درس خارج اصول استاد سیدمحمدجواد شبیری‌زنجانی

1403/08/19

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: اوامر/صیغۀ امر /مفاد سائر واژگان دالّ بر طلب/ مفاد تعبیر «ینبغی» و «لا ینبغی»

 

1- مفاد تعبیر «ینبغی» و «لا ینبغی»

بحث پیرامون مفاد واژگان دالّ بر طلب بود. در جلسۀ سابق بررسی مفاد «ینبغی» و «لا ینبغی» را آغاز نمودیم و گفتیم این تعبیر، گاه در امور تکوینی به کار می‌رود که به معنای «یمکن» و «یتیسّر» است؛ و گاه در امور تشریعی به کار می‌رود.

احتمال قوی‌تر آن است که یکی از این دو معنا به دیگری باز گردد؛ یعنی یا مفاد اصلی این تعبیر، مربوط به امور تشریعی است و کاربردش در موارد تکوینی، از باب مجاز و استعاره است؛ و یا مفاد اصلی‌اش، امکان تکوینی است و کاربردش در موارد تشریعی از باب مجاز و استعاره است.

1.1- دیدگاه محقق خوئی در مفاد تعبیر «ینبغی» و «لا ینبغی»

از کلام محقق خوئی استفاده می‌شود که گویا، مفاد اصلی این تعبیر را تکوینی دانسته‌ و یک نتیجۀ مهمّ اصولی بر آن مترتّب نموده‌اند مبنی بر آن‌که «ینبغی» آن‌گاه که به صورت مثبت به کار می‌رود صرفاً بر جواز تشریعی عمل دلالت می‌کند چون وقتی مفاد اصلی «ینبغی» را امکان تکوینی دانسته، و استعمالش در موارد تشریعی را از باب تشبیه به امکان تکوینی به شمار آوردیم، از میان احکام شرع، آن حکمی که با امکان تکوینی متناسب است، صرف جواز است، در نتیجه نمی‌توان با استناد به «بنبغی» استحباب یا وجوب و یا حتی اصل رجحان عمل را اثبات کرد. از سوی دیگر، «لا ینبغی» که به صورت منفی به کار می‌رود، به معنای نفی جواز خواهد بود که به‌روشنی می‌توان تحریم را از آن استفاده نمود.

1.1.1- بررسی دیدگاه محقق خوئی

اینک قصد داریم صحّت و سقم فرمایش محقق خوئی را بررسی کنیم.

نخست، کلمات لغت‌شناسان را مدّ نظر قرار داده و در گام بعد، به بررسی استعمالات این تعبیر خواهیم پرداخت.

1.1.1.1- مرور کلمات لغت‌شناسان در شناسایی مفاد «ینبغی» و «لا ینبغی»

فرصت نشد کلمات لغت‌شناسان را به طور کامل مورد مطالعه قرار دهیم. اینک قصد داریم بر عبارت لسان العرب مروری داشته باشیم.

عبارت لسان العرب به شرح زیر است:

يقال: بَغَيتُ الشي‌ءَ طلبته، و أَبْغَيْتُك فَرساً أَجْنَبْتُك إياه، (ظاهراً می‌گوید: ابغیتک فرساً، یعنی تو را از اسب، مُجتَنب قرار دادم) و أَبْغَيْتُك خيراً أَعنتك عليه.(تا اینجا، به بحث ما ارتباط چندانی ندارد. سپس می‌گوید:) الزجاج: يقال انْبَغَى لفلان أَن يفعل كذا أَي صَلَحَ له أَن يفعل كذا، و كأَنه قال طَلَبَ فِعْلَ كذا فانْطَلَبَ له أَي طاوعه،(ظاهراً فاعل «طلب فعل کذا» آن فلانی است که پس از «لام» قرار می‌گیرد؛ یعنی آن فلان، طالب فعل است و همو است که فاعل انبغی قرار می‌گیرد) ... .[1]

شاگرد: خیلی اوقات فقط تعبیر «ینبغی ان تفعَل» وجود دارد، پس باید «أن تفعَل» را فاعل «ینبغی» دانست.

استاد: مقصودمان این جهت نیست. مقصودمان نکتۀ دیگری است. «انبغی» معنای مطاوعه دارد، و مطاوعه، بدان معنا است که مفعولِ فعلِ متعدّی، فاعل واقع می‌شود، همچون «دَفَعتُ زیداً فَاندَفَعَ زیدٌ».

باید دانست، مطاوعه و فعل مجهول با یکدیگر فرق دارند. برای مثال «دَفَعتُ زیداً» را یک بار به صورت «دُفِعَ زیدٌ» بیان می‌کنیم که فعل مجهول است؛ و یک بار به صورت «اندفع زیدٌ» بیان می‌کنیم که مطاوعه است. معنای «اندفع» با معنای «دُفِع» یکسان نیست. در «دُفِعَ زیدٌ» فاعل داشتن دفع، در کلام ملحوظ است بر خلاف «اندفع زیدٌ» که در آن، فاعل دفع ملحوظ نیست. «دُفِعَ زیدٌ» یعنی «زید، توسط یک دافع، رانده شد» یا طبق ترجمۀ آن به فارسی کهن، «زید را راندند» چون معمولاً در فارسی کهن، فعل مجهول را چنین معنا می‌کنند. ولی «اندفع زیدٌ» لازم نیست فاعل داشته باشد؛ «اندفع زیدٌ» بیان‌گر حالتی است که مفعول به خود گرفته است بی‌آن‌که فاعلی برای آن در نظر گرفته شود. «اندفع زیدٌ» یعنی «زید رانده شد» و رانده شدن ممکن است دافع داشته باشد و ممکن است دافع نداشته باشد.

به سخن دیگر، فعل مجهول، فاعل دارد ولی فاعلش مجهول و ناشناس است؛ بر خلاف مطاوعه که اساساً فاعلی بر آن در نظر گرفته نشده است، خواه در واقع فاعل داشته و خواه نداشته باشد. «دُفِعَ» یعنی اندفاعی که توسط یک دافع انجام شده است، بر خلاف «اندفع» که بر صرف اندفاع دلالت دارد، اعمّ از آن‌که فاعل داشته باشد یا نداشته باشد؛ پس «دُفِعَ» اخصّ از «اندفع» است.

برای تبیین این مطلب، می‌توان آیۀ شریفۀ ﴿أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدى﴾[2] ‌ ‌ را مثال آورد. «یَهِدّی» همان «یَهتَدی» است که دارندۀ معنای مطاوعه است. «یهتدی»، «اهتداء» یعنی هدایت یافتن، خواه هدایت‌گر داشته باشد و خواه شخص هدایت‌یافته، بدون نیاز به هدایت‌گر راه را پیدا کرده باشد. ولی «یُهدی» خصوص هدایت یافتنی را افاده می‌کند که توسط یک هدایت‌گر صورت گرفته است.

به سخن دیگر، «اهتداء» به دو گونه است؛ یک گونه‌اش همان «یُهدی» است که توسط هدایت‌گر صورت می‌گیرد؛ و گونۀ دیگرش بدون هدایت‌گر صورت می‌گیرد. نقطۀ افتراق این دو، در جایی است که هدایت یافتن، بدون هدایت‌گر تحقّق می‌یابد.

« منْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدى» یعنی کسی که هدایت‌ نمی‌یابد، مگر آن‌که هدایت‌گر داشته باشد؛ پس اهتداء و هدایت یافتن، دو قسم دارد؛ هدایت یافتن با هدایت‌گر، و هدایت یافتن بدون هدایت‌گر. «مَهدیّ» یعنی کسی که یک هدایت‌گر او را هدایت نموده و او هدایت یافته است؛ ولی «مُهتدی» اعم از آن است که هدایت‌گر داشته باشد یا نداشته باشد.

با عنایت به توضیحات ذکر شده، معنای جمله‌ای که امام سجاد علیه السلام، در خطاب به حضرت زینب سلام الله علیها فرمودند، روشن می‌شود: ٌوَ أَنْتِ بِحَمْدِ اللَّهِ عَالِمَةٌ غَيْرُ مُعَلَّمَةٍ فَهِمَةٌ غَيْرُ مُفَهَّمَة.[3] حضرت زینب عالم است؛ امّا عالمی که تعلیم‌دهنده ندارد. حضرت زینب اهل فهم است؛ امّا فهمی که فهماننده ندارد. امام سجاد علیه السلام در این عبارت، نقطۀ افتراق عالم از مُعَلَّم، و فَهِم از مُفَهَّم را بیان نموده‌اند. البته بی‌گمان، مقصود از معلّم نداشتن، معلّم غیر الهی است. معلّم بودن خداوند، از دائرۀ مقصود حضرت خارج است. خیلی اوقات، ظاهر این قبیل خطابات، در طرق عادی و انسانی است؛ نیازمندی به طرق غیر عادی و الهی، بحث دیگری است که از حیطۀ کلام متکلم خارج است.

در هر حال، لسان العرب، «انبغی» را چنین معنا کرده است:

و كأَنه قال طَلَبَ فِعْلَ كذا فانْطَلَبَ له أَي طاوعه، و لكنهم اجْتزَؤوا بقولهم انْبَغَى. (گویا مقصود از «اجْتزَؤوا بقولهم انْبَغَى» آن است که هر چند فعل مطاوعه، در اصل از یک فعل متعدّی گرفته شده است، ولی در «انبغی» دیگر آن فعل متعدیّ‌ را به کار نمی‌برند؛ یعنی «طلب فعل کذا» را به کار نمی‌برند بلکه فقط مطاوعه‌اش را به کار می‌برند) ... .[4]

گفتنی است، آقای شهیدی[5] «ما ینبغی» را به معنای «ما یُطلَب» دانسته‌اند، حال‌آن‌که این تعبیر دقیق نیست؛ چون «ما یُطلَب» به معنای فعل مجهول است؛ و ظاهراً مقصود از «ما یُطلَب» چیزی است که نزد دیگران مطلوب است نه نزد خود شخص؛ حال یا نزد عموم عقلاء، یا نزد عقل، یا نزد شارع. ولی معنایی که در اینجا در لغت بیان شده، گویا به معنای مطلوب در نزد خود شخص است. «انبغی لفلان» یعنی فلانی این کار را پسندید. البته تعبیر «صَلَحَ» بیشتر با مطلوبیّت در نزد عقلاء و مانند آن سازگار است ولی طبق آنچه به حسب ظاهر در دنبالۀ عبارت بیان کرده، «طلب فعل کذا» یعنی آن شخص، فعل کذا را طلب کرد «فانطلب له» پس آن فعل، در نزد فاعل مطلوب شد. پس طبق تعبیر اخیر، فعل مطلوب در نزد فاعل را با تعبیر «انبغی» همراه می‌کنیم.

البته اینها، تحلیل‌هایی است که به منظور تبیین ارتباطات لغوی بیان شده است؛ ولی فارغ از این بحث‌های تحلیلی و فارغ از آن‌که بین «انبغی» و «طلب» چه ارتباطی وجود دارد، «انبغی لفلان أن یفعل کذا» به معنای «صَلَحَ لفلان ان یفعل کذا» است، پس «انبغی» به معنای صلوح و شایستگی است و این مطلب، به معنای نظارت این واژه به جنبۀ تشریعی خواهد بود. حال پس از آن، می‌توان جنبۀ تکوینی را از آن نتیجه گرفت که توضیحش را در ادامه ذکر خواهیم کرد.

شاگرد: آیا مقصودتان آن است که «انبغی» به معنای «صلح» است و به معنای «انطلب» نیست؟

استاد: مقصودمان چیز دیگری است. مقصودمان آن است که در عبارت اخیر لسان العرب، فاعل طلب را خود شخص قرار داده است، ولی به نظر می‌رسد فاعل طلب، دیگران هستند نه خود شخص. اگر «انطلب» را به معنای مطلوبیّت نزد دیگران بگیرید، با آن مشکلی نداریم.

شاگرد: طلب به معنای خواستن است. اگر «انبغی» را به معنای صلوح و شایستگی بدانید، معنایش با طلب متفاوت خواهد شد.

استاد: مقصودمان آن است که «انبغی» به معنای چیزی است که عقلاء یا شرع خواهان آنند؛ به تعبیر دیگر آن چیزی را که خواستنی است، با تعبیر «انبغی» همراه می‌کنند. ما با تعبیر «انطلب» مشکلی نداریم. مقصودمان آن است که وقتی برای تبیین معنای «انبغی» از تعبیر «انطلب» استفاده می‌کنیم، باید این نکته را در نظر داشته باشیم که مطلوبیّت در نزد خود شخص، مقصود نیست، بلکه مطلوبیّت در نزد دیگران مقصود است. استعمالات «ینبغی» نیز گواه بر آن است که «ینبغی» به معنای مطلوبیّت شیء در نزد عقلاء است. «ینبغی لی ان أفعل کذا» به معنای آن است که عقلاء، برای من شایسته می‌دانند که فعل کذا را انجام بدهم. مجرور به «لام» طالب نیست بلکه مصبّ طلب است یعنی شخصی که عقلاء از او می‌خواهند که کاری را انجام دهد.

در هر حال، پس از عبور از جزئیات بحث، قصد داریم بگوییم «انبغی» به معنای صلوح و شایستگی است که یک مفهوم ارزشی و تشریعی به شمار می‌رود؛ این مطلب برای ما روشن است. ولی در ادامه، آن‌گاه که به موارد تکوینی می‌رسد، آن را تکوینی معنا می‌کند:

و انْبَغَى الشي‌ءُ: تيسر و تسهل. (یعنی امکان‌پذیر شد و به سهولت محقّق شد) و قوله تعالى: وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغِي لَهُ‌؛ أَي ما يتسهل له ذلك لأَنا لم نعلمه الشعر. (یعنی ازآن‌رو که ما به او شعر نیاموختیم، شعرسرایی برای او متیسّر نیست) و قال ابن الأَعرابي: و ما ينبغي له و ما يَصْلُح له.(ولی ابن اعرابی، همین آیۀ شریفه را نیز تشریعی معنا کرده است. یعنی ما به او شعر نیاموختیم، و اساساً شایسته نبوده است که به او شعر بیاموزیم)

به نظر می‌رسد تفسیر ابن اعرابی، دقیق‌تر است و با نظرداشتِ مجموع موارد، تصوّر می‌کنم ناظر دانستن این تعبیر به جنبۀ تشریعی و مجازی دانستن موارد کاربردش در جنبۀ تکوینی، متناسب‌تر است، نه آن‌چنان‌که محقّق خوئی فرمودند و مفاد اصلی این تعبیر را، به جنبۀ تکوینی ناظر دانستند.

گواه بر این سخن، چند نکته است:

نکتۀ نخست آن است که، در زمان کنونی، «ینبغی» را سزاوار بودن و شایسته بودن معنا می‌کنیم. بدین ترتیب، اگر اصل عدم نقل را حجّت بشماریم، طبیعتاً می‌توانیم معنای کنونی را به زمان صدور کشانده و آن با لغت اصیل هماهنگ بدانیم؛ ولی اگر اصل عدم نقل را حجّت نشماریم، دست‌کم می‌توان درک امروزی را مؤید مفاد آن در زمان صدور قرار داد.

نکتۀ مهم‌تر آن است که، موارد کاربرد «بنبغی» در استحباب و رجحان بسیار زیاد است. آقای شهیدی[6] در حاشیۀ اصولشان، شاید حدود 100 مورد از استعمالات روایی را یاد نموده‌اند که در آنها، «ینبغی» برای افادۀ استحباب به کار رفته است نه صرف جواز. این‌ در حالی است که محقق خوئی فرمودند «ینبغی» آن‌گاه که در ارتباط با امور تشریعی به کار برود، بر صرف جواز دلالت داشته، و دالّ بر رجحان عمل نیست. لازمۀ فرمایش ایشان، جز آن نیست که این حجم گسترده از استعمالات را بر مجاز و تشبیه حمل نمائیم که بسیار بعید به نظر می‌رسد.

افزون بر آن‌که، اگر «ینبغی» صرفاً بر جواز دلالت کند، استعمال آن برای افادۀ رجحان، حسن طبع ندارد؛ چون بین امکان تکوینی، و رجحان تشریعی تناسبی وجود ندارد. آن حکمی از احکام شرع که با امکان تکوینی متناسب است، صرفاً جواز است و نه بیشتر. محقق خوئی مدعی شدند معنای اصلی «ینبغی» امکان تکوینی است، لذا اگر بخواهد در موارد تشریعی به کار برود، معنای متناسب آن، جواز تشریعی است، و نه بیشتر.

برای روشن شدن مطلب، به جای «ینبغی»، «یمکن» را در نظر بگیرید که دالّ بر امکان تکوینی است. آیا می‌توان برای بیان استحباب نماز شب، از تعبیر «یمکن صلاة اللیل» استفاده کرد؟! پاسخ منفی است، چون این تعبیر ازهیچ‌رو با استحباب تناسب ندارد. اگر برای بیان جواز شرب آب و عدم جواز شرب خمر، بگویید «یمکن شرب الماء و لا یمکن شرب الخمر» اشکال ندارد. ولی برای بیان استحباب یک عمل، نمی‌توان از تعبیر «یمکن» استفاده کرد. این در حالی است که، از استعمالات «ینبغی»، معنای استحباب فهمیده می‌شود.

کوتاه‌سخن آن‌که، اولاً کثرت استعمالات این واژه در موارد استحباب اقتضا می‌کند، این معنا، معنای حقیقی باشد، چون التزام به وجود عنایت و ادعا در این حجم گسترده از استعمالات، بسیار دشوار است. در ثانی، انسان به هنگام رویارویی با این حجم گسترده از موارد استعمال، احساس تجوزّ و ادعا نمی‌کند؛ افزون بر آن‌که، اگر «ینبغی» در اصل به معنای امکان تکوینی باشد، استعمالش در رجحان تشریعی حسن طبع ندارد.

ولی اگر گفتیم معنای اصلی «ینبغی» مطلوبیت تشریعی است، این امکان برای ما وجود دارد که کاربردش در امور تکوینی را توجیه کنیم. به سخن دیگر، آن‌گاه که «ینبغی» را در امور تکوینی به کار می‌بریم نیز، به معنای «یمکن» نیست.

ناگفته نماند، فرمایش محقق خوئی، دارای دو محور است. محور یکم آن است که «ینبغی» به معنای «یجوز» است و محور دوم آن است که «لا ینبغی» به معنای «لا یجوز» است. ما محور دوم فرمایش ایشان را می‌یذیریم و دلالت «لا ینبغی» بر عدم جواز را صحیح می‌دانیم ولی محور یکم فرمایش ایشان برای ما قابل قبول نیست. آقای شهیدی نیز هیچ‌یک از دو محور فرمایش محقق خوئی را نپذیرفته است.

این نکته را توضیح خواهیم داد که هر چند هم‌معنا دانستن «ینبغی» با «یجوز» صحیح نیست، ولی استفادۀ عدم جواز از «لا ینبغی» صحیح است و موارد استعمال «لا ینبغی» در روایات نیز به همین شکل هستند که آنها را در جلسۀ آینده دنبال خواهیم کرد.

1.2- دیدگاه آیت الله العظمی شبیری زنجانی «دام ظلّه» در مفاد تعبیر «ینبغی» و «لا ینبغی»

آیت الله والد امّا، «ینبغی» و «لا ینبغی» را به گونه‌ای دیگر معنا می‌کردند. به باور ایشان، «ینبغی» یعنی قاعده و قانون، چنین است. بدین ترتیب، در افعالی که انسان در حالت عادّی آنها را انجام نمی‌دهد و نیازمند محرّک شرعی است، وقتی از مطابق بودن آن با قاعده و قانون سخن گفته می‌شود، بدان معنا خواهد بود که محرّکِ لازم برای تحقّق عمل، فراهم است. پس خود «ینبغی» به معنای «یصلَحُ» و «یستحبّ» نیست. به عقیدۀ آیت الله والد، «ینبغی أن یفعل کذا» یعنی این کار مطابق قاعده است؛ این مطابق قاعده بودن، در بسیاری از موارد، دالّ استحباب است. از سوی دیگر، «لا ینبغی» نیز به معنای مطابق قاعده نبودن است که دالّ بر حرمت است.

1.2.1- بررسی دیدگاه آیت الله زنجانی

ما مطلب را به گونه‌ای دیگر تحلیل کردیم. به نظر می‌رسد همان تحلیلی که در تفاوت بین «یحبّ الله» و «لا یحبّ الله» ارائه نمودیم، بر «ینبغی» و «لا ینبغی» نیز قابل تطبیق است.

در جلسات سابق گفتیم «یحبّ الله» به معنای استحباب است چون همانطور که گذشت، مفاد اطلاقی محبّت، محبّتی است که غالب باشد نه مغلوب. وقتی گفته می‌شود «فلان عمل، در نزد خدا محبوب است» به معنای آن است که خداوند نسبت به این عمل محبّت دارد؛ آن هم محبّتی که از مصلحت غالبه نشأت یافته است. اگر محبّت، ناشی از مصلحتی باشد که در مقایسه با مفاسد، مغلوب است، نمی‌توان به شکل مطلق گفت «فلان عمل محبوب است». در صورت مغلوب بودن مصلحت، باید برای آن قرینه آورد، در نتیجه اگر متکلم کلام را مطلق بگذارد و هیچ قرینه‌ای نیاورد، اطلاق کلام اقتضا می‌کند مقصود از محبّت، محبّت ناشی از مصلحت غالبه باشد.

بله، مفاد وضعی محبّت در لغت، اعمّ از آن است که مصلحت مورد نظر، مغلوب باشد یا غالب. در نتیجه «لا یحبّ الله» به معنای آن خواهد بود که مفاد وضعی محبّت در مورد این شیء وجود ندارد؛ یعنی این شیء، هیچ‌گونه محبّتی و مصلحتی بدان تعلق نگرفته، خواه غالبه که سبب استحباب یا وجوب می‌شود و خواه مغلوبه که سبب کراهت یا اباحه می‌شود. وقتی چنین شد، حکمش در حرمت متعیّن می‌شود. مقصودمان از مصلحت، میزان مصلحتی است که جلوی تحریم را می‌گیرد. وقتی چنین مصلحتی نفی شد، حرمت اثبات می‌شود.

همین بیان، در «ینبغی» و «لا ینبغی» نیز قابل ذکر است.

کوئاه‌سخن ‌آن‌که، برای تحلیل تفاوت «ینبغی» و «لا ینبغی» دو تحلیل قابل ارائه است.

یک تحلیل، همان است که از مجموع کلمات آیت الله والد برداشت نموده و آن را بیان کردیم. البته ایشان، مطلب مزبور را صراحتاً بیان نفرمودند. آن مقداری که ایشان بیان فرمودند، آن است که «ینبغی أن یفعل کذا» یعنی آن عمل مطابق قاعده و قانون است. مصحّح مطابق قانون بودن در عبادّیات، آن است که واجب یا مستحبّ باشد. و در سوی مقابل، «لا ینبغی» به معنای مطابق با قانون نبودن است که حرمت عمل را افاده می‌کند.

تحلیل دوم، تحلیلی است که ما ارائه نمودیم. طبق تحلیل آیت الله والد، «ینبغی» و «لا ینبغی» یک تعبیر ارزشی به شمار نمی‌رود؛ ولی به باور ما، طبق آنچه از لغت استفاده می‌شود و در حال حاضر ما از این تعبیر استظهار می‌کنیم، این تعبیر، دارای جنبۀ ارزشی است.

البته همانطور که اشاره شد، حتّی اگر این تعبیر را یک تعبیر ارزشی قلمداد کنیم، کاربردش در امور تکوینی با اشکال روبرو خواهد شد؛ بدین‌سان که امر تکوینی را همچون فاعل مختار در نظر گرفته و ادعا می‌کنیم شایسته نیست فلان عمل را انجام دهد. برای مثال، در آیۀ ﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغي‌ لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ﴾[7] گویا خورشید را به‌سان فاعل مختاری درنظر گرفته‌ایم که بر وی شایسته نیست ماه را دریابد؛ گویا خورشید نباید چنین کاری کند و بر وی حرام است چنین عملی از او سر بزند. در اصطلاح ادبیات فارسی، یک نوع جان‌بخشی در این عبارت رخ داده است.

گفتنی است، آرایۀ ادبی جان‌بخشی در ادبیات فارسی، در حقیقت یکی از شاخه‌های استعاره تلقّی می‌شود؛ ولی به دلیل ویژگی خاصی که داشته، عنوان جداگانه برایش در نظر گرفته‌اند. استعاره، آن است که مشبّه آورده شود، و مشبّه به، آورده نشود و به جای آن، یکی از ویژگی‌های مشبّه به ذکر شود که تشبیه را برساند؛ همچون:

وإذا المنية أنشبت أظفارها      ألفيت کل تميمة لا تنفع

این بیت را از قبیل استعاره دانسته‌اند چون «منیة»، به حیوان درنده‌ای تشبیه شده است که چنگال‌هایش را در گلوی انسان فرو می‌کند.

یک سری امور هستند که از ویژگی‌های انسان جان‌دار تلقّی می‌شوند که از جملۀ آنها، مختار بودن و مکلّف بودن انسان است. در آیۀ پیش‌گفته نیز، خورشید، به انسانی تشبیه شده که مختار بوده و مکلّف است. رخداد آرایۀ جان‌بخشی در مورد خورشید، از آنجا کشف می‌شود که در مورد خورشید، از تعبیری استفاده شده است که دارای جنبۀ ارزشی بوده و اثبات‌گر حکم و تکلیف برای موجود مختار است. گویا بر خورشید حرام است که ماه را در یابد و اجازه ندارد چنین کاری بکند.

شاگرد: طبق تحلیل والد معظّمتان، هیچ تشبیهی در آیۀ مورد نظر وجود ندارد و مجازی نیز رخ نداده است، درست است؟

استاد: بله؛ آیت الله والد می‌فرمایند «لا ینبغی» به معنای آن است که مطابق قاعده نیست و مطابق قاعده نبودن در امور تکوینی، به معنای عدم امکان تکوینی است، بی‌آن‌که تشبیه و مجاز به معنایی که گذشت در آن رخ داده باشد. به سخن دیگر، ایشان بین موارد مختلف کاربرد «ینبغی» و «لا ینبغی» یک معنای جامع در نظر گرفتند که این تعبیر همواره در آن معنای جامع به کار می‌رود.

پیرامون مفاد این تعبیر، چند احتمال را مطرح نمودیم:

2- جمع‌بندی بحث از مفاد «ینبغی» و «لا ینبغی»

یک احتمال، آن است که همچون محقق خوئی، مفاد اصلی این تعبیر را به جنبۀ تکوینی ناظر دانسته، و موارد کاربردش در امور تشریعی را به امور تکوینی ارجاع دهیم.

احتمال دیگر، آن است که مفاد اصلی این تعبیر را به جنبۀ تشریعی ناظر دانسته، و موارد کاربردش در امور تکوینی را به امور تشریعی ارجاع دهیم. شاید این احتمال، از سائر احتمالات صحیح‌تر باشد.

احتمال سوم، آن است که همچون آیت الله والد، بین موارد مختلف کاربرد این واژه، یک معنای جامع در نظر گرفته، و مستعمل‌فیه این تعبیر را در موارد مختلف، همان معنای جامع بدانیم. جامعی که هم در موارد تشریعی وجود دارد و هم در موارد تکوینی، و عبارتست از «مطابق بودن یا نبودن، با قاعده و قانون». مطابق بودن با قاعدۀ تکوین ، به معنای امکان تحقّق و یا تحقّق بالفعل است، بسته به آن‌که به مرحلۀ امکان ناظر باشد یا به مرحلۀ وجود؛ چیزی که امکان تحقّقش وجود نداشته باشد، با مطابق قاعدۀ تکوین نیست؛ در تشریعیات نیز، مطابق قانون بودن در هر مورد، با توجه به خصوصیّآت مورد متفاوت است. این تحلیلی است که توسط آیت الله والد ارائه شده است.

به نظر می‌رسد چندان روشن نیست که کاربرد این تعبیر در امور تکوینی، بدون ادعا و تشبیه باشد. وجود ادعا و تشبیه کاملاً حسن طبع دارد. البته قصد نداریم بر این ادعا، پافشاری کنیم؛ مقصودمان آن است که این ادعا که «ینبغی» را به معنای شایستگی بدانیم که دارای جنبۀ ارزشی است و کاربردش در امور تکوینی را از باب تشبیه به جنبۀ تشریعی قلمداد کنیم، یک ادعای درخور توجّه است و درک وجدانی ما با این ادعا، همخوانی بیشتری دارد؛ در نتیجه نمی‌توان حقیقت مطلب را در آنچه آیت الله والد فرمودند، متعیّن دانست، هر چند فرمایش آیت الله والد نیز، درخور توجّه است.

تکمیل بحث را به جلسات آینده موکول می‌کنیم.


[1] لسان العرب، ج‌14، ص: 77.
[2] یونس: 35.
[3] الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج‌2، ص: 305.
[4] لسان العرب، ج‌14، ص: 77.
[5] مباحث الألفاظ ج۲، دلالة الجملة الخبریة المستعملة فی مقام الطلب علی الوجوب، ص۱۹۸.
[6] مباحث الألفاظ ج۲، دلالة الجملة الخبریة المستعملة فی مقام الطلب علی الوجوب، ص۱۹۹.
[7] يس : 40.