1403/08/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اوامر/صیغۀ امر /مفاد سائر واژگان دالّ بر طلب/ مفاد تعابیر «یحبّ الله» و «لا یحبّ الله» و «لا أحبّ»
بحث پیرامون مفاد تعبیر «یحبّ الله» و «لا یحبّ الله» بود. چکیدۀ آنچه در جلسات سابق مطرح شد، از این قرار است:
1. تعبیر «یحبّ الله» هم در موارد وجوب به کار میرود و هم در موارد ندب؛ ولی «لا یحبّ الله» تنها در موارد حرمت میرود.
2. دلالت «یحبّ الله» بر وجوب یا ندب، برخاسته از اطلاق کلام است، چون اطلاق کلام اقتضا میکند، اِسناد حبّ به یک شیء، به معنای حبّ غالب باشد. ولی اطلاق «لا یحبّ الله» اقتضا میکند حبّ به معنای لغویاش نفی شده باشد، و حبّ به معنای لغوی، اعمّ از حبّ غالب و حبّ مغلوب است در نتیجه، نفی آن، مستلزم تحریم است.
اینک قصد داریم دو نکته را گوشزد کنیم.
نکتۀ نخست آنکه، مرحوم شهید صدر در مبحث اطلاق، مطلبی را متذکر میشوند که در معمول موارد صحیح است هر چند شاید کلیّت نداشته باشد. ایشان میفرماید اطلاق قضیه در ناحیۀ موضوع، بر مطلق الوجود و در ناحیۀ محمول، بر صرف الوجود حمل میگردد. برای مثال، وقتی میگوییم «الإنسان یعلم» با فرض تمامیّت مقدّمات حکمت، اطلاق قضیه در ناحیۀ موضوع، اقتضا میکند همۀ انسانها عالم باشند، ولی اطلاق قضیه در ناحیۀ محمول، صرف الوجود علم را برای انسان اثبات میکند نه همۀ علوم را.
در بحث کنونی نیز، «یحبّ الله» در ناحیۀ محمول کلام است، در نتیجه اطلاق قضیه اقتضا میکند صرف الوجود محبّت برای موضوع اثبات شود نه بالاترین درجۀ محبّت. «یحبّ الله» یعنی خداوند صرف الوجود محبّت را نسبت به فلان شیء دارد و صرف الوجود محبّت هم با وجوب سازگار است و هم با ندب.
شاگرد: البته طبق آنچه در جلسۀ سابق فرمودید، صرف الوجود محبّت باید غالب نیز باشد و محبّت مغلوبه را شامل نمیشود.
استاد: بله؛ اطلاق از یک جهت بر صرف الوجود محبّت دلالت دارد و از جهت دیگر بر غالب بودن آن. اینها مربوط به دو جهت مختلف هستند.
نکتۀ دوم آنکه، به عقیدۀ ما، در مقام بیان بودنِ متکلم که اصلیترین مقدّمه از مقدّمات حکمت است، برای اثبات عمومیّت در خصوص جملات اثباتی است، چون عمومیّت در جملات سلبی، نیازمند مقدّمات حکمت نیست.
توضیح آنکه، جملات اثباتی، برای قضیۀ مهمله وضع شدهاند در نتیجه برای اثبات عمومیّت قضیه، باید مقدّمات حکمت جاری شود تا قضیۀ مهملة به قضیۀ کلیة تبدیل شود. «الانسان عالمٌ» بر ثبوت علم برای انسان به نحو قضیۀ مهملة دلالت دارد، در نتیجه اگر صرفاً برخی افراد انسان عالم باشند، مفاد وضعی این قضیه صادق است. بدین ترتیب، اگر بخواهیم قضیه را از اهمال خارج نموده و ثبوت علم را برای تمام افراد انسان به اثبات برسانیم، باید مقدّمات را جاری کنیم.
ولی در جملات سلبی، با نفی طبیعت، جمیع افراد نفی میگردند چون انعدام طبیعت، به انعدام جمیع افراد آن است بر خلاف اثبات طبیعت، که با صرف الوجود نیز محقّق میشود. البته این مطلب نیز مقتضای اطلاق کلام است ولی به مقدّمات حکمت نیاز ندارد. این مفاد اطلاقی، مقتضای حکم عقل است. عقل حکم میکند، وقتی طبیعت نفی شد، تمام افرادش نفی شدهاند.
ناگفته نماند، اینکه مقتضای اطلاق در نفی طبیعت را به نفی تمام افراد دانستیم، مشروط بر آن است که خود طبیعتِ منفیّ، به دلائلی همچون انصراف، تناسبات حکم و موضوع و مانند آن، به حصۀ خاصی مقیّد نشده باشد. بحث انصراف و مانند آن مربوط به مرحلۀ دیگری از بحث است که اینک بدان ناظر نیستیم. بحث آن است که اگر انصرافی در کار نباشد، نفی طبیعت، به نفی جمیع افرادش حاصل میشود.
مقصود آنکه، «لا یحبّ الله» بیانگر نفی طبیعت محبّت است و نفی طبیعت محبّت، به نفی جمیع مراتب آن است. همانطور که گفتیم، مقصود از محبّت منفیّ، خصوص محبّـت غالبه نیست و محبّت مغلوب را نیز در بر میگیرد؛ در نتیجه محبّت منفیّ، محبّتی که در واجب، مستحبّ، مباح، و مکروه وجود دارد را شامل شده و تمام این محبّتها نفی میشوند و نفی تمام این محبّتها، نتیجهای جز تحریم ندارد.
این نکته را نیز تذکرّ دادیم که محبّـت منفیّ، به خصوص محبّتی منصرف است که در حکم مؤثر است، در نتیجه، اندک محبّت موجود در محرّمات را شامل نمیشود چون این مقدار محبّت، در حکم اثرگذار نیست.
شاگرد: برای مثال، بیماری را در نظر بگیرید که از پزشک میپرسد «آیا فلان دارو را مصرف کنم؟»، پزشک در پاسخ میگوید: «این دارو، فائده ندارد». در اینجا مقصود پزشک آن نیست که داروی مورد نظر، هیچ فائدهای ندارد، بلکه مقصودش آن است که برای درمان بیماری فائدهای ندارد.
استاد: بله؛ این نکته را گوشزد نمودیم که گاهی تناسبات حکم و موضوع، سبب میشود، مسلوب، خصوص حصۀ خاصی از طبیعت باشد، نه جمیع مراتب آن. در مثال مزبور، ویژگیهای مقام اقتضا میکند، مسلوب، خصوص فائدۀ مقصوده برای درمان بیماری باشد چون به هر حال هر چیزی یک فائدهای دارد و قرار نیست فائده به جمیع مراتبش از یک شیء سلب شود. سائل در مقام بیان پرسش از دارویی است که سبب بهبودی او شود؛ این مقام، اقتضا میکند پاسخ پزشک نیز ناظر به فائدهای باشد که در راستای بهبودی بیمار است، نه مطلق فائده.
شاگرد: به هر حال، انصراف فائده، به فائدۀ مقصوده برای درمان بیماری، مفاد اطلاقی کلام است. پس اطلاق، تنها برای تعیین نسبت سلبیه کارایی ندارد، بلکه برای تعیین مسلوب نیز کارایی دارد. به سخن دیگر، جایگاه اطلاق، تنها تعیین مفاد ترکیبی کلام نیست، بلکه در تعیین مفاد افرادی نیز ایفای نقش میکند. این در حالی است که طبق دیدگاه شما، اطلاق در مرحلۀ مفاد افرادی واژگان نقشی ندارد و تنها برای تعیین نسبت کارآمد است.
استاد: ما یک مفاد اطلاقی نسب به سلب داریم و یک مفاد اطلاقی نسبت به مسلوب. گاهی تناسبات حکم و موضوع، سبب میشود، مسلوب به حصۀ خاصی منصرف شود. مثال شما از این سنخ است.
شاگرد: پس برای تعیین مفاد افرادی واژگان _یعنی مسلوب_ نیز به اطلاق و در مقام بیان بودن، نیازمندیم.
استاد: خیر؛ تعیین مسلوب، به در مقام بیان بودن، ارتباطی ندارد. تعیین مسلوب و انصراف آن به حصۀ خاص، ناشی از تناسبات حکم و موضوع است، بیآنکه به در مقام بیان بودن ارتباطی داشته باشد. تناسبات حکم و موضوع اقتضا میکند مقصود سائل، فائدۀ مقصوده برای درمان بیماری باشد چون هدف بیمار از سؤال کردن، درمان شدن است. در این فضا، تناسبات حکم و موضوع اقتضا میکند، فائدۀ مسلوبه، خصوص فائدۀ مقصوده برای درمان بیماری باشد، نه مطلق فائده. فائدهای که سبب شود ضرر بیشتری متوجّه بیماری شود، خارج از حیطۀ ارادۀ سائل و مجیب است.
شاگرد: این مطلب را قبول داریم؛ پرسش آن است که اگر متکلم در مقام بیان نباشد، تناسبات حکم و موضوع نیز در تعیین مسلوب کارایی نخواهد داشت، تناسبات حکم و موضوع، تنها در صورتی سبب میشود، فائدۀ مسلوبه، به خصوص فائدۀ مقصوده برای درمان بیماری منصرف شود، که متکلم در مقام بیان این حیثیات باشد و سکوت کند. پس در مقام بیان بودن، حتی در تعیین مفاد افرادی واژگان نیز نقش دارد.
استاد: مطالب را با یکدیگر خلط نکنید. وقتی گفته میشود «الصوم واجبٌ» یک موقع میخواهید مفاد هیأت این قضیه را تعیین کنید، و یک موقع میخواهید مفاد واژۀ «صوم» را تعیین کنید. در مرحلۀ تعیین مفاد اِفرادی «صوم» پرسش آن است که آیا «صوم» از باب مجاز در کلمه یا مجاز در حذف، ناظر به حصۀ خاصی از صوم است، یا چنین نیست؟ در این مرحله از بحث، به در مقام بیان بودن، به آن معنایی که مقصود ما است، نیازی نداریم. مقصود ما از در مقام بیان بودن، در مقام بیان بودن نسبت به سور قضیه است. این مقام بیانی که شما از آن سخن میگویید ارتباطی به مقام بیانی که مقصود ما است، ندارد. اینها را با یکدیگر خلط نکنید.
تا اینجا، به تحقیق مفاد «یحبّ الله» و «لا یحبّ الله» پرداختیم.
اینک قصد داریم، به تحقیق مفاد «أحبّ» و «ما أحبّ» یا «لا أحبّ» بپردازیم. محلّ بحث، جایی است که معصومان علیهم السلام حبّ داشتن و حبّ نداشتن را به خودشان نسبت میدهند.
«أحبّ ذلک» نیز همچون «یحبّ الله» هم در موارد وجوب به کار میرود و هم در موارد ندب؛ البته به طور معمول دالّ بر ندب است و اساساً نمیدانم آیا موردی وجود دارد که «أحبّ ذلک» برای بیان وجوب به کار رفته باشد یا خیر. بنابراین شاید بتوان گفت ظهور «أحبّ»، در استحباب است نه در جامع بین وجوب و استحباب. قضاوت نهایی در این زمینه، نیازمند جستوجوی کامل موارد استعمال این واژه است.
عمدۀ بحث، پیرامون «لا أحبّ» و «ما أحبّ» است. در جلسات سابق گفتیم ظاهر «لا یحبّ الله» و «ما یحبّ الله»، تحریم است. پرسش آن است که آیا «لا أحبّ» و «ما أحبّ» نیز بر تحریم دلالت دارند یا خیر؟
فرصت نشد این دو واژه را در کلمات فقهاء به طور کامل جستوجو کنم؛ ولی بر اساس آن مقداری جستوجویی که انجام شد، سه دیدگاه پیرامون این تعبیر وجود دارد.
دیدگاه یکم آن است که، این تعبیر، در کراهت ظهور دارد. البته چنانچه قرینۀ خارجی بر تحریم وجود داشته باشد، طبیعتاً میتواند بر تحریم نیز دلالت کند.
ادعای ظهور این تعبیر در کراهت، در نهایة المرام جلد1 صفحۀ191، در مناهج الأخیار جلد3 صفحۀ387، در روضة المتقین جلد1 صفحۀ148 و جلد7 صفحۀ88 مطرح شده است. در غایۀ المرام ج1صفحۀ 476 نیز ظاهراً همین مطلب اراده شده است؛ چهآنکه میفرماید: هو یدلّ علی الکراهیة. ظاهراً مقصود از «هو» حدیثی است که در آن تعبیر «ما أحبّ» وارد شده، و مقصود از «یدلّ» ظهور است.
در مرآة العقول جلد5 صفحۀ272 نیز، حدیثی توسط جعفر بن مثنی الخطیب نقل شده است. جعفر بن مثنی این پرسش را مطرح میکند که آیا میتوان از بالای گنبد پیغمبر به داخل نگاه کرد. سقف گنبد خراب شده بوده و اشخاصی در حال بنّایی و تعمیر آن بودند لذا داخل گنبد مکشوف بوده و سائل از این مطلب پرسش نموده است که آیا میتوان به داخل آن نگاه کرد؟ تعبیر حضرت آن است که َ مَا أُحِبُّ لِأَحَدٍ مِنْهُمْ أَنْ يَعْلُوَ فَوْقَه؛ سپس در تعلیل این مطلب میفرماید: آیا نمیترسید که مثلاً پیغمبر با اهلش خلوت کرده باشد. مرحوم علامه مجلسی در مرآة العقول، میفرماید: و قوله عليه السلام: لا أحب، ظاهره الكراهة لكن التعليل يومئ إلى الحرمة.[1] یعنی ظهورش در کراهت است ولی قابلیّت حمل بر حرمت را نیز دارد.
در مرآة العقول جلد20 صفحۀ303 نیز، ادعای ظهور در کراهت را مطرح نموده است. در ملاذ الاخیار جلد12 صفحۀ502 ادعای قابلیت حمل آن بر حرمت را مطرح نموده است: و يمكن حمل«ما أحب» على الحرمة. یعنی ظاهرش، کراهت است ولی قابلیّت حمل بر حرمت را نیز دارد.
روایتی دیگر، پیرامون جواز ذبح ذبیحه توسط اهل کتاب وارد شده است. حضرت میفرمایند: َ مَا أُحِبُّ أَنْ تَفْعَلَهُ فِي مَالِكَ إِنَّمَا الذَّبِيحَةُ اسْمٌ وَ لَا يُؤْمَنُ عَلَى الِاسْمِ إِلَّا الْمُسْلِمُ.[2] یعنی حلیّت ذبیحة در گروِ به کار بردن اسم خداوند است و تنها شخص مسلمان است که میتوان در این مطلب به وی اعتماد کرد چون غیر مسلمان به این مسائل باور ندارد.[3]
مرحوم شهید اول در غایة المراد جلد3 صفحۀ106 چنین مینویسد: فلفظ «لا أحبّ» لا یدلّ علی التحریم؛ بل هو ظاهرٌ فی الکراهیة.
همچنین مرحوم محقّق اردبیلی در مجمع الفائدة جلد11 صفحۀ198 به روایت صحیحۀ علی بن یقطین اشاره نموده و آن را توضیح داده است. سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ يُحِلُّ فَرْجَ جَارِيَتِهِ قَالَ لَا أُحِبُّ ذَلِكَ.[4] و أما حمل صحیحۀ علی التحریم فغیر بعیدٍ لأن إطلاق «لا أحب» و «مکروهٌ» علی التحریم کثیرٌ. ظاهراً مقصودشان آن است که قابلیّت حمل بر تحریم را دارد. در مجمع الفائدة جلد11 صفحۀ196 نیز، به این روایت اشاره نموده است: سَأَلْتُهُ عَنْ شُرْبِ الْفُقَّاعِ الَّذِي يُعْمَلُ فِي السُّوقِ وَ يُبَاعُ وَ لَا أَدْرِي كَيْفَ عُمِلَ وَ لَا مَتَى عُمِلَ أَ يَحِلُّ لِي أَنْ أَشْرَبَهُ قَالَ لَا أُحِبُّه.[5]
استاد: متن روایت صفحۀ 198 را قرائت کنید. موضوع بحثش چیست؟
شاگرد: موضوعش بحثش، عصیر است.
استاد: این، به آن علی بن یقطینی که گفتیم، ارتباطی ندارد. اشتباه کردم. چون روایتش را نیاورده بود، گفتم شاید این روایت باشد.
شاگرد: در روایات علی بن یقطین، تعبیر «لا بأس بها» نیز بسیار به کار رفته است.
استاد: میگوید کاربست «لا أحب» و «مکروه» در تحریم فراوان است، در نتیجه صلاحیت حمل بر تحریم را دارد. ظاهراً مقصودشان این است که ظاهرش کراهت است، ولی قابلیّت حمل بر تحریم نیز دارد.
در جلد11 صفحۀ196 به این روایت اشاره نموده است: سَأَلْتُهُ عَنْ شُرْبِ الْفُقَّاعِ الَّذِي يُعْمَلُ فِي السُّوقِ وَ يُبَاعُ وَ لَا أَدْرِي كَيْفَ عُمِلَ وَ لَا مَتَى عُمِلَ أَ يَحِلُّ لِي أَنْ أَشْرَبَهُ قَالَ لَا أُحِبُّه.[6] مرحوم محقّق اردبیلی میفرماید: لعله يريد ب «لا أحب» التحريم ليوافق الأخبار الكثيرة. یعنی گاهی اوقات از باب جمع عرفی با اخبار کثیره، «لا أحبّ» بر تحریم حمل میشود.
در برخی روایات، پیرامون جلود ثعالب گفته شده: مَا أُحِبُّ أَنْ أُصَلِّيَ فِيهَا.[7] مرحوم شیخ بهائی در حبل المتین صفحۀ182 در توضیح این روایت، میفرماید: و ان كان ظاهره الكراهة محمول على عدم الجواز فانّ المنع من الصّلوة فيها و في أوبارها و كذلك في جلود سائر ما لا يؤكل لحمه و اوباره هو المعروف من مذهب الأصحاب.
در مجمع الفائدة جلد6 صفحۀ393 نیز شبیه این مطلب را در توضیح روایتی از امام صادق علیه السلام آورده است. سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ شِرَاءِ الْقَمَارِيِ يُخْرَجُ مِنْ مَكَّةَ وَ الْمَدِينَةِ فَقَالَ مَا أُحِبُّ أَنْ يُخْرَجَ مِنْهُمَا شَيْءٌ.[8] محقق اردبیلی در توضیح این روایت میفرماید: لعلهم فهموا منها الجواز على كراهية و ليست بصريحة إذ كثيرا ما يقال: ما أحبّ، و أريد به التحريم.
پس دیدگاه یکم، آن است که این تعبیر، صرفاً ظهور در کراهت دارد، در نتیجه، در مقام جمع عرفی با ادلۀ دالّ بر تحریم، قابلیّت حمل بر تحریم را نیز دارا میباشد.
دیدگاه دوم آن است که این تعبیر، صریح در کراهت است. در مدارک الاحکام جلد1 صفحۀ288 در توضیح روایتی که در آن تعبیر «لا أحبّ له ذلک» وارد شده، میفرماید: و هو صریح فی الکراهیة.
پیش از ایشان، مرحوم شیخ طوسی در استبصار جلد3 صفحۀ137، ذیل روایت492، همین مطلب را بیان نموده است: عَنْ عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ يُحِلُّ فَرْجَ جَارِيَتِهِ قَالَ لَا أُحِبُّ ذَلِكَ.
فَلَيْسَ فِيهِ مَا يَقْتَضِي تَحْرِيمَ مَا ذَكَرْنَاهُ لِأَنَّهُ وَرَدَ مَوْرِدَ الْكَرَاهِيَةِ وَ قَدْ صَرَّحَ ع بِذَلِكَ فِي قَوْلِهِ لَا أُحِبُّ ذَلِكَ فَالْوَجْهُ فِي كَرَاهِيَةِ ذَلِكَ أَنَّ هَذَا مِمَّا لَيْسَ يُوَافِقُنَا عَلَيْهِ أَحَدٌ مِنَ الْعَامَّةِ وَ مِمَّا يَشْنَعُونَ بِهِ عَلَيْنَا فَالتَّنَزُّهُ عَمَّا هَذَا سَبِيلُهُ أَفْضَلُ وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ حَرَاماً وَ يَجُوزُ أَنْ يَكُونَ إِنَّمَا كَرِهَ ذَلِكَ إِذَا لَمْ يُشْتَرَطْ حُرِّيَّةُ الْوَلَدِ فَإِذَا اشْتُرِطَ ذَلِكَ زَالَتْ هَذِهِ الْكَرَاهِيَةُ يَدُلُّ عَلَى ذَلِك.
شبیه همین مطلب در تهذیب جلد7 صفحۀ243 نیز آمده است با این تفاوت که به جای تعبیر «افضل» از تعبیر «اولی» استفاده نموده است.
ولی در استبصار جلد3 صفحۀ189 تعبیر دیگری را ابراز داشته است: فَالْوَجْهُ فِي هَذَا الْخَبَرِ ضَرْبٌ مِنَ الْكَرَاهِيَةِ وَ لِأَجْلِ ذَلِكَ قَالَ وَ لَا أُحِبُّ لَهُ أَنْ يَتَزَوَّجَهَا وَ لَمْ يَقُلْ وَ لَا يَجُوزُ ... . این عبارت شیخ الطائفة، با این مطلب سازگار است که ظاهر «لا أحبّ» کراهت باشد چون نفرموده است «لا أحبّ» صریح در کراهیّت است. تعبیر «ضربٌ من الکراهیة» نیز ممکن است ناظر به همان مطلبی باشد که در روایت قبل بدان اشاره نمودند. گاهی کراهت، به لحاظ عنوان اولی است و گاهی به لحاظ عنوان ثانوی است چون تشنیع مخالفان مذهب را به دنبال داشته است. البته گاهی اگر تشنیع مخالفان شدید باشد، ممکن است به تحریم عمل نیز بیانجامد، چنانکه امام علیه السلام ازدواج موقت را برای اصحابشان مادامی که در مدینه هستند، حرام میکنند: ٍ عَنْ عَمَّارٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لِي وَ لِسُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ قَدْ حَرَّمْتُ عَلَيْكُمَا الْمُتْعَةَ مِنْ قِبَلِي مَا دُمْتُمَا بِالْمَدِينَةِ لِأَنَّكُمَا تُكْثِرَانِ الدُّخُولَ عَلَيَّ فَأَخَافُ أَنْ تُؤْخَذَا فَيُقَالَ هَؤُلَاءِ أَصْحَابُ جَعْفَرٍ.[9] این روایت، خطاب به دو تن از اصحاب است ولی در برخی روایات، خطابش عامّ است. ازدواج موقّت داستانهایی را در پی داشته است. عامّة ازدواج موقّت را زنا میدانستند.
معروف است که ابان بن تغلب، زنی را به ازدواج موقّت خود در آورده بود و آن زن، ابان را بین صفا و مروة داخل صندوق گذاشته بود. و گفته بود میخواهی همینجا اعلام کنم که تو میخواستنی زنا کنی. ابان هم ده هزار درهم میدهد تا خود را از این وضعیّـت نجات دهد.
ابان شخص بسیار محترمی بوده است. میگوید وقتی ابان به مدینه میآمد، تقوضت إليه الحلق و أخليت له سارية النبي صلى الله عليه و آله و سلم.[10] «تقوّضت» یعنی شکسته میشد. با آمدن ابان، حلقههای درسی شکسته میشد و تنها حلقۀ درسی ابان مطرح بود. آنهم «أخلیت له ساریة النبی» ظاهراً «ساریة النبی»، ستونی بوده که منبر پیغمبر صلوات الله علیه و آله آنجا قرار داشته. به هر حال حلقۀ اصلی درس حدیث و فقه و استفتاء و فتوا، به ابان بن تغلب داده میشده که نشان از احترام بسیار او بوده است. با این حال، به این وضعیّت دچار میشود.
دیدگاه سوم را در میانۀ کلمات علامه یافتم. ایشان میفرماید این تعبیر نه ظاهر در کراهت و نه صریح در آن است. در تذکرة الفقهاء چاپ قدیم، صفحۀ643 در توضیح روایت «یحلّ فرج جاریته» که در آن تعبیر «لا أحبّ» وارد شده بود، میفرماید: الحدیث لا یدلّ علی التحریم و لا الکراهیة. البته شاید مقصود ایشان از نفی کراهت، به لحاظ عنوان اولی باشد. میگوید ممکن است در اینجا کراهت به لحاظ عنوان ثانوی باشد.
در کنز الفوائد فی حل مشکلات القواعد جلد1 صفحۀ305 نیز چنین آورده است: عدم التصریح فی النصّ علی التحریم او الکراهیة(البته فرموده است عدم التصریح نه عدم الدلالة)؛ فإن الروایة الواردة فی هذا المعنی هی ما رواه عیص فی الصحیح قال سألت ابا عبد الله علیه السلام عن شراء القماري يخرج من مكّة و المدينة، فقال: ما أحبّ أن يخرج منهما شيء.
ایشان فرموده است «ما أحبّ» صریح در حرمت یا کراهت نیست؛ این مطلب صحیح است ولی علامه فرمودند «لا یدل علی التحریم و لا الکراهیة» یعنی دالّ بر کراهت هم نیست، گویا دالّ بر نفی محبّت است یعنی مستحبّ نیست لذا ممکن است مباح باشد. البته گفتیم این مطلب صحیح نیست.
دیدگاه صحیح همان است که معمول اندیشمندان فرمودند. «ما أحبّ» ظهور در کراهت دارد ولی چون نصّ در کراهت نیست، میتواند به قرینۀ سائر روایات، بر تحریم حمل شود.
پرسش آن است که تفاوت تعبیر «لا یحبّ الله» با تعبیر «لا أحبّ» چیست؟ ما گفتیم «لا یحبّ الله» ظاهر در حرمت است، ولی «لا احبّ» ظاهر در کراهت است و حملش بر حرمت، نیازمند دلیل است؟ سرّ این تفاوت چیست؟
پاسخ آن است که وقتی امام علیه السلام، محبّت را به خودش نسبت میدهد به معنای تضعیف جنبۀ زاجریّت این لفظ است. اگر این مطلب حرام باشد، مناسب است به خداوند نسبت داده شود و گفته شود «خداوند دوست ندارد» تا زاجریّتش کامل باشد. امام علیه السلام با نسبت دادن محبّت به خود، گویا میخواهد درجۀ زاجریّت و نهی را پایین بیاورد و گویا خود همین نکته، منشأ پیدایش ظهور در کراهت است.
نکتهای که در این خصوص به ذهنمان رسید، آن است که تعابیری همچون «لا أحبّ» و «ما أحبّ» از تعابیر مرسوم در میان فقیهان آن دوره بوده است. فرصت نشد به کلمات عامّه مراجعه کنم. در کلمات احمد بن حنبل، این تعبیرات، رایج است، ولی بر اساس آنچه در خاطر دارم، فقیهان قدیمی عامّه نیز که در دوران امام باقر و امام صادق علیهما السلام بودند، تعبیراتی همچون «لا أحبّ» و «ما أحبّ» را در مقام بیان کراهت، زیاد به کار میبردهاند.
شاگرد: مالک بن انس نیز این تعبیر را زیاد به کار میبرد.
استاد: بله؛ البته مالک معاصر امام صادق علیه السلام بوده و نزد ایشان نیز مقداری شاگردی کرده است. ولی فکر میکنم فقیهان دوران امام باقر علیه السلام نیز از این تعبیرات زیاد استفاده کردهاند.
مقصود آنکه، علّت کاربست این تعبیرات توسط امامان نیز، همرنگ شدن ادبیات ایشان با ادبیات فقیهان آن دوره بوده است. امامان نمیخواستند از ادبیات متفاوت استفاده کنند تا تصورّ نشود ایشان در صدد درست کردن دم و دستگاه جدیدی برای خود بودهاند. استفاده از ادبیات متفاوت خلاف شؤون تقیه بوده است.
تصوّر میکنم علّت کاربست این تعبیرات، رواج آن، در آن دوران بوده است.
این بحث نیز به پایان رسید. به نظرمان رسید بحث «ینبغی» و «لا ینبغی» را قبل از «یکره» طرح کنیم چون فکر میکنم بحثهایش به بحثهای مادۀ «حبّ» بسیار نزدیک باشد. آنچه عجالتاً به ذهن میرسد آن است که «ینبغی» ظهور در وجوب ندارد و در استحباب نیز به کار میرود؛ بلکه به یک معنا، ظهور در استحباب دارد، هر چند ممکن است در برخی موارد در وجوب نیز به کار برود ولی نیازمند قرینه است. ولی «لا ینبغی» ظهور در حرمت دارد و توجیه این تفاوت، دقیقاً همانند توجیهی است که در تفاوت بین «یحبّ الله» و «لا یحبّ الله» ذکر نمودیم. همان نکتهای که تفاوت «یحبّ الله» و «لا یحّب الله» را توجیه میکند، میتواند تفاوت «ینبغی» و «لا ینبغی» را نیز توجیه کند. البته این نکته را نیز ضمیمه کنم که وقتی متکلم در مقام تحریک مخاطب، از لفظی استفاده میکند که صرفاً بر جامع طلب دلالت دارد، ارادۀ وجوب قدری بعید است و ظهور در ندب پیدا میکند.
در این خصوص، دو مرحله بحث وجود دارد:
1. آیا در استعمالات، مطلب به همین شکل است که گفته شد؟ آیا در استعمالات، «ینبغی» ظاهر در ندب یا جامع طلب است؟ آیا اساساً استعمال آن در وجوب سابقه دارد؟
2. توجیه مطلبی که از موارد استعمال استفاده میشود. اگر موارد استعمالش همچون «یحبّ الله» و «لا یحبّ الله» باشد، توجیهش همانست که گفته شد؛ البته با یک مکمّل که در جلسۀ آینده مطرح خواهیم کرد.