۀ امر /مفاد سائر واژگان دالّ بر طلب/ مفاد تعبیر «ینبغی» و «لا ینبغی»
بحث پیرامون تعبیر «ینبغی» بود. در روایات، «ینبغی» گاه در موارد مستحبّ به کار میرود که دارای نمونههای فراوان است؛ گاه در موارد وجوب به کار میرود که نمونههایی از آن را در جلسات سابق ذکر کردیم؛ گاه در مقام بیان حکم وضعی یا به تعبیر دیگر، وجوب وضعی به کار میرود که برخی نمونههایش را ذکر کردیم؛ و گاه در بیان جواز عمل به کار میرود که آقای شهیدی به سه،چهار نمونۀ آن اشاره فرمودهاند. البته آقای شهیدی چنین تعبیر نمودهاند: نعم قد یوجد ما یوهم استعمال کلمة "ینبغی" أحیانا فی الجواز. [1] پس گویا قصد ندارند استعمال آن در جواز را بپذیرند. در ادامه، پیرامون فرمایش آقای شهیدی سخن خواهیم گفت.
به عقیدۀ ما، تقریباً روشن است که «ینبغی» برای بیان جواز نیز به کار میرود. نمونههای یادشده در کلام آقای شهیدی نیز بر همین مطلب گواهی میدهند؛ جز یک مورد که همچنانکه آقای شهیدی گوشزد نمودهاند ناظر به وجوب وضعی است. نمونۀ مزبور، روایت لَوْ وَلِيتُ النَّاسَ لَأَعْلَمْتُهُمْ كَيْفَ يَنْبَغِي لَهُمْ أَنْ يُطَلِّقُوا[2] است که در آن، مقصود از «ینبغی» وجوب وضعی است.
ما نیز برای وجوب وضعی، روایتی را مثال آوردیم که همچون روایت ذکر شده توسط آقای شهیدی، به حکم وضعی طلاق ناظر است. در هر دو روایت، «ینبغی» برای بیان شرط صحّت وضعی طلاق به کار رفته است. ولی سائر نمونههای ذکر شده توسط آقای شهیدی، برای بیان جواز به کار رفتهاند و مشکلی در آنها وجود ندارد.
نمونۀ دیگری که برای بیان جواز ذکر شده، در کافی، جلد 1، صفحۀ 250، رقم 6 آمده است. شخصی از امام علیه السلام میپرسد: ِ قَالَ السَّائِلُ يَنْبَغِي لِصَاحِبِ هَذَا الدِّينِ أَنْ يَكْتُم. آیا صاحب این دین، حقّ کتمان دارد؟ حضرت در پاسخ میفرماید: امیر المؤمنین علیه السلام در سالهای سکوتشان، به خاطر شرائط خاصّی که حاکم بود، به جهت رعایت تقیه، کتمان میکردند.
همچنین در جلد 2، صفحۀ 43، رقم 2 روایتی آمده است که موضوع آن درجات ایمان است. راوی به امام علیه السلام عرضه میدارد: ما از فلان قوم تبری میجوئیم چون آنچه را ما باور داریم، باور ندارند. حضرت در پاسخ میفرمایند: اگر چنین باشد، ما نیز درجاتی از ایمان را داریم که شما ندارید. فَهُوَ ذَا عِنْدَنَا مَا لَيْسَ عِنْدَكُمْ فَيَنْبَغِي لَنَا أَنْ نَبْرَأَ مِنْكُم. یعنی آیا جائز است که ما نیز از شما تبری بجوئیم؟! در این روایت، «ینبغی» برای بیان جواز به کار رفته است.
بدین مناسبت، این پرسش مطرح میگردد که چگونه میتوان کاربرد «ینبغی» در این معانی مختلف را توجیه کرد؟
آیت الله والد در کتاب الحجّ، در یک مورد، بدین نکته اشاره میکنند مراد از «ینبغی» مطابقِ قانون بودن است؛ و آن قانونی که «ینبغی» به ملاحظۀ آن استعمال میشود، در هر مورد متفاوت است. گاهی قانون مورد نظر، قانون الزامی است، در نتیجه «ینبغی» بر الزام دلالت میکند؛ گاهی قانون مورد نظر، وضعی است؛ گاهی استحبابی است؛ همچنین قوانین دیگری که در هر مورد قابل تصویر است. مقصود آنکه، تفاوت کاربرد «ینبغی» در هر مورد، ناشی از تفاوت قانونی است که «ینبغی» بدان ناظر است.
ولی «ینبغی» در لغت، به معنای مطابقت با قانون نیست. هماکنون نیز، آن معنایی که از «ینبغی» به ذهن ما خطور میکند، شایستگی و مطلوب بودن است نه مطابق قانون بودن. ولی نکته آن است که همین مطلوب بودن را میتوان در موارد گوناگون به کار برد.
توضیح آنکه، کاربرد مطلوب بودن، در موارد استحباب بسیار روشن است؛ چون مستحبّات، مطلوب هستند و آنگاه که متکلم از مطلوبیت یک عمل سخن میگوید و از بیان حدّ طلب سکوت میکند، چنانکه در مقام بیان حدّ طلب باشد، میتوان افزون بر اصل مطلوبیت، حدّ طلب را نیز در طلب استحبابی متعیّن دانست چون اگر متکلم بخواهد طلب وجوبی را بیان کند، نباید به لفظ جامع اکتفا کند. اکتفا کردن به لفظ جامع در جایی که مقصود متکلم مرتبۀ شدیده است، صحیح نیست.
ولی دانستنی است، افزون بر استحباب، مطلوب بودن را میتوان در مقام بیان وجوب، بیان حکم وضعی، و حتّی بیان اصل جواز _خواه جواز تکلیفی و خواه جواز وضعی_ نیز به کار برد. اینک قصد داریم به تحلیل چگونگی استعمال این واژه در موارد مزبور بپردازیم.
با درنگ در نمونههایی که برای کاربرد «ینبغی» در موارد واجب آوردیم، روشن میشود در برخی از آنها، در کنار «ینبغی» لفظ دیگری قرار دارد که نکتۀ حکم را افاده نموده و بر الزامی بودن طلب دلالت دارد. برای مثال، عبد الله بن محض، به امام صادق علیه السلام میگوید: َ لِأَنَّ الْحُسَيْنَ ع كَانَ يَنْبَغِي لَهُ إِذَا عَدَلَ أَنْ يَجْعَلَهَا فِي الْأَسَنِّ مِنْ وُلْدِ الْحَسَن.[3] میگوید اگر امام حسین علیه السلام عادل باشد، باید امامت را در مسنّترین شخص از فرزندان امام حسن علیه السلام قرار دهد. تعبیر «إذا عدل» از الزامی بودن طلب پرده برمیدارد چون تحصیل عدالت، وظیفۀ الزامی مکلف است.
شاگرد: از تعبیر «إذا عدل» استفاده نمیشود، این کار واجب است. این عبارت فارغ از آنکه تحصیل عدالت واجب است یا واجب نیست، میگوید اگر بخواهد عادل باشد، باید چنین کند.
استاد: «باید چنین کند» یعنی الزام.
شاگرد: به تعبیر دیگر، این روایت در مقام بیان وجوب شرطی است نه وجوب تکلیفی.
استاد: نمیخواهد بگوید مستحبّ است این کار را بکند، بلکه میخواهد بگوید واجب است این کار را بکند.
شاگرد: بله؛ برای تحقّق «إذا عدل» واجب است چنین کاری بکند.
استاد: بحث آن است که چون «ینبغی» جزای «إذا عدل» است، کاری که برای تحقّق عدالت انجام میشود، واجب است نه مستحبّ. بحث ما این بود که گاهی در کنار «ینبغی» لفظی به کار میرود که نشان میدهد مقصود از «ینبغی» طلب وجوبی بوده است. به سخن دیگر، این موارد، از قبیل تعدّد دالّ و مدلول هستند؛ خود «ینبغی» بر اصل طلب، و دالّ دیگر، بر الزامی بودن طلب دلالت میکند.
همچنین در روایت دیگری که از نوادر منسوب به احمد بن محمد بن عیسی الاشعری، صفحۀ 38، رقم 53 نقل کردیم، در کنار «ینبغی» دالّ دیگری آمده بود که بر وجوب دلالت میکرد. متن روایت چنین بود: وَ لَيْسَ مِنْ رَجُلٍ جَعَلَ لِلَّهِ عَلَيْهِ شَيْئاً فِي مَعْصِيَةِ اللَّهِ إِلَّا أَنَّهُ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَتْرُكَهَا إِلَى طَاعَةِ اللَّه. میگوید: کسی که معصیت خداوند را به عهده بگیرد، «ینبغی له أن یترکها»؛ بیگمان ترک معصیت خداوند، واجب است نه مستحبّ. در این روایت نیز، لفظ «معصیة الله» و «طاعة الله» در کنار «ینبغی» آمده و قرینه است بر آنکه حدّ طلب، الزامی است نه ندبی.
ولی گاهی هر چند لفظ دیگری که دالّ بر وجوب باشد وجود ندارد، ولی بین اصل رجحان عمل، و واجب بودنش ملازمه است. ما روایتی را از کتاب مسائل علی بن جعفر مثال آوردیم که در آن، امام علیه السلام فرمودند: گاهی یک آیه، یک عمل را حرام، و آیۀ دیگر آن را حلال میکند. علی بن جعفر میپرسد: آیا در فرض مزبور، یک آیه، ناسخ آیۀ دیگر است، یا هر دو آیه از محکمات هستند و باید به هر دو عمل شود يَنْبَغِي أَنْ نَعْمَلَ بِهِمَا؟[4] یعنی اگر هر دو از محکمات باشند، واجب است به هر دو عمل شود نه آنکه مستحبّ است به هر دو عمل شود. بیگمان اگر آیۀ قرآن، از محکمات باشد، عمل بدان مستحبّ نیست بلکه واجب است. به سخن دیگر، آیۀ قرآن، اگر محکم باشد، واجب است بدان عمل شود، و اگر متشابه باشد، حرام است بدان عمل شود؛ پس امرش دائر بین وجوب و حرمت است. علّت استفادۀ وجوب از «ینبغی» آن است که اساساً استحباب در این مورد، معنا ندارد. یا اصلاً رجحان ندارد، یا اگر رجحان داشته باشد، واجب است.
همچنین در روایت وَ لَا يَمِينَ فِي مَعْصِيَةِ اللَّهِ إِنَّمَا الْيَمِينُ الْوَاجِبَةُ الَّتِي يَنْبَغِي لِصَاحِبِهَا أَنْ يَفِيَ بِهَا[5] یمین، اگر واجد شرائط باشد، واجب است بدان عمل شود و اگر واجد شرائط نباشد، عمل بدان مستحبّ نیز نخواهد بود. در این روایت نیز حالت استحباب تصویر ندارد، چون خارجاً میدانیم در شریعت، یا عمل به یمین واجب است، یا اگر واجب نباشد، مستحبّ نیز نخواهد بود، در نتیجه اصل رجحان، با وجوب ملازم است.
حال مثالهای بالا، شرعی بود؛ ولی گاهی عقل انسان این مطلب را درک میکند. روایت منصور بن حازم از همین قبیل است. إِنَّ مَنْ عَرَفَ أَنَّ لَهُ رَبّاً فَيَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَعْرِفَ أَنَّ لِذَلِكَ الرَّبِّ رِضًا وَ سَخَطاً.[6] کسی که به خداوند معرفت دارد، قهراً وجود رضا و سخط برای او نیز معرفت خواهد داشت. در این روایت، «ینبغی» به معنای وجوب است البته ممکن است ناظر به وجوب تکوینی باشد؛ یعنی کسی که به خداوند معرفت دارد، معرفتش به خداوند با معرفتش به اینکه این خدا، رضا و سخط دارد، تکویناً ملازم است. در ادامه نیز بیان میدارد: وقتی به خدا معرفت یافتم، باید به دنبال شناخت رضا و سخط او باشم؛ شناخت رضا و سخط خداوند، یا بدین صورت است که به خود من وحی میشود، و یا به واسطۀ وحیی است که به فرستادگان الهی نازل میشود. حال ازآنرو که من میدانم به من وحی نمیشود، برای شناخت رضا و سخط خداوند، باید از پیامبران استفاده کنم. فَقَدْ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَطْلُبَ الرُّسُل. در اینجا، عقل آدمی حکم میکند که واجب است به دنبال رسولان الهی برود. یعنی آنچه سبب میشود فحص از رضا و سخط خداوند رجحان داشته باشد، حقّی است که خداوند بر بندگان دارد، و این حقّ، با وجوب فحص در تلازم است و حالت استحباب برای آن تصویر ندارد. در این قبیل موارد، بین اصل رجحان عمل، و وجوب آن تلازم است.
ولی گاهی آنچه مکلف به دنبال آن است، حکم وضعی قضیه است. در این فضا، آنچه برای مکلف مهمّ است چگونگی تحقّق هدفی است که در نظر دارد. مردی که میخواهد از شرّ همسرش نجات یابد، از چگونگی تحقّق طلاق و جدایی سؤال میکند. آن چیزی که این مرد، در صدد دانستن آن است، چگونگی تحقق طلاق است پس از شرائط صحّت طلاق سؤال میکند که حکم وضعی به شمار میرود. مقصود آنکه، شرائطی که بر فضای صدور کلام حاکم است و منشأ پرسیدن سؤال میشود، در تعیین مفاد «ینبغی» اثرگذار است.
از سوی دیگر، گاهی شرائط حاکم بر فضای صدور کلام، اقتضا میکند مقصود از «ینبغی» اصل جواز عمل باشد. به نظر میرسد «ینبغی» در جایی میتواند برای بیان اصل جواز به کار برود که در فضای صدور کلام، توّهم حظر وجود داشته باشد. امری که در مقام توّهم حظر به کار برود، بر اصل جواز دلالت خواهد داشت نه بر رجحان عمل.
در آینده، پیرامون این موضوع سخن خواهیم گفت که چگونه امری که ذاتاً بر بعث و تشویق دلالت دارد، در مقام توهّم حظر، بر صرف جواز دلالت میکند؟
نخست باید دانست، «ینبغی» به معنای «یَحسُن» است که بر خوب بودن عمل دلالت دارد. همین کلمۀ «خوب است» را، آنگاه که توهّم حظر وجود داشته باشد، یا در کنار آن نهیی صادر شده باشد، برای بیان اصل جواز به کار میبریم. نمونۀ قرآنی آن، آیۀ شریفۀ كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا[7] است که امر به اکل و شرب، بر اصل جواز دلالت دارد، و نهی از اسراف، بر حرمت آن. در زبان فارسی نیز میگوییم «خوردن و آشامیدن خوب است، ولی اسراف بد است». کاربست کلمۀ «خوب است» در این جمله، به منظور بیان جواز است نه آنکه بخواهیم از استحباب آن سخن بگوییم. مقصودمان آن است که اکل و شرب اشکالی ندارد، در مقابل اسراف کردن که اشکال دارد. مقصود آنکه، همانطور که ما میتوانیم تعابیری همچون «خوب است»، «نیکو است»، «حسن است» و مانند آن را در مقام بیان نفی قبح به کار ببریم، «ینبغی» را نیز میتوانیم در این مقام به کار ببریم.
تحلیل ابتدائی این مطلب را ذکر نموده، و تحلیل عمیقتر آن را به آینده موکول میکنیم.
خیلی اوقات، انسان برای انجام فعل وجودی، نیاز به انرژی جدید دارد. گویا اصل اولی در طبیعت آدمی آن است که کاری انجام ندهد. تا زمانی که احساس نکند انجام عمل، حُسن دارد یا برای او سودمند است، زحمت انجام آن را به جان نمیخرد. از همینرو، اینکه میتواند عمل را انجام دهد، باید خوب باشد تا آن را انجام بدهد. بدین ترتیب، بین خوب بودن عمل، و انجام خارجی آن، نوعی تلازم برقرار است. این نکته سبب میشود برای بیان اصل جواز، از تعبیری که بر خوب بودن عمل دلالت دارد، استفاده شود.
آقای شهیدی نمونههایی از استعمالات روایی «ینبغی» در اصل جواز را مثال آورده و پیرامون آن بحث کردهاند.
یک نمونۀ آن، از این قرار است: سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع- عَنِ الرَّجُلِ أَ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَنَامَ وَ هُوَ جُنُبٌ فَقَالَ يُكْرَهُ ذَلِكَ حَتَّى يَتَوَضَّأَ.[8] یعنی آیا بر شخص جنب، جائز است که بخوابد یا خیر؟
آقای شهیدی میفرمایند:
اولاً معلوم نیست در این روایت، «ینبغی» به معنای «یجوز» باشد؛ ممکن است به معنای «یحسُن» باشد.
در ثانی، این استعمال، از استعمالات بسیار نادر است و معنای اصلی این واژه را نشان نمیدهد. آقای شهیدی، این اشکال را در مقام ردّ دیدگاه محقّق خوئی مطرح فرمودهاند؛ چون محقّق خوئی مدعی شدند، معنای اصلی «ینبغی» در تشریعات، صرف جواز عمل است و نه بیشتر. آقای شهیدی میفرمایند، حتّی اگر استعمال این مورد در اصل جواز را بپذیریم، فرمایش محقق خوئی اثبات نمیشود چون این استعمال، بسیار نادر است و ظهور طبعی کلمۀ «ینبغی» را نشان نمیدهد. به باور آقای شهیدی، ظهور طبعی آن در استحباب است.
اینک قصد داریم دو نکته را گوشزد کنیم.
نکتۀ یکم آن است که، ما مدّعی نیستیم، در این مورد، مستعملفیه «ینبغی»، «یجوز» است. ما نیز همچون آقای شهیدی، مستعملفیه این واژه را «یَحسُن» میدانیم. ولی همانطور که گفتیم، خود «یَحسُن» نیز قابلیّت آن را دارد که در مقام بیان اصل جواز به کار برود. مثال اکل و شرب و اسراف را به همین جهت ذکر نمودیم.
نکتۀ دوم آن است که، اگر شما میگوئید معنای اصلی «ینبغی»، «یَحسُن» است و تنها در موارد نادر، به معنای «یجوز» به کار میرود، ناگزیر از ادعای مجاز هستید. مجاز نیازمند حسن طبع است. پرسش آن است که میان «یَحسُن» و «یجوز» چه وجه مشترکی وجود دارد؟ به تعبیر آقایان، مجاز نیازمند علاقه است؛ چه علاقهای میان این دو وجود دارد که مصحّح تجوّز شمرده شود؟ بدین ترتیب، اگر گفتیم میان این دو، علاقهای وجود ندارد، باید بپذیریم که «ینبغی» مشترک لفظی است. یا به تعبیر محقق خراسانی اگر بین استحباب و جواز، حسن طبع وجود نداشته باشد، بدان معنا خواهد بود که استعمال لفظ مورد نظر در جواز، استعمال لفظ در معنای حقیقی است و لفظ مورد نظر، مشترک لفظی است. وقتی مشترک لفظی شد، باید توضیح دهید که ازچهرو ادعا میکنید ظهور «ینبغی» در یکی از دو معنای حقیقیاش است؟
مقصود آنکه، هر چند فرمایش آقای شهیدی مبنی بر آنکه «ینبغی» در اینجا نیز به معنای «یحسن» است، کاملاً صحیح است، ولی فرمایش ایشان، برای اثبات مدعا کافی نیست. باید توضیح داده شود که ازچهرو لفظ دالّ بر حُسن عمل، برای بیان جواز به کار رفته است؟
همانطور که گفتیم، پاسخ بدین پرسش، همان نکتهای است که در کاربرد امر، در مقام حظر یا توهّم حظر وجود دارد. هر دوی اینها از یک باب هستند و هر توجیهی برای آن بحث ذکر کردیم، برای «ینبغی» نیز قابل ذکر است. ما نیز اجمال توجیه مزبور را ذکر نمودیم، و تفصیلش را به آینده موکول کردیم.
گفتنی است، «ینبغی» در کلمات فقیهان نیز، گاهی برای بیان وجوب به کار میرود. از موارد پرتکرار استعمال «ینبغی» در وجوب در کلمات فقیهان، بدین صورت است که مثلاً میگویند «ینبغی أن تحمل هذه الروایة علی الاستحباب» یا «علی الوجوب»، یا «ینبغی أن یقیّد هذا الحدیث، بذلک الحدیث». توجیه این مطلب نیز همان است که پیشتر گفتیم.
در این موارد، اگر جمع عرفی اقتضا کند، روایت بر استحباب یا بر مطلب دیگری حمل شود، التزام بدان لازم است نه مستحبّ. و اگر جمع عرفی چنین اقتضایی نداشته باشد، اصل استحباب نیز وجود نخواهد داشت. پس علّـت استفادۀ وجوب در این موارد، تلازمی است که بین اصل رجحان عمل، و واجب بودنش وجود دارد. استحبابِ حمل روایت بر آنچه عرف میفهمد بیمعناست. اگر عرف از روایت فلان مطلب را میفهمد، لازم است روایت بر آن حمل شود؛ و اگر عرف چنین چیزی نمیفهمد اساساً نمیتوانیم معنای غیر عرفی را بپذیریم چون اگر عرف آن را نفهمد، نباید خلاف ظاهر مرتکب شویم. به سخن دیگر، اگر جمع عرفی اقتضا کند، فلان خلاف ظاهر در روایت پذیرفته شود، التزام بدان واجب است، ولی اگر جمع عرفی چنین اقتضایی نداشته باشد، دیگر استحباب نیز معنا ندارد، چون ما حقّ نداریم به خلاف ظاهر روایت عمل کنیم.
توجه به این نکته لازم است که به نظر میرسد، موارد کاربرد «ینبغی» در وجوب، یا در اصل جواز، موارد خاصّی هستند. یعنی باید یک قرینۀ خارجی همچون تلازم بین رجحان و وجوب، وجود داشته باشد، تا «ینبغی» بتواند بر وجوب دلالت کند. یا مثلاً باید توهّم حظر وجود داشته باشد، تا «ینبغی» بتواند برای بیان اصل جواز به کار برود. پس هر چند «ینبغی» به معنای «یحسُن» است و در موارد مختلفی همچون ندب، وجوب و جواز به کار میرود، ولی کاربردش در وجوب و جواز، به مؤونۀ زائد نیاز دارد، به طوری که اگر آن مؤونۀ زائد وجود نداشته باشد، بر استحباب دلالت میکند. آن مؤونۀ زائد، میتواند تلازم بین اصل رجحان، و وجوب باشد؛ میتواند لفظ دیگری باشد که در کلام وجود دارد و بر حدّ وجوبی طلب دلالت میکند؛ میتواند توّهم حظر باشد که سبب دلالت بر اصل جواز میشود.
کوتاهسخن آنکه، اگر هیچ قرینۀ خاصی در مقام وجود نداشته باشد، بیش از اصل استحباب عمل، از «ینبغی» استفاده نمیشود.
شاگرد: در موارد کاربردش در وجوب، دلالتش لفظی است یا عقلی؟
استاد: دلالتش بر اصل رجحان لفظی است. ولی دلالتش بر حدّ وجوبی، گاهی لفظی است همچون جایی که لفظ دیگری در کلام وجود دارد که قرینه بر وجوب است؛ و گاهی عقلی است به دلیل ملازمۀ عقلیهای که در خصوص آن مورد، بین اصل رجحان و وجوب، وجود دارد. پس گاهی کاملاً لفظی است، و گاهی ترکیبی از لفظی و عقلی است.
محصّل کلام ما آن است که «ینبغی» ذاتاً دالّ بر استحباب است، مگر آنکه قرینهای بر خلافش اقامه شود.
تا اینجا، به مفاد «ینبغی» پرداختیم. اینک قصد داریم پیرامون «لا ینبغی» نکاتی را گوشزد کنیم.
از استعمالات «لا ینبغی» تقریباً روشن است که این تعبیر در موارد حرمت به کار میرود و ظهورش در تحریم است. نمونههایی از استعمالات این واژه را در جلسات سابق ذکر نمودیم.
پرسش آن است که چگونه میشود «ینبغی» ظهور در ندب داشته باشد، ولی «لا ینبغی» ظهور در حرمت داشته باشد؟
پاسخ بدین پرسش را در تفاوت میان «یحبّ الله» و «لا یحبّ الله» ذکر نمودیم. اطلاق کلام اقتضا میکند در «یحبّ الله»، آنچه در صدد اثباتش هستیم، خصوص محبّتی باشد که از مصلحت غالبه نشأت یافته باشد و چنین محبّتی به معنای استحباب عمل است. ولی در سوی دیگر، در «لا یحبّ الله» آنچه در صدد نفیش هستیم، اعمّ از محبّتی است که از مصلحت غالبه ناشی شده باشد یا از مصلحت غیر غالبه نشأت گرفته باشد. وقتی مطلق مصلحت نفی شد، معنایی جز حرمت نخواهد داشت.
البته نباید تصوّر شود، مقصودمان از نفی مصلحت به شکل مطلق، آن است که هیچ مرتبهای از مراتب مصلحت در شیء وجود ندارد. چون ممکن است اشکال شود در آیۀ شریفۀ تحریم خمر و میسر[9] نیز برای این دو، منافعی اثبات شده است، پس این دو نیز، بیمصلحت نیستند؛ با این حال در مورد شرب خمر میتوان تعبیر «لا ینبغی» را به کار برد.
پس مقصودمان این نیست که «لا ینبغی» تنها در موردی به کار میرود که مصلحت آن شیء، صفر مطلق باشد و در شدیدترین درجۀ مبغوضیت قرار داشته باشد و هیچ منفعتی در آن نباشد. خیلی اوقات، وقتی از مصلحت سخن میگوئیم، خصوص مصلحتی را در نظر داریم که در تغییر نوع حکم اثرگذار است. اندک مصلحتی که در برخی اشیاء همچون خمر و میسر وجود دارد، گاهی هیچ تأثیری در مرحلۀ جعل حکم ندارند.
به سخن دیگر، «لا ینبغی» در مقام تحریک است؛ وقتی در مقام تحریک است، و از لفظی استفاده میکند که بر نفی مصلحت دلالت دارد، تنها آن مقدار مصلحتی که در محرّکیت اثرگذار است نفی میشود و نه بیشتر. «لا ینبغی» یعنی آن مصلحتی که بتواند در حکم تغییر ایجاد کند، وجود ندارد. نبود مصلحت مغیّر حکم، منافاتی با وجود مصلحت ضعیفی که در حکم اثرگذار نیست، ندارد. این نکات، برخاسته از تناسبات میان حکم و موضوع است.
شاگرد: یعنی کسر و انکسار جمیع مصالح و مفاسد ... ؟
استاد: مقصودمان آن است که «لا ینبغی» مصلحتی را نفی میکند، که سبب میشود شیء حرام، تبدیل به مکروه شود؛ یا از مکروه به مباح تبدیل شود؛ یا از مباح به مستحبّ تبدیل شود. آن مصلحتی که در تغییر نوع حکم_نه حدّ حکم_[10] اثرگذار است، ممکن است مغلوب باشد ولی در عین حال، مؤثر واقع شود.[11] برای مثال، شرک بالله که پایینتر درجه را در میان اعمال دارد، هیچ مصلحتی ندارد. ولی مثلاً شرب خمر از آن بالاتر است. مصلحت موجود در شرب خمر، سبب میشود درجۀ حرمتش از درجۀ حرمت شرک کمتر شود، ولی در اصل حکم تغییری ایجاد نمیکند بعنی باعث نمیشود حرمتش به کراهت تبدیل شود. «لا ینبغی» خصوص مصلحتی را نفی میکند که مغیّر نوع حکم باشد نه آنکه صرفاً حدّ آن را تغییر دهد. مقصود از تغییر حدّ حکم آن است که مثلاً حرام کبیره را به حرام صغیره تبدیل میکند؛ یا اکبر الکبائر را به کبیرۀ معمولی تبدیل میکند. «لا ینبغی» به چنین مصالحی ناظر نیست. گاهی تناسبات میان حکم و موضوع اقتضا میکند، خصوص مصلحتی نفی شود که در اصل حکم تغییر ایجاد میکند نه در مراتب حکم.
کوتاهسخن آنکه، «لا ینبغی» یعنی هیچ مصلحتی در این شیء که بتواند حکمش را تغییر دهد، وجود ندارد و این مطلب، مستلزم حرمت است؛ چون اگر حرام نباشد، معلوم میشود مصلحت مغیّر حکم داشته است. پس میان دلالت «ینبغی» بر ندب، و دلالت «لا ینبغی» بر حرمت، منافاتی وجود ندارد.
در جلسۀ آینده قصد داریم اقوال علماء پیرامون «ینبغی« و «لا ینبغی» را جمعبندی کنیم. اینکه چند قول در مورد «ینبغی» و چند قول در مورد «لا ینبغی» وجود دارد را بررسی خواهیم کرد. البته ما دیدگاه خود را اختیار نموده و آن را بیان کردیم.
پس از آن، با عنایت به کلمات مرحوم نراقی[12] و دیگر بزرگان، به مفاد «یصلح» و «لا یصلح» خواهیم پرداخت.